صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > فارسی ستیزی حاکمیت قوم محور

فارسی ستیزی حاکمیت قوم محور

آنچه اینک مبرهن گشته است، عدم موفقیت رویه ی دولت در «مسخ»، «حذف» و «تحمیل» به مثابه ی رویکردی همسازانه است.
محمد کاظم وحیدی
جمعه 29 آپریل 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

زبان فارسي که بعضاً آن را به شکر هم تعبير می¬نمایند و ترکان بزرگی چون مولانا، ابوعلی سینای بلخی، بیدل، دهلوی و... در طول تاریخ هم در غنامندی و شکوفایی آن سهم داشته¬ و هم آن را به¬عنوان زبان میان¬جی مورد استفاده قرار داده و به ترویج بیش¬ترش کمک نموده¬اند، بنا به¬ويژگي¬هاي خاصش، مي¬توان يکي از کامل¬ترين و مترقی¬ترین زبان¬ها به¬شمار آورد. یعنی علاوه بر غنامندي و پويايي دروني، اين زبان از لحاظ جنسيتي نيز از جمله زبان¬هاي نادري به¬شمار مي¬رود که بدون داشتن «تأنيث» طي بیش از هزار سال تاکنون، مورد استفاده قرار گرفته و بدون هيچ مشکلي از اين بابت، هم-چنان ادامه داشته و امروزه مورد استفاده¬ي بيش از صد و سی ميليون انسان قرار دارد. اين زبان که امروزه در کشورهايي مانند هند و پاکستان به¬عنوان زبان ادبي و حتا فيشن و لوکس استفاده می¬شود و در گذشته نيز يکي از افتخارات تاريخي ـ فرهنگی آنان به¬شمار مي¬رفت، علي¬رغم توطئه¬هاي متعددي که در طول تاريخ براي نابودي آن به¬کار رفته، نه¬تنها هنوز بقاي خود را حفظ نموده که روز به روز متکامل¬تر و پر بارتر گشته است، طوری¬که بزرگانی چون اقبال اردو زبان نیز برای نشر افکار خود از آن استفاده نموده¬اند.

پس از وفات پيامبر بزرگ اسلام، با يورش اعراب به¬سوي شرق، اين زبان شديداً مورد بي¬مهري و حتا در مراحلي هم مورد تاخت و تاز مستقيم و غيرمستقيم قرار گرفته است. بدين¬گونه پس از فتح خراسان توسط اعراب که به¬نام اسلام صورت گرفت، استفاده¬ی رسمی از زبان¬فارسی ممنوع گردیده و حدود دو سده تمامي مکاتبات و ارتباطات مکاتبه¬اي رسماً به¬زبان عربي انجام مي¬یافته است. شعرا و نويسندگان اين دوره که مي¬ديدند حکام تازه به¬دوران رسیده را زبان عربي بیش¬تر خوشايند است و آنان به¬جاي گسترش رهنمودهاي رهايي¬بخش توحيدي، در تلاش گسترش دادن مناسبات و ارزش¬های قومي ـ قبيله¬اي و «عربيت» ديگرستيزِ خويش هستند، جهت بقا و بعضاً هم تقرب به دربار و درباريان، براي کسب و آموزش زبان عربي مسابقه¬ي اعلام ناشده¬ای را به¬راه انداخته بودند. از آن پس «عربيت» به¬عنوان يک فرهنگ جای¬گزین دین گشته و به برنامه و کوششي جهت نفي فرهنگ، تمدن، تاريخ و سنت¬هاي ديگر اقوام و مردمان غیرعرب تبدیل شده و «پان¬عربیزم» به هدفی سیاسی برای حاکمان به¬اصطلاح مسلمان مبدل گشت. در گذشته تجاوزاتي از این دست به حقوق و فرهنگ انسان¬ها نه يک بار که پيامد هر تجاوزي به کشور ما بوده است.

اما وقتي به مطالعه¬ی تاريخ دو و نيم سده¬ي اخير کشور خود مي¬پردازیم، متأسفانه مي بينيم که چنين تجاوزي به حقوق و فرهنگ انسان¬ها هميشه از سوي خارجيان و اشغال¬گران صورت نگرفته بلکه عمدتاً سلطه¬ي اقوامي که از فراسوی مرزهای سرزمین ما آمده و پس از اشغال سرزمین¬های نیاکانی ما، در این کشور ساکن گردیده¬اند، اين¬گونه پيامدهاي شوم و ناپسندی را برای بومیان فارسی زبان این مرز و بوم به¬همراه داشته است. امر تحميل زبان طي ساليان اوليه¬ي حکومت انحصاري پشتون¬ها که در دوره¬هایي حتا يک نفر از اقوام ديگر در مدارهاي قدرت قرار نداشته¬اند، به¬دليل فقدان رسم¬الخط و دستور زبانی براي پشتو، ناممکن بوده است. وقتي آنان درک مي¬نمايند که تداوم و بقاي حاکميت مطلقِ قومی¬شان با استفاده از زبان¬ ديگران (فارسي و بعضاً ترکي)، ممکن است حاکميت انحصاري¬شان را با بحران و ناکامي مواجه سازد، طي سده¬ی اخير در صدد ايجاد دستور زبان وحتا رسم¬الخطي براي زبان پشتو بر آمدند. اين امر در نيم سده¬ی اخير و مشخصاً از دهه¬ي 30 به بعد، شتاب بيش¬تري گرفت. مرکز تحقيقات و پژوهش پشتو ايجاد گرديد و چون اين زبان فاقد دستور و حتا رسم¬الخط کامل بود، و هم¬چنين از نظر واژگانی نيز شديداً در فقر کامل به¬سر می¬برد، به-ناچار استادان زبان فارسي را به یاری طلبیدند. متأسفانه اين روند هرگز سير طبيعي نداشته و بارها براي ساختن «واژه»¬ای از زور و تهديد هم کار گرفته شده است.

