آه و فریاد
یَـَّاأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّـَدِقِین;(توبه،119)/ ترجمه: ای کسانیکه ایمان آورده اید ، بترسید از خدا (ج) و باشید با راستگویان.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
رهبرم از تو بیزار و گریزانم / از چنگال خونینت رهایم کن
روزگاران شباب زنده گی را خوب به خاطر دارم ، که بنا بر فرضیت و مکلفیت جهاد دعوت حق را لبیک گفته و به عنوان امیر و رهبر به تو اعتماد نموده و بیعت کردم ، احترام به شخصیت کاذب و نا شناخته و اطاعت از اوامرت را واجب دانسته ، بارها زنده باد و سلامت باد گفتمت. سردی و گرمی ، گرسنه گی و تشنه گی ، برهنه گی ، درد و الم جانکاه ، فراز و نشیب مبارزه و جهاد را به امید و آرزوی فردا های بهتر و استقرار حکومت عدل الهی ، افغانستان آزاد و مستقل را با شجاعت ، استقامت و فدا کاری متحمل شده و پایه های سنگین جهاد را به دوش کشیدم.
افسوس چقدر ساده و خوشباور بودم ، که دستلر کرباسی (ارزان قیمت نخی) تانرا مظهر زهد و تقوا ، اخلاص و خدا شناسی دانسته ، و مسواک سرجیبی ات را تقلید و تآکید از سنت پیغمبر (ص) فکر میکردم ، و بیانیه های ظا هرآ دلسوزانه و عاطفی تو را که خود به آن باور و اخلاص نداشتی نا فهمیده تآئد مینمودم ، و ساده تر همسنگران صادق و متعهدم بودند ، وقتیکه توصیف دروغین تو را میشنیدند ، نا دیده عاشقت شده ، و تصویر ناجی و الگو بودنت را در عالم خیال ترسیم میکردند.
مسافت های طولانی و اراضی صعب العبور را روز ها ، هفته ها ، و ماه ها منزل نموده و کمینگاه های دشمن زبون را با نبرد خونین و قربانی عبور کرده ، تا به خاطر هدایت و مشوره بحضور عالی جناب میرسیدیم. تن زخمی ، خون آلود ، خسته و پآه های آبله باران مان خود حکایت های اخلاص و مقاومت ، عشق و صداقت ، تعهد و وفاداری ، شجاعت و آزاده گی ، آرمان و تحقق یک هدف بسآ مقدس و بزرگ را بازگو و زمزمه میکرد.
اما: تو با یاران مزدور و دفتر نشینت ، مست و مغرور بر اریکه ای فرماندهی مجاهد مردان باد آورده تکیه زده و بر ساده گی و بیخبری مان از زدو بند های پشت پرده میخندیدید.
آن صحنه های عجیب و دو رنگی هر لحظه در نظرم مجسم شده و تا ابد مانده گار خواهد بود ، که به دست یتم نو جوان تفنگ میدادی ، و اما: به دست فرزندان دلبندت قلم و کتابچه را ، و زمینه تحصیلش را در عالیترین پوهنتون های جهان مهیا مینمودی ، و یا به عباره دیگر فرزند شهید را به قربانگاه میفرستادی و فرزند خود را به دانشگاه ، که این عملکردت معرف شخصیت دروغینت بوده که هیچگاهی به فرضیت جهاد و مبارزه یقین و باور نداشتی ، و به دستور شبکه های استخباراتی بیگانه گان در کمین نشسته و منتظر بودی. با سو، استفاده از عقیده اسلامی ، حرکت خود جوش مردمی و عدم آگاهی سیاسی مردم ما ، بر این ملت غیرتی و شهید پرور تحمیل شدی. در گاه هر سازمان جاسوسی را دق الباب کرده ، بنا بر وابستگی و به رسم تسلیم و وفاداری جبین ذلت و غلامی را به آستانش سائدی ، که همان پروسه منفور و نا میمون تا حال ادامه دارد.
بیا: از شهید جوهر دودا یوف درس آزاده گی و وفاداری را بیاموز ، که در دفاع از کشور چیچین ، عقیده و آرمانش نخست فرزند بیست ساله اش قربانی شده و ثانیآ خودش به درجه رفیع شهادت نائل میگردد. روحت شاد باد جوهر دودا یوف ، ای رهبر آزاده وطندوست ، متعهد و راستگو.
دردآ: که تو دروغگو ، بیوفا و فریبکار بودی. در امانتم خیانت کردی ، غرق در منجلاب متعفن تعصب ، تبعیض ، زر اندوزی ، قدرت خواهی و غلامی شدی.
اگر ابرهه بر قداست ، کرامت و بزرگی کعبه بی اعتنائی نموده و لشکر کشی کرد که بلاخره تباه و برباد شد. اما! تو میثاق خانه، خدا (ج) را شکستی که چنین رسوا، و ذلیل شدی.
انقلاب کبیر اسلامی را که حاصل درد و رنج ، شهادت و قربانی ملت برهنه پاه و گرسنه ام بود ، بیرحمانه به بازار معامله کشانیده فدای هوس و آرمان شخصی ، فامیلی و باداران خود نمودی. چطور باور کنم که تو اکنون راست میگوئی و از اعما ل گذشته خود نادم و عذر خواه هستی؟ تا چی وقت ملت دردمندم را در انحصار فریب و تذویر خود قرار داده و قربانی اهداف نا مقدس و وعده های دروغینت میکنی ؟
رسوا تر از همه اینکه : با موجودیت جبهات قدرتمند ، مناطق وسیع آزاد شده ، فرمانروائی و حاکمیت مجاهد مردان جانباز و سلحشور ، به اصطلاح حکومت مو،قت مضحک را در پیس کوچه های پشاور تحت نظر و مشاورت دستگاه های جاسوسی ممالک ذیدخل تآسیس نموده ، و دلیل عدم انقال آنرا در داخل اففانستان بمباران طیاره ها و تهاجم عساکر حکومت کمونستی عنوان میکردید ، که در این رابطه مصاحبه های شرم آور و بزدلانه، شما در آرشیف رادیو بی بی سی موجود خواهد بود.
پیغمبر (ص) خود در صحنه های غزوات حضور داشته و اصحاب را هدایت ، رهبری و رهنمائی میکردند. چنانچه در غزوه احد دندان مبارکش شهید شد. متآسفانه که تو از سنگر میترسیدی ، مقابله و شهادت را یک صحنه، دردناک ترس ، وحشت و خودکشی میپنداشتی. فلهذا زنده گی ننگین را در تحت چتر بیگانگان ترجیع میدادای.
اما ! حماسه سازان ، و راست قامتان تاریخ جهاد با فامیل دردمند و وفادار شان در ساحه معرکه و نبرد زیست میکردند ، که وجب وجب خاک کشورم شاهد قربانی و شهادت پیر و جوان ، زن و مرد و اطفال معصوم میباشند.
تو را به خداوند (ج) سوگند که فامیلت یک شب را در دور ترین فاصله از این قربانگاه گذشتانده است؟ نه ، نه ، هرگز نه.
در کشور های میزبان از همه امتیازات و نعمات مادی مستفید بودی و خاص به خاطر بدست آوردن قدرت و حاکمیت ظالمانه، غیر محدود و غلامی لحظه شماری میکردی ، که در آن ساختار حکومت ملوکو الطوایفی ولیجام گسیحته و بیگانه پرستی ، پسرت وزیر ، دامادت معین و سفیر ، اقارب و دوستانت با لترتیب قونسل ، اتشه و رئیس باشند.
