غلام مجدد سلیمان لایق، طراح سیاست های نژادپرستانه دولت افغانستان
لایق در ایام مهاجرت در آلمان رابطه تنگاتنگ را پس از سقوط حکومت طالبان با صبغت الله مجددی که شوهر خواهر لایق می شود، بر قرار نمود و پس بعد از چندین سفر به کابل در ضمن ملاقات های محرمانه با کرزی توانست، توجه او را به خود جلب کرد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
هرچه دولت افغانستان کوشش داشته که به عنوان دولت همه اقوام تبارز کند اما در عمل دولتی تک قومی و متعصب می باشد و محدود کردن اقوام دیگر از جهات مختلف از اهداف آن است. پلان کنار گذاشتن و محدود کردن اقوام غیر پشتون از دولت افغانستان و پیش بردن سیاست قبیلوی با همکاری عناصر کارکشته و ماهر مانند سلیمان لایق پیش برده می شود.
غلام مجدد سلیمان لایق کیست؟
"غلام مجدد سلیمان لایق" سابقا معاون اول شورای مرکزی حزب وطن در زمان داکتر نجیب الله و عضو دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق در زمان ببرک کارمل، وزیر اقوام و قبایل، ریس آکادمی علوم و هم زمان آمر زون های شرق و جنوب شرق کشور بوده است. سلیمان لایق روابط پشت پرده با گروه های تمامیت خواه و حلقه قبیلوی در دو سوی سرحد دارد.
سلیمان لایق درسه دهه اخیر وارث و ادامه دهنده نظریات و اندیشه های برتری خواهانه قومی و قبیلوی " غلام محمد فرهاد رهبر سابق گروه قومی "افغان ملت" و "محمد گلخان مهمند" و طراح اندیشه کتاب "دوهمه سقوی" بوده و طرفدار سرکوب و محدودیت و به انزوا کشاندن اقوام غیر پشتون و تقسیم آنان کشوربه شهروندان درجه اول، دوم و سوم می باشد و درین هدف در هریک از نظام های حاکم قبیله غالب، آقای سلیمان لایق بصورت مستقیم شامل در حکومت و یا غیر محسوس و پشت پرده، بوسیله افراد طرفدارش در سیاست های نظام های قبیلوی سه دهه اخیر تاثیر داشته است. گرچه وی نویسنده اصلی کتاب دوهمه سقوی نمی باشد ولی اساس اندیشه و طرح نوشتن این کتاب توسط او مطرح و بوسیله پیروانش چاپ ونشر شد. او بدلیل اینکه انسان مرمو، فریبکار و سیاست بازیست که هیچ گاهی خود را علنا افشا نمی سازد، در زمان حکومت داکتر نجیب الله همین سیاست را پشت پرده دنبال می کرد و همه بد نامی گرایشات قبیله گرائی را به گردن داکتر نجیب الله گذاشت. لایق قصد داشت تا حوادث شمال را توسط داکتر نجیب الله اجرا کند و خود را مانند محمد گل مومند به صفت مسوول صفحات شمال مقرر کرده و بر اساس مشورت لایق به داکتر نجیب، "جمعه اسگ" و "رسول بی خدا"، برای سر کوب مردم شمال به شمال اعزام شده بودند که خوشبختانه به اهداف شان نرسیدند .
این چهره مرموز در دهه هشتاد میلادی ریاست قبایل سابق را به وزارت اقوام و قبایل و پشتو تولنه سابق را به آکادمی علوم ارتقا داد و خودش را نیز به صفت وزیر و رییس اکادمی علوم مقرر نمود. او بیشتر کارمندان عالیرتبه وزارت قبایل و ریاست اکادمی علوم را از میان تحصیل کردگان قبایل آزاد آن طرف مرز و و از ولایات سرحدی با پاکستان از بین قبایل این طرف سرحد اکمال و مقرر نمود و بدین ترتیب وزارت قبایل و اکادمی علوم را به مرکزمتعصب ترین افراد قبیله گرا و برتری خواه مبدل نموده بود.
سلیمان لایق پیش از آن و بعد بويژه در دهه هشتاد میلادی رابطه بسیار نزدیک با خوانین دو سره قبایل سرحدی از جمله "خان عبدالغفار خان"، خان ولی خان، نسیم ولی ، اجمل ختگ، صمد خان اچگزی و دیگر خانان قبایل آن طرف سرحد برقرار کرده بود و برای نزدیکی بیشتر با آنان دخترش را خانم صوفی جمعه خان، استاد دانشگاه پشاور و منشی خاص اجمل ختگ ودر دهه هشتاد میلادی، مامور عالیرتبه وزارت خارجه افغانستان ساخت. به این ترتیب بود که صوفی جمعه داماد لایق شد و روابط بسیار محرمانه و گرم میان او و خوانین قبایل پاکستانی بوسیله صوفی جمعه بر قرار گردید. جالب این است تعداد زیادی از تحصیل کردگان پشتون تبار قبایل آزاد از پاکستان بحیث مامورین عالیرتبه ملکی و نظامی هنوز هم با وجود داشتن تابعیت پاکستانی در عالی ترین مقامات کشوری و لشکری در افغانستان مصروف کاراند و بیشتر آنان چهره های مشهور و شناخته شده می باشند که درین باره آقای لایق و همکارانش سهم مهم را ایفا کرده اند.
این چهره مرموز و پشت پرده یعنی سلیمان لایق، بعد از سقوط حکومت داکترنجیب همراه با خانواده اش مدت بیش از سه سال را نزد خان عبدالولی خان سپری کرد. پس از آن به آلمان پناهنده شد .لایق در ایام مهاجرت در آلمان رابطه تنگاتنگ را پس از سقوط حکومت طالبان با صبغت الله مجددی که شوهر خواهر لایق می شود، بر قرار نمود و پس بعد از چندین سفر به کابل در ضمن ملاقات های محرمانه با کرزی توانست، توجه او را به خود جلب کرد. او برای نزدیکی با کرزی از همان مامورین عالیرتبه پشتون تبار که قبلا در آکادمی علوم و وزارت اقوام وقبایل بودند استفاده کرده تا این که زمینه نصب خود را به صفت مشاور دفتر یوناما در کابل و مشاور وزارت معارف کشور فراهم نمود.
چهره های قبیله سالاری که برای نفوذ لایق در دستگاه کرزی او را کمک کردند، این ها می باشند:
1- "زلمی هیوادمل" سابق کارمند پشتو تولنه و رییس تحریرات لایق در آکادمی علوم و بعد از ایجاد دولت انتقالی تا اکنون مشاور ارشد حامد کرزی در امور فرهنگی است.
2- "سرور ماموند" رییس سابق نشرات وزارت اقوام وقبایل و کارمند عالیرتبه وزارت خارجه افغانستان که بعد ازسقوط طالبان در دفتر یو نا ما در کابل بحیث مشاور ارشد و آدم باصلاحیت کار می کند و در تقرر لایق به عنوان مشاور دردفتر یوناما نقش مهم داشته است . وی از قوم ماموند پاکستان است.
3- "عبدالرشید وزیری" معین سابق وزارت اقوام و قبایل و مسوول تفتیش شورای مرکزی حزب وطن که پس از ایجاد دولت انتقالی تا هنوز مشاور وزارت قبایل و سرحدات و مشاور آکادمی علوم کنونی می باشد. وی از قوم وزیری پاکستان است.
4- "صدیق پتمن" مامور عالیرتبه سابق پشتو تولنه و آکادمی علوم و بعد از تشکیل دولت انتقالی تا اکنون معین وزارت معارف است.
4- "کبیر رنجبر" معاون سابق لایق در آکادمی علوم و فعلا وکیل پارلمان و ریس حزب دموکرات افغانستان می باشد.
5- "عبدالرحمان هوتک" رئیس سابق نشرات وزارت اقوام وقبایل و فعلا مسوول اداره ای بنام حقوق بشر که در پاکستان قبلا ایجاد کرده است می باشد .
و افراد دیگر..........
سلیمان لایق برای تحقق و جامعیت بخشیدن به نظریات قوم گرایانه وبرتری خواهانه قبیلوی خود در شرایط کنونی نیز تلاش دارد با استفاده از پست کنونی اش در دفتر یوناما در کابل و پست مشاوریت در وزارت معارف و با استفاده از نفوذ مجددی شوهر خواهر و دیگر افرادی که در بالا نامبرده شد برای تک قومی سازی کابینه و دیگر ارگانهای دولتی و حضور سمبلیک اقوام غیر پشتون در ترکیب ارگانهای رهبری کننده دولت ، از بنیاد به نفع قبیله غالب و انحصار گرا، تسجیل و اقداماتی را توسط کرزی درین موارد انجام دهد.
لایق در دهه هشتاد میلادی ، زیر نام ملیشه های قومی چندین قطعه ملیشه ای قومی را در چارچوب لوا ها، غند ها وکندک ها در یازده ولایت سرحدی با پاکستان متشکل از قبایل طرف افغانی و قبایل طرف پاکستانی ایجاد کرده و این ملیشه های قومی را با تسلیحات خفیفه و ثقیله ساخت شوروی سابق تجهیز نمود و میلیاردها افغانی معاش نیز به آنان معاش پرداخت می کرد. بیشتر این ملیشه ها بعد از مدت کوتاهی همراه با تسلیحات و پول فراوان به آن طرف سرحد به پاکستان فراری می شدند و تا سقوط حکومت داکتر نجیب، وضعیت بدین گونه ادامه داشته است . لایق درآن زمان نیز رهبری دولت را زیر عنوان مذاکره با حکمتیار و دیگر تنظیم های اسلامی مقیم پاکستان فریب می داد و در بیشتر ملاقات ها و مذاکرات با گروه های اسلامی مخالف دولت وقت نقش عمده و اساس را به عهده داشته است .
داکتر نجیب الله، لایق را استاد خود خطاب می کرد و طبق مشوره و گفته های او عمل می نمود. به گونه ای که در سال های اخیر گرایشات قبیلوی و تعصب علیه اقوام دیگر بالای داکتر نجیب غلبه نموده و در برابر اقوام صفحات شمال کشور حرکت نا سنجیده شده ای را انجام داد و منجر به سقوط حکومتش گردید . سلیمان لایق در حال حاضر نیز در کنار کرزی و جامعه جهانی قرار گرفته و مصروف همان نقشه های فتنه گرانه جهت انحصار طلبی قوم گرایانه علیه اقوام دیگر کشوربوده و تلاش دارد تا دیگر اقوام غیر پشتون را از حاکمیت کاملا براند. چنانچه که در ساختار جدید کابینه انحصاری کنونی کرزی بخوبی مشاهده می گردد که در حقیقت اقوام غیر پشتون از قدرت رانده شده اند . طرح مذاکره با طالبان هم مانند دوران حکومت داکتر نجیب است و تطبیق پلان اربکی سازی نیز مانند ملیشه سازی آن زمان را بیاد همه می آورد که چگونه آقای لایق اکنون نیز می خواهد قبایل را دوباره مانند گذشته با تسلیحات قوای ناتو تجهیز نماید.
سلیمان لایق با کار مشترک و نزدیک با همراهی نوراحمد نور سابق عضو دفتر سیاسی و منشی کمیته مرکزی حزب- د- خلق- الف- و عضو هیات اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن و سفیر افغانستان در امریکا طی سال های اخیر تلاش دارند، جناح ها وجزایر جدا شده احزاب چپ پشتون تبار را زیر نام چندین سازمان سیاسی در داخل وبیرون کشور انسجام مجدد داده و همه این گروه های چپ را در خدمت کرزی قرار دهند . تا کنون این دو تن به این کار خویش موفقانه عمل کرده اند که نمونه آن جدا نمودن حزب متحد ملی علومی از جبهه ملی و یکجا شدن آن با نهضت فراگیر را می توان تذکر داد. بدین ترتیب این دوموفق خواهند شد تا اعضای غیر پشتون در ین دو جناح را ازین دو سازمان تصفیه نمایند. درین اواخر برگزاری نشست های مشترک میان گروه ها و جناح های مختلف احزاب چپ سابق و بخصوص جناح های جدا شده حزب دموکراتیک خلق به تشویق این دوتن در آلمان برگزار گردید که خود نمایندگی از تحرک سیاسی لایق و نور در خارج از کشور می کند.
پيامها
13 فبروری 2010, 11:02, توسط khan
صفات دیگر نالایق -
اعزام هزاران قبایلی از سهمیه اوغانستان با اجرا پاسپورت اوغانی غرض تحصیلات به اتحاد شوروی و سایر کشور های سویالستی همچنان هندوستان . مساعد ساختن تحصیلات ابتدایی - متوسط و عالی در موسسات تحصیلی داخلی - دادن ملیون ها اوغانی و روبل روسی و اسلحه گوناگون به قبایل ماورا سرحد - مساعد ساختن و جذب انان به ارگان های امنیتی کشور حتا (خاد)از کوشش های او ناشی شد .
همچنان او با گلبدین نیز فرابت قومی وخیشی داشته ونیز چون گلبدین عقیده دارد که جنگ پشتون با پشتون ( در راه هست ) او و مریدانش که همه از غلجایی هایست مخالف سرسخت دررانی و قند هار بزرگ میباشند حتا در کشتن داوود خان هیچ پرچمی موافق نبود مگر لایق(این خینزیر باید کشته شود ) او بود که امین و تر ه کی و خلقی ها را تحریک و تشویق میکرد گویا شمله میرویس خان هوتکی( که غلجایی بود ) را بلند کنید !!!!!
او بود که اولین بار طرح ملیشه سازی را در مناطق اوغانها در زمان کارمل صاحب رایج ساخت .
او بود که در حاکمیت تر ه کی و امین پا بر جا مانده بود و در پای امر کشتار رهبران زندانی پرچمی ها دستخط کرده بود .
او بود که مانع اصلاحات اراضی در بین قبایل ناقل شمال شد .او امین نهضت گلبدین .. همه از جمله ناقلین شمال ان.
13 فبروری 2010, 13:39, توسط تنویر
کدام پشتون برای شما فاشیست نیست ؟ جواب ساده است. تمام شان.
این به خاطر اینست که شما خود به مرض فاشیزم مبتلا هستید.
سلیمان لایق بیشتر شعر به دری دارد تا پشتو. این چگونه فاشیست است ؟
سلیمان لایق اشعاری به دری دارد که شهکار اند.
شما برای زبان دری چه کرده اید به جز از اینکه از آن برای توهین کردن به دیگران استفاده کرده اید.
14 فبروری 2010, 04:57, توسط مزاری
همۀ پختانه وقتی نویسنده وشاعرشده در قدرت میرسند ، بلاناغه قوم پرست و فاشسیت میشوند . طور مثال : ناشناس را آهنگ های فارسی دری اش ناشناس ساخت و حتمأ شما هم صحبتهایش را در کنسرت لندن که طالبان به سرقدرت بودند شنیدید . داکتر نجیب را پرچمی ها اتوریته دادند و بلآخره حکمتیاری شد ( شود عاقبت بیضۀ زاغ زاغ ). سلیمان لایق اگر شعری به زبان فارسی دری نمیداشت غیر از گل زمان مصلی و نغمه کسی دیگری او را نمی شناخت . تلویزیون ملی با هفتاد فیصد نشرات به زبان پختانه یکی از عقب افتاده ترین و پسیف ترین تلویزیون هایست که بار دوش دولت مزدورکرزی است . میدانید چرا ؟ بخاطری که بیننده ندارد . تمام گزارشات و خبر ها را بدو زبان منتشر میکنند ، به امید آنکه زبان پشتو را اتوریته دهند ، ولی بیخبر ازآن اند که مردم هرگز همان اخبار و گزارشات را نمی بینند . مشکل پختانه هم در همین است که تا بزبان فارسی دری شعر نسرایند و آهنگ نخوانند ، معروف و مشهور نمی شود و وقتی مشهور و باسواد شدند اتومات زاغ میشوند و طالبان و حکمتیار را جنبش رهایی بخش پشتونهامیخوانند . از غالی تا والی تان شمله اوغانی بسته میکنند و زیر دهل دوسره اتن دا اوغانستان زموژ و دا پختونستان زموژ را کاکل میزنند . شما یک نویسنده ، دانشمند ، سیاستمدار و تیوریسن پختانه را معرفی بدارید که از وحدت ، احترام متقابل و برابری اقوام ساکن اوغانستان چیزی نوشته باشد .
