چرا نمی توانیم با هم دیالوگ کنیم؟
کسانی که نقد می نویسند لطف کنند و برای نادرست بودن این ادعا دلیلی ارائه کنند. ولی متاسفانه برخی از این حاشیه نویسان این کار را نمی کنند و به لجن پراکنی و هتاکی و فحش دادن و متلک پراندن رو می آورند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
همه می دانیم که کشور ما با مشکلات بزرگ گوناگونی دست و پنجه نرم می کند و یکی از عقب مانده ترین کشورهای جهان است. کشور ما رتبه نخست یا یکی از رتبه های نخست را در بسیاری از چیزهای بد ( فقر و ناداری، بی سوادی، نقض حقوق زنان، تولید مواد مخدر، فساد مالی، بی ثباتی سیاسی، پرورش دهشت افگنی، مهاجرت جوانان، بیکاری) به دست آورده است.
عوامل گونه گونی در به وجود آمدن این وضعیت نقش دارد از دخالت های کشورهای خارجی گرفته تا مسلط بودن رژیم های خودکامه و مستبد بر گرده مردم. ولی به گمان من ضعف فرهنگی را یکی از عوامل اساسی در به وجود آمدن وضعیت کنونی در کشور ما باید شمرد.
به گمان من این آیه قرآنی که می گوید:" ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" ناظر به همین نکته است که که تغییر و دگرگونی باید از درون شروع شود. اگر چنین شود، مسایل دیگر حل خواهد شد.
بدون شک جامعه ما با ضعف های فرهنگی متعددی دست به گریبان است همانند: جمود و تعصب و دگماتیسم، خرافه پرستی و تصوف زدگی، گذشته گرایی و تاریخ پرستی، نداشتن فرهنگ کار وتلاش، مسئولیت نشناسی، بی اعتمادی و بدبینی نسبت به دیگران، شخصیت پرستی، قانون گریزی، قبیله گرایی، محافظه کاری و همرنگ جماعت بودن، تملق وچاپلوسی، خود را مرکز جهان تصور کردن و نفی دیگران، تابع دلیل نبودن در هنگام داوری و...
این ها را گفتم تا به یکی از مشکلات و بیماری های فرهنگی ای که دامن گیر جامعه ماست و روزانه ما شاهد نمونه هایی از این بیماری در میان مردم خود هستیم با اندکی تفصیل بپردازم. این بیماری عبارت است از این که برخی از مردم جامعه ما قادر نیستند میان خود دیالوگ برقرار کنند و بلد نیستند با هم درست حرف بزنند وبه سخن یکدیگر گوش دهند و یکدیگر را نقد کنند و نقاط ضعف یکدیگر را آشکار کنند و نقاط قوت را نیز یادآور شوند.
تعدادی از افراد به این گمان اند که نقد کردن یعنی فحش دادن و هتاکی کردن و لجن پراکنی. این عده به این اندیشه اند که فحش دادن و سخنان زشت گفتن و شخصیت افراد را سپوتاژ کردن در زیر عنوان "آزادی بیان" داخل است. این در حالی است که در آزاد ترین جامعه ها هم کسی حق ندارد به دیگری تهمت بزند یا فحش بدهد و اگر چنین کند طرف مقابل می تواند او را به دادگاه بکشاند و محاکمه کند.
در بسیاری از موارد، گفتگوهای ما به مشاجره تبدیل می شود و نیروهای ما هدر می رود تا ثابت کنیم طرف مقابل ما به راه خطا رفته و ما بر صوابیم. برخی از ما به این خیال هستند که باید همه مردم با من همنوا باشند و هرگاه کسی برخلاف دیدگاه آن ها دیدگاهی را طرح کرد مستوجب توبیخ و سرزنش است.
بنده شخصا در برخی موارد درگیر این گفتگوهای بی نتیجه وناسودمند بوده ام. پس از این که نوشته ای از من به نشر می رسد، احیانا واکنش هایی را بر می انگیزد. برخی موافقت خود را نشان می دهند و عده ای هم با آن چه که من مطرح کرده ام مخالفت می کنند و استدلال می کنند. تا این جا هیچ مشکلی وجود ندارد. گفتگو یعنی همین. هر کس حق دارد دیدگاهی را در مورد موضوعی برگزیند و برای اثبات درستی آن استدلال و محاجه کند.
ولی اشکال کار در این است که برخی از ما از شیوه های درست برای راه انداختن دیالوگی سودمند استفاده نمی کنیم.
در این جا دو-سه نمونه از نظرات حاشیه نویسان محترم را می آورم تا ببینیم که این افراد آیا در پی گفتگو هستند یا فضاسازی بر ضد دیگران.
نور احمد رجاء می نویسد:"
جناب آقای مهران موحد باسلام.
مقاله ی شمارا خواندم گویا که شما درسیدقطب شناسی دکترا گرفته اید و اینک به نقد افکار و اعتقادات او پرداخته اید ؛ سیدقطب درراه عقیده وترویج افکار اسلامی جانش را پیشکش نمود و هم اطلاع دارید که در موقعی زندانی بودن برایش ابلاغ شد که اگر دست از تبلیغ بردارد وایده هایش تنها برای خودش باقی بماند میتواند به آزادی دست یابد و او قبول ننمود و باز اطلاع دارید که دروقت رفتن بپای چوبه دار نیز بالب خندان به پیشواز شهادت شتافت .
نشان مرد مومن با توگویم / که چون مرگش رسد خندان بمیرد
وانگهی از باب شناخت در بین مردم وتاثیر افکار و ترجمه کتب او وزندگی مبارز وی نیز برهیچ کس پوشیده نیست .
همچنان دروقت حاکمیت کمونیستهای ملحد و وطنفروش خبردارید که ازهرخانه که کتاب سیدقطب بیرون میآمد به مجازات اعدام محکوم میشدند و آن بیشتر نشانه آنرا داشت که پشت کمونیزم را به خاک اسارت نشانده بود.
واگر آقای رهین برخود بالیده است که به ترجمه فی الظلال القرآن دست یازیده است حقی مسلمی را خاطرنشان ساخته است .
اما تعجب میکنم که جناب شما چطور بخود جرئت دادید که پای تان را بپای سید قطب آنهم بانقد وبررسی افکار آن از زبان این و آن بخود مولفیتی را بدهید ؟ باور داشته باشید این پا از هر آنکس ی که نوشته او نشخوار شمارا را بار بار تحت الشعاع قرارمیدهد بیرون آید پای او از یک جای نه که از صدجای میشکند.
واین بهمان میماند که موشی نزد فیلی آمد وگفت آقا فیله شماچند سال دارید؟ فیل بنای خنده را گذاشت وگفت من شش ماهه هستم ؛ موش در فکر فرورفت وفیل پرسان نمود شما چند سال دارید؟ موش گفت منهم شش ماهه هستم ؛ تعجب میکنم که من اینقدر ضعیفم و شما آنقدر بزرگ .