اما ! برادر ساده دل مجاهدم بخاطر استقرار نظام اسلامی و افغانستان آزاد و سر بلند با دشمن متجاوز وحشی ، ظالم و غلامان کمونستش میجنگید ، و نیز متکفل اعاشه و اباطه فامیل خود بوده و هم عشر برای جبهه قرارگاه و فامیل شهدا میپرداخت.
پس : صادق و وفادار و فرزند اصیل این خاک کیست؟ زمامداری ، رهبری و حکومتداری حق چی کسی است؟ آیا ! آنرا ظالمانه و دزدانه تصرف نکرده ای؟.
درد آور تر اینکه برادران مظلوم و زندانی مان چشم و دست بسته در نیمه شب ها از محابس رژیم خون آشام کمونست در کشتار گاه ها انتقال داده شده تیر باران و یا هم زنده به گور میگردید و یا به قسم خیلی ها ظالمانه در دریائی آمو و کوکچه غرق شده و نیز توسط هلیکوپبتر ها در کوه ها و دره ها ، دشت ها و جنگل های دور دست از ارتفاعات بلند پرتاب میشد و هم ذریعه، گرگ های تعلیمی روسی قطعه قطعه و پارچه پارچه میگردید.
و تو بی غیرت فروخته شده یکبار در رابطه اعتراض و انتقاد مشخص نکرده و از ادارات مربوطه رژیم قاتل انتقام نگرفتی ، حالا خاینانه با قاتلین شهدا، ذلیل شده دست محبت میدهی ، ائتلاف میکونی ، و از آنها هدایت و مشوره میگیری و کاندید دلخواه تو نیز همان آقای کمونست منفور یا اشخاص فاسد و مزدور است.
به خاطر فریب و اغوا، اذهان عامه گاهگاهی شکسته شکسته و خجالت زده دعوی دار حکومت عدالت عمری میشوی.
آیا ! میدانی : خلیفه دوم اسلام الگوی استقامت ، شجاعت و عدالت حضرت عمر (رض) در حالیکه از زخمهای بدنش خون جاری بود و میدانست که عنقریب جهان فانی را وداع میکند. به خاطر انتخاب و جانشین خلیفه به شش تن از مژده داد های بهشتی که عبارت اند از:
1: حضرت عثمان بن عفان 2: حضرت علی بن ابی طالب 3: عبدالرحمان بن عوف 4: سعید بن ابی وقاص
5: عوام 6: طالحه بن عبیدالله ، اختیار و دستور داد. اما او نفر هفتم را که جز، مژده داده ها به بهشت یعنی سعید بن زید را جز، شورای انتخاب خلیفه قرار نداد. زیرا او از طایفه، بنی عدی و از خویشاوندان حضرت عمر بود ، به تا،کید امر کرد که پسرش عبد الله به خلافت کاندید و انتخاب شده نمیتواند. اینست نمونه عدالت ، زهد ، تقوا، خود شناسی و خدا شناسی .
هفده سال قبل ملت قهرمانم آخرین میخ را در تابوت کمونیزیم کوبید و حکومت غلام کمونستی را سقوط داد ، حسرتا، روز بدبختی ما دو باره بنا بر وابستگی قدرت خواهی ، خود کامه گی و ائتلاف های نا مقدس تو خطرناکتر از گذشته آغاز شد. عفو کمونست های قاتل و وطنفروش ، معامله گری و جنگ های خانمانسوز ، چور و چپاول دارائی های عامه ، ظلم و خیانت کشتار های بی رحمانه به اوج خود رسید ، که تاریخ بشریت کارنامه های سیاه چنگیز و استالین را فراموش کرده و به وطنفروشی و غلامی شاه شجاع و ببرک کارمل آفرین خواهد گفت.
هنوز هم مردمم به نام های مختلف به شهادت میرسند ، از اسارت ، بی امنیتی ، بی عدالتی و گرسنگی رنج میکشند بخاطر بدست آوردن یک لقمه نان در کانتینر ها مظلومانه جان میدهند ، در بحر غرق شده ، از بلند منزل ها به پائین پرتاب میشوند و به فجع ترین شیوه در زندانهای ممالک بیگانه تحت شکنجه، روحی و جسمی قرار گرفته فرسوده شده و به کام مرگ میروند.
در زادگاهش توسط زور مندان جایدادش به ظلم و اجبار غضپ گردیده به ناموسش تجاوز شده و به ناحق خونش ریختانده میشود.
اما ! در مراجیع عدالت خواهی دزد چراغ بدست ، فاسد و رشوه خوار سیلی محکم نا امیدی به گونه های زعفرانی اش حواله میکند ، نمیداند کجا برود؟ و برای چی کسی فریادش را برساند؟.
میهن امپراطور شکن من اینبار مورد تجاوز نظامی استعمار سیاه و میدان تاخت و تاز ، رقابت های ممالک و جناح های متخاصم ، آزمایشگاه سلاح های خطرناک و حتی حیوانات درنده، وحشی قرار گرفته است. چون تو دعوتگر ، رهنما غلام و معامله گر هستی.
مصداق تذکر ما : چندی بعد از سقوط رژیم طالبان در مناطق کوهدامن و محلات نزدیک به میدان هوای بگرام شبانگاه از هلیکوپتر های آپاچی حیوان درنده، به خاطر آزمایش و ارزیابی رها، میگردید. که در نتیجه باشنده گان آنجا شاهد صحنه های دردناک دریده شدن جگر گوشه های خود بوده اند. لازم به تذکر است که : این حیوان درنده به نام محلی پیشو پلانگ نامگذاری شد. و تو باز هم بیشرمانه حرف از جهاد ، مردم ، وطن و اسلام زده اشک تمساح میریزی.
حالا بسیار دیر شده است که تو را شناختم صد ها افسوس که سنگر داران صادق ، مخلص ، دلسوز و بنیانگذاران جهاد مسلحانه همچو شهید استاد آدم خان ، شهید استاد آمر ذبیح الله و شهید ........................
را ندارم. که بر قلب زخمی ام مرهم میگذاشت ، بر سر یتیمم دست محبت و شفقت میکشید ، قاتلین مردمم را محاکمه انقلابی کرده امید و ارمان ملت شهید پرورم را بر آورده مینمود. تا با تا،سیس یک حکومت ناب اسلامی نتیجه زحمات و تلاشهایم را دیده به آینده، درخشان ، سعادتمند ملت رنچور و جفآ دیده ام مطمئن می شدم.
تو اسلام و جهاد را برای جهانیان یک چهره زشت و هیولا معرفی نمودی ، از این دین دعوت و معرفت یک سیمائ وحشت ترسیم کردی ، یک انقلاب کبیر اسلامی را معامله نموده و ناکام ساختی . آیا میدانی در یوم قیامت در کدام صف حشر خواهی شد؟.
هر قطره خونی که میریزد مسئول و جوابده میباشی عامل همه بد بختی ها و کشتار های گذشته ، امروز و آینده فقط تو هستی ، جرمت نا بخشودنی است.
دیگر اجازه نمی دهم که با دهن متعفن خود را نماینده، ملت ، جهاد و کشورم معرفی کنی. آنروز نزدیک خواهد بود که دست پر توان کتله ، عظیم معلول و معیوب ، یتیم ، بیوه ها و ملت دردمندم گلویت را سخت خواهد فشرد.