در سطر اخیر تان بسیار جالب مینویسید :شما برای زبان دری چه کرده اید... وقتی وزیر خرم خرهنگ شما به خاطر گفتن دانشگاه و دانشکده ما را جزا میدهد ، ما چگونه خدمتی بزبان خویش کرده میتوانیم ؟ ما باید کوشش کنیم تا زبان دری اوغانی را رشد دهیم نه زبان فارسی دری را . همین حالا شما و دیگر قلم بدستان پختانه با زبان فارسی دری ، علیه زبان فارسی دری ایستاده و جبهه گیری نموده اید . میدانید چرا ؟ بخاطریکه اگر به زبان پختانه نوشته کنید کسی نمی خواند . آیا به شما شرم نیست که با زبان فارسی دری دری زبانان را توهین و تحقیر میکنید ؟ آیا شما همان هایی نیستید که نمک خورده و به نمکدان شاش نموده اید ؟ فرهنگ وزبان به زور پول ، سلاح و جزا دادن ها عام و مردمی نمی شود . بیاد داشته باشید ، اگر هزاران بار شما زبان پختانه را ملی بسازید و به زور قوانین خود ساخته بالای دیگران بنام مصطاحات ملی تحمیل کنید مانند زبان تازی ها هرگز مورد قبول عام مردم قرار نخواهد گرفت . تازیان با آنهمه ابهت زبان و امپراتوری جبار و محتسیبن دیندار و قمه بدست در مدت اضافه از 300 سال نتوانست زبان تازی را ملی بسازد ، شما ها فکروخیال زدودن زبان شرین فارسی دری را حتی در خواب خوش هم نکنید . فردوسی بزرگ چنان خدمتی به کاخ زبان فارسی دری نموده که شبنم شمالک های کوه سلیمان بام خس خانه اش را هم آزرده خواهد ساخت . اگر هزارلایق نا لایق دیگریرا هم کهن دژ های ما در دامان فرهنگ پرور خویش پرورش دهد ، شما را توانایی مبارزه با نمک دان تان نخواهد بود . شما ها آنقدر کور مغزید که بار ها قصۀ لیلی مجنون را شنیده اید و دوباره میخواهید بشنوید و در اخیر میپرسید لیلی مرد بود یا زن !!
14 فبروری 2010, 15:21, توسط تنویر
شما آقای مزاری به مرض مزمن روحی مبتلا هستید و باید هر چه زودتر نزد یک طبیب امراض روحی بروید.
موقف شما در مقابل ما پشتونها آنقدر زشت است که من فکر نکنم حتی یک فاشیست چنین بیندیشد از اینرو من فکر میکنم شما اصلا از تکلیف روانی رنج میبرید که اگر تدوای نشوید شاید به فامیل و مردم محل که زندگی میکنید خطر متوجه سازید.
14 فبروری 2010, 16:56, توسط مزاری
وموقف شما پشتونها در مقابل دیگر اقوام گلدسته برنامه انترناسیونال سقاوی دوم است !!
15 فبروری 2010, 00:37, توسط farhad mujadeddi
اقای تنویر ایا شما تاریخ را مطالعه کردید یانی ایا شما میدانید یا نی که فرهنگ افغانستان دری است هر جند کوشش نماید نمیتوانید که فرهنگ را تغیر بدهید چون فرهنگ دری است من اسامی بازی اشخاص دری زبان را برای شما میگیرم که دنیا برایشان حیران است بطور مثال. مولانا جلاالدین بلخی .ابو علی سینا.فردوسی .به مثل از اینها هزاران فرد دیگر که و از همه مهم تر اینکه وقتی وزیر معارف بیشنهاد کرد که صنوف دری و پشتو در مکاتب از هم جداشود خود پشتونها مخالفت جدی نشان دادن میدانید که چرا بخاطریکه انها میدانند که فرهنگ افغانستان دری است وخود شما نظریات خود را دری اراهه میکنید این خود نشان دهنده ان است که اگر شما پشتو نوشته کنید شاید کسی به نظر یات شما گوش ندهند نباید زبان دری را مورد حمله قرار ندهید امید که درک کرده باشی
15 فبروری 2010, 04:51, توسط تنویر
من به حرفهای دیگر شما غرضی ندارم ولی خواهش میکنم استعداد خواندن را بیاموزید ، چه وقت و در کجا من زبان دری را مورد حمله قرار داده ام ؟
من همانقدر که زبان پشتو را دوست دارم به همان اندازه زبان دری را .
من فقط از آقا یا خانم مزاری خواهش کردم تا نزد یک طبیب بروند چون به نظر آنها پشتونها نباید تحصیل کنند زیرا اگر تحصیل کردند و علم آموختند فاشیست میشوند.
15 فبروری 2010, 06:42, توسط مزاری
اقای خان تنویر خان ! کسب دانش و آموزش برای همه فرض است ، چی پشتون و چی غیر پشتون . این حقیر هیچگاهی آرزو ندارد که هیچ کسی حتی دشمنم بیسواد باشد . برادران پشتون ما آنقدر به قاعدۀ پشتونوالی ارزش میدهند که وقتی به منصبی رسیدند همۀ ارزشهای قانونی و فرا قومی را به باد فراموشی میسپارند و فقط یک آرمان را مانند زنجیر شیطانی در گلو می آویزند که دا اوغانستان زموژ !! برایتان نوشته بودم که یک نوشته یا مقالۀ از دانشمندان و سیاستمداران خود را برایم آدرس بدهید که از حق و حقوق تمام شهروندان اوغانستانی دفاع نموده باشند . شما یکبار سایت بینوا و تول اوغان وو را مرور نمائید بعد از دوست داشتن و نفرت نداشتن زبان دری صحبت نمائید .
خان تنویر خان ! ما فاشیزم اوغانی را درعمل و کردار سیاستمداران و قدرتمندان تان می بینیم ، ضرورت نیست ماست مالی نمائید . هدف من خواست ها ونگرشهای فاشیستی سلیمان نالایق است که نظریات شما را آنرا تأئید می نماید . شما در نظر نوعی و در عمل چیزی دیگری هستید .
ناگفته نماند که ربانی ، مسعود ، فهیم ، قانونی و عطا و وو نماینده گان ملت تاجک نیستند ، همچنان که مزاری و محقق و خلیلی نمایند گان ملت هزاره نیستند . هدف ما از برداشت مردمی است که بنامهای قوم و قبیله زیر یوغ فاشیستان هر قوم و قبیله خورد و خمیر گشته اند . چی پشتون ، چی تاجک و چی هزاره و چی ازبک . درین راستا رول پشتونوالی و جنایت و خیانت فاشیستان پشتون برجسته تر و هویدا تر بوده نسبت به فاشیستان دیگر اقوام . مبارزۀ ما بخاطر تحکیم یک قدرت مردمی به اشتراک فعال همۀ اقوام و ملیت های با هم برادر است . این وطن ویرانه میراث مشترک همۀ ماست نه از فیصدی های خود ساخته و خود بافته .
15 فبروری 2010, 13:38, توسط بابر
آقای مزاری
شما مانند فاشیست های فارس آنچه را که غربی ها بنام فرهنگ موهوم آریایی و فارس به خور شما داده نشخوار میکنید.
فردوسی یک فاشیست خیال باف بود که برای فرو نشاندن غرایض خویش نژاد آریایی و ایران فارسها را از شکم خویش بیرون کشید که بعد ها غربی ها آنرا در رضا شاه پیچکاری کردند تا ایران را بین فارس های نژاد موهوم آریایی و غیر فارس های تقسیم کنند.
من لینک زیر را چندی قبل به شما تقدیم کردم و از شما میخواهم که تمام محتویات آنرا بخوانید و بعد دهن درمورد فردوسی باز کنید.
http://www.turkiran.com/rasism%20da
http://hamedanli.blogspot.com/...
مینبینید آن سفیهانی که ترکی کردهاند —
همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار
بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف—
بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار
سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی—
تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار
ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد —
دل نگیرد مر شما را زین خران بیفسار
پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ—
هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار
..
زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع—
گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار
اندر این زندان بر این دندانزنان سگصفت—
روزکی چند ای ستمکش صبر کن، دندان فشار
تا ببینی روی آن مردمکُشان چون زعفران—
تا ببینی روی این محنت کشان چون گل انار
گرچه آدم صورتان سگصفت مستولیاند—
هم کنون بینند کز میدان دل عیاروار
جوهر آدم برون تازد بر آرد ناگهان—
از سگان آدمی کیمخت خر مردم دمار
تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر —
تا بینی گرگی آن سگ را که میخوانی عیار
http://hamedanli.blogspot.com/...
«همه پهن رويان كوتاه قد—
همه رويشان بود بي خط و خد
همه تنگ چشمان بيني دراز—
همه بد دهانان و دندان گراز
همه تندخويان و با كين و خشم—
به مال يتيمان سيه كرده چشم
همه تيره راي و همه بدگمان—
كمر بسته در غارت مردمان
.
مي نبيند آن سفيهاني كه تركي كرده اند****همچو چشم تنگ تركان گور ايشان تنگ و تار
باش تا چون چشم تركان تنگ گردد گور تو***********گر چه خود را كور سازي در مسافت صد كري
آیا به جز از فاشیست کسی دیگری اشعار بالا را میتواند بنویسد ؟
1 فبروری 2012, 10:00, توسط جاوید
و شما ها مزدور معلم الحام ایران هستید که از افغانیت خود انکار می کنید از شما چه توقع برده شود راست گفتند:
" درختان بارور خم مي شوند و مردان بزرگ متواضع ميگردند، اما شاخه هاي خشک و مردم نادان مي شکنند وخم نمي شوند". يوستين گوردر.
آنقدر مزدور بودن هم خوب نیست
1 فبروری 2012, 10:18, توسط خ . نبیل مزاری
خان جاوید خان ! دامن خود را بالا کن و ببین که بالای درخت نشسته یی و خبر هم نداری . مزدور آنست که در بکس ایروی ایرانی ها را از طیاره میگیرد و رسوای عام و خاص میشود . شما مزدوران زر و زور اگر شرم دارید ، لااقل کمی بشرمید !
19 نوامبر 2012, 11:12, توسط تهمینه
تو خفه شو ترک زبان شده ی خر
آنلاین : http://www.azargoshnasp.net
13 فبروری 2010, 19:50, توسط اپریل
look every one i thinks MIR HAZAR ban me from writhing in Dari . but any way i can say this that this man is an honest guy and we really need same one in during the history of this country like mr laiqe .
14 فبروری 2010, 09:56, توسط اپریل
از معلومات تشکر .
قسمی که شما عرض نموده اید جناب لایق روی یک پروژه خاصی کار میکنند که بسیار دقیق و حتماء باید صد در صد با تفکر عمیق و تضمن شده کامیابی در ان از قبل تایین شده باشد . این اشخاص در تاریخ گاه گاهی به چشم خواهند خورد و در بد و خوب افغانستان تا اخرین لحظات زنده گی خود شریک میباشند . شما میتواند به سلیمان لایق اعتماد کنید . ولی اگر دماغ شما به بن بست فهمیدن اخرین قمار های سیاسی این شخص که در ان حتی جان خود را بر سر ان از دست خواهند داد , رسیدید , به جایکه به افتراق فکری دست بزنید خود را با امکانات که این شخص به دست رس دارد به جای این شخص قرار دهید . گاندی قبل از تقسیم هند و پاکستان که بک هندوی متعصب بود با پاچا خان که نه تنها پشتون و یک مسلمان بسیار متعصب بود , دوست ساخت , ولی با وجود انزجاری مذهبی و تاریخی که یکی از دیگر داشتند با هم در امر باسواد ساختن قوم پشتنون دوست شده همدیگر را کمک مینمود . یکی از دلایل که بابو گاندی در میان فرقه متعصب هندو ها بد نام شده بود همین دوستی او با مسلمانان صوبه سرحد پاکستان فعلی بود . گاندی عقیده داشت که اگر او میتوانست به جای تفنگ فلم بدست پشتون ها بدهد جنگ را برای همیشه از منطقه دور ساخته است و برای همیشه پشتون را برای بدست گرفتن قدرت برای خودش اماده ساخته است , ولی مرگ مهلتش نداد و هندو های قوم خود گاندی او را در سی ام جنوری سال 1947 کشتن . سلیمان لایق برای باسواد ساختن پشتون ها در کوشش است . کاری را که بابو گاندی نتوانست بکند و یا پاچا خان به انجام نرسانید او میخواهد تکمیل کند . اگر ما همه افغان باشیم و قومیت ها خود را نگذاریم که ما را فکراء فلج بسازد ما از این فعالیت لایق باید استقبال کنیم . و الا ما در تخریب کاری همدیگر خود کوشیده ایم . مسایل تکنیکی برای ساختن استراتیژی برای موفقیت در اینده نزدیک از طرف سیاسیون همیشه نظر به شرایط منطقوی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ان جامعه ساخته میشود . مثلاء ماو تسه تنگ برای کامیابی در جنگ به مقابل جاپانی که قسمت بزرگ خاک چین را قبل از کامیابی انقاب چین تصرف شده بود با چیانگ کای شک اتحادی شد و از امریکا که چندی قبل دشمن شماره یک او بود اسلحه گرفت , شاید از نظر جناب لایق ساختن قوای ملیشه که بتوانند توسط دسته های کوچک دوازده نفری کاری یک فرقه را بدهد درین شرایط مهمتر باشد و مکر در جنگ جهانی دوم جنرال های روسی سه فرقه بزرگ استالین گراد را به تولی های کوچک تقسیم ننمودند ؟؟؟ بهر حال وقتی جنگ دوام پیدا میکند و قوای اشغا لگر تصمیم استفاده از زمین های اشغالی را توسط چندین نسل خود را دارد , باید شخصی و یا اشخاصی از میان قوم های افغانستان پلان دفاع این سرزمین را برای حال و اینده قسمی طرح کند که جنگ برای دفاع از افغانستان یک ذهنیت باشد که نسل های اینده در مقابل اشغلگران بتوانند از ان استفاده نموده خود را مبتکر ازاد ساختن خود و تاریخ خود سازند . سلیمان لایق در طراحی یک همچو دفاع مستقل و دوام دار برای مردم افغانستان است . من مطمین هستم که جناب لایق جز خدمت به افغنستان و مردم افغانستان چیزی دیگری در ذهن خود ندارند .
14 فبروری 2010, 23:28, توسط Bina
اين فاشيست قبيله كه لصلا يك انسان بى ماهيت بوده است وكاهى طرفدار امين فاشيست هم بو مانند ماش لول خورد.مقله فاشيستى نوشته بود و دران كفته بودكه بشتونها 85 فبصد نفوسرا تشكيل ميدهند.اي درحاليست كه درين كشور نفوس شمارى نشده است.انها بشتونهاى باكستانى را هم افغان كفته حساب ميكنند.در حاليكه انها خود باكستانى هستند و باسبورت دارند و هم ميكويند كه من با كستانى ام و ان مناطق جز خاك با كستان حساب ميشود.همين كار سبب خرابى و بربادى اين سرزمين شده است.امروز همين زخم نا سور در التهاب است.
15 فبروری 2010, 02:15, توسط اپریل
بینا جان !
فقط داشتن پاسپودت پاکستانی دلیل پاکستانی شدن و یا بودن کسی نمیشود . امروز از هر ده افغان یکی پاسپورت پاکستانی دارد . و شما از کجا میدانید که پشتون پاکستانی خود را افغان نمیدانند ؟ ایا شما خبر دارید که برای دفاع از افغانها از سال 1960 تا حال چندین بار در میان شورای پاکستان بین پشتون ها و اردو زبان ها جنگ و دعوا شده است . از هر صد نفر پاکستانی ده نفر ان یا غلزی هستند یا همایونی و یا نواسه های پادشاهان افغان , بهر حال از بدو بیراه گفتن اگر بکاهید و با معنی و محترمانه حرف یزنید بهتر خواهد . سلیمان لایق برای افغانستان میجنگد نه برای پشتون و نه برای فارسی وان .
15 فبروری 2010, 05:02, توسط تنویر
دوست دارم این وطن را
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را، کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانه اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبت ناک او را
دشتهای خشک گرما گشته و بی آب او را
****
دوست دارم این وطن را
برفراز کوهساران آسمان پاک او را
*****
دوست دارم این وطن را
لانه ویران او را
خانه دهقان او را
در بر آزاده کوهستان غریو هی هی چوپان او را
بهمن و طوفان او را
غرش و عصیان او را
****
دوست دارم این وطن را
وادی شاداب او را
آمو و مرغاب او را
باد او را، ابر او را، آب او را
رستخیز موج از خود رفته و گرداب او را
لحظه های تنگ او را
چهره خشمیده و آژنگ او را
صلح او را، جنگ او را
سرگذشت زنده جاوید و با فرهنگ او را
*****
دوست دارم این وطن را
باز گردون تاز او را
در نبرد قهر و طوفان آیت اعجاز او را
بر فراز دور دست آسمان، پرواز او را
بال بی آواز او را
*****
دوست دارم این وطن را
ظلمت شبهای او را
در نبرد زندگانی جاده غمهای او را
در افقهای زمان استاره فردای او را
رزم او را، فتح او را، آینده زیبای او را
سلیمان لایق
15 فبروری 2010, 06:25, توسط تنویر
در یکی از صفحات انترنیتی مطلب ذیل را مطالعه کردم که خواستم آنرا برای مطالعه شما هم تقدیم کنم . تا اندازه با سلیمان لایق هم ارتباط دارد.