خوب بود که پس از چرندیاتی را که برشته بافته در آورده بودید درآخر بدون رودرواسی میگفتید که اولویت فرهنگی از دیدگاه شما باید که بچه مورد ه ای اختصاص داده میشد؟ که ماهم از معلمی که ناخوانده ونادانسته استاد شده است درس تحصیل وتجربه میآموختیم .
بشما توصیه میدارم بیشتر مطالعه فرمائید و:
تند برخاک شهیدان مدوان مرکب را / باخبر باش که این خلق خدای دارد
شخصی به اسم عبدالله افغانی در بخشی از انتقاد خود بر مقاله من ضمن سخنان نامربوط دیگری که می زند چنین می گوید:"
واین کلمه افراطی همان جویده های امریکا و امپریالیزم است که بی سوادان ویا احیانا مزدوران بر علیه مسلمانان آزادی خواه دو باره آ نرا مضمضه کرده واز آن استفاده کرده و بکار می برند".
میرویس غیاثی پس از این که حرف های نامربوط زیادی می زند، در بخشی از تبصره خود می نویسد:"
شما می خواهید مشق علماء حلقه بگوش را کنید و در آیندهء افغانستان مثل طه حسین و یا شیخ ازهر طنطاوی مرتد و منافق در خدمت استعمار باشید. ولی باید بدانی که آن زمانها گذشت و دیگر این امت بیدار شده است. علاوه بر اینکه افغانستان جایگاه غلامان نیست. ششم اینکه؛ هیچ شخص آگاه به ابتدایی ترین الفبای دین در کفر بسیاری ها شک ندارد و این قرآن است که بصراحت آنها را تکفیر می کند. حالت امروزی در بسیاری از کشور های اسلام در شکل ظاهری بدتر از جهالت زمان جاهلیت در مکه است. اگر به یک کلمهء خواندن کسی مسلمان شود، دیگری مسلمانی ارزشی ندارد... من یک پیشنهاد دارم و آن اینکه؛ توبه کن و از خدا بترس و بخاطر دنیا آخرت خود را خراب نکن. بخصوص در حالی که کدام دنیای هم منتظر تو نیست. شیطان ترا راهبر شده است و من سخت بحال تو تأسف می خورم که در گمراهی قدم می برداری.
شیطان رشتهء فکر ترا بدست گرفته است و بسادگی از صدها آیت قرآن و هزاران احادیث نبوی که در کفر انور السادات، حسن مبارک، امثال ایشان و همهء انظمهء گماشته شده از جانب موساد، انتلجنت سرویس و سی آی أی را چشم می پوشی و ایشان را به مسلمانی نسبت می دهی. شرم است و جای خجالت که نصوص صریح و اقوال معتبر ترا مورد نظر نداری، ولی دنبال نظریات التقاطی و شاذ می گردی".
من این تبصره ها را بدون حک و اصلاح نقل کرده ام. از این رو، به خاطر اشتباهات انشایی و املایی ای که در این تبصره ها وجود دارد مرا مقصر نشمارید.
وقتی کمی به این حاشیه نگاری ها دقت کنید متوجه خواهید شد که این چیزهایی که حاشیه نویسان مزبور نوشته اند هیچ ربطی به نوشته من در مورد سید قطب ندارد. این تبصره ها بیش از این که در رد مقاله من نوشته شده باشد، برخاسته از کم ظرفیتی و طبیعت خشونت گرای تبصره نویسان است.
من خواسته ام در نوشته ای که در باره اندیشه های سید قطب نگاشته ام، این نکته را ثابت کنم که سید قطب در اواخر زندگی خود اندیشه های افراطی و تکفیری را ترویج و تبلیغ می کرد. تفسیر فی ظلال القرآن و نیز کتاب دیگرش به نام "معالم فی الطریق" بهترین شاهدان این مدعا هستند. از این رو، ترویج و اشاعه این گونه افکار در جامعه ما که به شدت از افراط گرایی آسیب دیده کار سنجیده و معقولی نیست.
کسانی که نقد می نویسند لطف کنند و برای نادرست بودن این ادعا دلیلی ارائه کنند. ولی متاسفانه برخی از این حاشیه نویسان این کار را نمی کنند و به لجن پراکنی و هتاکی و فحش دادن و متلک پراندن رو می آورند. حتا یکی از این حاشیه نویسان به جای این که در خصوص محتوای مقاله من اظهار نظر کند، راجع به عکس من اظهار نظر می کند! (مرگ بر آن ادب و ادبیاتت).
حالا این پرسش تولید می شود که این ضعف فرهنگی ( قادر نبودن به راه اندازی گفتگوی سالم و منطقی) از کجا ناشی می شود. به گمان من، این بیماری فرهنگی ازعوامل چندگانه ای ناشی می شود که به برخی از آن ها اشاره می کنم:
1-شماری از افراد جامعه ما گرفتار این خیال باطل اند که حقیقت را به درستی شناخته اند و آن را در اختیار دارند. کسی که به این گمان باشد ضرورتی برای گفتگو کردن احساس نمی کند. در واقع گفتگو فرایندی عقلانی است تا دو طرف گفتگو شناخت خود را از حقیقت گسترش دهند و از جهل خود را نسبت به حقیقت بکاهند. کسانی که خیال می کنند حقیقت در مالکیت انحصاری آن هاست و به کمال معرفت رسیده اند، دیگر چه نیازی به دیالوگ دارند. از همین رو، این قماش افراد رغبتی به گفتگو ندارند و اگر گاهی گفتگو هم کنند نه از روی حقیقت جویی بلکه به خاطر این است که اندیشه خود را بر دیگری تحمیل کنند و او را به راه راست هدایت کنند.
2- عامل دیگری که در عقیم ساختن گفتگوهای ما نقش دارد و این گفتگوها را به کاری ناسودمند و کودکانه تبدیل می کند این است که برخی از افراد جامعه ما بلد نیستند به حرف طرف مقابل گوش دهند همان چیزی که از آن به "گفتگوی کران" تعبیر می کنیم. هنگامی که با کسی سخن می گوییم گاهی برای ما این احساس دست می دهد که طرف مقابل بیش از این که به جزئیات سخن ما توجه کند، به دنبال یافتن پاسخ برای سخنان ما است. یعنی این قبیل افراد هیچ توجهی به دلائل طرف دیگر گفتگو نمی کنند و در واقع با خود سخن می گویند. آیا این گونه گفتگوها به نتیجه مثمری خواهد رسید؟ هرگز.