انشا، الله
با خبر باش که این خلق خدای دارد/ آخر این ناله مخلوق صدای دارد
پيامها
25 فبروری 2010, 13:17, توسط hashimi
سلام به تمام برادران عزیز و الخصوص اقای مجاهد عمر یار زنده باشی دست تان درد نکند خیلی قشنگ بود منتظر پیغام های بعدی شما هستیم میدانیم همه میدانیم که حاصل جهاد مردان خدا نفس جهاد است بگذار که این دین فروش ها هرچه دل مردار شان بخواهد بکند چون همه ایشان بنده شیطان و نفس شده اند مردم افغانستان از اول میدانستند ولی هدف خدا و ازادی وطن بود .از شما خواهشمندم اینکه نوشته هایت دوام دار باشد چون در این سایت البته از اقای کامران میرهزار عزیز معذرت میخواهم و حوصله مندی ایشان قابل قدر است بیشتر کمونیست های وطن فروش بدین ها ودین ستیز ها نوشته میکنند .و از هیچ گونه توهین و تحقیر دریغ نمی کنند ولی نمی دانند که جهاد و مردم افغانستان قربانی چی گونه توطیه ها شده است از غیرت و همت ملت غیور چی گونه سوء استفاده شده است
25 فبروری 2010, 17:06, توسط حامد راسخ
هاشمی.
کمونیست ها هرچه بود از این احزاب اسلامی و جهادی هزار مرتبه بهتر بودند. خودت بهترست بروی این حرفهایت را در گوشه’ مسجد بزنی.
27 فبروری 2010, 08:59, توسط Maykada
راسخ!
کسکه فرق یک کمونیست احمق را با دیگران نداند, برود بخسبد در طبیله. اگر خواستی شرح مبسوطی از رذالت و پستی شان برایت مثال بیاوریم. میکده
25 فبروری 2010, 15:01, توسط narges
برادر گرامی آقای مجاهد !
درد دلت مرا خیلی تحت تاثیر قرار داد، گرچه اسمی از این درنده ای كه دل شما را به درد آورده نبرده بودید اما به قول معروف “ چیزیكه عیان است چه حاجت به بیان است” بد بختانه این درنده گان یكی دوتا نیستند.
برادر ! كاش همه مانند شما از خواب غفلت بیدار شوند و حسرت اینهمه سادگی و بی خبری سالیان طولانی گذشته را بخورند كه عمر گرانبها و جان شیرن شان را در اختیار گرگان درنده و بی رحم قرار دادند .
چرا این درنده گان، ما را بنام این و آن از هم جدا ساختند ، چرا مارا تشنه به خون همدگر ساختند، چرا ما قاتلین خود را ، كسانی را كه از سادگی و صداقت ما سوء استفاده كردند و كشور ما را به جهنم تبدیل نمودند، رهبر و قهرمان میدانیم ، چرا آنها هنوز بر ما حكومت میكنند ، چرا آنان محكمه نمیشوند و جواب اعمال ننگین شانرا نمیدهند،آیا ماآنان را با این همه جنایات هولناكشان بخشیدیم .
دردا و دریغا كه اكثریت مردم ما از درك این مسایل عاجزند، آنها هنوز این درندگان خونآشام را رهبر ، قهرمان و ..... خطاب میكنند .
27 فبروری 2010, 09:06, توسط سید کاظم شش پر
با سلام خدمت تمام خوانندگان کابل پرس?
محترم مجاهد از احساسات شما خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم امید وارم که خداوند (ج) اجر زحمات شمارا در قیامت عطا فرماید متاسفانه یک مقدار احساسات شما کارهای بزرگ رهبری مجاهدان افغانستان را زیر سوال برده محترم پروفسور برهان الدین ربانی که در علم شان جای هیچ شک و شبهه نیست چی شب های را که خون خوردن برادر خون دادن خیلی اسان است خون خوردن خیلی مشکل محاسن ایشان بکلی از غم و درد شهیدان سفید شده و همیشه کوشیده جهاد مردم وطن را درست رهنمائی کند درست است که مسعود شهید شد و باشهادت اش کارش را پایان داد ولی امروز رهبرباید تا پایان بماند و جهاد را به همان جا که باید ختم شود ختم کند بدون مجاهد میشود کار ها را پیش برد ولی بدون رهبر نه. یاد تان باشد که جهاد مردم از در امد سنگ معدنی پنجشیر تامین میشد نه از کدام کمک های بیرونی اگر این گونه میبود رهبر با تمام راستگوئی به مردم میگفت باز هم اگر کدام مدرک از سایت بی بی سی دارید لطفا در همین سایت نمایش بگذارید تا سیاه شود هر که دروغش باشد . رهبری هیچ گونه حساب خارجی نداشته و ندارد تمام پول های که در خدمت ایشان قرار میگرد کمک های مردمی است که به همه عیان است ایشان از قیامت و حساب و کتاب بیشتر خبر دارد و هرگز در دام شیطات نخواهد افتاد و ما شما شاهد خواهد بودیم
بهر حال یاد شهیدان وطن گرامی باد جهاد مجاهدان مستدام
27 فبروری 2010, 10:14, توسط بابر
بیوگرافی واقعی احمد شاه مسعود :
احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد در سال 1332 برابر با 1953 میلادی در قریه جنگلک ولسوالی پنجشیر تولد شد. پدر کلان او زمرد شاه از قریه ده بیدی سمرقند در زمان امیر امان الله خان به افغانستان مهاجرت کرده و در دره پنجشیر اقامت گزید. این زمانی بود که انور پاشای ترکی که برای مبارزه بر علیه سلطه روسها به آسیای میانه آمده بود آخرین روز های حیات خویش را سپری میکرد ، زیرا قوت های او یکی پی دیگری در مقابل بولشویکها شکست میخوردند و تاجیکها و ازبکها او را رها کرده بودند . در ماه جون 1922 او فقط با 25 جنگجوی ترکی خویش در مقابل یک کندک 300 نفری روسها قرار گرفته بود. او هم میتوانست مانند هزاران تاجک، ازبک و ترکمن از سرحد عبور کرده و به افغانستان بیاید ولی او و ترکهای وفادارش مقابله را ترجیع دادند و مستقیما ً سوار بر اسپهایشان در حالیکه شمشیر های از غلاف بیرون شده را بالای سر هایشان میچرخاندند بر روسها حمله ور شدند. در این حمله که در حقیقت انتحاری بود تمام آنها کشته شدند و روسها سلطه خویش را در آنجا مستحکم کردند. در جریان این حمله و ختم آن هزاران هزار تاجک، ازبک و ترکمن که مطابق بعضی از آمار و ارقام تعداد شان به بیشتر از سه میلیون مهاجر میرسید سرحد را عبور کرده و داخل افغانستان شدند. این دومین مهاجرت دسته جمعی به این کتله وسیع از شوروی سابق به افغانستان بود. بار اول این نوع مهاجرت کتلوی در زمان تزار روس که آسیای میانه را زیر کنترول میاورد، صورت گرفت بود. تعداد زیادی از مردم سمرقند و از جمله قریه ده بیدی که در بار اول به افغانستان آمده بودند از طرف حاکمان افغان در دره پنجشیر زمین بدست آورده بودند و از اینرو پدر کلان احمد شاه مسعود هم پنجشیر را برای زندگی برگزید.
استقلال افغانستان و نزدیکی دولت مستقل افغانی با حکومت بالشویکها در شوروی که استقلال افغانستان را به حیث اولین کشور برسمیت شناخته و وعده هر همکاری را داده بود باعث گردید که ضد انقلابیون در آسیای میانه مشهور به باسمچی ها از کمکهای نظامی که از خاک افغانستان بدست میاوردند ، محروم گردند ولی به جای آن تعداز زیادی از آنها افغانستان را به حیث کشور امن برای مهاجرت برگزیدند و مقیم شدند.