شيون کابلی
نويسـنده، شـاعـر و سـياسـتمدار
نوشـته: م. خرمی
قـسـمت اول این نوشـته را در شـماره 11 سـال دوم به نشـر رسـانیدیم، در شـماره قـبلی بیوگرافی مرحوم میرمن پروین دختر شـیون کابلی به دسـت نشـر رسـید. و اینکه بخش پایانی در باره کتاب شـیون کابلی را خدمت خوانندگان » نی « تقـدیم میداریم
بخش دوم:
در کتاب شـیون کابلی، اثر ولی احمد نوری به ارتباط ادامه زندگی « شـیون کابلی» می خوانیم:
" پس از اسـتقـرار سـلطنت اعلیحضرت محمد نادر شـاه « شـیون کابلی» به افغانسـتان باز می گردد و در کابل سـکونت اختیار میکند، ولی در اثر فعالیت های سـیاسی و سـخنان بی پـرده و اشـعار نیش دارش بزودی مغضوب می گردد... و بالاخره از راهی که آمده بود بر می گردد و تا آخر عمر در شـوروی روزگار را می گذراند.
برگشـت دوباره « شـیون کابلی» به شـوروی راهـش را به زندان های سـایـبـریا می کشـاند که خود قـصه ای اسـت از غصه های دوران دوری از وطن و غـربت که در سـه دهـه اخیر مزهء تلخ آنـرا از شـاه تا گـدا چشـیدند و هـنوز هم دوامـش را احسـاس می کنیم.
سـبب زندانی شـدن، مرحوم « شـیون کابلی» را نویسـنده، تنها و تنها، به حکم اسـتالین رهـبری شـوروی منوط می داند که هـنگام حمله قـشـون المان نازی، تمام خارجی ها را از کنج و کنار شـوروی، به مسـکو آوردند و از آنجا به سـایـبریا انتـقال می دهـند که خیلی دلخراش و حزن انگـیـز اسـت.
در رابطه به خصوصیات شـخصی شـیون درین کتاب چنین می خوانیم:
" شـیون کابلی انسـانی آزاده و سـخت سَـری بود که حتی هـفـت سـال زندان و مشـقـت در اردوگاه سـایـبریا هم نتوانسـت معـنویات اورا برهم زند چنانچه گفـته اسـت:
آزاده و ملنگم، ذوقم به کرو فر نیسـت
رفـتم زخود بجایی، کز عالمم خبر نیسـت
هامون زندگی را طی می کنم به تجرید
بار گران ندارم، کارم به گاو خر نیسـت
از ناکسـان نـبـاید، چشـم و فا نمودن
طبع کلوخ هـرگز، دارنده شـرر نیسـت
از تلخ کامی دهـر، عمری به شـیونم من
حاصل ازین نیسـتان، یک ذره شـکر نیسـت
در سـطر های دیگر باز می خوانیم:
در ایام اسـارت در کمپِ کار اجباری سـایبریا بود که « شـیون کابلی» در لحظه های تـنهایی رو به طرف آسـما می کرد و یک رباعی « حالت ترکمانی» را با تمام وجود خود زمزمه می کند:
چون ننالم درین سـینه دل زاری اسـت
راحتی نیسـت در آنجا نه که بیماری اسـت
دلم از سـینه به تنگ آمد خدایـا بـرهان
هـرکجا در قـفـسی مرغ گرفـتای اسـت
جالب اسـت، درین بخش به قصه های شـخصی و خانوادگی شـیون کابلی به اختصار یاد نماییم و پیش از آن باز هم به شـعـر و شـاعری و آنچه به آن مربوط می شـود را به کاوش گیریم
در درنگاه کوتاه آغازین این نبشـته گفـته آمد که ثمره اولیـن ازدواج شـیون کابلی، همان آواز خان آزاده رادیو کابل اسـت که در کرونولوژی موسـیقی وطن ما، بنام نخسـتین زن شـجاع آواز خوان ثبت گردیده که جایگاه و مقام پـرارجی را با تمام نا ملایماتی که دوری پدر و کمبود های روانی و اجتماعی، از دردآور ترین آنها به شـمار می آید، کمایی نمود که مبارکـش باد! و کسـی بخواهـد یا نخواهـد مقامش در دلها و در حافظهء زمان ماندگار خواهـد بود.( روحش شـاد باد)
بار دوم، دل سـردار محمد رحیم ضیایی « شـیون کابلی»، درتاشـکند گروگان زیباروی، روسـی می شـودکه نامش را، سـیما می گذارد و از وی یک پسـری به دنیـا می آید بنام عـبدالرحمن، که در شـیـون دوری پدر، آنهم در ایام زندان، دنیا راترک می کند و داغ هـمیشـگی را بر روح وروان پـدر می گـذارد. و بنای روابطش نیـزی با خانم روسی برهم می خورد. تا اینکه دلـش گرو مَهروی « گرجی» از زیبا رویان قـفقاز می شـود که تا آخر عمر با وی هـمه فـراز و فـرود های زندگی را می گذراند و به آرمان اینکه جسـدش را به کشـور آبایی اش انتقال دهـند در گرجسـتان چشـمان زیبا و محزونـش را بروی زمین و زمان می بندد و پیکرش را نیـز در سـرزمین بیگانه اما نزدیک باغ و راغ زن و فـرزندش به خاک می سـپارند.
شـوره خانم، هـمسـر سـوم شـیون کابلی تا آخر عمر یار شـب های تار شـیون بوده و با عزت تمام از وی پرسـتاری نموده و آنرا با دسـت های خود بخاک سـپـرده اسـت و اکنون به اسـم آن دیاران، روی آرامگاهـش هـمیشه دسـته های گل می گذارد.
از شـیون کابلی، یک پسـر بنام محمد امین بری ضیایی، و یک دخـتر بنام هما بجا مانده، که هـردو یا در مسـکو و یا در تبلیسی مرکز جمهوری گرجسـتان زندگی می کنند.
بخش سـوم:
درین بخش به جایگاه ادبی « شـیون کابلی» می پـردازم و روابط وی را با فـرزانه گان قلم بدسـت داخلی و خارجی به بررسی می گیرم، ونخسـتت با انتخاب از قلم دیگران برابر حوصله و گنجایش صفحات « نی»، می پـردازم، تا خوانندگان محترم، اصل و جان مطلب را بصورت پورهء آن که در کتاب چاپ شـده به خوانش گیرند:
سـخنسـرای بی هـمتا خلیل الله خلیلی در باره چنین گفـته بود:
از نثـر زیبای « شـیون کابلی» بوی مدرسـه سـنایی می آید و شـعـر شـویای او نگهـت ندیم و جامی دارد.
محمد اکرم عـثمان نویسـنده و شـخصیت شـناخـته شـده اجتماعی در باره می نویسـد: شـیون کابلی مرد سـخت دانا، صاحب قـریحه و وطندوسـت بود و دَین بزرگی بر گردن فـرهـیختگان روزگار ما دارد. این مرد داسـتانی تریـن سـیمای نهضت ادبی نود سـال اخیر کشـور ماسـت و به دلایل خاص سـیاسی تا آخر عمر فـرصت نیافـت دیـده به دیدار خانه و خانواده زادگاهـش روشـن کند و با حسـرت و حرمان زیاد چهره در نقاب خاک کشـید.
شـیرین مجروح نیز به زبان شـعـر در باره وی می گوید که آنرا می آوریم:
ز توصیف شـعـرت نویسـم چه سـان
تو صاحب کلامی و من نا توان
فـقـط ایـنـقـــدر گــویـمـت ای جناب
که از شـعـر نغـزت بسـوزم چـنان
تـوگویی که پـروانه سـوزد به شـمع
تـپـد، جان دهـد، برنـیـارد فغـان
زمـــــن بـرتـو، ای اســـتـاد ســخـن
درود و ســـلامی بـود جــاودان
بهـروز یکی از یاران نزدیک شـیون کابلی اهل قـلم و پژوهـش اند و شـعـر هم می گوید و اکنون نیز در مسـکو زندگی می کند در باره چنین گفـته اسـت:
یاد شـیون کی شـود زایل ز ذهـن روزگار
چونکه برتن کسوت عـشق وطن پـوشـیده اسـت
قـدر دان کـیف یکرنگیسـت « بهـروز» از ازل
تا ابد از فـرقـه و اهل فـرق رنجـیده اسـت
محمد نسـیم اسـیر شـاعر و صاحب قلم، که در مسـکو با شـیون کابلی افـتخار آشـنایی و دوسـتی می یابد در باره وی چنین نوشـته اسـت:
شـیون کابلی از مردان راسـتین و دانشـمند کشـور ما بود. او عاشـق افغانسـتان بود و روحش به آن دیار پـیـوند داشـت و چهل سـال در حسـرت دیدارش دقـیقه شـماری کرد. هـرکه عازم میهن می شـد او قـطره اشـکی نـثـار راهـش می کرد و می گفـت:
می روی سـوی وطن، جان مـرا نـیـز بـبـر
جان من ایـن دل ویـران مرا نیـز ببـر
دو قطه شـعـر یکی از شـیون کابلی، خطاب به ابوالقاسم لاهوتی و از لاهوتی به شـیون را نقل می کنیم. البته خوانندگان محترم « نی» شـاعـر بزرگ و شـناخـته شـده ایران ( لاهوتی) را ــ که در افغانسـتان و تاجکسـتان شـعر هایش در دل مردم جای دارد ــ میشـناسـند و بخاطر دارند که، آواز خان پـرآوازه ما احمد ظاهـر جاودان یاد، یکی از شـعـر های او را زیبا زمزمه کرده که تا اکنون در کوه و برزن آریایی زمین در پهنای وسـیع طنین دل انگیز آن به گوش دل ها می رسـد.
زندگی آخر سـر آید بندگی در کار نیسـت
بندگی گر شـرط باشـد زندگی در کار نیسـت
15 فبروری 2010, 06:26, توسط تنویر
و می خوانیم شـعـر شـیون را که به لاهوتی سـروده اسـت:
از شـیون به لاهوتی
آنکه رخشـنده چو خاور به سـماء سـخن اسـت
طبع عالـیش در آفاق بسی مبرهـن اسـت
پیـش صاحـب نظــران قــدر بــزرگی دارد
شـاعـران را هـمه چون جان گرامی به تن اسـت
صاحب علم و ادب کامل شـعـر و عـرفان
سـرو بسـتان کمال و گل باغ چمن اسـت
تا که از عالم لاهـوت بدنـیــا پا مانـد
سـخنش زینت اطراف زمین و چمن اسـت
مسـلکش، مسلک انسانی و حزبش صدق اسـت
بدلش عاطفه و ذکر وفا در دهـن اسـت
هــر کـه یکـبـار مشـرف بــه مـلاقـاتـش شــد
دل او تا ابد شـیفـته و در رهـن اسـت
روی آیـیـنهء طبعـش نـه نشـیـنـد گـردی
تا که خورشـید شـعاع افگن این انجمن اسـت
آنکه دل بسـته او نیسـت چو « شـیون» شـاید
نیسـت از جنس بشر، بل او پسر اهمریمن اسـت
از لاهوتی به شـیون:
نامه دوسـت رسـیدسـت و اتاق چمن اسـت
خامه ام روشـن از آن خامهء پرتو فگن اسـت
خط از او، کاغذ ازاو، پاکت ازاو، شـعـر از او
چمن اندر چمن اندر چمن اندر چمن اسـت
نام ناخوانده، از آن عطر و حلاوت که در اوسـت
نامه خود گفـت گزان طوطی شـکر شـکن اسـت
من زمین سـخن، او مهـر درخشـان سـخن
این عجب نیسـت که روی سـخن او بمن اسـت
عجب این اسـت که از گرمی آن آب نشـد
دل که دل نیسـت، پدر سـوخته گویا چُدن اسـت
من او هـر دو ز گلزار حیاتیم، ولی
سـایه ظلم بر افـتاده برآن چون کفـن اسـت
ای خوش اندام که شـود خانه آزادی و بخت
گلشـن ما که کنون لانه زاغ و زغن اسـت
شـیون، آنروز شـود شـادی مطلق آری
خـندد آن دیده که بکشـاده بروی وطن اسـت
و لاهوتی در زیر شـعـرش چنین نوشـته اسـت: با ارادت و اخلاص در جواب منظومه شـاعر شـیوا بیان « محمد رحیم شـیون! » بداهـتاً عرض شـد. مسـکو 24 مهر ماه 1950
لازم دانسـتم تا چند برگی ازین کتاب، در مورد آشـنایی شـیون کابلی با سـلیمان لایق بخوانیم که، از روی تصادف، شـخصی بنام وهاب حکمت که مصروف تحصیل طبابت در مسـکو بود، پس از تکمیل تعطیلاتش از کابل به مسـکو برمی گردد و چند کسـت آهـنگ های زیبای وطن را به شـیون کابلی هـدیه می کند، که از جمله اشـعاری که درین کسـت ها ثبت شـده بود، توجه شـیون را بر می انگیزد. از جمله به صدای احمد ولی، ترانهء:
میهن تویی یگانه امید جهان من
خورشـید من سـتاره من کهکشـان من
تو مهد افـتخار قـرون و زمانه ها
ای جاودان زمین من و آسـمان من
هـمین طور درین کسـت از لابلای موسـیقی، آواز زیبا و خانه بر انداز فـریده انوری شـنیده می شـود که می گوید:
دوسـت دارم این وطن را
دوسـت دارم این وطن را
خاک او را، ... ابر ها مسـت و هـیبت خاک اورا
رودهای یاغی و بی باک اورا
بر فراز کوهـسـاران، آسـمان پاک اورا
دوسـت دارم این وطن را
با شـنیدن این آهـنگ ها و سـرود های وطنی از قلم محترم نوری می خوانیم:
باران اشـک از چشـمان حزین شـیون کابلی سـرازیر می شـود و هـمه هـســتی اش و هـمه وجودش و همه تارو پودش توته از عشق سـوزان وطن می گردد. و شـیون کابلی از وهاب حکمت می پرسـد « میدانی این شـعـر آسـمانی از طبع عـشـق آفـرین چه کسـانی سـروده شـده؟ » وهاب جواب میدهـد: فکر می کنم از سـلیمان لایق باشـد.
شـیون سـلیمان لایق را نمی شـناسـد و این اولین باریسـت که اسـم اورا می شـنود و البته پـسـان ها، چنان می شـود که میرمن پروین در جمع یک گروه هـنری عازم مسـکو می شـود و در برگشـت نامه پـدر را از مسـکو به سـلیمان لایق می رسـاند و لایق در جواب نامه شـیون کابلی می نویسـد:
کاکای محترم، سـردار بزرگ!
هـمشـیرهء محترم پـروین پـیام دوسـتانهء شـما را بمن باز گفـتند، از اینکه روسـتا پسـری مورد نظر شـما قـرار گرفـته اسـت و با تمام بی سـامانی وی، از وی یادی کرده اید سـپاسـگذارم. " سـوخـتگان وارث یک دیگرند"
من پسـر مرد روحانی اسـتم، سـرنوشـت راه مرا با گذشـتگانم تفـریق کرد و کلمات شـعـر بمن آموخـت. برای اینکه به هـیجانات اندرونیم تسـکین بدهـم آنچه بر دلم گذشـت به قـلم آوردم و صاحبان درد آنرا پـذیـرفـتند، تشـویق شـدم و هـنوز هم درین راه پـیش می روم. از تولدم 33 سـال می گذرد و کودکی ام با صحرا نوردان بادیه نشـین سـپـری شـده اسـت، نه سـاله بودم که به شـهر آمدم، مرابه تعـلیم علوم شـرعـیه گماشـتند اما فطرتم مرا به فـلسـفه و ادبیات کشـاند. زندگی من پُـر از محنت و آلام پـیگـیر بوده من ازین درد ها بسـیار آموخته ام...
« د عالم دير خبری، په لور توری لشکری
زړه مې نځوځی له ځايه ،غر خو هسۍ وي کنه! »
چون اشـعار فارسی بنده بیمایه و ناچیـز بود از تقـدیم آن منصرف شـدم و صرف یک شـکایت نامه را که بمناسـبت کتابی نوشـته ام تقـدیم کردم. ولی از اشـعار پشـتوی خود یک مجموعهء ملکمل تقـدیم کردم، با اینکه دسـتبرد زیادی دیده اسـت، هـنوز حکایتی از دردها را می توان گفـت. آنرا بپـذیـرید و هـمینکه کتاب دوم من از طبع برآید، تقـدیم خواهم کرد.
چندی بعـد سـلیمان لایق دیوان اشـعار پشـتویش را با چندین عزلیات، قطعات و چند پارچه قصاید خود را به زبان دری به سـردار می فـرسـتد که بسـیار طرف توجه او قـرار می گیرد. و از آنها خوشـش می آید ودر چندین جا از طبع رسـاو سـخن دانی سـلیمان لایق تعـریف و وصف می کند.
هـنگامیکه این اشـعار به سـردار می رسـند، مریض می باشـد و در شـفاخانه بسـتری، پس در پاسـخ به نامه واشـعار سـلیمان لایق تأخیر رخ می دهـد. بعـداً وقـتی برایش می نویسـد، آغاز نامه اش چنین می باشـد.
