ایستگاهی در ایستایی یک فیمنسیت
اگر بخواهیم شاخصه های شعری بانو مهرگان را به دیدبانی بگیریم باید پیش از هر اتفاق به جایگاه بلندی ایستاده شویم بعد نگاهمان را آمادهی سفر کنیم، سفری که ممکن ما را در همان شروع راه به چهار راهیی ببرد که هر کدام به دهلیزهای درون در درونی منتهی شود.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
با این که چشم داشتهای خوانندهی امروز نسبت به شعر و فضاهای آن آرام آرام میرود مدرنیزه شود؛ شمار شاعرانی که بتوانند به این خوانندهها شعر مدرن تحویل بدهند خیلیها کم است، هنوز شاعرانی هستند که نتوانسته اند «قبا» را از تن شعر بیرون بیاورند این اصل میان شماری از شاعران نسل امروز و دیروز تفاوت گذاشته است.
با نگاه کرد به این تفاوت شعر بانو مهرگان را میشود در ردهی امروزیانی آورد که نه تنها شعر را از گز و مترهای قرار دادی و مُد شدهی شعر بیرون آورده اند؛ بلکه پیراهنی از فرم و ساختار تازه به تن شعر پوشانیده اند.
شاید بسیاری از شعر پردازان به این اندیشه دست نیافته اند که شعر امروز آهسته آهسته راه خود را از شعر معاصر جدا میکند؛ هرچند این دریافت آنقدر دست نیافتنی نیست و تفاوتها خود میآیند که این پیشآمد را نشان دهند مثلن شعرهای پرتو نادری، مهدی اخوان ثالث، لیلا صراحت روشنی، خالده فروغ و... «مارک» شعر معاصر دارند و شعرهای ابراهیم امینی، مسعود حسن زداده، روح الامین امینی، مجیب مهرداد،ُ سید عاصف حسینی، وحید بکتاش،یاسین نگاه، بانو مهرگان و... را میشود در ردهی شاعرانی آورد که راه خود را از شعر معاصر و نسل پیش از خود جدا کرده اند.
اگر بخواهیم شاخصه های شعری بانو مهرگان را به دیدبانی بگیریم باید پیش از هر اتفاق به جایگاه بلندی ایستاده شویم بعد نگاهمان را آمادهی سفر کنیم، سفری که ممکن ما را در همان شروع راه به چهار راهیی ببرد که هر کدام به دهلیزهای درون در درونی منتهی شود.
با این که نیمی از نسل سوم شاعران ما راهرو نسل پیش رو خود بوده اند و با شعر برخورد کهنه و قرارادی داشته اند؛ بانو مهرگان را میشود در شمار شاعرانی آورد که از این سنت زنجیر پاره کرده و خواسته اند خود نسل سوم و پیش رو نسل بعدی خود باشند.
اگر نگاه مان را از بیرون به درون شعرهای شاعر ببریم، با آنچه رو در رو میشویم غیر از دغدغههای درونیاش نیست و آنچه ما را در این رفتن به ایستایی و درنگ وا میدارد، پرداخت مدرن و امروزییست که در تهنای اندیشهی شعرهایش تهنشین شده است. چشمگیرترین شاخصهی که از شاعرانگی و نگاه شعر او به ما دید میزند، گرایشهای فمینیستی و سلیقهی زنانه یست که در سراسر شعرهایش حضور دارد . گاهی همین ویژگی برخورد او را نسبت به فرم، زبان و ساختار شعر چنان گره میاندازد که زن بودنش را فاش میکند مانند این شعر:
موهایم را میتراشم / بعد میچرخم دور خود / با آغوشی پر جنازه و خون دَورِ این جهان / بی خبر از اینکه تمام شما / فقط در عکسها مهربانید و پر لبخند.«1»
***
«تراشیدن مو «،» چرخیدن به دَور خود « با «آغوشی پر از جنازه و خون « آرمانهای خودی اوست که در تهی این شعر و شعرهایش تهنشین شده است و همین اصل میآید که این شعر را در نهایت زنانه نشان دهد:
مو که یکی از سمبولهای غرور زن است او میخواهد آنرا بتراشد بی آنکه در فکر این بیافتد، با تراشیدن؛ این غرور شکسته خواهد شد و برای این که بیزاری خود را از این سیاهی نشان دهد با تلخی به دور خود برقصد و به مردها نشان دهد که شاد است.