حکومت امان الله خان و اصلاحات او شرایط یکسانرا برای تمام اتباع کشور از جمله مهاجران تازه وارد که افغانستان را کشور شان انتخاب کرده بودند برابر کرد. چون در شمال کشور زمینهای فراوانی غیر قابل استفاده وجود داشت دولت فرمانی را به تصویب رسانید که مطابق آن به مردم ولایت کابل و سایر ولایات کشور اعلان گردیده بود که اگر خواهان زندگی در شمال کشور و دریافت زمین باشند به ادارات ذیربط دولتی مراجعه کنند. از این توزیع زمین تعداد زیادی از مهاجران جدید هم استفاده کردند. با به پایان رسیدن غیر مترقبه حکومت امانی که اولین دولت دموکراتیک در تاریخ افغانستان بود اوضاع کشور نیز با تغیرات گسترده مواجه گردید. حبیب الله کلکانی مشهور به بچه سقاو بوسیله ملا های دست نشانده انگلیس به بهانه اینکه اسلام در خطر است مانند یکعده دیگر به بغاوت تشویق میشد. انگلیس ها به این سرکرده باند دزدان و جنایتکاران از طریق ملا های وابسطه خویش پول و اسلحه فرستاده و او را تا جایی تجهیز کردند که بتواند حکومت نو پاه را سقوط دهد. اما این فقط گام اول توطئه انگلیس ها بود، انگلیس ها پلان داشتند تا بوسیله اشخاصی چون بچه سقاو چنان شرایط را به میان آورد تا بتواند مهره مورد نظر شانرا به کرسی کابل بنشانند. این مهره مورد نظر آنها نادر خان بود که وظیفه داشت مشروطه خواهان را که با روسیه شوروی نزدیک بودند از سر راه دور کند تا بلوسیله نفود روسیه کمونیست در افغانستان زیر صفر برسد.
قبایلی که نادر خان را برای به سلطنت رساندن و پاکسازی کشور از گروه های چپاولگر و رهزن کمک کردند نقش بزرگی در ایجاد حکومت مرکزی و بخصوص سرکوب یاغیان شمالی که تعدادی زیادی مهاجران آمده از آسیای میانه هم در میان شان بود ، بازی کردند. مهاجران آسیای میانه از جمله تاجکان سمرقندی چون حکومت نوبنیاد امان الله از جمع کشور های جهان با روسیه بلشویک هم روابط نزدیک داشت ، کمر بچه سقاو را بسته بودند.
بسیاری از مردمان قبایل بخصوص قبایل منگل و جاجی بعد از سرکوب بیرحمانه و خونین یاغیان بخصوص در شمالی در همان مناطق باقی ماندند و جوانان مجرد منگل و جاجی دختران زیادی را از جمله از جمع مهاجران آسیای میانه شوروی سابق به عقد نکاح خویش درآوردند. سلسله این ازدواج های تا حد زیاد جبری ، آنقدر وسیع بود که به گفته بعضی از مورخین و افغان شناسان حتی در ظاهر فزیکی و سیمای مردمان شمالی بخصوص مهاجران تاثیر دایمی به جاه گذاشت. به دربار شاهی و فامیلهای نزدیک به دربار هم کنیزان و غلامان زیادی برای کار فرستاده شدند که در بین آنها دختران خوش صورت و جوان برای پر جلوه کردن شب نشینی ها نیز شامل بودند.
نادر خان با درایت که داشت اجازه نداد تا در گرو پشتونهای که او را برای رساندن به تخت و تاج یاری کرده بودند قرار گیرد. از اینرو از روز اول آنانی را که میخواستند تا جز اردوی منظم گردند به صفوف اردو جذب کرده و توسط آنها حکومت مرکزی را بیشتر مستحکم نمود. بعد از قتل نادر خان بوسیله عبدالخالق پسر خوانده غلام جیلانی خان چرخی موج دیگری از انتقام گیری ها و تصفیه مشروطه خواهان و طرفدران جنبش امانی آغاز شد که تا سالهای 60 یا دهه دموکراسی ادامه داشت.
در این زمان که احمد شاه مسعود صنف اول مکتب ابتدایی قریه جنگلک بود فامیل او بر اساس نزدیکی با غلام بچه دربار، عبدالرحیم که اهل پنجشیر و به قول بعضی نیز از مهاجران سمرقندی بود، به کابل آمد. به قول تعداد کثیری مردم پنجشیر عبدالرحیم غلام بچه هم فرزند یک مهاجر سمرقندی بود و او بود که پدر مسعود دگروال دوست محمد را به اردوی افغانستان راه داد. پدر مسعود بعداً به هرات رفته و به پست عالی قومندان ژاندارم و پولیس آن ولایت که در آنزمان به نزدیکان دربار داده میشد مقرر گردید.
فعالیت های سیاسی مسعود زمانی شروع شد که در پولتخنیک کابل به تحصیل آغاز میکند و با یکعده از اعضای جوانان مسلمان آشنا میشود. این زمانی است که شخصیت مسعود شکل گرفته و او خصوصیات از خویش نشان میدهد که بیشتر تبارز شخصی بود که آرزوی نام کشیدن دارد تا دفاع از مذهب و عقیده. در 1973 یا 1352 زمانی که شهید سردار محمد داود خان به خواست اکثریت مردم افغانستان برای آوردن تغیرات ، دولت شاهی را ختم اعلان میکند ، احمد شاه مسعود دوره سیاه زندگی خویش را آغاز میکند او با بیشرمی به همان دولتی پناه میبرد و تمرینات نظامی کسب میکند که پدرش دگروال دوست محمد آنرا کشور مصنوعی و ساخته و پرداخته انگلیسها میدانست. او بر اساس دستور و هدایات همان دولت مصنوعی پنجابی های پاکستانی برعلیه مردی بغاوت اعلان کرد که پدرش او را سردار قهرمان و سمبول وطنپرستی میدانست.
در زمان کسب تمرینات نظامی در دوره اول اقامت در پاکستان احمدشاه جوان که ریش و بروت هنوز نکشیده بود با حکمتیار خیلی نزدیک میشود و در همین زمان حکمتیار به او پیشنهاد میکند تا تخلص مسعود را انتخاب کند که او آنرا پذیرفته و از همان زمان به بعد خود را احمد شاه مسعود خطاب میکند. بعد از دور اول تمرینات نظامی بوسیله نظامیان پاکستان که جنرال بابر مسولیت مستقیم آنرا به عهده داشت گروپ مسعود مخفیانه از راه کنر ، نورستان و لغمان به پنجشیر آمده و بالای پسته های دولتی به حمله آغاز میکنند. مردم محل از جمله فامیل پهلوان مشهور کشور احمد جان که سردار محمد داود خان را شخصیت ملی و وطنپرست میدانستند به همکاری دولت شتافته و باند جنایتکار و فروخته شده به پنجابی های بویناک پاکستانی مسعود را با شکست شرمسار مواجه میسازند.
مسعود از محل فرار کرده و دوباره راهی پاکستان میشود و با بیشرمی غلامی پنجابی های پاکستان را قبول کرده و بوسیله آنها اعاشه و اباته میشود. در این زمان گفته میشود که او با یک میجر( جگړن) پاکستانی و به روایت دیگر با شخص بابر روابط جنسی داشت – او در آن زمان اصلا ً ریش و بروت نداشت و به خام بچه ی مشابه بود. پاکستانی ها نسبت اینکه حکمتیار هم به زبان انگلیسی، هم پشتو و هم اردو بلدیت داشت و تحلیلگر خیلی زیرک بود با اومسایل و پلان های شانرا مطرح میکردند تا دیگران از جمله مسعود را با خبر کند و این چیزی بود که به مزاج مسعود خوش نمیخورد و برای اینکه خود را با پاکستانی ها نزدیک سازد تا سرحد بر قراری روابط جنسی با جگرن پاکستانی پیش رفت.