3- برخی از ما گفتگو نمی کنیم تا به حقیقتی دست یابیم بلکه گفتگو می کنیم تا حریف خود را از میدان بیرون کنیم. ما عرصه گفتگو را به میدان نبرد و زورآزمایی اشتباه می گیریم. نمی دانیم که نقد کردن تنها برملا کردن ضعف ها و سستی های طرف مقابل نیست بلکه آشکار کردن نقاط قوت او هم هست.
4- در مقاله ای که در مورد سید قطب نوشتم به این نکته هم اشاره کردم که بسیاری از ما از اندیشه انتقادی محروم هستیم. در واقع اندیشه انتقادی داشتن، پایه اساسی گفتگو را شکل می دهد. اندیشه انتقادی داشتن ما را قادر می سازد تا با سبک و سنگین کردن استدلال ها، استدلال ضعیف را از استدلال قوی تفکیک کنیم. تفکر انتقادی داشتن، ما را وادار می سازد که بسیاری از پیش فرض ها و پیش داوری های ذهنی خود را به کناری نهیم. به جهت محروم بودن از تفکر انتقادی است که مشاهده می کنیم بسیاری از گفتگوهای ما ادعا کردن بی دلیل است.
5- کم حوصلگی و خشونت کلامی و متهم کردن های بی اساس در مشاجره های ما حضوری پررنگ دارد. از روانشناسی نقل می کنند که گفته است: هر کسی که در برای به کرسی نشاندن مدعیات خود از خشونت کلامی و بد زبانی کار گرفت، بدانید که این شخص استدلالی برای اثبات مدعای خود ندارد و به آن چه بر زبان می آورد از ته دل معتقد نیست. اگر سخن این روانشناس را بپذیریم می توانیم بگوییم: کم حوصلگی و خشونت کلامی از نداشتن مستندات کافی ناشی می شود. آری! کسی که منطق نیرومند داشته باشد هیچ نیازی نمی بیند که به فحش دادن و هتاکی روی آورد.
در فرجام این را هم بگویم که بنده ابه همه دوستانی که در خصوص نوشته های من اظهار نظر می کنند – چه موافق چه مخالف- احترام قائل هستم و از همه آن ها سپاسگزارم. بنده هیچ ایرادی نمی بینم در این که کسی بیاید و مقاله یا یادداشتی بر ضد مدعیات من تحریر کند. من عمیقا به تز « زنده باد مخالف من» معتقدم و اهل گفتگوی منطقی و معقول هستم. ولی از چماق به دستان و بیماران روانی و کسانی که گفتگو را با شمشیرکشی عوضی می گیرند و پاسخ منطق را با نشان دادن چنگ و دندان، می دهند متنفرم.
پيامها
22 جنوری 2010, 21:53, توسط makawoanazonajanana
مهران جان گل !
راست میگی . اینجا میدان جنگ است . بچه خوردترک به شانه خود کلیب 50 اویزان کرده راه میروند . خودت به اتو یک وب سایتی برو که همه ( یک طرفه فیر ) میکنند . اکثر اینجا کنتاکی فرای چکن و یا مک دونالد را نمیشناسند و در دفاع از متعلقات خود مانند اصول و عنعنات و افغانیت کسی نباید برایشان یگوید که سری چشمت ابرو است , فوراء شوت میکنند , ادمه پرخچه هایشه میپرانند . راستی این پبیراهن تی شرتت نایکی باید باشه . ریش تام تراش نکدی و پیراهنت هم بیخی چمبلوک است . اینجه هر کسی را که میبینی میر هزار بیچاره زیاد تر از ده دفعه از یک دروازه وب سایت بیرونش انداخته ولی صبایش از یک دروازی دیگه با یک نام دیگه دوباره ده یک گوشه کابل پرس? سنگر گرفته پشت سنگی نشته است و نول تفنگش اول مستقیم طرف صاحب خانه( میر هزار ) نشانه گرفته معلوم شده . پروا نیست تا وقتی که کوچه و پس کوچه کابل ده خون غلط خورده میره , به انتظار حلوه خوردن " فرهنگی " ده کابل پرس نباش . راستی اگر رفیق دخترت ترا با این سر و وضع ژولیده ببینه باز چی میکنی , اگر هوشیار باشه مبفهمه که با افغان هایت به سرو کله زدن بودی , ورنه شاید قار شوه سرت . ولی پشت ما نگرد , ما از اول تمام زنده گی خود به نام افغانستان کردیم . باید کشته شویم ورنه نخواهد مردیم . تو درس بخوان و یک چیزی شو که مردم به شما سخت احتیاج دارند . از اینکه با سن کم به فکر مردم و کشورت هستی بسیار ممنون . احترام .
23 جنوری 2010, 04:00, توسط ابراهیم ادهم
دیالوگ با که و برای چه؟
در عربی مثلی است که می گویند: المرء یقیس علی نفسه. «هرکس دیگران را بر خود مقایسه می کند» یعنی فکر می کند که مثل او هستند و یا مثل او فکر می کنند.
این آقا مهران موحداصلا «پاینده محمد فرزند ملا موسی» ا زدرهء پنجشیر، سالها قبل بر رد مقاله ای که در دوران مقاومت در پنجشیر به مناسبت میلادالنبی نگاشته شده بود و در آن از صفات و خلصت صلحجو و پر تحمل بودن پیامبر گرامی یاد آوری شده و خصال حمیده مبارک تشریح شده بود. مقاله ای به این مضمون نگاشت: این نوع افکار مردم را گوسفندی می سازد و صفات صلحشوری مردم و مبارزه و قیام را از آنها می گیرد و نباید این مقالات نشر شود. تقریبا به همین مضمون، چون روح مقاله ایشان همین بود که گفتم.
ولی این آقا امروز بیروق اعتدال شعار « امریکن اسلام» را بدوش می کشد و هر آنکسی که از قرآن و احادیث نبوی چیزی می نگارد او را به وهابی گری، طالب بودن، حاشیه نویسی، روح خشونت، سیافی، انتحاری و از این قبیل صفات متهم می کند. درست همان استدلال ملا های بی سواد که وقتی منطق نداشتند میگویند؛ فلانی وهابی است، تا مردم را بر ضد او تحریک کنند! دقیقاً این آقا خود به این مرض روانی که همهء جامعه را متهم می کند، سخت دچار است.
ایشان در مقالات خود ابن تیمیه، امام محمد ابن الوهاب، ابن قیم جوزی و هر آنکسی که قرآن و حدیث را دلیل بیاورد، رد و بد می گوید. گذشته از اینها احادیث صحیح نبوی و آیات قرآنی را هم به بسیار بی اعتنایی منسوخ می شمارد. او بارها در نبشته های سرسری و بی تهی خود چنین جسارتی را کرده است.