در بند دوم شکل هندسی درونی شعر و گمان زنی خواننده دستخوش دگرگونی میشود و دوباره شعر را سمت همان آرمانهای فیمنستیی می کشاند که به خواننده میرساند پس رها شدن از شر این سیاهی که به او هویت «سیاسر» داده است، میخواهد به دور خود برقصد آن هم «با آغوشی پر جنازه و خون و شاد شدن خود را نشان دهد و با انگشت گذاشتن روی درشتی (جهان) ، اشاره به دنیای خودش دارد و آخر سر تمام ابهام و لفافهها را از روی شعرش دور میزند و تمام مردها را با انگشت نشان میدهد و می گوید:
«بی خبر از اینکه تمام شما / فقط در عکسها مهربانید و پرلبخند.»
و با این ضربهی آخر آرمانهای درونی زنانه خود را فاش میسازد.»
هرچند جرقههای این چنینی و گرایشهای فمینیستی را ما در پیشینهی زبان فارسی داشته ایم که «رابعه بلخی» را میتوان در پیشاپیش این نسل آورد و «فروغ فرخزاد» را در اوج یا نیمه راه، و «مریم هوله»، محبوبه «ابراهیمی» و... و بانو مهرگان را در امتداد راه، همین راهی که تا آخرین چرخش زمین امتداد خواهد داشت. و برخورد را در تمام راه رفتها و شعرهایش میشود دید مثل این بندها:
قدم ميزنم / قلم ميزند / قلبم ميزند/ به شدت باز ميشوند پاهايم / ميپرد چشم از خوابم/ وحشتزده دستانم !/ كسي تمام مرا از نوك سينههايم / هوووووووورت / ميجود ...
***
ولی تكرار لكههاي لحاف در خانه / به مقاومت شب ميافزايد / قلب يكي تند ميزند به بكارتي/ ديگر تمام شد...گوشهايم پر است از الله اكبر / هميشه قابل سنگسار است راز اشكهاي زير لحاف..
و گاهی هم شاعر خوانندههایش را خلافت تمام عادات شعرهایش دچار ابهام و هیچ گرایی و معنا گریزی میکند مثلن در این شعرها:
جنازههای را که اندازهی آغوش من اند / میشود پشت دندانهای یکدستم / مومیایی کرد / دَور لبانم خیمهی چهار میخ کرده ام / تا لبخند زار نزند...
***
چشمانم را مومیایی / و ستارهها را از مردمکهایم / نمیدزدم...
و گاهی هم خط زبانی این شعرها آنقدر صمیمی و ساده میشود که کمی از سایههای ابهام قبلی را آفتابی میکند... مگر با آن هم در جا جای از شعرها این سایهها باقی میمانند و صمیمیت و روال منطقی شعر را دچار لغزش میکند.
آنچه میان چشم داشتهای شاعران امروز و دیروز تفاوت میگذارد چهره بدل کردن عصر است که این تفاوتها امروز بحث ادبیات آرشیف را پیش میکشد و برای آفرینشگران میگوید آنها آفرینشهای دیروز را بگذارند به دیروزیان و به نسل خود و پس از خود بیافرینند. باخوانش شعرهای این شاعر میفهمیم که او “ناصر خسرو” و “رابعه” را در آرشیف گذاشته است و خواسته خود در جای خودش باشد. رسیدن به این نهایت میآید که بگوید: مهرگان زبان و ساختار را به هوشمندی در خدمت زیباترشدن شعر به كار گرفته است.
قالبهای شعر همه ظرفهای استند که شعر را از یک زبان ناشناخته و گم برگردان کرده و در ظرفیت آن بریزیم و ظرفی که بنام قالب سپید خوانده میشود با گنجایش ترین قالبیست که با آن شعر را از زبان اولی به من خود و بعد برای خواننده ترجمه کرد. شعر سپید قالب جدی و عصری برای امروزی سرودن است و مهرگان زبان و ساختار را به هوشمندی در خدمت زیباتر شدن شعر به كار گرفته است، آنچنان که میشود با گامهای بلند با آن قدم زد و از دست دادن بار بار به آنها خسته نشد.
از جایگاه زنجیرهی تصاویر که بیشتر از هرچه موجب دلبستگی خواننده میشوند برخورد مهرگان خیلیها ژنیریک است و در تدوین و کنار هم گذاشتن آنها هم سلیقههای زنانهی او دست دارند:
روی میز نطفهیی به من خیره مرده است / پشت در یکی / برای مرگ نطفه گریه میکند / ومن با سیخک مویم بر آن / نقشهی افغانستان را میکشم...