مرغ بی بال
نه سـخندانم و نی فاضل و نی شـعـر سـرا
از قصاید نَـبـُوَد بهـره ام و ز مدح و نوا
هـرچه بیـرون شـده از خامهء من هـزیانسـت
نیسـت مفهوم در آن هـیچ، ندارد سـروپا
مرغ بی بالم و محروم ز فـیض پـرواز
بازم امید که روزی بنمایم پـر، وا
بسـتری بودم و یک آبله سـر تا پایم
پاسـخ نامه ات ار دیـر رسـد، عـفـو نما
*************
نامه ام دیر تر ار دسـت تو بوسـد ببخش
بسـتری بودم و از فکر نوشـتن معـذور
« شـیون» از عجـز بخود جوش خجالت دارد
« لایق» شـان « سـلیمان» چه بود تحفـهء مور
تذکار این مطلب را ضروری می دانم، که درین کتاب اضافه بر آنچه گفـته آمد نامه نوشـته های از سـید قاسـم رشـتیا، نسـیم اسـیر، میرمن لیلاعنایت سـراج، پوهاند محمد نادرعمر، دکتور محمد عمر بهروز، اسـتاد خلیل الله خلیلی و پـیامی از محترم ثـریا، خانم اعلیحضرت امان الله خان، و نامه ای از نیسـان، به نشـر رسـیده اسـت که هـرکدام از اهـمیت هـنری و تاریخی برخوردار اند
البته در بخش سـوم و آخری این کتاب نمونه های از کلام و آثار شـیون کابلی به نشـر رسـیده که جالب و خواندنی اسـت.
بگذار حسـن اختام این نوشـته سـخن داکتر اکرم عثمان باشـد که گفـته اسـت:
« جای گفـتگو ندارد که آن دانشی مرد صاحب قـریحه و بلند اندیشـه در کنار دیگـر مشـاهـیر تبعـیـدی ما بخش مهمی از هـویت ثـقافـتی ما را تشـکیل می دهـند و باز خوانی و باز شـناسی افکار و آثار شـان، درجه فهم ما را از ادبیات، تاریخ و ماهـیت اسـتبداد سـیاسی بالا می برند.» ᦎ
15 فبروری 2010, 07:20, توسط تنویر
آقای محترم مزاری
اگر منظور شما را درست درک نکرده باشم قلبا ً معذرت میخواهم ولی در پیام اول خود شما نگاشته اید که
"همۀ پختانه وقتی نویسنده وشاعرشده در قدرت میرسند ، بلاناغه قوم پرست و فاشسیت میشوند".
اگر این قاعده عام را بپذیریم که شاعر و نویسنده شدن بدون تحصیل امکان ندارد پس بر اساس نظریه شما و به به خاطر اینکه از فاشیست شدن پشتون ها جلوگیری شود باید مکاتب در مناطق پشتون نشین انفجار داده شوند و اطفال پشتون نباید به مکتب اجازه داده شوند تا مبادا شاعر و نویسنده و نتبجتا ً فاشیست شوند
15 فبروری 2010, 08:50, توسط khan
مستر اپریل سور خلقی اوغانملتی پاکستاننی شده !!!
چرا این همه برای دشمن ما پاکستان سر میشکنانید ؟؟ یکبار سوالی را در برابر ارقام احمانه تان در رابطه به پتانی ها ی پاکستان از جناب تان پرسیدم که جواب نگفتید . اینک باز میگوید از هر ده نفر اوغان یکی پاسپورت پاکستانی دارد !!!
باز میگوید اکثر پاکستانی ها اوغان اند !!اگر بگوید اکثر پاکستانی ها پتان اند باز هم احمقانه است چون نفوس پاکستان شاید دوصد ملیون باشد !! یا ارشاد میفرماید که پتانی های پاکستان خود را اوغان میدانند .
هدف تان اوغان = پشتون است یا اوغان کسی که در محدوده جغرافیا کنونی ما زندگی دارند قوانین ما را قبول و بالای شان تطبیق مینمایند - مالیه میدهند به خوب و بد ما شریک اند !!!!!!!!!!!!!!
یا چون اسراییل هر که پتان است و در هر کجا دنیا زندگی دارند باید اوغان باشند ......
15 فبروری 2010, 10:26, توسط اپریل
خان صاحب !
من از مردم پاکستان شناخت دارم و میدانم که انها با مردم افغانستان دوست و همنوا هستند . منظور من از پاکستان گفتن چند تا دزد سر گردنه نیست که بر سر اقندار نشسته اند . منظور من از افغان گفتن پاکستان این است که : از زمان های قدیم اخر قرن هجده تا امدن انگریز به هندوستان تمام این مناطق روحاء و عملاء تحت قیادت پادشاهان افغان بود و اکثر پادشاهان و عسکر های عالی رتبه لشکر های افغان از خود اولاده ها و نواسه ها در مناطق هند و پاکستان امروزی به جای گذاشته اند . افغانستان در این سی سال جنگی مذهبی و خانواده گی به اوغانستان تبدیل شد . ولی در قبل همه این کشور را افغانستان میدانستند و حتی پشتون و یا فارسی وانی در کار نبود تا اینکه نادر خان نظر به وظیفه که از باداران خود انگریز های دهرادون داشتند این کشور را به انواع و اقسام قشر ها و طبقات نژادی و مذهبی تقسیم نمودند و تخم نفرت را در دل و دماغ همه جای دادند . پشتون های انطرف خط همیشه خود را افغان میدانند , افغان منظور متعلق به افغانستان نه اوغان متعلق به قوم و قبیله که به زبان پشتو حرف میزنند . قوانین افغانستان را اگر منظور شما همان عنعنات و رسم و رواج ها و غیرت افغانی باشد , بلی انها بر اساس همین روایات زنده هستند و از اینکه قوانین افغانستان کاملاء با اساس و ذهنیت انها وفق میکند تا هنوز که از جدایی انها با ما زیاد تر از مثلاء قرن میشود ول هنوز مثل ما هستند . باقی من خلقی نیستم و اگر هر کسی برای افغانستان و از افغانستان دفاع نماید . برای من قابل احترام است .
15 فبروری 2010, 14:18, توسط sees
اقایان فاشیست:چرا بدون دلیل وسند بر مغلطه های خود پا میفشارید وبه استدلال های رو می اورید که بی مایه وبی پایه اند.حال چه فرق است بین اوغان وافغان؟ومراد از بکار بردن ان واژهها معرفی مردمانیست که در کناره های شرفی خراسان میزیستند وزبان انها هم اوغانی یا افغانی است.به این ترتیب بسیار درست است مردمانی را افغان یا اوغان بنامیم که زبان انها اوغانی است و به نوغی احساس مشترک در مورد پیشینه ای تاریخی وافتخارات قومی دست یافته اند.حال این مردمان درهر کجای دنیا که باشند وافغان نامیده شوند درست وبه جاست.اما این مردمان و یا خانهای این قوم(حاکمان وسیاستمداران انها)به هرنیرنگ وچشم سفیدی که دست یازند وخاک در چشم مردم بزنند وتلاش کنند تا فارسی زبانان وترک ربانان این مرز وبوم را افغان ویا اوغان معرفی کنند کاریست شوونیستی ودشمنی اشکاربا این مردمان.چون نه زبان انها اوغانی است ونه اشتراکی در اساطیر وافتخارات تاریخی دارندو نه هم تمایلی برای زندگی مشترک.(مقایسه کنید با تمایل اوغانهای افغانستان برای زندگی مشترک با اوغانهای پاکستان)برای رفع این بحران باید هویت رادر پیوند با هویت سرزمینی تغریف کرد.منطق فومگرایی دیگر ضعیف تر از ان است که در برابر اگاهی وخرد ورزی پایداری کند.
15 فبروری 2010, 16:24, توسط khan
مستر اپریل .
مشکل شما همین استکه که زبان ما را درک کرده نمیتوانید برداشت و تفسیر تان از هر نظر ... به نفع خودتان است .
کارد پاکستان به استخوان مردم ما رسیده از این رو مردم ما از پاکستان و مردمش متنفر استند و سبب این نفرت (از مردم پاکستان ) ناشی شده از سیاست ها و اعمال نابخردانه پاکی ها میباشد تو که اب ونان پاکستنان را خوردی یا پاسپورت پاکستان را به جیب داری یا ای اس ای به حلقومت چیزی را چکانیده است بحث دیگریست تو با این حرفایت بالای زخم های ما نمک پاش میدهی .
نوشته بودی منظور من شاید همان عنعنات رسم ورواج ها و غیرت افغانی باشد .....
نه برادر برداشت شما از نوشته من یک و هشتاد درجه فرق داره چون من به پشتونوالی باور وعقیده ندارم ..
میشود این غیرت اوغانی را این عنعنات پسندیده ... را برای ما بنوسید که ما هم از این غیرت و افتخار بی خبر نمانیم
همچنان شاهان و حکومت های اوغانی در هند را هم کمی روشنی بیندازید ..
چون ما از غیرت اوغانی جز وطن فروشی ( قیچی کردن چار گوشه اوغانستان ) تعامل کردن با دشمنان به خصوص انگریز و عرب و پاکستانی اینک با نو و نه کشور دیگر, حشیش , هیروین افین تریاک , نامردی , پول پرستی , دختر فروشی ... چیزی بیشتر نمیدانیم.
سخن اخر اینکه -ایا صرف پشاور و بلوچستان از اوغانستان جدا ساخته شده ؟؟ یا قسمت های در شما ل و شمال غرب و غرب .... کشور نیز .
17 فبروری 2010, 04:51, توسط بابر
سلیمان لایق
غروب بامیان
ای تیرگیِ خامَش شبهای بامیان
کاهسته از کنارۀآرام آسمان
بانرمی و شکیب
لغزیده میکشی
یک پردۀ سیاه برین مرزِ باستان
ای موجِ تیره، اندکی آهسته تر خرام
کانسوغروب تیغ کشیدست از نیام
از تیر های مهر
در واپسین نفس
بر پنبه های ابر چکیدست خونِ شام
چشم شفق چو کاسۀ خونست یا شراب
یا اخگری بدامن گردون ز آفتاب
یا چون نگین سرخ
بر مخملِ کبود
یا آتشیکه خرمن هستی کند خراب
آهسته از کرانۀ مشرق شبِ سیاه
سر میکشد چوپیکرِ عفریت ازگناه
وآنسوی آفتاب
از پشت کوه ها
بر بامیان، میفگند آخرین نگاه
با نغمۀ لطیفِ نسیمِ شبانگهی
یک رازِ ناشنوده نمودست همرهی
شاید ز زیر خاک
شهزادۀ شهید
از دل کشیده حسرتِ تاجِ شهنشهی
در وادیِ بتان، نه گلی هست و نی ملی
نی عاشقی، نه تار ربابی، نه بلبلی
نی ساقیِ جنونزده
نی مستِ بی سری
نی داغِ لاله ای، نه شکنهای سنبلی
آشوبگاهِ«غلغله» خاموش و بیصدا
نی نقشِ کاروان و نه هنگامۀ درا
نی دختِ چنگ زن
در کوشکِ امیر
نی وردِ عابدی به نیایشگۀ خدا
مرغی بپایِ هیکلِ ساکت نواگر است
گویی زبی زبانیِ بودا پیامبر است
کین زورقِ سپهر
این کشتی حیات
برموج های غارت و وحشت شناوراست
کابل،4/5/1339
17 فبروری 2010, 06:16, توسط تنویر
چند ویدیو که فکر میکنم قابل دید باشند :
http://www.youtube.com/watch?v...
http://www.youtube.com/watch?v...
http://www.youtube.com/watch?v...
http://www.youtube.com/watch?v...
17 فبروری 2010, 06:33, توسط مزاری
آقای بابر ! این شعر را نالایق در سال 1339 زمانی سروده که جولان جوانی وشعرت طلبی بر غریضۀ پشتونوالی اش غلبه نموده بوده ورنه او هیچگاهی از صلصال و شهمامه از مخمل نیلگون و نغمۀ لطیفِ نسیمِ شبانگهی بامیان در شعرش یادی نمیکرد . اگر امروز این شعر میسرود شاید چنین میسرود :
غروب بامیان
ای طالب سیه پوش شبهای بامیان
کاهسته برکشید سیلاوه از میان
بانرمی و شکیب
چرا لغزیده میکٌشی ؟
این مردم هزاره درین مرزِ کافران
ای موجِ طالبغیرت فزای ما
اندکی تیز تر خرام
کانسوغروب تیغ کشیدست از نیام
از تیر های بی نفس
در واپسین نفس
بر پنبه های ابر ریش تان ،
چکیدست خونِ شان
چشم هزاره چو کاسۀ خونست یا شراب
یا اخگری بدامن گردون ز آفتاب
نوشید خونشان به زیرنور مهتاب
گر چون نگینی نیست به انگشت شان
بر مخملِ کبود بریزید خون شان
با آتشیکه خرمن هستی کند خراب
آهسته از کرانۀ مشرق سر کشید
سرها برید چوپیکرِ صلصال ازگناه
وآنسوی آفتاب
از پشت کوه ها
بر بامیان، میفگنید آخرین نگاه
با نغمۀ لطیفِ مسلسل و شمشیر خویشتن
یک رازِ ناشنوده نمودست همرهی
شاید ز زیر خاک
شهزادۀ شهید هزاره یی
از دل کشیده حسرتِ تاجِ شهنشهی
زیرا شماید سزاوار سروری
از هیبت غریو جانسوز طالبی
در وادیِ بتان و کافران بامیان ، نه گلی هست و نی ملی
نی عاشقی، نه تار ربابی، نه بلبلی
نی ساقیِ جنونزدۀ هزاره یی
نی مستِ بی سری
نی داغِ لاله ای، نه شکنهای سنبلی
آشوبگاهِ«غلغله» خاموش و بیصدا
نی نقشِ کاروان و نه هنگامۀ درا
نی دختِ چنگ زن
چی جانانه همه را سر بریده اید !!
در کوشکِ امیر
نی وردِ عابدی به نیایشگۀ خدا
مرغی بپایِ هیکلِ افتیدۀ صلصال نواگر است
گویی زبی زبانیِ بودا پیامبر است
بیشک که شمشیر شما نجات الله و اکبر است
کین زورقِ سپهر قندهار و هیرمند
این کشتی حیات طالبی
برموج های غیرت اوغان شناوراست نالایق
17 فبروری 2010, 07:05, توسط بابر
مزاری = مریضی
طوریکه دیگران در این صفحه متوجه شده اند شما از یک بیماری خاص رنج میبرید. ما همه مخالف فاشیزم و قوم گرایی هستیم ولی نه به نوع شما که نشاندهنده نفرت و عقده حقارت شما است.
من نمیدانم منظور شما تحریک کردن است ، توهین است و یا شما پسر بچه احمقی هستید و یا هم به حق بیمار اید
ولی شما در مورد فردوسی که شما تا پیغمبر او را بالا برده اید چیزی نگفتید و لب بسته باقی ماندید:
شما مانند فاشیست های فارس آنچه را که غربی ها بنام فرهنگ موهوم آریایی و فارس به خور شما داده نشخوار میکنید.
فردوسی یک فاشیست خیال باف بود که برای فرو نشاندن غرایض خویش نژاد آریایی و ایران فارسها را از شکم خویش بیرون کشید که بعد ها غربی ها آنرا در رضا شاه پیچکاری کردند تا ایران را بین فارس های نژاد موهوم آریایی و غیر فارس های تقسیم کنند.
من لینک زیر را چندی قبل به شما تقدیم کردم و از شما میخواهم که تمام محتویات آنرا بخوانید و بعد دهن درمورد فردوسی باز کنید.
http://www.turkiran.com/rasism%20da
http://hamedanli.blogspot.com/2009/...
مینبینید آن سفیهانی که ترکی کردهاند — همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار
بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف— بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار
سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی— تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار
ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد — دل نگیرد مر شما را زین خران بیفسار
پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ— هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار .. زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع— گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار
اندر این زندان بر این دندانزنان سگصفت— روزکی چند ای ستمکش صبر کن، دندان فشار
تا ببینی روی آن مردمکُشان چون زعفران— تا ببینی روی این محنت کشان چون گل انار
گرچه آدم صورتان سگصفت مستولیاند— هم کنون بینند کز میدان دل عیاروار
جوهر آدم برون تازد بر آرد ناگهان— از سگان آدمی کیمخت خر مردم دمار
تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر —
تا بینی گرگی آن سگ را که میخوانی عیار
http://hamedanli.blogspot.com/2009/...