اما من یکی که نه محمد مهاجر هستم، نه هم میرویس غیاثی و نه آقای رجاء، پاینده جهان را از نزدیک و دقیق می شناسم، می دانم که پایهء علمی و تقوای ایشان چقدر است؟!
علمیت او در این حد است که؛ حدیث صحیح را که در بخاری شریف است و پیامبر (ص) در آخرین روزهای حیات خود مهربانی کرده بودند، منسوخ کشیده بود. ناسخ آنهم به یکی از قصهء های بنی اسرائیل که قرآن از آن حکایت کرده است. و آن عبارت بود از مسجد ساختن بنی اسرائیل در دهنهء غار اصحاب کهف.
از همانجا دانسته بودم که جناب شان به درجهء یک طلبهء عادی هم نیستند. همین بود که یکی از هموطنان تحت عنوان «مجتهد نابالغ» مقاله ای مبسوطی در رد ایشان نگاشته بود. من آن مقاله را به دقت خوانده بودم و نشان می داد که جناب مهران موحد (پاینده محمد) چه اندازه از اسلام می داند؟!
امروز هم این آقا از همهء فساد، فحشا، و بد بختی های که این اداره به افغانستان به ارمغان آورده است، اندکی تحرک در ضمیرش ایجاد نشده بود، ولی به یاد آوری و افتخاری آقای رهین به چاپ تفسیر فی ظلال القرآن از سید قطب شهید که او را بنام شهید قرآن یاد می کنند، بسیار اندوهگین شده و قلم رنجه کرده پرت و پلا های گفته بود.
جالب اینست که ایشان در وقتی این حرف ها را می زند که در دامن تاریک فکر ترین سلفی ها و یا همان وهابی های خودش ایشان را رد و بد می گوید، لمیده است و از خیرات سر ایشان نان می خورد. «یعنی کویت» و به خداوند معلوم است که روزانه در برابر هر شیخ متعصب کوردل روزانه چه اندازه تملق، خم و چم می کند؟
پس این هم رویه ای از نفاق است. چون در یک دانشگاه کویت یک افغانی این جرأت و اجازه را نخواهد داشت که به محمد ابن عبدالوهاب و یا ابن تیمیه چرت و پرت بگوید.
امروز این آقا غیر از خود هر کس را ولو در هر سویهء علمی و تقوا باشد، یا حاشیه نویس می نامد، یا هم اغلاط طباعتی و املای او را پیش می کشد، و یا هم چکش خشونت را بر فرقش می کوبد، و یا هم او را وهابی می گوید. اینها همه اش دلایل اشخاص سرشار از تهی است و بس!
نه خیراین چنین نیست! آنهای که بر رد تو می نگارند، همان چیز هایی را می نگارند که در خور شأن شما است، چون گفته اند: ـ دری که پست بود باید خمیده گذشت ـ . شما نه در مقام نقد قابل قبول هستید و نه در مقام یک صاحب نظر اسلامی پذیرفته می شوید، پس ضرور نیست که شما آب را گل آلوده ساخته خود را به عنوان نقاد و یا صاحب نظر جاه بزنید! «پسته که دهن باز کرد، دانسته می شود که در داخلش چیست؟» این لزومی ندارد که کسی بر رد گفته های تو به کتاب خانه سر بزند و یا دقیق بنگارد، با چند کلمهء مختصر و از حافظه هم می شود دیدگاه های جناب شما باطل ثابت کرد. تو هر قدر تقلا کنی بی فائده است، چون کسانی که دانش اسلامی دارند می دانند که تو چه گفته ای و چه اندازه عمق دارد؟
من نگاشته و رد محمد مهاجر را بر مقالهء شما در کابل پریس خواندم. نقد کاملا به جایی بود و چندین آیت قرآنکریم و احادیث نبوی را بر رد نظریهء شما و تأیید نظریهء سید قطب نگاشته بود. اما شما یکی از آنها را هم به عنوان نقد نظر خود وارد نکرده اید. حاشیه روی این را می گویند که، شما دلائل صریح را که گفتهء سید قطب را تأیید می کند و چرندیات شما را نه، نه می بینید. اگر شما آن را قیچی کرده دور انداختید، ولی مطمئن باشید که خوانندگان می توانند بخوانند.
نام این کار شما را خیانت علمی، شهادت زور و یا هم تیر های هوایی بخاطر راه گم کردن دیگران، می گویند، چون تو همان نقاطی را برداشته ای که به سود تو بوده است.
مثال تو به کسی می ماند که، خودش در محفلی بدون شلوار حاضر شده باشد، ولی دیگران را که دامن کوتاه تر داشته باشند دعوت کند که، دامن خود را دراز کنید.
هر صاحب خرد می داند که تو نظریات امثال سیدقطب، ابن قیم جوزی، ابن عبدالوهاب و... را هضم کرده نمی توانی و از سوی دیگر همیشه نظریات شاذ ارائه می داری. با دیدن مقالات شما هر طلبهء دینی را خنده می گیرد و اگر کمی احساساتی باشد، قهر می شود و این هم شما به حساب ایمان او حمل کنید. چون مومن با غیرت می باشد.
خودت هم می دانی که تو نمی توانی مردم را به پیروی از افکار شاذ دعوت کنی.
از سوی دیگر این کاری را که تو امروز می خواهی در جامعهء افغانی انجام بدهی، صدها سال قبل بسیاری از نمایندگان انگلیس به نام ملا و صوفی و یا هم ملای مدرن در کشور های شرقی انجام داده اند و بر این پروسه تحت عنوان اسلام معتدل، اسلام جدا از سیاست، اسلام بدون جهاد و بالآخره در قرن آخر بنام اسلامی امریکایی ملیارد ها دالر به مصرف رسیده است و دهها کشور و ملت از حق قانونی و انسانی خود محروم ساخته شده اند..
بخصوص در مصر که همهء توجه جهان غرب برای سرکوب نهضت های اسلامی به آنجا بود و به شیوه های مختلف از جمله شیوهء خود شما انجام داده بودند، ولی نتیجه برعکس بود و اسلام ناب، مکتبی، سیاسی و انسانساز از همان خطه ها سر بر آورد و امروز هم دارد خاری در گلوی استعمار است. سید قطب شهید که درخت تناور این نهضت جهانگیر است که امید راحت امت در سایهء آن برده می شود و امروز دارد اسلام به عنوان یک مکتب انسانساز، سیاسی، نظام ساز و جامعه ساز به نیاز های بشر پاسخ می دهد. درست می توان امام حسن البناء و سید قطب شهید را در این عرصه مجدد زمان خود بشمار آورد.
درست در نیم قارهء هند، کشور های المغرب عربی، ایران و... استعمار همین شیوهء شما را بکار برده است، ولی، دود آن چشم خود استعمار را کور کرده است.