امروزه علم زبان¬شناسي اين قاعده را مطرح ساخته است که در آينده از تعداد زبان¬ها کاسته شده و به¬تدريج زبان¬هايي که پتانسيل رشد و تکاملش بيش¬تر باشند، در يک روند طبيعي براي خود جا باز نموده و فراگير و گسترده مي¬گردند. زبان-هایي که از پشتوانه¬ي تاريخي، فرهنگي، علمي ـ تکنولوژيک، گستردگي و پيچيدگي روابط اجتماعي جامعه¬اي که به آن زبان سخن مي¬گويند، پويايي دروني زبان و اجتماع، ظرفيت هضم ديگر زبان¬ها و بالأخره دستور زباني ساده و کامل را دارا باشند، نه تنها قادر خواهند بود تا بقاي خود را علي¬رغم تمامي تلاش¬هاي دشمنانه و کینه¬توزانه¬ی بيروني حفظ نمايند، که به¬تدريج فراگير شدن خود را به¬اثبات رساند.

همان¬گونه که قبلاً هم اشاره گرديد، براي رشد و تکامل يک زبان علاوه بر پويايي دروني، رشد علمي ـ تکنولوژيک، اجتماعي ـ سياسي و فرهنگي آن جامعه نيز الزامي است. درحالي¬که در کشور ما کساني که به زبان پشتو سخن مي¬گويند اما درعین حال تلاشی را برای تحمیل و همگانی سازی این زبان روی دست گرفته¬اند، کاملاً در يک محيط بسته و قبايلي زندگي مي¬نمايند و نه¬تنها از پشتوانه¬ي تاريخي و روابط وسيع اجتماعي برخوردار نمي¬باشند که به¬لحاظ علمي نيز در سطح بسيار پاييني قرار دارند. درست به¬همين دليل است که در نيم سده¬ی اخير علي¬رغم تلاش¬هاي وسيع، مصرف هنگفت بودجه¬ی کشور و حتا آموزش اجباري آن بر ديگر اقوام، رسمي ساختنش حتا با استفاده از زور و تهديد، نه¬تنها نتیجه¬ی مثبتی نداشته و واکنش فارسی زبانان را برانگیخته، که حتا بخش وسيعي از پشتو زبانان هم ترجيح مي¬دادند تا به زبان فارسي سخن بگويند. اين امر در شهرهاي بزرگ و به¬ويژه کابل کاملاً مشهود است. براي روشن¬تر شدن موضوع باید به تلاش پشتونيزه کردن کليه¬ي مکاتبات رسمي و اداري کشور در رژيم¬هاي گذشته اشاره نمود که بازتابش حتا عدم سخن گفتن اعضاي کابينه، درباريان و حتا شخص شاه سابق و قشر تحصيل کرده به اين زبان بود که همه و همه بيان¬گر ميزان کشش و پويايي اين زبان مصنوعي و عاريتي است. گرچه امروزه آن را مستمسک حق به¬جانبي خويش قرار داده و از دهان بسياري¬ها چنین فريادهایی سر داده شده¬ است که پشتون¬ها اگر از نظر سياسي حاکم بوده¬اند، از نظر فرهنگي همیشه در محرومیت به¬سر می¬بردند!! در حالي که چنین امری از محالات بوده که حکام ستیزگر فرهنگ¬های بومی، با تمامی برنامه¬های گسترده¬ی تحمیل زبان خود بر دیگران، باز فریاد محرومیت فرهنگی را سر می¬دهند، درحالی که باید ریشه¬ی مسئله را به¬ عدم کشش و کارآيي زبان پشتو در جوامع بزرگ و شهری گذاشت. مسلماً زبان وقتي در حد وسيله و ابزاري جهت برقراري ارتباط و تفاهم در نظر گرفته شود، اين زبان تنها پاسخ¬گوي نظام قبايلي پيروان و متکلمين به آن مي¬تواند باشد و نه فراتر از آن. یعنی وقتی زبانی برای تنها قبایلی محدود و رفع نیاز ارتباطی آنان شکل گرفته باشد، نباید انتظار مورد پذیرش قرار گرفتن آن را در یک جامعه¬ی بزرگ و باز داشت.