«همه پهن رويان كوتاه قد— همه رويشان بود بي خط و خد
همه تنگ چشمان بيني دراز— همه بد دهانان و دندان گراز
همه تندخويان و با كين و خشم— به مال يتيمان سيه كرده چشم
همه تيره راي و همه بدگمان— كمر بسته در غارت مردمان
. مي نبيند آن سفيهاني كه تركي كرده اند****همچو چشم تنگ تركان گور ايشان تنگ و تار
باش تا چون چشم تركان تنگ گردد گور تو***********گر چه خود را كور سازي در مسافت صد كري
آیا به جز از فاشیست کسی دیگری اشعار بالا را میتواند بنویسد ؟
17 فبروری 2010, 08:09, توسط مزاری
خان بابر خان ! در مورد فردوسی بزرگ هرچی نوشته اید دروغ و بهتان است که قابل مذاکره نمیدانم . اشعاری را هم که نقل قول نموده اید از شاعران گم نامی است که بنام فردوسی جعل شده . شعر (همه پهن رويان كوتاه قد ) از قاسم مادح است که در اوخر قرن ششم سروده . زمانیکه ترکان بیداد ، تاراج و غارت میکردند ، به نظر شما خراسانیان بقدوم و نعل ستوران شان دستۀ گل می پاشیدند ؟ حتی مولانا عبدالرحمن جامی جنین شعری در باب ترکان دارد .
شنيدستي که ترکي وصف جنت چون شنيد + گفت با واعظ که آنجا غارت و تاراج است ؟
گفت نی ، گفت بدتر باشد زدوزخ آن بهشت + کاندرو کوته بود از غارت و تاراج دست
تاوقتیکه جعل است و دروغ ، تا وقتیکه غارت است و جنایت ، تا وقتیکه وطنفروشیست و وطنخری منظورم آشکارا کردن حقایق و واقعیت هاست . این تنها شما نیستید که مرا بیمار میدانید بلکه خان ولی خان ، خان شمس خان , خان بدل کابلی خان هم چون شما فکر میکردند . زنده باد کابل پرس? که مرچ خوردن را به شما آموخته !! شما دروغ بنویسید و ما حقیقت ، ببینیم کی زور میشود !
17 فبروری 2010, 08:23, توسط بابر
مزاری = مریضی
اگر اینقدر آدم شما را مریضی خطاب میکند پس من بدون دلیل حرف نزده ام.
مریضی شما از ابله بودن شما است، چون شما حتی فکر میکنید همه آنچه را که من در مورد فردوسی و شاهنامه یا فحش نامه او نقل کرده ام از من است:
مانند سگ از سرودن شاهنامه پشیمانم
فردوسی در اواخر عمر از سرودن شاهنامه (فحش نامه) وتوهین کردن به ترکها وعربها وزنها ونوشتن داستانهای دروغ پشیمان شده بود به همین دلیل نزد عرفا میرفت تا چاره ای به او نشان دهند تا اینکه در سفرکه به عراق داشت “ابو علی حسن بن محمد ابن اسماعیل” به او پیشنهاد میکند که داستانی از قران را به صورت شعر در اورد و فردوسی داستان یوسف وزلیخا راانتخاب و منظوم میکند این اثر در سال 1989 توسط دکتر صدیق به ایرانیان معرفی شد..ولی گویا رازی که نباید فاش میشد ، برملا شده بود.نژاد پرستهای فارس از معرفی این کتاب به عامه مردم به خشم امده بودند واز راههای مختلف به توجیه وتخریب وتمسخر این اثر کهن پرداختند.تنها بدین خاطر که چند بیت اول این اثر، به اظهار پشیمانی فردوسی از سرودن شاهنامه وتوبه ایشان مربوط است.
در مقدمه داستان یوسف وزلیخا فردوسی اینگونه پشیمانی خود را از سرودن شاهنامه اعلان میکند
به نظم آوریدم بسی داستان** **ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم** **بگفتم درو هر چه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه** **همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم** **زبان را ودل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ** **سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه** **که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد** **مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب** **ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد** ** زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم** ** جهانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال** ** هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست** **دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک** **دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک** **که آن داستانها دروغ است پاک
با توجه به بیت اخر خود فردوسی میگوید که ارزش شاهنامه از یک مشت خاک هم کمتر است
http://hamedanli.blogspot.com/...
17 فبروری 2010, 09:40, توسط مزاری
اینهم دروغ وبهتان شاخداردیگری که بوی گندش از پته خزانه هم بلند تر است . امکان دارد بواسطه کاشف دیگری مانند علامه حبیبی به نگارش آمده ویا شاید از مدخل پته خزانه دیگری کشیده باشید که تا حال پت و پنهان بوده !!
18 فبروری 2010, 13:39, توسط sees
Drood
به مزاری:او مرد اگاه وفرزانه است.امابابر نه از شاه نامه چیزی میداند ونه هم از حماسه.ادبیات که در برخورد با اقای مزاری بکار میبرد نشان تنک ظرفیتی اوست.بابر خان!شاه نامه علیه ترکها نیست ونه هم فردوسی بزرگ از اریانا نامی برده است.بابر تو بسیار کوچکتر از ان که به فردوسی بزرگ دهن کجی کنی.
18 فبروری 2010, 18:47, توسط مزاری
sees عزیز سلام ، تشکر از حسن نظر تان ! خان بابرخان وخان ولیخان از جمله مورچه هایی اند که کمر بسته اند تا با خس و خاشاک سلیمانکوه سدی بندند در مقابل سیلاب رستخیز ادب ، فرهنگ و تاریخ پربار ما . این خاکروکان بی آزرم را پلان و سفارش بر این است که چون ما تهی و میان خالی ایم چرا دیگران را افتخارو مباهات باشد ، پس بکشید ، ببندید ، بسوزید ، انفجار دهید و شایعه پراگنی و دروغ بافی کنید تا مراد دل حاصل شود .
انفجار دادن قامت بلند بودا ، افسانه خواندن شهنامه ، فرق وتفاوت نهادن بر زبان فارسی دری ، انکار سرزمین خراسان بزرگ و ... همه تلاشهای وقیحانه ومذبوحانه یست که میخواهند تاریخ تمدنی و فرهنگی یک ملت سرفراز و با فرهنگ هزارن ساله را نفی کنند و در اذهان و افکار جوانان حقیقت جو زهر ناباوری و دودلگی را پیچکاری کنند تا در آینده ها با مساعد شدن شرایط بکام شان ، مانند فیصدی های ننگین و شرم آور و نشر کردن سقاوی دوم سیرحقیقی تاریخ را دگرگون نمایند .
دانشمندان و سیاستمداران شان طور علنی و مستقیم نمی توانند و توانایی آنرا نیز ندارند که بطور رسمی و آشکارا نظریات گند خود را بنویسند وابراز نمایند ، زیرا میدانند و یقین کامل دارند که چنان مشتی برسر شان خواهند خورد که مغز شان از دهان آید . چاره همین دارند که بطور غیر مستیم ، زیر نامهای مستعار شبیخونی بزنند و قاچاقی تخم نفرت خویش را هر سو پراگنده نمایند .
این حقیر را به یاری پروردگارم هدف و تصمیم همین است تا با دستان خالی و دانش تهی در مقابل این دروغ پردازان سیه دل و نمک حرام ایستاده گی نموده هرگونه افتراح ، جعل و شایعه پراگنی این خودپرستان غول را باطل و خنثی نمایم . از همۀ عزیزان همیار و همنظر هم آرزو دارم تا درین مبارزه ، با من و دوستان عزیزم راوش ، بلوط ، خان و دیگر مشعل داران راه آزادی از برده گی را همراهی کنند تا پیروزی از حق و حقیقت باشد نه از اهریمن جعل کار و دروغ پرداز . یاهو !
18 فبروری 2010, 07:06, توسط تنویر
دو مجموعه شعری لایق به زبان دری به چاپ رسیده که یکی بادبان و دیگری سمت روشن جاده ها نام دارد که من خودم تا حال متاسفانه آنها را مطالعه نکرده ام ولی در صفحات انترنیتی بخش های از آن ها چاپ شده است.
لایق هنچنان بالای کتابی کار میکند که مردی از کوهستان نام دارد و این کتاب هم به زبان دری است.
قسمت های از اشعار جدید لایق بر گرفته شده از کتب فوق الذکر:
« در هر زمین که سوختگانند چون من اند
در هر زمان که زیسته بودند، یک تن اند ...
از هر تبار و منطقه از شرق تا به غرب
قربانیان عشق، رفیق و برادر اند
آنان که دست رد زده بر سینه ی ستم
آزاد از تطاول چرخ ستمگر اند
«لوممبه» و «سپارتگ» و «مسلم» و «حلاج»
همسوی و هم عقیده و هم رزم و با هم اند
چون رنگ پاک نور سحرگاه کوهسار
در بیکرانه های فضیلت شناور اند.
چو هیکلی که خدایش تراش کرد به شوق
بلند قامت و مردانه و سلاح به دست
و روزگار به دست منش نمود اسیر
سلام کرد مرا و گفت ببین
چه اژدها ی مهیب آوریده ایم به دام
و با دو دست گشاده اشاره کرد به او
به او که همچو یلی از فسانه های کهن
و از سلاله ی گُردان شاهنامه گران
ستاده بود، که فرمان او دهندبه تیر...
18 فبروری 2010, 13:54, توسط بابر
آقای تنویر
سپاس و تشکر از شما.
لایق بر حق که شاعر بزرگ است و بی انصافی خواهد بود که این همه جنایتکاران را در ولسی جرگه و مشرانو جرگه ، در حکومت و قوای مسلح نادیده گرفت و پشت شاعر بزرگی چون لایق را گرفت.
9 نوامبر 2012, 02:03, توسط فردوسی
من مثل سگ از سرودن شاهنامه پشیمانم
سرودن شعر حرفۀ من بود نه طرز تفکر آن. هر کسی که گاو نباشد، می پرسد که من این همه اطلاعات را از کجا آورده ام. افراد بخصوصی قصه های مورد نظرشان را با مقداری استخوون در اختیارم قرار می دادند و من هم آن قصه ها را بصورت شعر در می آوردم. بهر حال، در اواخر عمرم از سرودن شعرور نامه بخاطر قطع شدن جیره ام، مثل سگ پشیمان شدم، و برای روشن شدن مطلب شعری زیر را سرودم:
از آن نامور نامداران شهر / علی دیلمی بودلف راست شهر
که همواره کارم به خوبی روان / همی داشت آن مرد روشن روان
ابونصر وراق بسیار نیز / بدین نامه از مهتران یافت چیز
حسین قتیب است زآزادگان / که از من نخواهد سخن رایگان
ازویم خور و پوشش و سیم زر / از او یافتم جنبش و پای و پر
نی ام آگه از اصل و فرغ و خراج / همی غلطم اندر میان دواج
بعدها برای جبران گه خوری هایم، داستان یوسف و زلیخا را که از آن به عنوان توبه نامه ام یاد می شود،سروده ام. نمونه ای از اشعارم در یوسف و زلیخا
به نظم آوریدم بسی داستان / ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم / بگفتم درو هر چه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه / همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم / زبان را و دل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ / سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه / که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد / مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب / ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد / زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم / جهانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال / هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست / دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک / دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک / که آن داستانها دروغ است پاک
با توجه به بیت اخرم، کلآ ارزش شاهنامه از یک مشت خاک هم کمتر است. بشاشید توش.
19 نوامبر 2012, 00:57, توسط Usman
ســــــگها شعر فارسی ميگويند
همواره در طول سلطنت پادشاهان ترک نژاد در ایران، فارس سگ ها در مدح آنها شعر میگفتند و خود را تا حد یک سگ کوچک میکردند تا شاید پادشاه تکه استخوانی را در جلوی آنها بیندازد .توجه شما را به تعدادی از این اشعار جلب میکنم
1. فردوسی در مدح سلطان محمود غزنوی می گوید
یکی گفت کین شاه روم است و هند / ز قنوج تا پیش دریای سند
به ایران به توران ورا بنده اند / به رای و به تدبیر او زنده اند
جهاندار محمود شاه بزرگ / به آبشخور آرد همی میش و گرگ
چو کودک لب از شیر مادر بشست / ز گهواره محمود گوید نخست
2. انوری ابیوردی در مدح سلطان سنجر سلجوقی می گوید
خسروا بنده را دوسه سال است که همی آرزوی آن باشد کز ندیمان حضرت ار نشود از مقیمان آستان باشد بخرش پیش از آنکه بشناسی کانگی رایگان گران باشد چه شود گر ترا درین یک بیع دست بوسیدنی گران باشد
3. اثیراخسیکتی درمدح قزل ارسلان ترک می گوید
ای کمینگاه فلک ابروی تو / آبروی آفتاب از روی
جای جانها گوشه شبوش تو / دام دلها حلقه گیسوی تو
بر سر کوی غمت بر تا «اثیر» / های هویی می زند بر بوی تو
کم نگردد رونق حسن تو هیچ / گر بیفزاید سگی در کوی تو
4. در زمان شاه عباس صفوی، شاعری اصفهانی مورد توجه شاه بوده و شاه عباس وی را در سفر شکار همراه خود می برده است، لاکن مدتی توجه و عنایتی به وی نداشته است. شاعر از این بی توجهی شاه نسبت به خود پریشان خاطر شده جهت جلب نظر شاه عباس بیت زیر را می سراید
سحر آمدم به کویت* به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی *به چه کار رفته بودی
5. جامی می گوید
هستم سگکی بر آستانت / خرسند زتو به استخوان
شد سگ کوی تو جامی / چون سگانش داغ کن
تا بداند هر که بیند، / کز سگان کوی تست
6. فخرالدین عراقی هم می گوید
بگذار که بگذرم بکویت یکدم ز سگان کویم انگار
بگذاشتم این حدیث کز من دارند سگان کوی تو عار
پندار که مشت خاک باشم زیر قدم سگ درت خوار
7. سنایی در مدح سلطان ترک می گوید.
ما را سگ خویش خوان که تا ما گوییم که شیر چرخ ماییم
7 دسامبر 2012, 02:26, توسط عثمان
اهانت های فردوسی به زن ها
چو زن زاد دختر، دهیدش به گرگ!
که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ!
............
زبوی زنان موی گردد سپید!
سپیدی کند از جهان نا امید!
.............
مرا گفت چون دختر آمد پدید
ببایست اش اندر زمان سر برید
.......
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این دو ناپاک به
14 دسامبر 2012, 03:56, توسط ن
چرا پشار اوغانی تان وچت شده شاید بخاطریست که شاه طوس اوغان دغلباز دزد را مکمل معرفی کرده است !!!
9 دسامبر 2012, 23:49, توسط usman
نژاد تراش ها و زرتشت تراشی
چنانچه منابع تاریخی حکایت می کند زرتشت ( شتر بد ریخت ) 500 سال قبل از میلاد، و یا 2000 سال قبل از میلاد و حتی 6000 سال قبل از میلاد شاید در بین النهرین، شاید در کردستان، شاید در آذربایجان، شاید در سیستان، شاید در بلخ و شاید هم در شمالغرب هند بدنیا آمده است و تاریخ مرگ و محل دفنش هم بر کسی معلوم نیست. حالا ذهن هر انسان جویا و حقیقت طلب به این سوال معطوف میشود که آیا این فاصله زمانی بسیار طولانی و مکان های بسیار دور از همدیگر خود بهترین دلیل بر افسانه ای بودن شخص زرتشت نیست. نظر چندتا زرتشت تراش را در زیر باهم می خوانیم.
1. کنت می نویسد ” زبان کتیبه های هخامنشی زبان فارس هاست که زرتشتی بودند و اوستا می خواندند. اوستا متعلق به پیامبری است که در بلغ و خراسان ظهور کرد ولی کتابش را را به زبان مادی نوشته است که شباهتی به زبان کتیبه ها ندارد ”
کسی نمی داند که زبان مادی چیست چون نه فقط کلمه و حرفی به زبان مادی یافته نشده بلکه حتی کسی نمی داند که ماد ها در کجا می زیسته اند پس کنت از کجا می داند که زبان اوستائی شبیه زبان مادی است؟ اگر مرکز مادها در نواحی کردنشین کنونی بوده است پس چرا زبان کردها به زبان کتیبه های هخامنشی و به زبان اوستا شبیه نیست؟
2. علی اصغر حکم می نویسد « کوه خواجه در سیستان محل مرابقه و انتظار مردم بوده است نه بخاطر اینکه در انجا فقط ظهور ” سوشیانس ” را انتظار داشته اند بلکه از ان سبب است که زرتشت خود نیز در انجا زندگی می کرده است. »، ( تاریخ ایران بر اساس مدارک باستان شناسی، ص 113 )
3. تفضلی ” کتاب دینی زرتشتیان اوستا نام دارد بدین جهت زبانی را که این کتاب بدان نوشته شده است اوستائی نامیده اند. جز کتاب اوستا هیچ اثری دیگری به این زبان پیدا نشده است. در خود اوستا اشاره ای به نام اصلی این زبان نشده است و حتی کلمۀ اوستا نیز در متون اوستائی نیامده است”
4. جواد مفرد گهلان مینویسد، " یکی از القاب زرتشت ون جوت بیش یعنی درخت رنجزدائی است. این اسم از آنجا حادث شده است که مقر فرمانروائی زرتشت منطقۀ انگور خیز ( هوم خیز ) مراغه یا همان رعه زرتشتی در جنوب شرقی دریاچۀ ارومیه بوده است. "
5. هاشم رضی زرتشت شناس می گوید: » در باره شناخت درست زمان زرتشت نمی توان داوری درست و حسابی کرد. علما از قدیم الایام تا به امروز تاریخ هائی یاد کرده اند که اندازه میان آنها تا شش هزار سال اختلاف دارد.» ( راهنمای دین زرتشتی، هاشم رضی، تهران، انتشارات فروهر، ، ص 2 )
6. پریطوی راج Prithvi Raj در کتاب( 19000 years of world history ) 19 هزار سال تاریخ دنیا معتقد است که زرتشت متولد شمالغرب هند است نه بین النهرین ( ( Mesopotamia.