اما تو جناب! غیر از چکش اتهام آنهم نوع جاهلانه آن «وهابی، تروریست، خشونت، حاشیهء نویس، سیافی و... استفاده می کنی و دیگر چیزی در چانته نداری.
تو بهتر است برای توجیه یک نظریهء اسلامی اول به قرآن و احادیث نبوی مراجعه کنی، تا اینکه چرندیات خود را به خورد کسی بدهی. آنوقت می شود که گفت: تو اسلام را می دانی و یا لا اقل می شناسی.
تو به اغلاط طباعتی و یا ادبی کسی چه کار داری؟ اصل مطالب ایشان نظریات ترا شاذ و یا هم غلط ثابت می کند. شاید بسیاری ها این زحمت را بخود ندهند که برای رد گفته های تو، مقالات خود دوباره مرور کنند؟
تو آیات قرآن کریم را در نقدی که بر تو نگاشته می شود نمی بینی. افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها... الآیه.
بهر صورت من به حیث انسان بی غرض به نتایج ذیل رسیده ام:
1ـ نقد های تو بر نظریات بزرگان شناخته شده و علمای مجتهد، مثل ابن تیمیه، ابن قیم جوزی، امام محمد، سید قطب، مودودی، محمد قطب و دیگران، کاملا یک کاری در غیر محل آنست و تو تا به حال هیچ دلیل قاطعی از قرآن و یا سنت برای نظریات خود ارائه نکرده ای.
تنها نقاط ضعف کسی را نشانه گرفته ای، یک نقطهء تاریخی و یا هم یک خطایی طبعاتی را که در هر نگاشته ناگزیر است. و یا هم کسی را پیش کرده ای که، باد بوق استمعار در درونش دمیده می شود و آواز می دهد.
2ـ شیوهء اتهام، توهین و خشونت در نگاشته های تو بیشتر از دیگران است.
3ـ تو خلاف آنچه که زندگی می کنی، حرف می زنی و روزانه خلاف نهاد خود باید تملق و چاپلوسی کنی.
4ـ مقابلهء تو با دیگران همانند ملا بچه های قصه خوانی پشاور است که روز اول مدرسه می روند و یا درست بگویم همان طالبان. چون هرگاه کسی گفته های ترا خلاف قرآن و سنت ثابت کرده است، غیر از وهابی گفتن دیگر دلیلی نگفته ای.
5ـ درست تو به کاری مردم و نویسندگان را دعوت می کنی که خودت از آن چیزی نداری! و تا خرخره در مرض روانی و عقده غرق هستی.
6ـ تو در هر نگاشتهء خود تنها توهین نثار مردم می کنی و آنها را جاهل و بی سواد می شماری، حال اینکه جانب مقابل آیت و حدیث می آورد و تو از اصل مطلب دور می زنی و یا کاویدن جای مخصوص روی می آوری.
7ـ روح کلام تو مخالف روح شجاعت، مجاهدت، صلحشوری و مبارزه بر ضد استکبار است. درست همان نظری که قبلا به آن پافشاری می کردی و از بیان صفات پیامبر (ص) جلوگیری می کردی. تو هم می دانی که استعمار همین را می خواهد! برو خیال پلو آغوش استعمار را بزن. ولی به گفته شاعر:
خداوندی هر کز درش سر بتافت
به هر در که رفت هیچ عزت نیافت
چند مثال از گفته های محمد مهاجر برای تو کافی است و سید قطب هم همین را گفته است:
الف: او گفته است که، اکثر جوامع اسلامی در عملکرد و تصرفات سیاسی و حتی شخصی شان بدتر از جوامع زمان جاهلیت مکه هستند. کجای این حرف غلط است؟
ب: او گفته است که؛ آیات قرآنی زیادی دلالت بر این دارد که حکام کشور های اسلامی در بدترین نوع نفاق قرار دارند و در خدمت کفار هستند. در خدمت کفار بودن بدتر از کافر غیر محارب بودن است. این نفاق در اسلام قابل بخشش نیست و در زمان خود پیامبر (ص) به آن جزای اعدام داده شده است.
ج: مگر شیخ قرضاوی نگفت: «اگر ثابت شود که محمود عباس رئیس خودگردان فلسطین در به تعویق افتادن تقریر گولدوستون در نسل کشی غزه دست داشته باشد، باید در خود مکه سنگسار و سوزانده شود».
د: کسی که الفبای اسلام را طوری که قرآن و سنت می گوید بداند، در این شک نمی کند که حکام کشور های اسلامی به سه طبقه تقسیم می شوند:
اول: چند نفر که مستقل هستند و در خدمت استعمار نیستند، مثل ایران، سودان. استعمار هم برای شان روزانه مزاحمت ایجاد می کند و مشکل می تراشد.
ب: کسانی که نامشان مسلمان است ولی با حمایت استعمار با نظام های دکتاتوری و بسته در خدمت استعمار و قلع و قمع نهضت های اسلامی اند. مثل الجزائر، مصر، المغرب، اردن، تونس، یمن، و همهء کشور های خلیج و...
ج: کشور های هم مثل پاکستان، موریتانیا، افغانستان و غیره که در میان هردو قرار دارند و در یک نوع نفاق سیاسی بسر می برند.
استعمار همان های را قبول ندارد که حرفش را قبول نکند. ورنه داستان آزادی بیان، جامعه مدنی، دموکراسی و... حرف مفت است و غرب در کشور های ما دنبال آن نیست. چون این استعمار برای بسته ترین و ظالمترین نظامها آنهم بنام اسلام سالانه 50 ملیارد دالر سلاح بفروش می رساند، مثل سعودی. و یا اینکه به مصر سالانه 1300 میلیون دالر می دهد تا نهضت اسلامی را برای تأمین امنیت اسرائیل قلع و قمع نماید. جالب اینکه به این کشور ها سالانه پنجاه هزار تن زنجیر، زولانه و وسایل زندان و تعذیب صادر می کند.
اینها همه اش می رسانند که این حرف های شما یا از حلقوم استعمار و یا از حلقوم شما به نفع استعمار در اثر بی خبری و یک احساسات محض بیرون می شود.
بهر صورت در وقت های دیگر ان شاء الله به سراغ چرندیات تو خواهم رسید و به شما چلینج می دهم نظریات شما هیچ همخوانی با قرآن و اسلام ندارد. اگر شما همین را خوش دارید، من آماده ام.
به شرط اینکه شاذ حرف نزنید، قهر هم نشوید و به هیچ صفتی خشونت، دین فروشی، وهابی گری و... کسی را متهم نسازید. تنها دلایل جانب مقابل را نقد کنید و دلایل خود را بیاورید.