در پرداختهای شعری این شاعر بازیهای زبانی با این که کمتر دیده میشود مگر با آن هم محکم بودن این بازیها را میتوان حس کرد. مثلن در این شعرها بر ترین رویداد همان اتفاقی است که در زبان آن افتاده:
به یادت که می افتم / می افتم...
***
به برف میریزم / به هم میریزم / سپید میشود شعری...
***
تا جوانه زد ریشه از رگها / شگوفه در من / من در حلقه / و حلقه در حلقم
***
یک نفس نمیشود نفس کشید / فاژه میکشم / میکشد فاجعهیی مرا دنبالش...
***
لبانم سوخته اند / و تبسمم در بدر تر از در / به روی تان باز است...
***
اگر در یک کلیت بخواهیم شالوده و ظرفیت شاعرانگی مهرگان را در یک ظرف بریزیم باید بگویم:
بانو مهرگان به فوتوژرنالیست حرفهیی میماند که با ظریف سنجیهای چشم سومش از اتمسفیر و رویدادهای دور و برش عکاسی میکند و هرگاه که چشمش دنبال زاویهها میگردد به خود میگوید:
این را از یاد نیانداز که تو زن هستی، این دکته در تمام طول راه شانه به شانه با او راه میرود و روانش به سلیقهی همین اندیشه گزینش میکند... درست مثل این بندها:
بعد از این نمیرسد هیچ / لحظهی رفتنت / جوان میمانیم و خدا حرفی ندارد / عقربهها در جعبهی آرایشم / بالآخره کمر ساعت را شکستم.
***
ولی میشود فکر کرد حالا / خیلی بلندتر از طناب لباسها...
***
و در این نگاه کرد خیلیها کم اتفاق می افتد که او عکسهای ضد نور و یا میزان ناشده بردارد.
***
ابروانم را نمیچینم / شانههایم را میتکانم / ولی میترسم / میترسم ساعت زنگ بزند / و من خواب را فقط دیده باشم...
***
و در این نگاه کرد گاه گاهی عکسهای او دچار تزلزل میشود و این تصاویر ضد نور فکس ناشده بر میدارد مثلن در بندی میخوانیم:
قدم ميزنم / قلم ميزند / قلبم ميزند/ به شدت باز میشوند پاهايم / ميپرد چشم از خوابم/ وحشتزده دستانم !/ كسي تمام مرا از نوك سينههايم / هوووووووورت / ميجود / من سگي را ميشناسم / كه رنگين كمان را قرار است ببيند.
***
من سگي را ميشناسم / كه رنگين كمان را قرار است ببيند.
این بند با تصاویر پیش از خودش هیچ رابطهی ایجاد نمیکند با این که با تنهایی خودش میتواند یک شعر زیبا باشد...
در این برخودها نگاهش نسبت به آنچه میبیند خیلی فوتوژنیک است و با همین عکسها دنیای بیرونیاش را با روان خود پیوند میزند و این عکسها را اول تحویل من خودش و پس از آن تحویل خواننده میدهد.
و آخر سر این که کج و راستهای را که بانو مهرگان در درون شعرهایش به شناسایی گذاشته است یک روز خود بدل به سبک و گویش او خواهد شد. به امید روزی که کتابهایی از او در قفسهی کتابهای ما داشته باشیم.
پیش از این که انگشتانم را از کلیدهای کامپیوتر بکنم برایش آبی را همیشه آبی آرزو میکنم میکنیم...
پيامها
11 آپریل 2010, 14:10, توسط جلال تالقانی
پویامک عزیز سلام
انشا الله سلامت وصحتمند باشی. نوشته ی زیبایت را خواندم. زیبا ورسا نوشته ای. اما قبل ازاینکه یک نقد ادبی باشد وبایک دریافت مشخص ومعتبر ازشعر معاصر، به شعرهای مهرگان عزیز پرداخته باشی، بیشتر به یک تعریف عاشقانه میماند که از دل آشفته برمیخیزد. مهرگان عزیز هم خوب شعر گوید وتو هم خوب می نویسی
اما تصورنمیکنم که این نقدینه های عاشفانه چراغ رابطه ها را روشن نگهدارد. قبل ازشما آقای سمیع حامد نیز مهرگان را کشف کرد ولی چراغ رابطه آنچنان روشن نگردید که او میخواست. البته کسانی دیگری نیز چنین کردند که از عاصف جان گرفته وسخیداد هاتف نیز در صف قرار دارد. بازهم نوشته ات زیبا است هرچند که عاشفانه است. امیدوارم که این نوشته مشکلی را حل کند.
با احترام