یک برنامه دیگر برای افغانستان
نویسنده :Robert D Blackwill سفیر پیشین امریکا در هند/ برگردان : ویس صدیقی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
هزینه سیاست ایالات متحده در قبال افغانستان، میلیارد ها دالر و جان باختن صدها سرباز ایتلاف در سال است که بیشتربه منظور جلوگیری از کنترول طالبان بر مناطق پشتون نشین افغانستان عملی می گردد، اما با وجود آن هم ایالات متحده امریکا و هم پیمانانش قادر به شکست طالبان از طریق نظامی نیستند. و از طرف دیگر، ما شاهد اصلاحات چشم گیری در حکومت فاسد رییس جمهور کرزی نیز نخواهیم بود.
از سوی دیگر، اردوی ملی افغانستان قادر به برعهده گرفتن مسولیت عملیات از آیساف در مناطق جنوبی و شرقی افغانستان در قالب هیچ جدول زمانی واقعی نخواهد بود. به تاریخ 15 دسامبر همین سال، ارزیابی نیویارک تایمز نشان داد که " براساس دو گزارش جدید محرمانه استخباراتی، چانس کامیابی در افغانستان محدود است، مگر این که پاکستان در راستای از بین بردن پناه گاه های شورشیان در مرز هایش وارد عمل گردد." که این امر نیز آن قدرها عملی به نظر نمی رسد.
با این عناصر منفرده که سیاست امریکا در قبال افغانستان را به مشکل جدی مواجه ساخته اند، خوش بینی پیرامون موفقیت استراتیژی امریکا در جنگ افغانستان، شبیه اظهارات ملکه سفید در هنگام صرف صبحانه اش است که با خود می گفت" چرا من گاهی همانند اکثریت، به شش امر نا ممکن قبل از صرف صبحانه ام فکر می کنم."(موفقیت با این روش نا ممکن به نظر میرسد).
گزینه تجزیه غیر رسمی یا عملی (De Facto)افغانستان می تواند که یک بدیل خوبی برای اداره اوباما به عوض شکست استراتیژیک باشد. اداره اوباما باید که تعیین ضرب الاجل برای خروج نیروها را توقف داده و در عوض متعهد به حضور و نقش دراز مدت در مبارزه با شورشیان با یک نیروی 35-50 هزار نفری برای 7-10 سال آینده گردد. و همزمان با آن، واشنگتن باید کنترول مناطق جنوبی و شرقی افغانستان را که برای امریکایی ها بسیار سنگین و گران تمام می شود، به طالبان بسپارد. امریکایی ها و متحدانش بایست جنگ و جان باختن را در آن مناطق متوقف ساخته و در عوض، با اعزام نیروهای هوایی و نیروهای ویژه، از سقوط مناطق غربی و شمالی افغانستان جلو گیری کنند. هم چنان ایالات متحده امریکا باید روشن سازد که القاعده را در هر جایی که باشد، مورد هدف قرار می دهد و هم چنان طالبان متجاوز(طالبانی که از منطقه تحت کنترول خود بیرون و بر مناطق شمالی یا غربی حمله کند) و پایگاه های که در امتداد مرز پاکستان قرار دارند و از اسلحه سیستماتیک که پیش از 9/11 در دسترس شان نبود استفاده می نمایند، را نیزمورد هدف قرار خواهد داد.
گزینه تجزیه غیر رسمی افغانستان، زمانی کارآمد است که سایر گزینه ها بد تر از آن باشد، که ما اکنون در آن وضعیت قرار داریم(سایر گزینه ها موثر نیستند).
مثلا یک گزینه، ادامه پالیسی کنونی است. که امریکا نزدیک به 100000 هزار سربازش را به افغانستان فرستاده است، در حالی که در آن کشور، بین 50-100 نفر از جنگجویان القاعده موجود است که به این اساس، بین هزار الی دو هزار سرباز امریکایی برای 1 نفر القاعده به هزینه سالانه 100 میلیارد دالر گماشته شده اند. که این کاملا هزینه غیر منطقی است.
و حتا اگر نزدیک به 300 جنگجوی القاعده که اکنون در پاکستان هستند، کمی بجنبند
و از خطوط مرزی هم پا فرا تربگذارند، باز هم تعداد شان قابل ملاحظه نیست و چندان تفاوت عملی را به وجود نخواهد آورد و هم چنان نمی توان آن را توجیه ای برای یک جنگ زمینی عظیم با این قدر ارتش و هزینه ها کرد.
گزینه دیگر این است که ایالات متحده امریکا طی چند سال نزدیک، تمام نیروهایش را از افغانستان خارج سازد، ولی این گزینه ممکن منجر به فتح تمامی این کشور به دست طالبان گردد. این حالت یک وضعیت جنگی را در همسایه های افغانستان ایجاد خواهد کرد. و در نتیجه افراط گرایی اسلامی در پاکستان افزایش خواهد یافت و این خطر بزرگ وجود دارد که آن ها به تاسیسات هسته یی این کشور دسترسی پیدا کنند. از سویی هم روابط نو پای استراتیژیک میان هند – امریکا را تضعیف کند. آینده ناتو را زیر سوال ببرد و تحریکات جهانی را برای حمایت از افراط گرایی اسلامی به منظور دهشت افگنی بیشتر بر علیه جوامع آزادی خواه، سازمان دهی کند. در سطح جهانی، دوستان و دشمنان، ما را شکست خورده ببینند و در نتیجه یک امریکایی ضعیف تر از همیشه داشته باشیم.