7. بهار مینویسد ” خط اوستائی در زمان ساسانیان اختراع شده است و تا ان زمان متون اوستائی سینه به سینه میرسیده است
اگر اوستا را در قرن ششم میلادی نوشته اند، پس آن اوستائی دیگر که بر روی 1200 پوست گاو نوشته بودند و اسکندر مقدونی آتش زد، چی بود؟
8. دکتر اردشیر خورشیدیان در رابطه با اینکه چگونه می توان ثابت کرد که زرتشت در چه سالی متولد شده یا در چه سالی به پیامبری رسیده، میگوید. روز دقیق تولد هیچ پیامبری مشخص نیست. بین فرقه های مختلف مسیحی بین روز تولد حضرت مسیح(ع) پنج روز اختلاف است. در مورد روز تولد حضرت محمد(ص) هم اینچنین است. در مورد تاریخ دقیق تولد زرتشت هم در بین زرتشت شناسان اختلاف نظر وجود دارد وگرنه در بین پیروان زرتشت اختلافی نیست و همه زرتشتیان دنیا تاریخ تولد زرتشت را روز ششم فروردین ماه 1768 سال قبل از میلاد می دانند. ( پاسخ به پرسشهای دینی زرتشتیان، اردشیر خورشیدیان، تهران، انتشارات فروهر، چاپ 2، ص 16ـ 17 )
حالا پنج یا هفت روز کجا و شش هزار سال کجا! خیلی فرق است! چند روز اختلاف در تولد شخصی، مشکل ایجاد نمی کند اما کسی که نمی دانیم سه هزار سال قبل متولد شده یا نه هزار سال قبل، نمی توانیم هیچ حرف و هیچ تاریخی را به او با اطمینان خاطر نسبت بدهیم. پس دانستن تاریخ حیات یک پیامبر هرچند بصورت تقریبی خیلی اهمیت دارد..
اگر فرض را بر آن بگیریم که واقعآ زرتشتی وجود داشته و عده ائی هم 3 هزار سال قبل یا دو هزار پانصد سال قبل از جنوب سیبری به جنوب ایران ( مثل سیاهپوست های بندعباس، چهاربهار، بوشهر و آبادان) مهاجرت کرده اند. در آنصورت ظهور زرتشت قبل مهاجرت آریائی ها به جنوب ایران بوده است.
اختلاف در تاریخ حیات، از چند صد سال قبل از میلاد تا چندین هزار سال قبل از آن است!! همچنین اختلاف در ذکر مکان و محل حیات او از دورترین نقاط شرق تا دورترین نقاط غربی این سرزمین، به اندازه ای است که هـیچ راهی برای تشخیص آن نیست!! گذشته از ایـنها، او چه پیامبری بوده که در تاریخ، هیچ اثر، نشان، یادی از خاندان پدری و یا مادری او، بلکه از نسل و بازماندگان او بر جا نمانده است؟!! آن هم با آن همه تاریخ نویسـانی که ادعا میکنند مثلآ آریائی ها داشته اند! آیا آن همه مورّخ نمی فهمیده اند که زمان و مکان و نسل و تباراین موجود خیالی(زرتشت) چه و کدام بوده اند؟!!
ما در کتب تاریخی تا کنون ندیده ایم که شخصی معروف باشد و بیش از چند سال در تاریخ ولادت و درگذشت او؛ بیـش از چند فرسنگ، درمورد محل و مکان حیات و تبلیغات او ؛ و بیش از یک یا دو واسطه در بیان خاندان و نسب و پدران و نسل و بازماندگان او، با ابهامی مواجه شده باشیم !! پس بیش از حد بودن این اختلافات درمورد زرتشت، ازمحکم ترین دلایل بردروغی، افسانه ای، ساختگی و خیالی بودن اوست!
14 دسامبر 2012, 01:53, توسط عثمان
فارس های پای منقلی لغات عربی را که بطور مشترک در شبه زبان فارسی و در سایر زبان ها بکار می روند، نشانه نفوذ زبان فارسی در آن زبان ها تلقی می کنند. و برای ثبوت شعر زیر را مثال می آورند.
شعر زیر در پاکستان در زمان نامعلوم گفته شده است
پاک سرزمین شاد باد / کشور حسین شاد باد
تو نشان عزم عالیشان / ارض پاکستان
مرکز یقین شاد باد / پاک سرزمین کانظام
قوت اخوت عوام / قوم ، ملک ، سلطنت
پاینده و تابنده باد / شاد باد منزل مراد
پرچم ستاره و هلال / رهبر ترقی و کمال
ترجمان ماضی شان / جان استقلال
سایۀ خدای ذولجلال.
24 کلمۀ عربی در شعر بالا ( کشور، حسین، عزم، عالی، ارض، مرکز، یقین، نظام، قوت، اخوت، عوام، قوم، ملک، سلطنت، منزل، مراد، هلال، ترقی، کمال، ترجمان، ماضی، استقلال، ذولجلال )
کلمات رهبر، پاک و خدا در زبان اردو اصلآ بکار نمی روند بجای آنها کلمات
قائد بجای رهبر، مثل " قائد اعظم محمد علی جناخ " یعنی رهبر کبیر محمد علی جناح.
صاف بجای پاک، مثل، " صاف ے " یعنی پاک است. یا " صفای بهت ے " یعنی خیلی تمیز است
الله بجای خدا مثل " الله ناکره " یعنی خدا نکند یا " الله حافظ " یعنی خدا حافظ
کلمات پرچم، خوش، و سایه از لغات دساتیری هستند
منشع زبانی کلمات تابنده، پاینده و زمین معلوم نیست.
14 دسامبر 2012, 01:54, توسط عثمان
زبان فارسی زبان بشو نیست
اکبر شاه مغول که از وی به عنوان بزرگترین پادشاه در تاریخ هند اسم برده میشود، گسترۀ حکومتش از شهر قندهار در مغرب تا شهر داکا در بنگلادش در مشرق و از کشمیر در شمال تا سرحد شهر احمدنگر در جنوب امتداد داشت. او برای ایجاد وحدت ملی بهارات را به هندوستان تغییر اسم داد و زبان اردو را با اندکی لغات من در آوردی راه انداخت و بعد مذهبی جدیدی هم به اسم مذهب" آلهی " ایجاد کرد که معجونی بود از کارواکا، هندو، اسلام، سیک، مسیحیت، در دین " الهی " نفس پرستی، شهوت، اختلاس، نیرنگ، افترا، ظلم، ارعاب و غرور را نهی میکرد. کشتن حیوانات را عملی قبیح میشمرد. تقوا، ایثار و نجابت را اصول کار خود قرار داده بود.
بعد از چند قرن حکمرانی مغول ها در هند، زبان اردوئی را که اکبر شاه با اندکی لغات من درآوردی راه انداخته بود به اسم هندی تغییر دادند و گفتند زبان هند و اروپائی. ( Indo – European ) حالا نه شبه سیاهپوست های هند شبیه اروپائی ها هستند و نه زبان اردو بیش از چند قرن عمر دارد.
بهرحال، این گونه افکار و خیالات نوظهور در دربار اکبرشاه در هند موجب گردید که فارس های مجهول الهویه در ایران به هوس اختراعات عجیب و غریب افتاده و هرج و مرجی در عقاید بوجود آید. چند نفر فارس ابلهی که معلومات اندکی از حکمت مشایی، اشراق و لغت داشتند کتاب های بی اساسی بنویسند که یکی از آن ها کتابی است به اسم " دساتیر " تالیف و ساختۀ شخصی ناشناس که خود را ملا فیروز نامیده است. او تاریخی بی اساس و حرف های بی معنی و آمیخته به اصطلاحات فلسفی من درآوردی به اسم گروهی از پادشاهان و پیامبران ایران باستان که وجود خارجی نداشته اند وضع کرده است. به دنبال آن در طی سده های یازده، دوازده و سیزده هجری کتاب های دیگری نیز مانند شارستان، آیین هوشنگ و دبستان المذاهب با لغات من درآوردی پشت سر هم پدید آمدند و در نتیجۀ آن برخی از لغت نامه نویسان ایرانی مانند حکیم محمد حسین متخلص به برهان فریب این کتاب ها را خورده و پا در دام آن ها نهاده و یاوه گویی های آنها را به اسم لغت های واقعی در یکی از مشهورترین لغت نامۀ فارسی یعنی برهان قاطع وارد نمود و آن را در سال ١۰۶۲ ق منتشر کرد. این لغات من در آوردی بعد رفته رفته وارد ادبیات ایران شد و در اشعار نیمچه شاعرانی چون شیبانی و ادیب الممالک فراهانی داخل شد و قسمت های نادرست تاریخی دساتیر نیز در کتاب های چون بستان السیاحۀ، ناسخ التواریخ و نامۀ خسروان داخل گردید.
از آن تاریخ به بعد بر اساس این خرافات لغوی و افعال و ترکیبات ساختگی و شیوۀ سست سبک جدیدی نیز بوجود آمد که نمونه ای از آن هنوز هم در بین فارس های مجهول الهویه رایج است و آن همان " فارسی سره " است و حتی مردی ابلهی از آن گروه در سدۀ سیزدهم گلستان سعدی را به فارسی سره تحریر کرد و به خیال خود شق القمر کرده و فارس ها حتمآ صاحب زبان خواهند شد.
بطور خلاصه باید گفت که هیچ کتابی بعد از کتاب دساتیر، به اندازۀ کتاب " برهان قاطع " با آن لغات من در آوردی و زمخت اش فارسی های مجهول الهویه را گیج نکرده است.
پاورقی
کلمۀ اردو ترکی است به معنی قشون
کلمۀ " هند " در شعرور نامۀ فردوسی آمده است. به احتمال زیاد فردوسی در زمان سلطان محمود غزنوی نمی زیسته ولی سفارش دهندگان شاهنامه عمدآ زمان قصه های شاهنامه را چنین تنظیم کرده اند
18 دسامبر 2012, 23:48, توسط usman
تلفظ تاجیک در کتاب های قدیمی بصورت تزک آمده است. تزک در زبان ترکی به فضولات حیوانی خشک شده میگویند. ترک ها در ایام قدیم تاجیک ها را تزک خطاب می کردند که این کلمه بعدها بصورت تاجیک در آمده است. کشور تاجیکستان فقیرترین کشور در بین 15 کشوری است که از روسیه جدا شده اند و امامعلی رحمانف رئیس همیشه جمهور این کشور فقیر قبلآ رانندۀ تراکتور در یک مجتمع کشاورزی بود که در سال 1371 با حمایت روس ها رحمان نبی را از قدرت خلع و خودش را رئیس همیشه جمهور تاجیکستان کرد. در بین تاجیک ها طفلی که در روز عید قربان بدنیا می آید، اگر مذکر باشد، اسمش را قربانعلی و اگر مونث باشد، اسمش را قربان گل می گذارند.
18 دسامبر 2012, 23:50, توسط usman
اخیرآ فریدون جنیدی از فارس های ابله 30 هزار بیت از شاهنامه را حذف کرده و گفته که این اشعار شرم آور از فردوسی نیستند! با این حساب باید قبول کرد که اشعاری به شاهنامه اضافه شده است حالا 50 هزار بیت، 40 هزار بیت یا شصت هزار بیت معلوم نیست اما سوال اینجاست که کی صلاحیت تشخیص آن را دارد که کدام قسمت از شاهنامه از فردوسی است و کدام قسمت آن از فردوسی نیست؟ شاید همان 30 هزار بیتی را که فریدون جنیدی حذف کرده از فردوسی باشد و 30 هزار بیت دیگر از فردوسی نباشد.
18 دسامبر 2012, 23:52, توسط usman
اگر از زبان فارسی ضمیرها، بودن، شدن، کردن و لغات ترکی مثل آقا، خانم، چاپ، خان، تومان، گمرک، بشقاب، اتاق، کمک، شلوغ، آشپز، توپ، قاچاق، یواش، قالی، آماج، .... را منها کنیم، باقی لغات آن عربی هستند و به جرات میشود گفت که زبان فارسی همان عربی شکسته است. دولت ایران تعلیم زبان عربی را در کل مدارس از دورۀ اول راهنمائی تا ختم دانشگاه را اجباری کرده تا زبان بی بار و فاقد ارزش تکلم فارسی را کمی بهتر کند
19 دسامبر 2012, 03:46, توسط کابل وطن
به آنانیکه به آقای سلیمان لایق میتازند!
نمخواستم واردبحثی شوم که ناجوانمردانه وبه دورازهمه موازین اخلاقی وصداقت دربدنام ساز ی کسی براه انداخته اید که روزی شعرش شوری بوددروصفت دراوگران دامنه های چونغروشعارش شررافگنی دردل تاریکی های ممتد قرن اندرقرن!
لایق سزاواراین همه تهمت ودروغ وبرچسب های ناجوانمردانه نه بل نویسنده ,شاعروارمانگرایست که بالبخند ومحبت باید به سلامش رفت.
تشکر
21 دسامبر 2012, 00:23, توسط usman
در مقایسۀ نژادی رنگ ( پوست، مو و چشم ) در نظر گرفته میشود، و چون زبان ارثی نیست بلکه اکتسابی است بهمانخاطر در نظر گرفته نمی شود با این حساب فارس های اصیل در جنوب ایران از نژاد آفریقائی هستند.
21 دسامبر 2012, 00:29, توسط usman
فارس های پای منقلی بخاطر روشن نگه داشتن منقلشان قصۀ های سفارشی را در این یا ان مقوله آغاز میکنند و به شرح در می آورند و موقع ثبوت شروع به فریب کاری از قماش نابودی، سرقت، و یا سوزاندن می کنند. آنها در این شگرد و شیوه با نمایش دارائی های خیالی خودشانرا به اجداد فرضی شان که نژاد تراش ها برایشان تراشیده اند، وصل میکنند. برای مثال
1. در سارویۀ اصفهان کتابخانه ای بود که عظمت آن خیلی بیشتر از اهرام ثلاثۀ مصر بود ولی عرب ها طوری نابود کردند که حتی خشتی از آن کتابخانه بر جای نمانده است.
حالا چرا عرب ها اهرام ثلاثه مصر را از بین نبرده اند، معلوم نیست!!!
2. اوستا بر روی 1200 پوست گاو نوشته شده بود ولی اسکندر مقدونی آتش زد!!!
3. زمانیکه فارس ها از جنوب روسیه به جنوب ایران مهاجرت کردند، زبان بسیار حرفه ای داشتند ولی هزار و چهار صد سال پیش عرب ها این زبان را نابود کردند
اگر فارس های مجهول الهویه موقع آمدن به ایران زبان گفتاری و نوشتاری داشتند پس چرا گل نبشتۀ بابلی منتسب به کورش به زبان پارسیان نیست؟
4. در دو هزار و پانصد سال پیش زمانیکه فارس ها از جنوب روسیه به جنوب ایران مهاجرت کردند، چشم آبی و مو طلائی بودند ولی بعد ها یونانی ها بطور مداوم به فارس ها تجاوز کردند که نتیجۀ آن تجاوزها فارس های اصیل در شهرهای بندرعباس، چابهار، آبادان، کرمان و بوشهر تغییر رنگ داده و سیاهپوست شده اند
21 دسامبر 2012, 00:46, توسط usman
استوانۀ منشور حقوق بشری
منتسب به کورش
در سال ۱۸۷۹ میلادی، به دنبال کاوشهای گروه انگلیسی در معبد بزرگ اِسَـگیلَـه در شهر باستانی بـابِـل در بینالنهرین استوانهای از گل پخته بدست باستانشناسی کـلدانی به نام « هرمز رسـام » پیدا شد تحقیقات اولیه نشان میداد که گرداگرد این استوانه گِـلین را نوشتههائی به خط و زبان بابلی در برگرفته است و متعلق به فرمانروای بابِـل است ولی بعد از دوسال تحقیق به این نتیجه رسیدند که این گل نبشته در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به دستور کورش تحریر شده است.. این استوانه امروزه در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری میشود.
حالا چرا بعد از دو سال تحقیق آن را به کورش نسبت داده اند، بعنوان سوال میماند ولی واقعیت های هست که نمی شود انکارش کرد. این استوانه در شهر بابل که پایتخت کشور بابل بوده، به دست کاتبان و تاریخ نویسان بابلی و به خط و به زبان بابلی تحریر شده و در همان جا ( در معبد بزرگ اِسَـگیلَـه ) نیز پیدا شده است. سنت تاریخ نویسی قبل از حمله کفتار وار کورش حدود دوهزار سال در بابل رواج داشته. صنعت و فن ساخت چنین کتیبههای استوانه ای متعلق به مردم بابل است با اینکه نمونههای فراوانی از آن با همان محتوا و مضامین در بابل پیدا شده در مقابل هیچ نمونۀ مشابه آن چه قدیمیتر و یا جدیدتر که متعلق به سرزمین مثلآ پارس باشد، تاکنون پیدا نشده است.