وقتی که زبانی نه به¬لحاظ واژه¬ای کامل باشد و نه از قواعد و دستور کافي برخوردار، باید آن را زبان محلی عده¬ای مسکون در جوامع بسته به¬شمار آورد. بنابراين رشد طبيعي چنين زباني با مشکلات بسيار جدي مواجه بوده که پیروان تحمیل¬گر آن بر دیگران، براي جبران این ضعف ناچار از توسل به زور و اجبار هستند. به¬ويژه زمانی¬که محيط و اجتماعي که می¬خواهند اين زبان را در آن رايج نمایند، از زبانی استفاده می¬کنند که علاوه بر قدمت تاريخي¬اش، دارای پشتوانه¬ای غنی از فرهنگ، هنر و تمدن بوده که پشتو در مقابل آن به¬سادگی رنگ می¬بازد و در صورت تداوم طبیعی این تقابل، چاره¬ای جز تن دادن به مسخ فرهنگی خودشان و کاسته شدن از پیروان این زبان نخواهند داشت. اين است که بيش از هرچيز بايد زبان فارسي به¬مثابه¬ي مانعي بر سر راه گسترش پشتو از ميان برداشته شود. براي اين کار روش¬هاي متعددي به¬کار رفته که به پاره¬اي از آن¬ها در زير اشاره مي¬گردد.

1 ـ تحميل واژه

يکي از راه¬هايي که در اين کشور براي ضعیف نمودن زبان فارسی و مآلاً کنار زدن آن به¬کار گرفته شده است، تحميل واژه¬هاي پشتو بر تمامي مردم کشور است که زیر ¬نام «اصطلاحات علمي و رسمي»¬ صورت مي¬گيرد و اهمیت آن برای حکام قوم¬محور و فرهنگ¬ستیز به¬حدی است که حتا بدنامی دست¬برد به قانون اساسی را هم به¬جان می¬خرند و آن را در متن قانون و پس از تصویب شدنش در جرگه¬ی 1200 نفری اضافه می¬نمایند. اين روند با آن¬که طي نيم سده¬ی گذشته ادامه داشته است، اما امروزه و حتا با گنجاندن تحميلي آن در متن قانون¬اساسي، پروسه¬ی تحمیل اجباری زبان پشتو و تصفيه¬ي زبان فارسي به¬عنوان «زبان¬مادري» حدود 60% مردم کشور و زبان میان¬جی حدود 20% دیگر جمعیت آن، با موانع و چالش¬های جدي¬تری نسبت به گذشته روبه¬رو گشته است. به¬عبارت ديگر، امروزه موضوع استفاده از زبان-مادري برای پیروان آن به¬دلیل تلاش¬ها و اقدامات ستم¬گرانه¬ی حکام قوم¬محور، تنها تلاشي فرهنگي برای حفظ فرهنگ و زبان مادری به¬شمار نمي¬رود، بلکه به¬دلیل مقابله¬ی جدی فرهنگ¬ستیزان حاکم با آن و قرار داشتن دولت با تمامی امکاناتش در پشتیبانی از چنین روی¬کردی، عملاً صحنه را به يک مبارزه¬ي سياسي و مقابله با فاشيزمی عريان و متکی به دولت و امکانات همگانی مبدل نموده است.

زماني¬که هيچ فردي درکشور حق آن را نداشته باشد تا به زبان¬مادري خود (حتا اگر از اکثریت کامل برخوردار باشند) سخن بگويد و يا در مکاتبات و نوشته¬هايش از آن استفاده نمايد، ديگر و به¬طور آشکار مسئله¬ي بود و نبود فرهنگي ـ تاريخي بزرگ¬ترين مجموعه¬ي انساني جامعه مطرح می¬باشد که نهايتاً ما را به پذيرش و صحت¬گذاري بر تئوري «سياسي¬بودن مسئله¬ي زبان» رهنمون مي¬گردد. به¬عبارت دیگر، امروزه فارسی¬ستیزی و مبارزه با پیروان این زبان هنگام استفاده از زبان مادری در مکاتبات¬شان، به¬عنوان یکی از وظایف مبرم دولت به¬شمار رفته و این دولت است که عملاً در رأس نیروهای فارسی¬ستیز و تحمیل¬گر واژه¬های قوم حاکم قرار دارد. بنابراین، پافشاری و ابرام روی زبان مادری امری است که خشم دولت را برانگیخته و با سرزنش و مآلاً سرکوب آن مواجه خواهد شد.

2 ـ تغيير دادن نام مناطق، اماکن، راه¬ها، شغل¬ها، مراکز علمي و...