گزینه سومی این است که، ثبات را از طریق گفتگو و مذاکره موفقانه با طالبان در افغانستان بیاوریم. چنان چه رییس سی آی ای Leon Panetta نیز این حرف را گفته است.
البته باید ملتفت بود که از دیرگاهی بدین سو، طالبان فکر می کنند که آن ها برنده خواهند شد. بنا، آنان این مساله (مذاکره) را رد خواهند کرد. از سویی هم، با وجود حملات شدید طیاره های بدون سرنشین امریکا بالای طالبان، امریکا نمی تواند که طالبان را وادار به یک نوع مصالحه سیاسی نماید.(بنا این راهکار هم عملی نیست)
مقایسه یا مثالی که بیشتر برای توجیه پالیسی کنونی امریکا در افغانستان از آن یاد آوری می گردد، پالیسی افزایش نیرو در جنگ عراق 2007 است. چنان چه James Dobbins نماینده پیشین امریکا برای افغانستان به آن اشاره کرد بود.
این در حالی که در 2007، اقلیت عرب سنی مذهب در عراق، در برابر اکثریت شیعه مذهب آن کشور شکست قاطع خورده بودند و پس از این شکست بود که سنی های شکست خورده به نیرو های امریکایی به خاطر محافظت خود شان پیوستند، اما در افغانستان قضیه کاملا معکوس است و طالبان ریشه در قوم اکثریتی افغانستان دارد نه قوم اقلیتی.
این اکثریت پشتونی طی سالیان گذشته در جنگ های داخلی پیروز بوده اند نه بازنده. در عراق 2007، جایی برای القاعده در میان سنی های آن کشور نبود. در حالی که در افغانستان حضور القاعده، تهدیدی برای رهبری طالبان محسوب نمی گردد. بزرگان قوم پشتون در مقایسه با شیخ های عرب، نفوذ کمتری بالای طرفداران خود دارند. خلاصه این که پالیسی افزایش نیرو که در عراق عملی گردیده بود، کمتر در افغانستان کارگر واقع گردیده است.
نا گفته نباید گذاشت که تاریخ نگاران از این مساله، معما خواهند ساخت که چرا رییس جمهوری امریکا 100 هزار سرباز را 10 سال پس از 9/11 به افغانستان فرستاد، چرا سیاست سازان طوری وانمود می کردند که سرنوشت جهان پیشرفته، وابسته با آرامش در مارجه کندهار است.
بنا، با در نظر داشت بدیل های فوق، به این نتیجه میرسیم که تجزیه غیر رسمی افغانستان هر چند راهکار ایده آل نیست، اما نسبت به راهکارهای دیگر، بهتر به نظر میرسد.
پيامها
6 جنوری 2011, 17:23, توسط باآمد تغییرنام اوغانستان به خراسان
حکومت انگیزهء قتل نادرخان توسط عبدالخالق را ارتباط وی بایکی از زنان خانواده چرخی ذکر کرد و جریدهء اصلاح در سال 1312ش در شماره 15 قوس خود با درج این مطلب احساسات مردم را علیه هزاره ها تحریک کرد....اما اینقدر می توان گفت که غلام حیدر خان چرخی یکی از سپه سالارهای عهد عبدالرحمان بود که با همکاری عبدالقدوس خان دمار از روزگارهزاره ها درآورده بود. اما با لغو قانون فروش هزاره ها از سوی امان الله، مردم هزاره تمامی جنایات گذشته را به فراموشی سپرده در کنار افغان (پشتون) ها با تاجیک جنگیدند و بدین ترتیب غلام نبی خان چرخی (فرزند غلام حیدر خان چرخی) به خاطر حمایت از دولت امانی مورد احترام هزاره ها واقع شد. در بین هزاره های ترکستان احترام نسبت به این شخص به عنوان سفیر تا به امروز باقی است. پس در مورد ارتباط عبدالخالق با خانواده چرخی می توان گفت که براساس قانون بردگی عبدالرحمان، خانواده عبدالخالق از دهراود هزارستان به کابل آورده می شوند و با لغو این قانون در کنار خانوادهء چرخی باقی می مانند.
همین امر باعث می شود که عبدالخالق برخلاف سایر هزاره ها که از رفتن به مکتب و کسب علم و دانش محروم اند، پا به مکتب می گذارد و با درک فجایع و ظلم حکومت در حق قوم خود و خانواده ای چرخی تصمیم بر قتل سر سلسله آنان می گیرد. (دولت آبادی، 1387)
حقیقت امر اینست که خداداد خان پدر عبدالخالق از جمله ملازمان خانواده چرخی بود و عبدالخالق شخصاً از کودکی با جوانان آن خانواده که همسال و هم مکتب بودند، محشور بود، دوستی و رفاقت داشت. (فرهنگ، 1374)
http://ferdausnajwa.blogfa.com...