البته این را بدانید که؛ آیت و یا حدیث صریح را نمی شود با حرف شخص نقد کرد.
اسلام را در روشنایی عملکرد ملا عمر، طالب و حتی خود تان مطالعه نکنید.
اینها که شما مثال می زنید منابع اسلام نیستند.
این تویی که از اسلام برداشت التقاطی دارد و این ملا عمر است که اصلا از اسلام چیزی نمی داند و لکهء ننگی بر دامن اسلام است.
بعبارت دیگر هر دوی شما در دو سوی انحطاط فکری قرار دارید.
پایان
2 فبروری 2010, 02:24, توسط اپریل
برای اینکه شما پاینده محمد ولد ملا موسی هستید و در اسلامیات دخولی زده سر از اجتماعیات بیرون اورده در کوچه مفته خران قدم گذاشته بر دیوار جهالت خر مستی میکنید . برای این با تو دیالوگ بازی نمیکیم که تو خودت نیستی و تمام مال و منال تو میراث زمان دقیانوسی است . هرانچه مینویسی تو خود به معنی واقعی انها وارد نیستی . تو از قصه های زمان های سالهای 40 و 80 اسلام لذت برده میخواهی برای انها فالب های اماده فهمیدن مردم این زمانه را انداخته به نمایش بگذاری ......... زیاد از این حرف ها و وقت مردم را ضایع نساز , کسی به ( تابعین ) اهمیت نمیدهند . مستر پاینده محمد ( ص ) . . .
http://www.payamemojahed.com/i...
3 فبروری 2010, 14:04, توسط ابراهیم ادهم
سخن شناس نهاي جان من! خطا اينجاست
"فضلي آماج" عضو هيئت علمي اكادمي علوم افغانستان
دوست خوش ادب سيد دوستم كه نگاهش حاكي از وقوع امر شگفتي داشت، برگههايي را برايم تقديم كرد كه اين عنوان را با خود حمل ميكرد: «سيدقطب، تيوريسن افراطگرايان در جهان اسلام».
خوانندهي گرامي! آقاي مهران موحد –كه خدايش دستش گيرد- صاحب اين مقالهي بس علمي و مؤدبانه است!!
اين مقال از همه اين چند نكته را ميرساند:
1- ناآگاهي مركب ايشان از علامه شهيد سيد قطب.
2- نا رضايتي جناب شان نسبت به گسترش فرهنگ قرآني.
3- ناآگاهي يا تجاهل شان از مكتب فكري قرآن.
4- ناآشنايي شان به شيوه ها و مناهج پژوهش و اين ناآشنايي به پيمانهيي است كه از ناآگاهي من ملا بيشتر است.
خوب با ارائه دليل به مدعاي فوق از آن متن برچسپ زننده به برچسپ هاي ظالمانه شان پاسخ ارائه ميدارم.
استاد شهيد و مفسر بزرگ قرآن، در اين گنديده اوراق به افراط گرايي متهم شده، و آن هم نه يك افراط گراي معمولي؛ بل تئوريسن افراط گرايان در جهان اسلام، و برصدق اين سخن حرفي هم از فرزانهي شهيد نقل نكرده اند، ولي كاري كه كردند همانا تقسيم زندگي استاد سيد قطب به سه مرحلهي فكري است، و مرحلهي انجامي فكري استاد شهيد را مرحلهي افراط گرايي خوانده اند، كه انگار استاد دراين مرحله به همه داشتههاي دو مرحلهي پيشين خود پشت پا زده است، و بعد گويي اين مرحله را از اين زبان علامه قرضاوي –حفظهالله- شرح داده اند.
راستي جان من! لاجرم براي گشودن گرههاي ناگشوده ات بايد گفت: آناني كه سيد را ميشناسند و شناساندند، چون دكتر صلاح عبدالفتاح الخالدي، استاد محمدقطب، استاد يوسف العظم شاگرد استاد شهيد، علامه سيد ابوالحسن ندوي و استاد فرزانه سالم البهنساوي زندگي استاد را نخست به دو مرحله اساسي تقسيم كردند، يكي هم مرحلهي ادبي و بعد مرحلهي اسلامگرايي،و اين مرحلهي اسلامي را به نوبه خود به مراحل سه گانه تقسيم كرده اند:
1- فعاليتهاي اسلامي هنري
2- فعاليتهاي اسلامي عمومي
3- فعاليتهاي اسلامي انقلابي و هدفمند و حساب شده
و مرحلهي سومي را دكترالخالدي چنين ميشناساند: فهم درست و فراگير اسلام به اساس قرآن و سنت، درك ويژگيها و مؤلفههاي بنيادين آن، شناخت ماهيت اين دين و توجه به نقش و ماموريت آن(1)
خوب شما اينجا وصف افراطگرايي را هرگز نخواهيد يافت، و اين از كجا؟ و ديگرش اينكه شما به كدام دليل مدعي هستيد كه استاد شهيد را به انديشه هاي گذشته اش پشت پا زده است، آخر آقاي من! اين علامه قرضاوي است كه ميگويد: استاد شهيد فصل امروز اسلام و آيندهي آن را در واپسين روزهاي زندگي اش ضميمهي كتاب «عدالت اجتماعي در اسلام» نمودند(2). مگر ايشان نكردند كه بر «عدالت اجتماعي در اسلام» كه از آثار متعلق به مرحلهي دوم اسلامگرايي شان بود خط بطلان بكشند، و همچنان جهت روشني بيشتر بايد گفت: سخن از جهاد – به نمونه مثال- در «معالم فيالطريق» همان است كه در «السلام العالمي و الاسلام» است، شما ميتوانيد –البته اگر منظور دانستن باشد- به اين كتاب مراجعه نماييد و اين را بدانيد، و بازهم اگر آن عده از انديشمندان اسلامي كه برخي ديدگاههاي شهيد را مورد بررسي قرار ميدهند، استاد را افراطگرا ملقب نميكند، بل در نهايت ميگويد: همين نگاه استاد، يك نوع غلو و افراط است، و آن را نوعي اجتهاد ميدانند كه براي صاحب آن متمني پاداش اند، همين علامه قرضاوي آنگاه كه ديدگاه استاد شهيد را در رابطه به اجتهاد به نقد و بررسي ميگيرد در انجام مبحث چنين ميگويد: «به هر حال سيد در اين نظريه مجتهد و جوياي حقيقت و بيان آن بوده است... خداوند ايشان را مشمول رحمت خويش قرار داده و با نيت و اجتهاد ايشان به بهتر از جزاي عاملين مخلص، موهوب فضل و كرم خويش قرار دهد.(3)
و همين قرضاوي –خدا نگهدارش باد- شهيد باورهاي راستين را اين گونه ميستايد: و كيف يحاكم فوادالدجوري رجلا في حجمالاديب الناقد العالم المفكر سيد قطب؟!