کابل، نواحي و محلات آن، هم¬چنين ديگر شهرها و نقاط مختلف کشور از زمان گذشته هرگز نام¬هاي پشتو بر آن¬ها ديده نمي¬شده و اقدامات پشتونیزه کردن نام محلات گوناگون طی پروسه¬ی نیم سده¬ای اخیر صورت گرفته است. در اين خصوص لازم است تا اندکي تأمل روي نام محلات و اماکن مختلف شهر کابل صورت بگيرد تا ديده شود که آيا محلات قديمي اين شهر به¬زبان پشتو است يا فارسي؟ هر روز که مي¬گذرد، اصطلاحاتي مانند «وات»، «مينه» و يا نام¬هايي از شخصيت¬هاي پشتون¬تباری چون خوشحال خان ختک، شیرشاه سوری (که البته پشتون بودن خود سوری¬ها جای بسی شک است) که متعلق به سرزمین هندوستان بوده و هرگز به این کشور و تاریخش ارتباطی ندارند، همه¬روزه به¬سان قارچ از زمين مي¬رويند و بدين¬گونه گذشته¬ي تاريخي شهر را به¬سوي فراموشي سوق مي¬دهند. تعیین نام¬هايي چون ميرويس¬ميدان براي «کوته¬سنگي»، خوشحال¬خان مينه براي «افشار»، جمال¬مينه براي «علي¬آباد»، سالنگ وات براي جاده¬ي سالنگ، وزير اکبر خان براي «شيرپور»، حربي شونزي براي مکتب فنون، درملتون براي دواخانه، پوهنتون براي دانشگاه، پوهنزي براي دانشکده از برنامه¬هایی است که در گذشته¬ها وجود نداشته و طی نیم¬ سده¬ی اخیر رواج یافته و طبق برنامه¬ی «هم¬سان¬سازی» فرهنگی و یا همان (assimilation) صورت گرفته است. مثلا اگر به دهه¬های اول سده¬ی 14 هجری شمسی برگردیم، شاهد خواهیم بود که نظام¬نامه¬ی دواخانه وجود داشت و یا شخص ظاهرشاه هنگام بازگشایی دانشگاه کابل از واژه¬ی دانشگاه استفاده می¬کند، اما بعدها و به¬ویژه نیم سده¬ی اخیر اوجی برای پشتونیزه کرده کشور بوده است. یعنی با روی کار آمدن حلقه¬ی فیض محمد زکریا، داود و برادرش نعیم، محمد گل مهمند، مجید زابلی، عبدالحی حبیبی و بعدها غلام محمد فرهاد، روند پشتونیزه کردن جامعه و زبان شتاب زیادی به خود می¬گیرد، طوی¬که باعث حساس شدن اقشار مختلف مردم می¬گردد.

وقتی بخواهیم مسأله¬ی تغییر نام اماکن به زبان پشتو را در سطح کشور پی بگیریم، با موارد بی¬شماری مواجه می¬شویم که خود حکایت از برنامه¬ی گسترده¬ی حکام قوم¬محور جهت استحاله¬ی فرهنگی ـ تاریخی تمامی دارایی¬های این سرزمین دارد. تبدیل نام جلال¬آباد به ولایت «ننگرهار»، «قره تپه» به تورغندی و ایجاد نام¬های تازه¬ای مانند زرغون پشتون در هرات، تورخم و سپین بولدک در جلال¬آباد و قندهار که به¬عنوان نمونه یادآوری می¬گردند، نشان از تلاش جدی و همه-جانبه¬ی قوم حاکم در حذف نام¬های تاریخی این سرزمین دارد. چراکه با موجودیت نام¬های فارسی و ترکی از زمان¬های کهن، دیگر دلیل و حجتی برای تغییر دادن و کنار زدن زبان فارسی از زندگی روزمره¬ی مردم این کشور نمی¬یابند.

در سرزمینی که به¬ظاهر ادعا می¬گردد دو زبان فارسی و پشتو دارای رسمیت می¬باشند، اگر کسي بخواهد تا جواز و تابلویي براي کار خود بگيرد تا طبق آن با مراجعین و مشتریانش رابطه برقرار نماید، به مراجعین حق انتخاب داده نشده تا به زبان مورد نیازش خودش تابلو را بنویسد، بلکه آن را برايش به¬زباني مي¬نويسند (به¬طور تحمیلی) که نه صاحب کسب معنی آن را می¬داند و نه مراجعینش؛ که گواه آشکار آن نوشته شدن اجباری تابلوهای راهنمای معاملات و دواخانه-ها توسط دولت است.