بعد از تجاوز روسها به افغانستان مسعود به دستور پاکستانی ها و با پول زیادی که از طریق سی آی ای در اختیار او قرار گرفته بود با یکعده دیگر داخل افغانستان شده اول در نورستان زیر حمایه مجاهدین آن دیار گرفته و بعدا ً به پنجشیر رفته و با پول که سی آی ای از طریق آی اس آی پاکستان به او میپرداخت یکعده را بدور خویش جمع کرده و اعلان جنگ بر علیه روسها کردند. ولی این حملات بر علیه روسها وقتی قوای روس داخل دره پنجشیر شدند خاتمه یافت. مسعود اول به کوه ها فرار کرد ولی روسها که از گذشته او بوسیله جواسیس خویش آگاهی داشتند ، انتظار همکاری او را بعید ندانسته و به جای قتل او و جنگجویانش از طریق یکعده از کارمندان خاد و حزب بر سر اقتدار رژیم کابل از جمله مانوکی منگل با او تماس بر قرار کرده پیشنهاد همکاری کردند. مسعود خایئن این قرار داد را که در اول به نام قرار داد آتش بس بین نیرو های روس و گروپ مسلح پنجشیر یاد میشد ، امضا کرده و به قول اکثریت ناظران اوضاع افغانستان به جای جنگ علیه روسها به تصفیه مخالفان خویش در دره پنجشیر آغاز کرده و مطابق قرار داد آتش بس هر نیروی دیگر مجاهدین را که در شاهراه سالنگ بر علیه کاروان های نظامی روس حملات پارتیزانی انجام میدادند ، عمل میکرد. مسعود بهترین وطنپرستان کشور را از جمله آن دسته از ماویست های افغان را که برعلیه روسها میجنگیدند تحت نام های مختلف از بین برد. یکی از وطنپرستان مشهور کشور که بدست مسعود خائین جام شهادت نوشید ، احمد جان پهلوان مشهور کشور است که فامیل او مسعود و دسته قاتلان او را از پنجشیر در زمان سردار شهیدان محمد داود خان رانده بودند. به قول آنانی که از خیانت مسعود آگاهی داشتند ، گروپ او حتی به جان آن راننده های افغان که با مشکلات برای مردم کابل از بندر حیرتان تیل و دیگر مواد اولیه زندگی میاوردند رحم نکرده و آنها را بعد از دستگیری مجبور میساختند تا روی سرک بخوابند و بعداً لاری و یا موتر شانرا بالای شان عبور میدادند.
بعد از خروج روسها از افغانستان که عبور شان از شاهراه سالنگ به علت همکاری مسعود با آنها بدون هیچ مشکلی صورت گرفت مسعود بر اساس قرارداد همکاری با روسها هیچگونه اقدامی بر علیه حکومت نجیب الله در کابل انجام نداد و به جای آن تمام تلاش خویش را بر علیه گروه های رقیب مجاهدین بخصوص گروه حکمتیار متوجه ساخت. ولی روسها به زودی دریافتند که نجیب الله دیگر آن کمونیست گذشته نه بلکه شخصیت ملی گرای شده که سردار داود سالهای 1976- 1978 را به یاد آنها میاورد. خشم روسها زمانی به اوج خویش رسید که داکتر نجیب الله 15 فبروری روز خروج روسها را، روز نجات ملی اعلان کرد. داکتر نجیب الله همچنان به کشور های غربی هئیت های را فرستاد تا از تغیر سیاست کشورش و آرزوی نزدیکی با جهان غرب اطلاع دهند. روسها هم وقت را از دست نداده اول ببرک کارمل را به کابل فرستاده و بعدا ً جنرال مومن و جنرال دوستم را از طریق کارمل و اجنت هایشان نبی عظیمی ، وکیل و بریالی به بغاوت بر علیه نجیب الله ترغیب کردند.
حکومت نجیب الله بر اساس معاهده ننگین جبل السراج بین اجنت های محلوم الحال روسیه گروه کارمل ، مسعود و گروه تحت حمایه ایران ، حزب وحدت سقوط داده شد و مسعود داخل کابل شد.
بعد از سقوط کابل مسعود از هیچ جنایتی بر علیه مردم بیگناه کشور برای حفظ سلطه ی خونین اش فروگذاری نکرد. این جنایتکار و خائین ملی جنگ های گروهی را دامن زده و باعث ویرانی کابل و قتل هزاران هزار بیگناه گردید که نتیجتا ً راه را برای طالبان تحت حمایه پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی باز کرد.
او تا آخرین لحظه زندگی رقت بار خویش با روسها همکاری داشت و به حیث سمبول خیانت، جنایت و ویرانی کشور ثبت تاریخ گردید.
28 فبروری 2010, 07:20, توسط تنویر
آقای بابر
هرچند در شمالی پشتونها زندگی دارند و تعداد زیادی حتی زبانشانرا ازدست داده و با مردم محل مخلوط شده اند ولی در هیچ کتاب دیگری جز نوشته شما تا حالا من نخوانده ام که اقوام جاجی و منگل به ازدواج های تا این حد وسیع و تحمیلی اقدام کرده باشند.
28 فبروری 2010, 08:03, توسط sees
بابر زویه در اوغان شرافت سراغ نمیتولن کرد!200سال چ.ر .چپا.ل اوغان ها لکه ای شرمیست بر دامان بشریت.ویروس فبیله ای اوغان به راستس که بسیار ویرانگر است.مسود باید شعار د اخراج اشغالگران عفبمانده ای اوغان را از تمام خراسان زمین مطرح میکرد تا مردم این اجیران انگلیس را از خاک خود میراندند وبابر چوچه فاشیست با کثافاتش به افغانستان اصلی وافع انسوی دیورند میرفت و طرح های جنایتگارانه خودرا در ان اوغانستان نفرین شده عملی میکرد.شما سراسر تاریخ این چوچه های اوغان را نگاه کنید از تمدن وترفی جه را می بینید؟
28 فبروری 2010, 13:12, توسط سهراب سپهر
بابر جان!
مسعود حد اقل اصل و نسبی داشت وای بحال موجوداتی چون تو که اصل و نسبی هم ندارند!
غول های فاشیستی چون تو فقط از همخوابه گی عجوزه های قبیله با پنجابی های همانند تان میتواند متولد شود. سگان هاری چون تو بسا که دهان کف آلود قبیله را بر پا و پاچهء دیگران مالیده اند و سر در آخور قبیله گفته های پیشینان خودرا نشخوار کرده اند. از شما پاده های قبیله سخنانی غیر از این انتظار نمیرود.
1 مارچ 2010, 10:52, توسط تنویر
چوچه های اوغان اگر واقعاً فاشیست و واقعا ً ویرانگر میبودند امروز خودت در آنطرف دریای آمو میبودی.
1 مارچ 2010, 11:20, توسط مزاری
واقعأ اگر فاشیستان قبیله ، فاشیست و ویرانگرنمی بودند ، شما آقای تنویردر اطراف سلیمانکوه میبودید و سحرگاهان به دهقانان ده خام پنیر میفروختید !!
1 مارچ 2010, 11:31, توسط تنویر
سلیمان کوه همچو کوه های دیگر افغانستان مربوط به خاک افغان ها است و پنجابی ها کثیف و بویناک پاکستانی آنرا زیر سلطه خویش دارند. یکروز انشاالله دوباره به افغانستان مربوط میشود.