حالا شما زياد نه كمي فكر كنيد، ابر مردي كه متصف به اين صفات باشد، چگونه ميتواند افراطگرا باشد؟ و باز چگونه قرضاوي دارد يك افراط گراي آن چنان را نه تنها آثارش را به سخنان او آراسته ميسازد، بل آثار ناتمامش را پوره ميكند؟ مثلاً: در مقدمه كتاب «الخصائص العامه للاسلام» خود ميگويد: «هذا الكتاب تتمه لكتاب الشهيد».
البته منظور همان كتاب خصائص استاد است، كه از آخرين مرواريدهاي برونش از صدف زندگي اوست. و نكتهي بارزي كه بايست خدمت جناب عالي عرض شود توضيحاتي پيرامون مصطلح «جاهليت» است، به همين ملحوظ نخست نگرش كوتاه ميداشته باشيم بر سر همين مصطلح، و بعدش وارد اصل مطلب ميشويم.
جاهليت از منظر اشتقاق لغوي، مصدر صناعي است كه معناي لغوي آن منافي دانش است، و جاهليت هم اسم مي باشد و هم صفت، و جاهليت كه اسم است تنها ويژهي زمان قبل از طلوع خورشيد نبوت است، و اما جاهليت كه صفت است ميتواند اطلاق آن بر هر ميهني گردد كه آنجا شريعت خدا حاكم نباشد، قابل يادآوري است كه واژهي جاهليت چهار بار در قرآن كريم ذكر شده است كه قرار ذيل است:
(1) آيهي 154 سورهي مباركه آل عمران.
(2) آيهي 50 سورهي مباركه المائده.
(3) آيهي 33 سورهي مباركه الاحزاب.
(4) آيهي 26 سورهي مباركهي الفتح.
كه هر يك بالترتيب به سخن امام طبري(رح) به معناي شرك به خدا، پذيرفتن احكام بتان و فاصله زماني ميان پيامبران و اخيراً تعصب و خشم جاهلي كه بر ميگردد به همان اخلاق ناپسند.(4)
به اين ترتيب، انديشمندان –خداجوي- با گردش كه در بوستان قرآن، سنت و زبان داشتند، جاهليت را به دو گونه تقسيم كردند:
1- جاهليت معصيت
2- جاهليت كفر آشكارا(5)
و استاد شهيد هم جوامعي را كه به جاهليت دومي منسوب ميكند، اين گونه معرفي شان ميكند: «اين جوامع برخي شان رسماً علمانيت –سكولاريسم- و خروج از دين را اعلان ميدارند، و برخي شان ميگويند: نه ما به دين احترام ميگذاريم ولي از نظام اجتماعي مان برونش ميكنيم»(6).
بديهي است كه باورمندان و آگاهان قرآن ميدانند كه اين چنين جوامع از منظر قرآن و سنت، جاهلي اند، هرچند دشمنان نهاني قرآن ترفندهايي به كار برند، بازهم نشانهها بر فراز راه است، و به سخن استاد محمد قطب: «دشمنان خدا نتوانستند تحمل كنند كه تلاش صد ساله آنان براي فريب مردم و دور ساختن آنان از اسلام به وسيلهي اين كتاب نقش بر آب شود»(7).
همين نكته در يكي از بندهاي فتواي كه از دارالافتاء عربستان سعودي 1402 هجري،قمري تحت عنوان «نواقض الاسلام» صادر شده است در آن اين بند آمده است: «يكي از مواردي كه ناقض اسلام است باورمند بودن به جواز حكم كردن به غير از شريعت خداست، هرچند كه صاحب اين انديشه باور به برتريت شريعت خدا داشته باشد»(8)
و عبارات مشهور استاد شهيد كه در باب جاهليت است، عبارات آتي است:
ادامه در بخش دوم
3 فبروری 2010, 14:09, توسط ابراهیم ادهم
«اما اسلام نميتواند نقش خود را ايفا نمايد مگر اينكه در يك جامعه يعني در يك امت، تجسم پيدا كند. چون بشريت –به ويژه در اين روزگار- به عقيدهاي محض كه مصداق واقعي آن را در يك زندگي مشهود نبيند گوش فرا نميدهد.
«امت مسلمان» هم قرنهاي بسياري است كه از «وجود» ساقط شده است، مقصود از «امت مسلمان» جماعتي از انسانها است كه حيات و بينشها و اوضاع ونظامهاي و ارزشها و موازين آنها تماماً از برنامه اسلام بر ميجوشد. و اين امت –با اين توصيفات- از وقتي كه حكم كردن بر طبق شريعت خداوند بر سراسر كرهي زمين پايان پذيرفت ديگر وجود نداشته است.
پس بايد اين امت را دوباره به وجود آورد، تا اسلام بتواند نقش مورد انتظار خود را در رهبري بشريت بارديگر ايفا كند.(9)
استاد شهيد مصطلح «امت مسلمان» را در پاسخ پرسشي چنين وضاحت ميدهد: «منظورم از «امت مسلمان» اين است كه شريعت و برنامهي الهي در همه عرصههاي زيستي او اعم از زندگي فردي، عمومي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي حكمروايي ميكند، و امت مسلمان به اين توصيفات اكنون حضور ندارد، و اين بدان معنا نيست كه ما افراد مسلمان نداريم، چون محك داوري فردي باور و اخلاق اوست و محك داوري «امت» تحكيم شريعت در همه ابعاد زندگي اوست»(10)
و از اين بيشتر در «فيظلالالقرآن» پاسخ اين پرسش را خوب مييابيم كه كي؟ كافر است، استاد شهيد چنين ميگويد: «هركس كه به حكم خداوند متعال و رسولش –صلياللهعليهوآلهوسلم- راضي نباشد يا از آن خودداري نمايد يا از پذيرش آن امتناع كند»(11)
پس اينجا استاد شهيد به سخن استاد البهنساوي «فرض را بر عدم رضايت مسلمانان از اجراي قوانين اسلامي گذاشته است»(12).
و از سوي ديگر بايست اين را بدانيد كه جوامع هم سده علامهي شهيد با جوامع كنوني ما خيلي متفاوت است، به نمونهي مثال مصر زمان مفسر بزرگ قرآن با مصر امروزي خيلي متفاوت است، آن زمان شريعت يكي از مصادر تشريع بود اما امروز شريعت مصدر رئيسي تشريع است، و ديگرها كه بدانيد هرچند تا كنون همان استبداد، فساد و اختناق وجود دارد، معني سخن اينكه سخن استاد براي هر زمان و هر مكاني نيست، و قاعده قضاوت را در بالا يادآوري كرديم.