در اين کشور کسي از کوچي¬ها و افراد قبايل مشرقی و جنوبی کشور نمي¬خواهد تا فارسي را بياموزد چون یکی از زبان¬های رسمي کشور است، اما براي هزاره و تاجيک و ازبک و بلوچ، نفهميدن زبان پشتو نقض قانون¬اساسي به¬شمار رفته و مورد تحقير و گاهي هم (البته اگر دست¬شان برسد) توبيخ قرار مي¬گيرند که نمونه¬های آن را در استخدام¬های رسمی کارمندان دولتی و حتا مؤسسات خارجی¬ای که اعلب و به¬طور انحصاری توسط پشتون¬ها اداره می¬شوند (مثلاً بیش از نیمی از مستخدمین داخلی UNDP پشتون¬ها می¬باشند و همین¬طور WFP که بیش از 70 درصد آن را تنها وردکی¬ها تشکیل می¬دهد)، می¬بینیم که ضرورت زبان پشتو بالاتر از تخصص و کاردانی در رشته¬ی مورد نیاز به¬شمار می¬رود، طوری¬که تخصص بالای فردی در کارهای مورد نیاز یک مؤسسه اگر زبان پشتویش ضعیف باشد، می¬تواند نادیده گرفته شود و برعکس نیز صدق می¬کند.

در سرزمین ما استفاده از واژه¬هایی چون دادگاه عالي، دادستاني، دانشگاه و نوشتن دواخانه، دفتر راهنماي معاملات و غيره، به زبان¬مادري ساکنین این مرز و بوم، تنها به دلیل این¬که به¬زبان قوم اقلیت حاکم و دولت مربوطه نوشته نشده است، غيرقانوني به¬شمار می¬رود. به¬راستي چرا بايد لوحه¬ي دواخانه را «درملتون» و راهنماي معاملات را به¬طور تحميلي «لارخووني» بنويسند؟ مگر بهتر نيست که هرکس به¬هر زباني که خودش لازم می¬بیند و يا مشتريان و مراجعينش آن را مي¬فهمند، تابلو¬ی سر دروازه¬ي خود را بنويسد؟ اين¬همه تحميل براي چيست؟ مگر مي¬شود بهاي ضعف يک زبان را کساني بپردازند که با آن زبان نه سنخیتی دارند و نه آشنايي، چون اصلاً زبان مادري¬شان نيست. به¬راستی مگر فارسی زبانان این سرزمین در عدم استقبال و یا عدم پیشرفت زبان پشتو نقش دارند که مکلف می¬گردند تا زبان پشتو را مورد کاربرد خود قرار دهند؟ واقعاً اگر آموزش زبان پشتو در مدارس صورت نگيرد و بگذارند تا به¬طور صبيعي و آزادانه هر کس هر زباني را که مايل است مورد استفاده قرار دهد، پس از يکي دو دهه چند فيصد مردم کشور پشتو را خواهند فهميد؟ دلیل عدم استقبال از زبان پشتو را (حتا میان خود پشتوزبانان) باید در عدم نیاز به آن جستجو نمود و نه محکومیت فرهنگی¬اش که امری مضحک به¬نظر می¬رسد. واقعیت آن است که این زبان قادر نیست تا نیازهای علمی و نیز روابط اجتماعی جوامع بزرگ¬تر از دسته¬های کوچک قبیله¬ای را برآورده سازد. در این رابطه باید این مثال را مطرح ساخت که مثلاً زبان انگليسي را با آن¬که کسي بر ما تحميل نمي¬نمايد، مردم بنا به¬ضرورت به سويش رو مي-کنند تا بتوانند مشکلات علمي ـ تکنولوژيک و ارتباطات بين¬المللي خود را حل نمایند. آیا پشتو زبانان هم مولدین دانش و فن¬آوری شده¬اند تا همگان برای کسب آن¬ها مشتاقانه به آن بگرایند؟ اساساً تاکنون چند کتاب علمی، فرهنگی، فلسفی و... خارجی به زبان پشتو ترجمه شده¬اند که دیگران برای درک و فهم آن مجبور به آموزش این زبان گردند؟ بگذریم از این-که اگر لازم باشد تا زبان دومی را بیاموزند، همه ترجیح می¬دهند تا همان زبان منبع و عمدتاً انگلیسی را بیاموزند.

3 ـ خلط نمودن زبان¬هاي بيگانه با زبان فارسي

يکي ديگر از راه¬هايي که تلاش مي¬گردد تا زبان فارسي را از سر راه بردارند، اقدام به نفی خلوص از آن و خلط نمودن زبان¬هاي بيگانه مانند انگليسي، عربي و اردو با آن است که بدین وسیله می¬خواهند آن را از سلاست و انسجامی که از توانایی هضم واژه¬های بیگانه برخوردار می¬باشد، بیندازند و آن را کم¬اثر نمايند. علاوه بر آن، با داشتن زبانی ناخالص طبیعتاً هویت تاریخی و فرهنگی زیر سوال رفته و مآلاً اصالت جغرافیایی پیروان آن زبان به¬مثابه¬ی بومیان این مرزوبوم نیز مورد تردید قرار خواهد گرفت. دقیقاً هدفی که حکام قوم¬محور تلاش در اجرای آن هستند.