بنا به مندرجات عهد عتیق، کورش مجری و برآورد کنندۀ یک آرزوی ویرانگر قدیم بود. آنجا که به نقل از خدای بزرگ یهودیان که دست راست کورش را گرفته و او را منصوب و منتخب خود نامیده، آمده است: «من خود بر ضد بابل بر خواهم خواست و آنرا نابود خواهم کرد. نسل بابلیان را ریشهکن خواهم کرد تا دیگر کسی از آنان زنده نماند. بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغدها در آن منزل کنند. با جاروی هلاکت بابل را جارو خواهم کرد تا هر چه دارد از بین برود (کتاب اشعیا، باب ۱۴، بند ۲۲ و ۲۳؛ باب ۴۴، بند ۲۸؛ باب ۴۵، بند ۱ و ۱۴)»؛ «پس از هفتاد سال، سلطان بابل و قوم او را بخاطر گناهانشان مجازات خواهم نمود و سرزمین ایشان را به ویرانهای ابدی تبدیل خواهم کرد (کتاب اِرمیا، باب ۲۵، بند ۱۲)». این روایت به قتل و غارت کشور بابل به دست کورش و نیزه اندازهایش اشاره میکند که با ابزارهای عقلی و فنی یهودیان عملی شد.
کورش با نیزه اندازهایش تمدن درخشان «بابل» را برای همیشه از بین برد و تعداد مردانی که در زمان کورش به دست او و نیزه اندازهایش کشته و معلول شدند، شمار زنان و اطفالی که بیوه و یتیم و بیخانمان و ربوده شدند، میزان اموالی که به غارت رفت، هزینههایی که از دسترنج مردم بینوا تأمین شد و بر دوش آنان تحمیل گردید، خسارتهایی که به اقتصاد و کشاورزی و بازرگانی و پیشهها وارد آمد، زمینهای سوخته و ویرانی که بر جای ماند، و آسیب و رنجی که به جسم و روح و به فرهنگ و تمدن و آینده بشریت رسید، غیر قابل محاسبه و تخمین است.
برای نمونه از سنت قدیم و درخشان تاریخ نویسی بابلی مراجعه کنید به منشور مشهور 300 ماده ای حمورابی عادل در 3300 سال قبل. گزیده ای از بخشهای آغازین و پایانی منشور حمورابی عادل به شرح زیر است:
I. منم حمورابی، سلطانی که خدایان مرا برگزیدند تا برای مردم رفاه را به ارمغان بیاورم، تا عدالت و انصاف را در زمین گسترش دهم، تا ظلم و بدی را از بین ببرم، تا قوی نتواند بر ضعیف ظلم کند و زور بگوید.
II. منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه دنیا گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که معبد اسگیلا را آباد کرد، آن کسی که شهر اور را آبادان کرد، آن کسی که شهر اوروک را زیبا و با طراوت کرد.
III. منم حمورابی، سلطان چهارگوشه دنیا، سلطان بابل، سلطان توانا، کسی که قانون و عدالت را در زمین برقرار کرد، کسی که به مردم آسایش بخشید.
IV. منم حمورابی، سلطان کبیر، من چوپان مردمی بودم که مردوک آنان را به من سپرده بود، من سرزمینهای آرام برای مردم فراهم ساختم، من بر مشکلات بزرگ پیروز شدم، من عدو را ریشهکن کردم، من محاربه را کنار نهادم، من به همه سرزمینها آسایش ارمغان کردم، من کاری کردم تا همه مردم در دوستی و صلح زندگی کنند، من اجازه ندادم کسی مردم را آزار دهد و برنجاند و بترساند، سایه مهربان من بر فراز شهر گسترده شده است.
V. من ملل سومر و بابل را در آغوش خود گرفتم، آنان را به سوی خوشبختی رهنمون کردم، من همیشه و همواره در صلح و آشتی بدانان فرمان راندم، من همه مردم را در پناه علم خود قرار دادم، من اجازه ندادم تا قوی بر ضعیف ظلم کند و زور گوید، من اجازه ندادم تا کسی به طفل یتیم یا زن بیوه ظلم کند.
VI. من حمورابی هستم، سلطان عادل، موسس قوانین، مجری عدالت، من سلطانی هستم که به مظلوم عدالت میبخشد، بگذارید هر ظلم دیده ای که ادعایی دارد به نزد من بیاید، من قلب مردوک را شاد کردم، من قلب مردوک را از خود خوشنود کردم، برای همه روزهایی که خواهند آمد، برای همیشه!»
23 جنوری 2013, 00:35, توسط gasam@yahoo.com
و تئوری در رابطه با حرکت اقوام کوچ نشین آریائی از زادگاه اصلی شان
I. عده ائی بر این باورند که زاد گاه اصلی آریائی ها جنوب روسیه است و آنها از جنوب روسیه بطرف ایران و هند سرازیر شدند به عبارت دیگر انها روسی الاصل هستند. یعنی مو طلائی، چشم آبی و سفید پوست هستند
II. عده ائی هم بر این باورند که زادگاه اصلی آریائی ها قارۀ افریقا است و آنها از افریقا به جنوب ایران آمده و از انجا بطرف هندوستان و از هند وستان به سرزمینی که امروزه قارۀ استرالیا می نامند سرازیر شدند. و بومیان شبه افریقائی استرالیا همان آریائی هائی آفریقائی الاصل هستند.
بنظر من زاد گاه اصلی اریائی ها باید آفریقا باشد بخاطر اینکه مردم جنوب ایران، هندی ها و بومیان استرالیا خیلی شبیه افریقائی ها هستند و هیچ شباهتی به روس ها ندارند.
28 مارچ 2013, 00:23, توسط akbar
فارس ها عادت دارند که همیشه با کیر دیگران داماد شوند
بچند نمونۀ با " کیران دیگران داماد شدن " فارس ها در زیر توجه کنید
1. پیامبر اسلام، فارس بود چون قریش معرب کورش است
2. باراک اوباما رئیس جمهور امریکا در اصل اهل بوشهر است بخاطر اینکه اوباما یعنی آب با ما و همچنین رنگ پوست اوباما مثل مردم بوشهر سیاه است
3. رفت و آمد ایرانی ها به کرۀ ماه با قالیچه های پرنده در زمان کورش
4. سلمان پارسی 350 سال عمر کرد
5. حضرت علی آریائی بود اما حضرت عمر آریائی نبود
6. کعبه را ایرانی ها ساخته اند
7. افغانستان مال ایرانی هاست بخاطر این که در زمان سلسلۀ غزنویان افغانی ها نزدیک به صد سال بر ایرانی ها حکومت کردند.
8. شعرهای ابونواس از زبان فارسی تاثیر گرفته است!!! اصلاٌ در زمان ابونواس، زبان فارسی وجود نداشت.
9. نیشاپور یا همان ابرشهر پایتخت مدرن ساسانیان با ساختمان های بسیار عظیم سنگی بود که در جهان همتا نداشت و اگر امروز خشتی از آن همه ساختمان های عظیم سنگی پیدا نیست، مقصر عرب ها هستند که همۀ آنها را پودر کرده و از بین برده اند!!!
10. عراق مال فارس هاست چون عراق از ریشۀ اراک است
11. مسلمانان شیعه آریائی هستند ولی مسلمانان سنی آریائی نیستند
12. علت شکست ایران از عرب ها، ترسیدن فیلهای ایرانی از شترهای اعراب بود!!
13. مردم شهرهای بندرعباس، چابهار، آبادان، کرمان و کازرون در جنوب ایران فارس نیستند بخاطر اینکه رنگ پوست شان سیاه و شبیه آفریقائی ها هستند.
14. اسکندر مقدونی فارس بود.
15. هزار سال قبل از میلاد در باکتریا واقع در شمال افغانستان نسخۀ اصلی بایبل ( انجیل ) افغانی بدست زرتشت نوشته شده بود، بوسیلۀ چنگیز خان سوزانده شد".
16. لسان اهل الجنه عربی و فارسی است و ملائکه اسمان چهارم به لفت فارسی تکلم می کنند.
17. ابن مقفع ده ها کتاب را از " زبان پهلوی " به زبان عربی ترجمه کرده است!!!
در سال 1840 اوژن فنلاندن استاد نژاد تراش و قصه نویس معروف، هخامنشیان را پدر خوانده برای فارس های مجهول الهویه انتخاب کرد و برای اولین بار از زبان پهلوی نام برد. بدون اینکه معلوم کند خط پهلوی چیست، از کجا آمده و مورد مصرف آن چه بوده است. بعد دیوید نیل مکنز لغات نامۀ " زبان پهلوی " را نوشت. بعد نژاد تراش ها با پادوهای داخلی شان در یک حرکت هماهنگ شایعه انداختند که ابن مقفع ده ها کتاب را از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرده است.
18. در هزارۀ دوم و اول قبل از میلاد کشورهای آسیای مرکزی مسکن هندواروپایی ها بوده اما در قرن ششم و هفتم این مناطق تحت اشغال تورکان در آمده و مردم این مناطق را تورکی ساختند.؟؟؟!!! ا
مسئله اینجاست که ترک ها قرن های متمادی به روس ها به ارمنی ها، به یونانی ها، به چینی ها، به هندی ها، و به فارس ها حکومت می کردند پس چرا آنها را ترکی نساختند؟
28 مارچ 2013, 00:24, توسط akbar
اگر عرب ها در امارات یبوست بگیرند، فارس ها به چه وضعی می افتند؟ من یقین دارم که فارس ها از گرسنگی خواهند مرد فارس ها بصورت عشیره ای ریخته اند روی عن عرب ها در امارات، دارن خودشان را خفه میکنند. اما چنین بنظر می رسد که عن عرب ها سوء هاضمه دارد بخاطر اینکه فارس ها بعد از خوردن عن عرب ها، بطرف همه پارس می کنند.
28 مارچ 2013, 00:27, توسط akbar
چرا فردوسی، سعدی و حافظ یک بیت شعر در رابطه با کورش و هخامنشیان نگفته اند زمانیکه اسلام ظهور کرد، مگر یک هزار سال از کورش ساختگی نگذشته بود؟ چرا مورخین عرب هیچ اشاره ای به کورش و هخامنشیان نکرده اند؟ مشخص است که جریان تهوه آور هخامنشیان قصه های هستند که توسط نژادتراش ها با پادوهای داخلی شان در ایران به رشتۀ تحریر در آمده اند.
28 مارچ 2013, 00:28, توسط akbar
شعری از شاعر جامی از فارس های افراطی در مدح سلطان محمود غزنوی
هستم سگکی بر آستانت / خرسند زتو به استخوانی
شد سـگ کوی تو جامی، / چون سگانت داغ کن
تا بداند هـــر کـــه بیـند، / کز سـگان کـوی تست
28 مارچ 2013, 00:28, توسط akbar
زیبایی و شهامت ترکان
از نظر مُعِزّی شاعر قصیده سرای مشهور ایران
(امیرالشعرا ابو عبدالله محمد بن عبدالملک برهانی نیشابوری)
این شوخ سواران که دل خلق ستانند
گویی ز که زادند و به خوبی به که مانند
ترک اند به اصل اندر و شک نیست و لیکن
از خوبی و زیبائی، خورشید زمانند
میران سپاهند و عروسان وثاقند
گردان جهانند و هژبران دمانند
مشکین خط و شیرین سخن و غالیه زلفند
سیمین بر و زرین کمر و موی میانند
شیراند به زور و، به هنر گرچه غزالند
پیرند به عقل و به خرد، گرچه جوانند
چون راحت روح اند چو با ساغر راح اند
چون حصن حصین اند چو بر پشت حصانند
28 مارچ 2013, 00:30, توسط akbar
مقاله نویس های پهلوی طلب در این نزدیکی ها بازنشستۀ اجباری خواهند شد بخاطر اینکه وضعیت اقتصادی اربابانشان خیلی وخیم است
28 مارچ 2013, 00:32, توسط akbar
داریوش خونخوار نحوه و مراحل و عاقبت شورش وهیزدانه فارس را اینگونه شرح می دهد:
« داریوش شاه می گوید: « مردی به نام وهیزداته، شهری به نام تاروا در سرزمین یائوتیا، در پارس، او از آنجا برخاست، در پارس شورش کرد، برای دومین بار، او چنین به سپاه گفت: « من بردیا هستم، پسر کورش »، آنگاه، سپاه پارس که در کاخ بود، و قبل از این از یدایا آمده بودند، علیه من شورشی شدند، سپاه به طرف وهیزداته رفت، او در پارس شاه شد. داریوش شاه می گوید: « آنگاه سپاه پارس و ماد را که با من بودند فرستادم، یک پارسی به اسم ادتوردیه، بندۀ من، او را سردارشان کردم، باقی سپاه پارس در پی من به سرزمین ماد آمدند، بعدآ، ارتوردیه با سپاه به پارس رفت، هنگامی که به پارس رسید، شهری به اسم رخا، در پارس، در آنجا وهیزداته، که خود را بردیا می خواند، با سپاه برای نبرد، به سوی ارتوردیه رفت، سپس، آنان به نبرد پرداختند اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکست داد، ۱۲ روز از ماه ثورواهره گذشته بود، بدین سان آنها به نبرد پرداختند. داریوش شاه می گوید: « آنگاه، وهیزداته با تعداد کمی از سواران گریخت، او به پایشیا هووادا رفت، از آنجا سپاهی را جمع کرد، و باز یکبار، به سوی ارتوردیه راه افتاد برای نبرد، کوهی به اسم پرگه، در آنجا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکست داد، ۵ روز از ماه گرمپده گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند، و وهیزداته را دستگیر کردند، و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند دستگیر کردند .
داریوش شاه می گوید: « آنگاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، شهری به اسم هووادیچیه، در پارس، در آنجا تیر به مقعدشان فرو کردم ».
داریوش شاه می گوید: « این آن کاری است که من در پارس کردم ».
داریوش شاه می گوید: « این وهیزداته، که خود را بردیا نامید، سپاهی را به ارخوزی فرستاد، یک پارسی به اسم ویوانه، بندۀ من، ساتراپ در ارخوزی، علیه او، و او مردی را سردارشان کرد، او به آنان چنین گفت: « بروید، با ویوانه و سپاهی که داریوش را شاه می خواند بجنگید »، سپس، این سپاهی که وهیزداته فرستاده بود به سوی ویوانه، برای نبرد، به راه افتاد، دژی به اسم کاپیشکانی، در آنجا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد، ۱۳ روز از ماه انامکه گذشته بود، بدین سان آنها نبرد کردند».
داریوش شاه می گوید: « باز هم یک بار دیگر شورشیان گرد هم آمدند، برای آغاز نبرد به سوی ویوانه رفتند در سرزمینی به اسم گندوتوه در آنجا آنان به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد. هفت روز از ماه ویخنه گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند.
داریوش شاه می گوید: « آنگاه این مرد که سردار این سپاه بود که وهیزداته در برابر ویوانه فرستاده بود، با تعداد کمی سوار گریخت، او به راه افتاد، دژی به اسم ارشاده، در ارخوزی، تا آنجا رفت، بعدآ ویوانه با سپاه در پی آنان رفت، در آن جا او را گرفت و مردان را کشت که وفادار اصلی او بودند.
داریوش شاه می گوید: « آنگاه این مردم از آن من شدند، این آن کاری است که من در آرخوزی کردم ». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۳۸ تا ۲۴۳)
این طولانی و دامنه دارترین شرح مقاومت در برابر داریوش است، که به عنوان جذاب ترین شوخی تاریخ هخامنشی، معلوم می کند که مردم فارس هم با حمایت های متوالی از سرداری به اسم وهیزداته و دیگر فرماندهان سپاه که او انتخاب می کرده، در سرزمین فارس با بر پا کردن شورش، نفرت شان را از داریوش اعلام کرده اند!!! همین جا بگویم مشخصات این سرزمین پارس، که داریوش در کتیبه آدرس می دهد، با فارسی که حالا می شناسیم هیچ قرابتی ندارند! زیرا که کتیبه اسامی شهرها و مناطقی چون تاروا، یائونیا، یائودا، پائیشیاهوادا، پرگه، هوادیجیه، کاپیشکانی، گندوتوه، و ارشاده را در پارس بر می شمرد که همانند اسامی مناطق و سرزمین های دیگر، در حال حاضر قابل شناسایی تقریبی هم نیستند و این دلیل واضحی است که " قتل عام پوریم " مراکز تجمع آن منطقه ای را هم که داریوش فارس می شناخته درهم کوبیده است، چنان که سازندگان تخت جمشید را در حین کار قتل عام کردند و موجب شدند که آن مجموعه ابنیه تاکنون نیز نیمه کاره و به خود رها شده بماند. بعدها و به خواست خداوند سخن نهایی را دربارۀ مجموعۀ تخت جمشید خواهم نوشت تا معلوم شود که اگر هیچ مرکز سیاسی بعد از خشایارشا وسوسه نشده تا آن ابنیۀ نیمه تمام را به اتمام برساند و مورد استفاده قرار گیرد خود بزرگ ترین دلیل است که وسعت و عمق عواقب ضد تمدنی پوریم، به طول ۲۲۰۰ سال و تا زمان صفویه اجازه نداده است که در این سرزمین مراکز تجمع و تولید و توزیع و مدیریت سیاسی قدرتمندی شکل بگیرد، تا این یا آن سودای فرهنگی و اشرافی و از جمله تکمیل و بهره برداری از ابنیۀ نیمه تمام تخت جمشید را در سر بپروراند.