از دریای آمو تا اباسین افتخارات افغانها را در خویش نهفته دارد. دل شما سیاه باد.
1 مارچ 2010, 13:34, توسط سهراب سپهر
اگر غول ها بتوانند اینکار را میکنند ولی از دست شان پوره نیست. حالا که همین سلیمان کوه را در دست داشته باشند خیلی زیاد است. دیر یا زود این فاشیستان مجبور خواهند بود که به پای جبر زمان سجده کنند و از غولگری دست بکشند. این گز و این میدان غول های بیابانگرد بیایند تا آزموده شود. ولی غول های بیابان ذرهء جوان مردی داشته باشند که در رکاب پنجابی ها بر وطن خویش تجاوز نکنند. غول های فاشیست بر هیچ معیار انسانی ای پایبندی ندارند. عمل و عکس العمل آنها کاملا غریزی است یعنی: هر که سر در آخور پادهء قبیله ندارد و تفکرات فاشیستی قبیله را نشخوار نکند از آنها نیست و باید برای قلع وقمه آنها کوشید.
1 مارچ 2010, 13:39, توسط تنویر
اگر شما آرزو دارید که من برادران تاجیک، هزاره و ازبک خود را که افغانهای با شهامت میدانم با همین کلمات که شما به کار میبرید خطاب کنم این آرزو را به گور خواهید برد.
من میدانم که پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی این آرزو را دارند که من عین کاری را کنم که شما آقای چودری سهراب میکنید.
1 مارچ 2010, 13:48, توسط مزاری
واقعأ که با چشم کورکردنها ، زهر دادنها ، سربریدنها ، ناقل شدنها ، کتاب سوزی و کتاب شستنها ، رادیو و تلویزیون بدار آویختنها ، بودا انفجار دادنها ، دخترسوزی ودخترنابالغ نکاح کردنها ، زن تبدیلی و ناموس فروشی ها ( قبایل شینوار و باجور) ، فرهنگ جعل کردن و فرهنگ فروختنها وبلاخره انتحار نمودنها از دریای آمو تا اباسین چنان دل ما را سیاه نموده اید که از هموطن بودن خود در با شما شرم داریم !!
راستی خان تنویرخان ، دیروز بدل کابلی بودی ، امروز تنویر شدی و فردا چی خواهی شد ؟
1 مارچ 2010, 14:09, توسط تنویر
شما آقای مزاری که به نام مریضی مشهور شده و در زیر چندین چادری پنهان هستید نباید اینقدر چشم سفیدی کنید که دیگران را متهم کنید. اگر من عین کلماتی را به کار میبرم که هموطنان دیگرم در مورد شما به کار میبرند و اینکه مانند پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی بو میدهید، نباید به این معنی باشد که من همان شخص هستم.
1 مارچ 2010, 14:24, توسط مزاری
لعنت خدا به دروغگو ، دروغ پرداز و چادری پوشان !!
1 مارچ 2010, 14:36, توسط تنویر
بگذارید به تقلید از هموطنان دیگر بگویم:
لعنت و نفرین ابدی باد بر نوکران پنجابی های بویناک و کثیف پاکستان دشمنان درجه یک مردم بیگناه کشور ما.
1 مارچ 2010, 14:51, توسط مزاری
لعنت و نفرین ابدی باد !!
27 فبروری 2010, 14:19, توسط اپریل
سلامونه !
الله و تعالی در قران در 114 سوره بیشتر از چهارصد بار مردمان را از عذاب های سنگین میترساند , بیشتر عذاب های سخت برای کسانی فراهم شده اند که ایمان نیاورده اند و یا از اوامر الله سر پیچی میکنند , البته سخت ترین مجازات برای کسانی است که گفتار رسول اورا ( که نه نوشتن میدانست و نه خواندن ) باور نمیکنند , یعنی در نزد الله ازادانه اندیشیدن خاصتاء خرد مندانه اندیشه کردن کفر شمرده میشود و درد ناک ترین عذاب ها برای کسانی فراهم شده است که دانشمند باشند . این ایات که از مجازات دگر اندیشان سخن میگویند چنان خوفناک هستند که که اکثر مردم را به فبول نمودن " پستی " - " خفت " - " برده گی " و احکام انسان ستیزی مجبور میسازد , ایات " عذاب " که همه شان یکنواخت , همسان , و هم سنگ هستند , نیروی اندیشه را در انسان میخشکاند , چندی از ان ایات که ملا ها بر منوال ان عدالت نموده حکومت اسلامی را بنیان میگذارند :
1/ سوره 2 بقره - ایه 7 :
الله بر دلها و گوش کافران مهر نهاده است و بر چشمهایشان پرده کشیده است و انان ار بر عذاب بزرگ میازارد .
2/ ایه 59 :
ان گاه که ستم ورزیدند سخن را به چیزی جز انچه برای انان گفته شده بود , تبدیل کردند , پس بر سر ستمکاران به کیفر نافرمانیشان عذابی از اسمان فر فرستادیم .
3/ ایه 68 :
ایشان کسانی هستند که جیفه دنیا را به بهای اخرت خریدند , از این رو عذاب انها کاسته نشود و یاری نیابند .
4/ 482 :
ان چه در اسمان ها است و ان چه در زمین است از آن الله است , و ان چه را که در دل دارید اشکار کنید و یا پنهان کنید , الله از شما حساب پس خواهد گرفت , ان گاه هر کی را بخواهد میامرزد , و هر کی را بخواهد عذاب میکند , و الله بر هر کاری توانا است .
28 فبروری 2010, 06:42, توسط narges
با عرض سلام !
بلی هموطنان ، در علم و دانشمندی عالم بزرگ قرن استاد ربانی هیچ جای شك و تردیدی نیست، تكنولوژی پیشرفتهء امروزی افغانستان كه جهان را به حیرت و شگفتی وا داشته، از بركات علم همین اندیشمند بزرگ است.
خوشبختانه ما ازین اندیشمندان كم نداریم ، اگر این عالیجنابان نمیبودند ، امروزافغانستان جهنم زمان میبود. اما امروز بهشت روی زمین است.
28 فبروری 2010, 13:18, توسط بابر
آقای تنویر
این بیوگرافی با استفاده از ده ها ماخذ آماده شده از مصاحبه جنرال شورای نظار عبدلمتین فرهنگ پنجشیری با روزنامه تاجکستان ملیت مورخ 7.8.2009 تا زندگینامه انور پاشا و نوشته های زیادی در باره پهلوان احمدجان، شهید داودخان و شخص ملا جنایتکار مسعود.
شما باید قبول کنید که این زندگینامه ملا جنایتکار مسعود از هر چه که تاحالا نوشته شده واقعی تر است.
28 فبروری 2010, 13:25, توسط سهراب سپهر
بابر جان!
یک کمی اگر اصل و نسب خودرا ردیابی کنی بد نخواهد بود. خدا کند بتوانی پدری را برایت دست و پا کنی با اینکه میدانم از محالات است!!!