به¬همین دلیل است که ما روزانه با کلمات و اصطلاحاتي چون «چلش» و «چليدن» و «چور» از هندي، پنسل و جک آب و واتر پمپ از انگليسي، هم¬چنين کلمات بسيار نامأنوسي مثل «اليوم»، «مع¬الخير»، اطفال و «مواصلت» و نام¬هایی چون «الفلاح»، «انصار»، «الفتح» و صدها «ال...» دیگر عربي را براي¬ما ادبي جلوه داده و توسط راديو و تلوزيون، رسانه¬های چاپی و مکتب¬ها به خورد مردم مي¬دهند تا هرکس که بخواهد احساس آگاهي و سواد داشتن و نهايتاً شخصيت فرهنگی نمايد، بايد از آن¬ها استفاده نماید و بدین¬گون ¬تدريجاً زبان¬فارسي را به¬فراموشي بسپارند. همین¬طور هم واژه¬ی «زبان» را که همیشه چه در نوشتار و چه گفتار روزمره رواج داشته و اصطلاحاتی چون «زبان دراز»، یا این¬که «زبان بازی نکو» و امثالهم مورد استفاده-ی همیشگی مردم ما بوده است، امروزه تلاش می¬گردد تا توسط عده¬ای بی-مسئولیت و با تشویق دست¬هایی در پس روند ترویج آن، واژه¬ی نامأنوس «لسان» را جای¬گزین آن نمایند.

کاربرد گسترده¬ی واژه¬های عربی در علوم پزشکی از موارد دیگری است که به¬دلیل استفاده¬ی مستمر اینک برای تمامی داکتران و پرسونل صحی امری عادی گشته و بدون کوچک¬ترین احساس بیگانگی¬ای، کلماتی چون «جلد»، «بطن»، «جوف»، «امعاء غلیظه» و «رقیقه» را به¬زور و به¬طور روزمره مورد استفاده قرار می¬دهند؛ درحالی¬که هیچ نیاز و ضرورتی به آن وجود نداشته و در گفتگوی روزمره همه¬ی مردم به¬جای آن¬ها از «شکم»، «پوست» مانند سفیدپوست و سیاه¬پوست، «شکم انداختن»، «روده»ی کلان و خورد استفاده می¬نمایند که نیازی به چنین واژه¬های نامأنوس عربی دیده نمی¬شود. بدتر از همه این¬که تلاش جدی و پی¬گیری صورت می¬گیرد تا ضمن استفاده از واژه¬های عربی نشأت گرفته از قرآن، به آنان ماهیتی تقدسی ببخشند و با این کار مانع مبارزه نمودن فارسی¬زبانانِ طرف¬دار بازگشت به اصالت زبانی ـ فرهنگی که امروزه بخشی از آن از راه مبارزه با عربی¬گرایی ضدفرهنگی و برنامه¬ریزی شده¬ای میسر می¬گردد که مقصدش ایزوله کردن و به حاشیه راندن زبان فارسی می¬باشد.

یکی از زشت¬ترین تحریف¬ها می¬توان به داستان «دریا» در کشور خودمان اشاره نمود. ما که کشوری محاط به خشکی هستیم و بنابراین دیدن دریا برای مردم ما ممکن به¬نظر نمی¬رسید، رودخانه¬ی کوچکی مانند آن¬چه از میان شهر کابل می-گذرد را عوام¬فریبانه «دریا» نامیدند. زمانی که این مسئله را عده¬ای جهان گشته مورد اعتراض قرار دادند، این¬گونه توضیح دادند که دریاهای بزرگ را«بحر» می¬نامند که چنین شد و وارد ادبیات کشور ما گردید. درحالی¬که «بحر» ترجمه¬ی عربی دریا بوده و آن¬چه را ما در کابل شاهد هستیم، رودخانه¬ی کوچکی بیش نیست. رودخانه را در زبان عربی «شط» می¬گویند مانند رودخانه¬ی نیل و کارون و شط¬العرب و... . مسلماً در فارسی ما به بزرگترین نوع تجمع آبی «اقیانوس» می¬گوییم که در انگلیسی آن را «ocean» و به عربی «محیط» میگویند. در ردیف بعدی «دریا» است که در عربی «بحر» و در انگلیسی «sea» گفته می¬شود. سپس «رودخانه» که درازا و پهنای آن بزرگ¬تر از به¬اصطلاح دریای کابل می¬باشد. همین¬طور هم برای آب¬های بزرگی که راه به دریاها و اقیانوس¬ها ندارند «دریاچه» گفته می¬شوند که عربی آن «بحیره» و انگلیسی¬اش «Caspian» می¬باشد. مسلم است که یکی از دلایل عمده برای تداوم چنین اشتباه و دروغ فاحشی، ترویج عربی و مخلوط شدنش با زبان فارسی است.

این پروژه در شرایطی در کشور ما پی¬گرفته می¬شود که در کشورهایی چون هندوستان و پاکستان تلاش¬ها عمدتاً بر آن است تا با استفاده از واژه¬های فارسی، متن و سخنی را ادبی جلوه دهند که نمونه¬های آن را در تابلوهای اعلانات و مکالمه و دیالوگ فلم¬های هندی و اشعار و ترانه¬های¬شان شاهد هستیم و سیر صعودی استفاده از واژه¬های فارسی در این دو کشور نمونه¬ی آشکاری از بالندگی این زبان به¬شمار می¬رود.