مطلب بدیع در مورد وهیزداته این است که او خود را بردیا فرزند کورش خوانده است و تمام مردم و به قول کتیبه، حتی سپاهیان اهل فارس که در کاخ داریوش بوده اند، بلافاصله به وهیزداته پیوسته اند!!! اگر اسم بردیا برای مردم و حتی سپاهیان کاخ داریوش چنین جذابیتی داشته است که موجب برپایی شورش و بلوای عمومی بر ضد داریوش شود، و اگر می دانیم تاریخ یهود بردیا و کمبوجیه را عناصر ضد یهود و بخت النصرهای ثانی خوانده است، پس سراپای این مقاومت ها در واقع علیه استیلای پنهان یهودیان بوده، که نیزه داران هخامنشی را رهبری می کرده اند و حضور ناشناس و آنوسی مسلک همین یهودیان در همه جا و به احتمال حتی در میان نزدیکان سران مقاومت، موجب عدم موفقیت کامل سرداران ستیزه با داریوش، علی رغم این همه جان فشانی شده است. همین مطلب از زاویه ای دیگر نشان می دهد که میان سلاله داریوش با کورش بنیان گذار جز خصومت و ستیزه برقرار نبوده و چنان که همه جا ثبت است، داریوش عنصری یهودی بوده است که برای بازگرداندن استیلای از دست رفته یهود در میان قبیله و اولاد کورش، به کودتای هفت نفرۀ برق آسایی دست زده که به مرگ اولاد کورش و انتقال قدرت به او انجامیده است. اما هنوز داستان وهیزداته نکته قابل اندیشیدن دیگری نیز عرضه می کند که چرا داریوش علی رغم این مقاومت طولانی و دامنه دار و خطرناکی که وهیزداته با توسل به اسم بردیا به راه انداخت، چنان که در مورد فرورتی و چیژتخمه مرتکب شد، دستور مثله و بد شکل کردن وهیزداته را نداده است؟!!!
24 آگوست 2013, 03:34, توسط usman
1. به فارسه میگن، چرا اینقدر با زن و بچه به دبی و آنکارا میروید و اصلا سری به
دوشنبه، پایتخت تاجیکستان یا به هرات در افغانستان نمی زنید؟ میگه،
اولآ – تاجیک ها در تاجیکستان و در هرات با صدقۀ سر کشورهای عربی روزشان را به شب میرسانند در نتیجه رفتیم آنجا که چکار کنیم. تاجیک ها که گه تر از مایند
دومآ – از گذشته های دور، نیاکان ما عادت داشتند که کس خواهر و مادر خودشان را با کیر عرب ها و ترک ها بکنند. حالا ما ادامه دهندگان راه ان عزیزانمان هستیم هر چند که هر کی ما را میبیند حالش بهم میخورد. چکار کنیم فارسیم دیگه.
2. از یه ترک می پرسند، چرا بخودت میگی عرب؟ میگه
رفتم دبی، دیدم فارس ها بصورت عشیره ای ریخته اند روی عن عرب ها، دارن خودشون را خفه میکنند بهمانخاطر تصمیم گرفتم بخودم بگویم عرب تا همه فکر کنند که فارس ها عن منو هم میخورند.
3. از فارس افراطی می پرسند، ارزش یه فارس را چگونه می شود تعیین کرد؟ میگه به دو روش زیر،
a. روی عن عرب ها در امارات. در امارات عرب ها میرینند و ما فارس ها هم بصورت عشیره ای ریخته ایم و داریم خودمان را خفه می کنیم واقعآ هر کسی نان عقل خودش را می خورد نان عقل ما فارس ها هم در کون عرب هاست
b. در جلوی دفاتر سازمان ملل. ما فارس ها در جلوی دفاتر سازمان ملل مثل کرم بخود می لولیم تا کسی دستی به سرمان بکشد و بگوید تو پرشین منی.
4. دختر فارس
دلم خون، سرم فریاد دردست
مرا هر کس که بیند، زبانش حرف سرد است
چرا صورت ندارم؟ لب خندان ندارم؟
چرا چشمان من لوچ؟ چرا قد رعنا ندارم؟
خدایا بشکن این آینه ها را که من از دیدن آینه سیرم
مرا روی خوش از زندگی نیست ولی از زنده ماندن ناگزیرم
از آن روزی که دانستم سخن چیست، همه گفتند این فارس زشت و کودن کیست؟
کدامین مرد او را می پسندد، او در این دنیا بی سر نوشت است
چو در آینه بینم روی زشت خود را، در آید از دلم غم با سیاهی
مرا روز سیاهی دادی اما نبخشیدی بمن چشم سیاهی
به هرجا پا نهم از شومی بخت، نگاه دلنوازی سوی من نیست
این دلها که بخشیدی بمردم، یکی در حلقۀ کیسوی من نیست
مرا زشتی صورت چنان سرخورده کرده
که گویا زشتی من همه را دیوانه کرده
5. من دختر آریائیم، محتاج محبت
و تو عرب کیر کلفت تنها علاج دردمی.
بگذار به یاد کیر کلفت تو بسوزد کسم، ای عرب
آتش کسم است گواه سخنم، ای عرب
به یاد کیر تو، جلق بزنم هر روز من، ای عرب
صبح که از خواب بیدار میشم، کیر توست در دهنم، ای عرب
از داغ دوریت خون گریه کنم، ای عرب
6. فارسه بعد از اینکه دخترش را در استانبول به همه نشون میده ولی کسی نمی پسندیدش، با عصبانیت میگه، از قدیم گفته اند زمستان می گذره و روسیاهی به زغال می ماند. می برم دبی.
7. به فارسه میگن، با عن عرب ها در امارات بیشتر حال میکنی یا با عن ترک ها در استانبول؟ میگه، والله عن عرب ها خوشمزه تر از عن ترک ها و عن ترک ها خوشمزه تر از عن عرب هاست بهمانخاطر من با مخلوطش حال میکنم.
8. عرب ها در امارات تنها کسانی هستند که می توانند ریشۀ فارس سگ ها را از ریشه به خشکانند. فارس ها مثل سوسک با خوردن عن عرب ها در امارات به حیات خودشان ادامه می دهند و اگر عرب ها بعد از ریدن عن خودشان را با خاک بپوشانند، یک فارس هم زنده نمی ماند
24 آگوست 2013, 03:36, توسط usman
ملت رضا پالانی در زندانهای اندونزی
و در باغ وحش های استرالیا
بیش از 5 هزار ایرانی در زندان های مخوف اندونزی به سر می برند. زندان هایی در جزایر دور افتاده و گرمسیر این کشور که سالانه ده ها تن در آن ها جان خودشان را از دست می دهند.
پس از غرق شدن دو کشتی حامل ایرانی های غیرقانونی به مقصد استرالیا در آب های اندونزی، سفیر این کشور در طهران سخنانی تکان دهنده ای درباره اوضاع ایرانی های حاضر در اندونزی بیان کرد. دیان ویرنجوریت از افزایش آمار جرم و جنایت توسط فارس های ولگرد در اندونزی خبر داده و سپس نسبت به وضعیت تعداد زیادی از این ولگرد ها که در جزایر این کشور بسر می برند هشدار داد. وی همچنین درباره تعداد ولگرد ها در زندان های حاضر در اندونزی و شرایط نگهداری آن ها گفت: "الان حدود 5 هزار فارس در اندونزی در مکانهایی شبه زندان نگهداری میشوند. 400 نفر در زندان هستند و 47 نفر هم به خاطر حمل مواد مخدر محکوم به اعدام شدهاند. این تعداد کمی نیست و ما دوست نداریم مردم کشوری به جای توریستی برای ما تولید مشکل کنند. متاسفانه ایران سومین کشور در لیست سیاه اندونزی بعد از افغانستان و سریلانکا به خاطر مسایل پیش آمده است."
24 آگوست 2013, 03:38, توسط usman
در چند ماه آینده معلوم خواهد شد که حکمرانان ایران چقدر فارس گرا هستند چون پشتون های پاکستان و افغانستان به رهبری آقای نواز شریف نخست وزیر محبوب پاکستان قدرت را در کل افغانستان را در دست خواهند گرفت و تاجیک های افغانستان که مسئول تمام خون ریزی ها و ویرانی های بعد از سقوط دولت دکتر نحیبالله هستند زیر پاها له خواند شد و اگر ایران فارس ستان باشد و دولت ایران فارس گرا باشد می بایست مثل سوریه و لبنان وارد جنگ شود. اگر دولت ایران بیتفاوت ماند، باید رید به کسانی که به ایران می گویند " فارس ستان " هر چند که دولت ایران در دو هفته پیش با اخراج بیش از هزار هراتی موضع خودش را از همین حالا واضح ساخته است.
24 آگوست 2013, 03:39, توسط usman
اخیرآ فریدون جنیدی از فارس های ابله بیت " پدر در پدر آریائی نژاد / زپشت فریدون نیکو نهاد " را به شعرور نانۀ فردوسی اضافه کرده تا نشان دهد که کلمۀ اریا در زمان فردوسی هم رایج بود
24 آگوست 2013, 03:40, توسط usman
خیلی وقت است که ترکیه و ایران ویزا را برداشته اند و در این میان فارس ها بصورت کله ای به ترکیه می ریزند ولی بندرت کسی از ترکیه وارد ایران می شود. سوال اینحاست که از اینکه فارس ها کله ای به ترکیه می ریزند و با خودشان فرهنگ اعتیاد و روسپیگری را هم به ترکیه به ارمغان می برند، ترکیه چه سودی می برد؟
به استثنای ترکیه، فارس ها به هر کجا بروند، بصورت شان تف انداخته می شود.
فارس ها را باید در جلوی دفاتر سازمان ملل دید که سالها مثل کرم به خودشان می لولند تا کسی به انها پناهندگی بدهد یا در کمپ های پناهندی باید سالهای سال سپری کنند در اخر شاید بعنوان پناهنده قبول شوند، شاید هم به ایران دیپورت شوند.امکانات کمپ های که فارس ها در انها سال ها منتطر می مانند، خیلی کمتر از باغ وحش هاست. فارس یعنی پشم.
24 آگوست 2013, 03:42, توسط usman
نژادتراش ها با پادوهای شان در داخلی ایران کتاب " خلیج فارس در نقشه های کهن " را اخیرآ به چاپ رسانده و در صفحۀ 9 همراه با تصویر لوحۀ گلی منقوش از آثار کهن بابلی نوشته اند.
" لوحۀ گلی منقوش از آثار کهن بابل در حدود دو تا سه هزار سال قبل از میلاد. روی لوحه، نقشه دنیای بابلیان را نشان میدهد و در پشت آن شرح نقشه حک شده است. در این نقشه بابل و آشور در احاطۀ خلیج فارس دیده میشود. سایر نقاط را به نواحی دیگر خوانده اند." اصل این لوحه در موزه بریتانیا نگهداری میشود.
پس 4000 سال قبل یعنی 1500 سال قبل از پیدایش قوم با عنوان پارسیان، جغرافیدانی در بابل، با پیش بینی ضرورت و لزوم وجود خلیجی به اسم فارس، اشاره به آن را در رسامی اش منظور کرده است. آیا به راستی این نژاد تراشان و سند تراشان نهایت ابلهی خودشان را ثابت نمی کنند؟ آیا توسل به چنین دست آویزهای سست و مسخره خود بی بنیانی فکر سند تراشان را جار نمی زند
24 آگوست 2013, 03:43, توسط usman
اخیرآ فریدون جنیدی از فارس های ابله 30 هزار بیت از شاهنامه را حذف کرده و گفته است که این اشعار شرم آور از فردوسی نیستند! با این حساب باید قبول کرد که اشعاری به شاهنامه اضافه شده است حالا 50 هزار بیت، 40 هزار بیت شصت هزار بیت معلوم نیست اما سوال اینجاست که چه کسی صلاحیت تشخیص آن را دارد که کدام قسمت از شاهنامه از فردوسی است و کدام قسمت آن از فردوسی نیست؟ شاید همان 30 هزار بیتی که فریدون جنیدی حذف کرده از فردوسی باشد و 30 بیت دیگر از فردوسی نباشد
19 نوامبر 2013, 02:19, توسط Omar@yahoo.com
زبان فارسی یکی از بی نظم ترین زبانهای دنیا است و از زمان اکبر شاه در هند هرچـه سره نویسان لغات معادل و همگنی برای 90% لغات عربی دخیـل در فارسی درست می کند، جامعه خود بخود این لغات گوشخراش، غـیـر معقول، نامأنوس و چندش آور را پس می زند یکی از ضعفهای زبان فارسی نداشتن صیغه، ساختار و نظام اشتقاقی است مثلاً عرب برای اصطلاح خارجی شارژ، بـدون هیچ مشکلی، از مصدر باب تفعیل، یعنی از لغت جدید " تشبیع" استفاده کرد و سریع در تمام ممالک عربی شایع و رایج شد؛ ولی سره نویسان در فرهنگستان پس از سالها که خواستند مصدری مثل " پر کردن!" را بجای " شارژ " بکار برند، جامعه نپذیرفت و باز گفتند " شارژ" ....از زمان اکبر شاه در هند سره نویسان با یـک یا دو پسوند و پیشوند، معادلی برای کلمات خارجی درست میکند؛ اما چون پسوندها و پیشوندها جزوی از اسکلت اصلی زبان نیستند، مانند عمل جراحی قلب پیوندی و... پس میـزنـند و در ذهـن مردم جوش نمیخورند! مـثلاً سالیان سال است که آنها مرتبآ از رساناهای گروهی الفاظ گوشخراش بالا خانه را بجای بالکن، آسمان دره را بجای کهکشان، آسمان غرغره را بجای رعد و برق، آموزگار را به جای معلم، گرمابه را بجای حمام، تلفن همراه را بجای مبائل و بالگرد را بجای هلیکوپتر بکار می برند اما تلـفظ این لغات بخاطر غیر موزیکال و زمخت بودن پس زده می شوند.
19 نوامبر 2013, 02:20, توسط Omar@yahoo.com
تاجیکستان در یک نگاه
نام کشور: جمهوری تاجیکستان
نام پایتخت: دوشنبه
جمعیت: 8 میلیون نفر (90 درصد مسلمان)
زبان رسمی: تاجیک. در محافل سیاسی و تجاری از زبان روسی استفاده میشود. تاجیکستان که در میان 15 جمهوری استقلال یافته از شوروی سابق پائینترین تولید ناخالص داخلی را دارد و از اوضاع بد اقتصادی رنج میبرد در مرکز آسیا، غرب چین و جنوب قرقیزستان واقع است. به دلیل بالا بودن نرخ بیکاری در این جمهوری نزدیک به یک میلیون نفر از جمعیت جوان این کشور در خارج از این کشور به بخصوص در روسیه مشغول به کارگری هستند.
«پنبه» بیشترین محصول تولید شده در این کشور را به خود اختصاص داده و تولید این محصول به شدت از سوی دولت کنترل میشود. نزدیک به 40 درصد جمعیت این کشور زیر خط فقر زندگی میکنند.
19 نوامبر 2013, 02:21, توسط Omar@yahoo.com
دساتیر. اسم کتابی است که ملافیروز اسمی از ایران به هند برده و ترویج کرده و این کتاب ظاهراً در زمان شاه عباس اول جعل شده است ، صد سال قبل از ملا فیروز. شاید جعل آن به زمان اکبرشاه (963-1014 هَ . ق .) در هند باشد و این کلمه به معنی کتاب آسمانی از مجعولات خود کتاب دساتیراست . (یادداشت مرحوم دهخدا). مجعول کتابی در زمان سلطنت اکبرشاه در قرن دهم هَ . ق . بدست شخصی به اسم آذرکیوان فراهم شده است و آنرا به پیغمبری مجعول از ایران باستان به اسم ساسان پنجم نسبت داده و خود آنرا ترجمه و تفسیر کرده است . این کتاب بعدها بطبع رسید و مایه ٔ گمراهی لفات نامه نویسان شده و لغات ساختگی آن از راه لغات نامه ها در شعرهای نیمچه شاعرانی مانند شیبانی و ادیب الممالک و فرصت راه یافت و غلطهای تاریخی آن نیز وارد تاریخ زمان قاجار شد. خلیی از لغات من در آوردی دساتیری مثل خوش؛ بیمار، خدا، نزدیک؛ دور، جهان، خانه، پرسش و پاسخ امروز در میان فارسی زبان های مجهوالهویه رواج دارند. سره نویسی همان استفاده از لغات بی معنی دساتیری است