اما نكته دومي كه شما را خيلي آرزده خاطر ساخته نشر و پخش دو تا تفسير قرآنكريم است، و بسيار دانشمندانه پرسيديد: آيا در جمله اولويتهاي فرهنگي ما محسوب ميشود؟ بلي اولويت شناس من!
ما مسلمانان را باور بر اين است، كه خاستگاه همه ارزشهاي فرهنگي ما آن «كتاب زنده» است، و بسط وتفهيم آن كتاب انسان ساز بدون شك از اولي الاولويات ماست، چون ما هرچه داريم همه از دولت قرآن است، ولي راستي ندانستم كه حضور ما هم در اين دايره «ما»ي شما رسميت دارد يا نه؟ و اگر پاسخ مثبت باشد پس نمايندگان اين «ما» در خانهي ملت اين اولويت خود را خوب تشخيص دادند، نكند كه نمايندگان ملت را +اين ملت ژنده پوش فاقد اين درك بدانيد؟! چرا گاهي روشنفكري اين كارها را دارد!
و در اينكه اين تفسير از چه جايگاهي برخوردار است، به اينسو و آنسو بنگر، از دوست و دشمن دانا بپرس! اين كار شما را از گفتار من بينياز ميسازد، ولي با اينهم توجه شما را به نقل قولهاي چند تن از دانشوران اسلامي در رابطه به جايگاه اين تفسير خجسته معطوف ميدارم، تا باشد با لطف و كرم بيهمتا گرههاي درونيت نسبت به اين فرزانهي شهيد گشوده شود، اين هم آن سخنان و اين هم شما و عقل تان.
آقاي علي اكبر كمسائي در شأن اين تفسير چنين ميگويد: «يكي از اين دانشمندان دل آگاه و اسلام شناس دانا و تواناي جهان معاصر كه جوانان امروز اسلامي را در راه فهم قرآن و تعمق تبحر در آن ياري كرده است، سيدقطب است، كه دعوتگر معاصر اسلامي و پژوهشگر معروف مصري و نويسنده و شاعر و صاحبدل و صاحب قلم متقدر تازي زبان در جهان عربي و اسلامي كه در ميان كتابهاي ارزنده كه در مكتب قرآن و اسلام نوشتند تفسيري معروف فيظلالالقرآن است»(13).
دكتر مصطفي خرم دل يكي از برگردانندگان اين تفسير زنده جايگاه اين تفسير ميمون و مبارك را چنين ميستايد: «تفسير ارزشمند فيظلالالقرآن بيانگر نبوغ فكري اين نابغهي فرزانه و نشان دهندهي عمق دانش و بينش اين علامه بزرگ زمانه است، او يازده سال عمر خود را صرف نگارش آن كرد كه حدود نه سال در بيغولههاي زندان سپري شده است، و با نوشتن هر برگ اين تفسير هر برگي از درخت وجودش فرو افتاده و بر برگهاي درخت زندگي اسلام افزوده است»(14)
و دكتر احمد حسن فرحات انگيزهي كاميابي فيظلالالقرآن را اين گونه بيان ميدارد: «سبب اين كاميابي اين است كه سيدقطب اين كتاب را دوبار نوشته اند: يكبار با قلم علماء و يكبار هم با خون شهدا»(15).
و دكتور محمدرجب البيومي يكي از فرزانگان عرصه پژوهش و قرآن شناس مشهور مصري علل موفقيت را اين گونه بيان ميدارد: «لأنه اقتحم الميدان بقوه ضخمه من مواهبه الادبيه اولا و بزاد وفير من عقيدته ثانيا، و بفهم بصير لاسرار شريعه الاسلاميه و رسالتهاالهاديه علي مرالزمان ثالثاً»(16).
و نكته بس شگفت آور ديگري در مقال پژوهشي!! شما همانا: «توليد انديشهي بومي است». برادر! مگر شما گاهي نشنيده ايد كه انديشه مرز جغرافيايي ندارد، آه راستي! آيا چنيننيست كه اسلام را هم زاييدهي تفكرات جغرافياي مشخص بدانيد؟ مگر راستي انديشه هاي چشم آبي كه از آنسوي آمو و يا ديگر قارههاي جهان، سيل آسا وارد سرزمين ما شدند و ميشوند، انديشههاي بومي، و اما انديشههاي كه ريشه در نهانگاههاي وجود تك تك اين مرز و بوم دارد شدند وارداتي؟ از راست نگذريم اين روشنفكري هم چه معجزههاي ميكند!!
رويكردها:
1- الخالدي، دكتر صلاح عبدالفتاح، سيدقطب از ولادت تا شهادت، مترجم: جليل بهرامي نيا، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ: اول1388، ص357.
2- آفاق عربيه، العدد: 369 السنهالعاشره، ص16.
3- القرضاوي، دكتر يوسف، اجتهاد در شريعت اسلام، مترجم: دكتراحمدنعمتي، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ: دوم سال1388 هجري،خورشيدي، ص336.
4- آفاق عربيه، العدد: 665، السنه العاشره، ص16.
5- الجندي، د.علي، فيالتاريخ الادب الجاهلي، ناشر: دارغريب للطباعه والنشر والتوزيع، القاهره، تاريخ النشر: 1998م، ص7-10.
6- البهنساوي، المستشار سالم، اضواء علي معالم فيالطريق، ناشر: دارالوفا، نوبت چاپ: سوم2007م، ص49-50.
7- في ظلال القرآن، انعام آيهي 59 به نقل از همان مأخذ، ص47.
8- سيدقطب، مباني تفكر اسلامي، ترجمه: ابوبكر حسن زاده، ناشر: نشر احسان، نوبت چاپ اول 1387 هجري،خورشيدي، ص4-5.
9- اضواء علي معالم في الطريق، ص98.
10- سيدقطب، نشانههاي راه، ترجمه، محمود محمودي، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ اول: 1387هـ.خ، ص4-5
11- جوهر، الاستاذ سامي، الموتي يتكلمون، ص133، به نقل از اضواء، ص26.
12- سيدقطب، فيظلالالقرآن، ناشر: دارالشروق، نوبت چاپ: نهم جلد شش، ص115.
13- البهنساوي، سالم، نقد و بررسي انديشهي تكفير، ترجمه: سالم افسري، ناشر: نشراحسان، نوبت چاپ: اول1388 خورشيدي، ص130.
14- ترجمهي فارسي فيظلالالقرآن، خرم دل، نوبت چاپ: دوم1382 خورشيدي، ص3.
15- همان مأخذ، ص5.
16- سيدقطب از ولادت تا شهادت، ص617.
17- البيومي، الاستاذ الدكتور محمد رجب، التفسيرالقرآني، الناشر: مجلهالازهر 1425هـ.ق الجزءالثاني، ص92.