4 ـ رواج دادن روش¬هاي نگارشي مغاير با دستور زبان ¬فارسي

مسلماً زبان فارسي به¬لحاظ دستوري يکي از کامل¬ترين زبان¬هاي دنيا بوده که نيازي ندارد تا در مورد آن تجديدنظری صورت بگیرد، چه برسد به اين¬که ديگران (پشتو زبانان) روش دستوري ديگري را جاي¬گزين آن نموده و ازين رهگذر به مأمول خود برسند. مثلاً وقتي مي¬خواهيم کار و حرفه¬اي را به¬نام کسي و يا چيزي ثبت نماييم، نخست آن حرفه و شغل را مي¬نويسم و سپس نام را درج مي¬نماييم؛ مثلاً «فلزکاري برادران» و يا «دواخانه¬ي صداقت» و... . اما آن¬چه در کشور ما اتفاق افتاده در واقع تلاشي است جهت پشتونيزه کردن دستور زبان¬فارسي. يعني بايد نوشته شود «برادران فلز» و يا «صداقت دواخانه» و غيره که در آينده با اضافه کردن يک «د» در ابتدای آن به¬راحتي بشود همه چيز را تبديل به پشتو نمود و نوشت «د صداقت دواخانه و...». البته فراموش نباید کرد که استفاده از واژه¬ی دواخانه به¬طور رسمی ممنوع بوده و باید «درملتون» نوشته شود.

5 ـ ايجاد حساسيت نسبت به زبان¬فارسي به¬نام «ايران¬گرایی»

مورد ديگری که در واقع جدي¬ترین تلاش جهت جلوگیری از پيوند جهاني زبان فارسي است، اتهام ايراني زدن به کساني است که بخواهند در مورد بازيابي و ترويج زبان¬فارسي به¬عنوان زبان مادری خود همت به¬خرج دهند. به¬همین منظور از تلاش¬هایی که در مورد زبان فارسی در ایران، تاجیکستان و دیگر مناطقی که فارسی در آن¬جا رایج است، به¬نام¬های متعددی و من¬جمله تفاوت فارسی و دری و یا موجودیت مقاصد سیاسی درپس تمامی گرایشات زبانی و فرهنگی، جلوگیری می¬نمایند. مسلماً هر زباني براي گسترش و رشد و تکامل خود مقدمتاً نيازمند پيوند با نقاط و مردم و جوامع ديگري است که با آن زبان سخن مي¬گويند و به¬اصطلاح هم¬زبان هستند. مثلاً آمريکايي¬ها روابط تنگاتنگي با انگليس¬ها، کانادايي¬ها، ايرلندي¬ها، استرالیایی¬ها و... دارند تا بتوانند از تلاش¬هايي که در راستاي رشد و تکامل آن زبان صورت گرفته بهره ببرند و یا در راستای رشد و تکامل زبان کار مشترکی انجام دهند، اما اين امر در کشور ما یک جرم سياسي و بعضاً جاسوسي برای بیگانه¬ها قلمداد گردیده که همیشه توسط عوامل دولتی مورد اتهام و زشت¬گویی قرار می¬گیرند. برای این¬که زمینه¬ی این گرایش منطقی را برهم زنند، نخست برای جداسازی و چندپارچه ساختن فارسی، آن را به «فارسی» و «دری» تقسیم نموده¬اند تا برقراری روابط زبانی را با شک و تردید مواجه سازند. بر این مبنا وقتی از واژه¬ای فارسی که اثر و خلطی از عربی و پشتو نداشته استفاده می¬شود، فوراً بوق و کرناهای¬شان به¬صدا درآمده که این واژه ایرانی بوده و عنوان می¬کنند که زبان ما «دری» می¬باشد و نباید این¬قدر ازخودبیگانه!! شویم و از واژه¬های بیگانه استفاده کنیم. به¬راستی این دقت و وسواس حضرات درصورت ورود واژه¬های پشتو، عربی و انگلیسی در زبان فارسی هم با چنین تحلیل¬های احمقانه و بی¬بنیادی مواجه می¬گردد؟ علت روشن چنین برخوردی را باید در کار و تلاش ایرانیان روی عنامندی و گسترش زبان فارسی دانست. گرچه این اقدام فارس¬های ایران با مقاصد سلطه¬گرانه و مسخ فرهنگی اقوام بومی ایران¬زمین مانند ترکان، اعراب، کردها و... صورت گرفته است، اما بخش سیاسی مسئله هیچ ربطی به ما نداشته و امری داخلی آنان به¬شمار می¬رود و ما تنها از رشد و تکامل زبان مشترک باید استفاده¬ی خود را ببریم.