1 مارچ 2010, 15:44, توسط بابر
آقای سپهر
به جای توهین و دشنام یکبار دیگر بیوگرافی این ملا بچه را مطالعه کنید و به ما بگویید که کدام بخش آن واقعیت ندارد و یا با کدام بخش آن شما موافق نیستید که ما با خبر شویم:
بیوگرافی احمد شاه مسعود :
احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد در سال 1332 برابر با 1953 میلادی در قریه جنگلک ولسوالی پنجشیر تولد شد. پدر کلان او زمرد شاه از قریه ده بیدی سمرقند در زمان امیر امان الله خان به افغانستان مهاجرت کرده و در دره پنجشیر اقامت گزید. این زمانی بود که انور پاشای ترکی که برای مبارزه بر علیه سلطه روسها به آسیای میانه آمده بود آخرین روز های حیات خویش را سپری میکرد ، زیرا قوت های او یکی پی دیگری در مقابل بولشویکها شکست میخوردند و تاجیکها و ازبکها او را رها کرده بودند . در ماه جون 1922 او فقط با 25 جنگجوی ترکی خویش در مقابل یک کندک 300 نفری روسها قرار گرفته بود. او هم میتوانست مانند هزاران تاجک، ازبک و ترکمن از سرحد عبور کرده و به افغانستان بیاید ولی او و ترکهای وفادارش مقابله را ترجیع دادند و مستقیما ً سوار بر اسپهایشان در حالیکه شمشیر های از غلاف بیرون شده را بالای سر هایشان میچرخاندند بر روسها حمله ور شدند. در این حمله که در حقیقت انتحاری بود تمام آنها کشته شدند و روسها سلطه خویش را در آنجا مستحکم کردند. در جریان این حمله و ختم آن هزاران هزار تاجک، ازبک و ترکمن که مطابق بعضی از آمار و ارقام تعداد شان به بیشتر از سه میلیون مهاجر میرسید سرحد را عبور کرده و داخل افغانستان شدند. این دومین مهاجرت دسته جمعی به این کتله وسیع از شوروی سابق به افغانستان بود. بار اول این نوع مهاجرت کتلوی در زمان تزار روس که آسیای میانه را زیر کنترول میاورد، صورت گرفت بود.
تعداد زیادی از مردم سمرقند و از جمله قریه ده بیدی که در بار اول به افغانستان آمده بودند از طرف حاکمان افغان در دره پنجشیر زمین بدست آورده بودند و از اینرو پدر کلان احمد شاه مسعود هم پنجشیر را برای زندگی برگزید.
استقلال افغانستان و نزدیکی دولت مستقل افغانی با حکومت بالشویکها در شوروی که استقلال افغانستان را به حیث اولین کشور برسمیت شناخته و وعده هر همکاری را داده بود باعث گردید که ضد انقلابیون در آسیای میانه مشهور به باسمچی ها از کمکهای نظامی که از خاک افغانستان بدست میاوردند ، محروم گردند ولی به جای آن تعداز زیادی از آنها افغانستان را به حیث کشور امن برای مهاجرت برگزیدند و مقیم شدند.
حکومت امان الله خان و اصلاحات او شرایط یکسانرا برای تمام اتباع کشور از جمله مهاجران تازه وارد که افغانستان را کشور شان انتخاب کرده بودند برابر کرد. چون در شمال کشور زمینهای فراوانی غیر قابل استفاده وجود داشت دولت فرمانی را به تصویب رسانید که مطابق آن به مردم ولایت کابل و سایر ولایات کشور اعلان گردیده بود که اگر خواهان زندگی در شمال کشور و دریافت زمین باشند به ادارات ذیربط دولتی مراجعه کنند. از این توزیع زمین تعداد زیادی از مهاجران جدید هم استفاده کردند.
با به پایان رسیدن غیر مترقبه حکومت امانی که اولین دولت دموکراتیک در تاریخ افغانستان بود اوضاع کشور نیز با تغیرات گسترده مواجه گردید. حبیب الله کلکانی مشهور به بچه سقاو بوسیله ملا های دست نشانده انگلیس به بهانه اینکه اسلام در خطر است مانند یکعده دیگر به بغاوت تشویق میشد. انگلیس ها به این سرکرده باند دزدان و جنایتکاران از طریق ملا های وابسطه خویش پول و اسلحه فرستاده و او را تا جایی تجهیز کردند که بتواند حکومت نو پاه را سقوط دهد. اما این فقط گام اول توطئه انگلیس ها بود، انگلیس ها پلان داشتند تا بوسیله اشخاصی چون بچه سقاو چنان شرایط را به میان آورند تا مهره مورد نظر شان به کرسی کابل بنشیند. این مهره مورد نظر آنها نادر خان بود که وظیفه داشت مشروطه خواهان را که با روسیه شوروی نزدیک بودند از سر راه دور کند تا بلوسیله نفود روسیه کمونیست در افغانستان زیر صفر برسد.
قبایلی که نادر خان را برای به سلطنت رساندن و پاکسازی کشور از گروه های چپاولگر و رهزن کمک کردند نقش بزرگی در ایجاد حکومت مرکزی و بخصوص سرکوب یاغیان شمالی که تعدادی زیادی مهاجران آمده از آسیای میانه هم در میان شان بود ، بازی کردند. مهاجران آسیای میانه از جمله تاجکان سمرقندی چون حکومت نوبنیاد امان الله از جمع کشور های جهان با روسیه بلشویک هم روابط نزدیک داشت ، کمر بچه سقاو را بسته بودند.
بسیاری از مردمان قبایل بخصوص قبایل منگل و جاجی بعد از سرکوب بیرحمانه و خونین یاغیان بخصوص در شمالی در همان مناطق باقی ماندند و جوانان مجرد منگل و جاجی دختران زیادی را از جمله از جمع مهاجران آسیای میانه شوروی سابق به عقد نکاح خویش درآوردند. سلسله این ازدواج های تا حد زیاد جبری ، آنقدر وسیع بود که به گفته بعضی از مورخین و افغان شناسان حتی در ظاهر فزیکی و سیمای مردمان شمالی بخصوص مهاجران، تاثیر دایمی به جاه گذاشت.
به دربار شاهی و فامیلهای نزدیک به دربار هم کنیزان و غلامان زیادی برای کار فرستاده شدند که در بین آنها دختران خوش صورت و جوان برای پر جلوه کردن شب نشینی ها نیز شامل بودند.
نادر خان با درایت که داشت اجازه نداد تا در گرو پشتونهای که او را برای رساندن به تخت و تاج یاری کرده بودند قرار گیرد. از اینرو از روز اول آنانی را که میخواستند تا جز اردوی منظم گردند به صفوف اردو جذب کرده و توسط آنها حکومت مرکزی را بیشتر مستحکم نمود. بعد از قتل نادر خان بوسیله عبدالخالق پسر خوانده غلام جیلانی خان چرخی موج دیگری از انتقام گیری ها و تصفیه مشروطه خواهان و طرفدران جنبش امانی آغاز شد که تا سالهای 60 یا دهه دموکراسی ادامه داشت.
در این زمان که احمد شاه مسعود صنف اول مکتب ابتدایی قریه جنگلک بود فامیل او بر اساس نزدیکی با غلام بچه دربار، عبدالرحیم که اهل پنجشیر و به قول بعضی نیز از مهاجران سمرقندی بود، به کابل آمد. به قول تعداد کثیری مردم پنجشیر عبدالرحیم غلام بچه هم فرزند یک مهاجر سمرقندی بود و او بود که پدر مسعود دگروال دوست محمد را به اردوی افغانستان راه داد. پدر مسعود بعداً به هرات رفته و به پست عالی قومندان ژاندارم و پولیس آن ولایت که در آنزمان به نزدیکان دربار داده میشد مقرر گردید.
فعالیت های سیاسی مسعود زمانی شروع شد که در پولتخنیک کابل به تحصیل آغاز میکند و با یکعده از اعضای جوانان مسلمان آشنا میشود. این زمانی است که شخصیت مسعود شکل گرفته و او خصوصیات از خویش نشان میدهد که بیشتر تبارز شخصی بود که آرزوی نام کشیدن دارد تا دفاع از مذهب و عقیده. در 1973 یا 1352 زمانی که شهید سردار محمد داود خان به خواست اکثریت مردم افغانستان برای آوردن تغیرات ، دولت شاهی را ختم اعلان میکند ، احمد شاه مسعود دوره سیاه زندگی خویش را آغاز میکند او با بیشرمی به همان دولتی پناه میبرد و تمرینات نظامی کسب میکند که پدرش دگروال دوست محمد آنرا کشور مصنوعی و ساخته و پرداخته انگلیسها میدانست. او بر اساس دستور و هدایات همان دولت مصنوعی پنجابی های پاکستانی برعلیه مردی بغاوت اعلان کرد که پدرش او را سردار قهرمان و سمبول وطنپرستی میدانست.
در زمان کسب تمرینات نظامی در دوره اول اقامت در پاکستان احمدشاه جوان که ریش و بروت هنوز نکشیده بود با حکمتیار خیلی نزدیک میشود و در همین زمان حکمتیار به او پیشنهاد میکند تا تخلص مسعود را انتخاب کند که او آنرا پذیرفته و از همان زمان به بعد خود را احمد شاه مسعود خطاب میکند. بعد از دور اول تمرینات نظامی بوسیله نظامیان پاکستان که جنرال بابر مسولیت مستقیم آنرا به عهده داشت گروپ مسعود مخفیانه از راه کنر ، نورستان و لغمان به پنجشیر آمده و بالای پسته های دولتی به حمله آغاز میکنند. مردم محل از جمله فامیل پهلوان مشهور کشور احمد جان که سردار محمد داود خان را شخصیت ملی و وطنپرست میدانستند به همکاری دولت شتافته و باند جنایتکار و فروخته شده به پنجابی های بویناک پاکستانی مسعود را با شکست شرمسار مواجه میسازند.
مسعود از محل فرار کرده و دوباره راهی پاکستان میشود و با بیشرمی غلامی پنجابی های پاکستان را قبول کرده و بوسیله آنها اعاشه و اباته میشود. در این زمان گفته میشود که او با یک میجر( جگړن) پاکستانی و به روایت دیگر با شخص بابر روابط جنسی داشت – او در آن زمان اصلا ً ریش و بروت نداشت و به خام بچه ی مشابه بود. پاکستانی ها نسبت اینکه حکمتیار هم به زبان انگلیسی، هم پشتو و هم اردو بلدیت داشت و تحلیلگر خیلی زیرک بود با اومسایل و پلان های شانرا مطرح میکردند تا دیگران از جمله مسعود را با خبر کند و این چیزی بود که به مزاج مسعود خوش نمیخورد و برای اینکه خود را با پاکستانی ها نزدیک سازد تا سرحد بر قراری روابط جنسی با جگرن پاکستانی پیش رفت.
بعد از تجاوز روسها به افغانستان مسعود به دستور پاکستانی ها و با پول زیادی که از طریق سی آی ای در اختیار او قرار گرفته بود با یکعده دیگر داخل افغانستان شده اول در نورستان زیر حمایه مجاهدین آن دیار گرفته و بعدا ً به پنجشیر رفته و با پول که سی آی ای از طریق آی اس آی پاکستان به او میپرداخت یکعده را بدور خویش جمع کرده و بر علیه روسها اعلان جنگ کردند. ولی این حملات بر علیه متجاوزین روس وقتی قوای مربوط به اردوی سرخ داخل دره پنجشیر شدند خاتمه یافت. مسعود اول به کوه ها فرار کرد ولی روسها که از گذشته او بوسیله جواسیس خویش آگاهی داشتند ، انتظار همکاری او را بعید ندانسته و به جای قتل او و جنگجویانش از طریق یکعده از کارمندان خاد و حزب بر سر اقتدار رژیم کابل از جمله مانوکی منگل با او تماس بر قرار کرده پیشنهاد همکاری کردند. مسعود خائین این قرار داد را که در اول به نام قرار داد آتش بس بین نیرو های روس و گروپ مسلح پنجشیر یاد میشد ، امضا کرده و به قول اکثریت ناظران اوضاع افغانستان به جای جنگ علیه روسها به تصفیه مخالفان خویش در دره پنجشیر آغاز کرده و مطابق قرار داد آتش بس برعلیه هر نیروی دیگر مجاهدین که در شاهراه سالنگ بر علیه کاروان های نظامی روس حملات پارتیزانی انجام میدادند ، عمل میکرد. مسعود بهترین وطنپرستان کشور از جمله آن دسته از ماویست های افغان را که برعلیه روسها میجنگیدند تحت نام های مختلف از بین برد. یکی از وطنپرستان مشهور کشور که بدست مسعود خائین جام شهادت نوشید ، احمد جان ، پهلوان مشهور کشور است که فامیل او مسعود و دسته قاتلان او را از پنجشیر در زمان سردار شهیدان محمد داود خان رانده بودند. به قول آنانی که از خیانت مسعود آگاهی داشتند ، گروپ او حتی به جان آن راننده های افغان که با مشکلات برای مردم کابل از بندر حیرتان تیل و دیگر مواد اولیه زندگی میاوردند رحم نکرده و آنها را بعد از دستگیری مجبور میساختند تا روی سرک بخوابند و بعداً لاری و یا موتر شانرا بالای شان عبور میدادند.
بعد از خروج روسها از افغانستان که عبور شان از شاهراه سالنگ به علت همکاری مسعود با آنها بدون هیچ مشکلی صورت گرفت مسعود بر اساس قرارداد همکاری با روسها هیچگونه اقدامی بر علیه حکومت نجیب الله در کابل انجام نداد و به جای آن تمام تلاش خویش را بر علیه گروه های رقیب مجاهدین بخصوص گروه حکمتیار متوجه ساخت. ولی روسها به زودی دریافتند که نجیب الله دیگر آن کمونیست گذشته نه بلکه شخصیت ملی گرای شده که سردار داود سالهای 1976- 1978 را به یاد آنها میاورد. خشم روسها زمانی به اوج خویش رسید که داکتر نجیب الله 15 فبروری روز خروج روسها را، روز نجات ملی اعلان کرد.
داکتر نجیب الله همچنان به کشور های غربی هئیت های را فرستاد تا از تغیر سیاست کشورش و آرزوی نزدیکی با جهان غرب اطلاع دهند. روسها هم وقت را از دست نداده اول ببرک کارمل را به کابل فرستاده و بعدا ً جنرال مومن و جنرال دوستم را از طریق کارمل و اجنت هایشان نبی عظیمی ، وکیل و بریالی به بغاوت بر علیه نجیب الله ترغیب کردند.
حکومت نجیب الله بر اساس معاهده ننگین جبل السراج بین اجنت های معلوم الحال روسیه گروه کارمل ، مسعود و گروه تحت حمایه ایران ، حزب وحدت سقوط داده شد و مسعود داخل کابل شد.
بعد از سقوط کابل مسعود از هیچ جنایتی بر علیه مردم بیگناه کشور برای حفظ سلطه ی خونین اش فروگذاری نکرد. این جنایتکار و خائین ملی جنگ های گروهی را دامن زده و باعث ویرانی کابل و قتل هزاران هزار بیگناه گردید که نتیجتا ً راه را برای طالبان تحت حمایه پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی باز کرد.
او تا آخرین لحظه زندگی رقت بار خویش با روسها همکاری داشت و به حیث سمبول خیانت، جنایت و ویرانی کشور ثبت تاریخ گردید.