ما کاملاً با این ایده موافقیم که نباید مسأله¬ی زبان را به عرصه¬ی سیاست کشاند و آن را ابزاری برای اعتشاش و شورش نمود. مسلماً زمانی چنین اصل مدنی¬ای تحقق می¬یابد که دولت وارد قضیه و دعوا نشده و اجازه دهند تا مطابق اصول دموکراسی، آزادی بیان، حق جهانی انسان¬ها در استفاده از زبان مادری، حقوق بشر، بدون ضایع شدن حق فرد و یا گروه¬های انسانی بزرگ (قوم) همه را به بهره¬گیری از حقوق یادشده رساند و آنان را به احترام گذاشتن و رعایت حقوق دیگران ترغیب و حتا وادار نمود. زمانی ما امید حل منطقی و آرام مسأله را از دست می¬دهیم که دولت به¬عنوان یک طرف قضیه تمامی امکانات و قدرتش را جانب¬دارانه به¬کار می¬گیرد. این روش برخورد نه¬تنها مشکلی را حل نمی¬کند که طرف مقابل را به نافرمانی از دولت جانب¬دار سوق داده و به جدیت و پافشاری بیش¬تر وادارش می¬سازد. روشن است که با وارد شدن دولت در قضیه¬ای به¬طرف¬داری از جمعی و علیه دیگری، خود مسأله را سیاسی می¬سازد.

آن¬چه اینک مبرهن گشته است، عدم موفقیت رویه¬ی دولت در «مسخ»، «حذف» و «تحمیل» به¬مثابه¬ی روی¬کردی هم-سازانه است. رییس دولت که خود بالاترین مرجع قانونی تطبیق قانون و نگهبانی آن می¬باشد، در گام نخست باید در حرکتی متهورانه، کارکرد خودسرانه و غیرقانونی گذشته¬اش در تغییر دادن قانون اساسی را اصلاح نموده و اضافات خود را از متن آن بیرون کشد. سپس فرمان رسمی صادر گردد تا جلو کارکرد غیرقانونی تحمیل تابلوها تنها به یکی از ¬زبان¬های رسمی کشور گرفته شده و دست¬آخر همه¬ی تابلوهای رسمی دولتی به دو زبان رسمی کشور با استفاده¬ی مشخص از واژه¬های خاص هرزبان تهیه گردند. در عین زمان و به¬عنوان یک حرکت ملی ـ تاریخی، تمامی نام¬های گذشته¬ی شهرها و نقاط شهری کشور مورد استفاده قرار گیرند و این تنها راهی است تا دولت صداقت خود را در مورد احیای فرهنگ ملی تاریخی به¬نمایش گذارد و اعتبار برباد رفته¬اش را دوباره به¬دست آورد.

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • این مقاله از لعاظ فرهنگی خیلی جالب و خواندنی بوده ولی متآ سفا نآ نویسنده آن بدون داشتن مدرک قوی خواسته به مولا نا بلخ و ابوعلی سینا ، گویا چسپ هویت ترکی بزند که از طرف هیچ سازمان علمی فرهنگی جهان و یا حوزه فرهنگی ما تآید وتصدیق نگردیده

  • دوستان عزیز کابل پرسی را درود تقدیم است . نخستین سرودۀ ترکی در میانه سدۀ چهارم هجری توسط یوسف حاجب خاص که مثنوی " قوتادقوبیلیک" را سروده درج تاریخ شعر ترکی گردیده است. اگر مولانا و ابن سینا ترکان میبودند ، مانند حافظ ، امیرعلیشر نوایی ، اقبال به تقلید از شاعران معاصر خود حتمی برعلاوه زبان پارسی به زبان مادری خویش نیز سروده هایی میداشتند . چنین موضع گیری غیر مستند که مولانا و ابن سینا ترکان بودند به نوشتۀ با ارزش محترم وحیدی لطمه وارد نموده است . همان بیت سروده مولانا که سروده اند " نیمیم زترکستان نیمیم زفرغانه " گویای این حقیقت است که مولانای بزرگ خود را مقید به سرزمینها ندانسته اند و امروز اگر خداوندگاربلخ ترک میشوند یا اوغان فرقی ندارد ، مهم و ارزشمند اینست که دیوان کبیر و هفت دفتر مثنوی جاودانش بزبان پارتی دری است !

  • مولانا ترک است

    مولانا ترک (تورک) است، فقط چند روزی از خاک ایران رد شده است.
    حضرت مولانا جلال ‌الدین بلخی ثم رومی در بلخ یا مرکز (ترکستان جنوبی) که فعلا مربوط مملکت افغانستان می‌باشد تولد یافته و زبان مادری ‌اش ترکی و زبان دومش دری بوده، طوریکه در ترکستان افغانستان همه ترکی زبانان به عین شکل (در واقع) زبان دومی ‌شان دری می ‌باشد. مولانا در سن ۶ سالگی با پدرش سلطان ‌العلما از طریق ایران (امروزی) به قونیه ترکیه امروزی هجرت نموده است و در ایران با شیخ فریدالدین عطار ملاقات نموده، تمام علاقه و ارتباط مولانا بجز از چند روز در خاک ایران و بین مردم ایران همینقدر بوده و بس.

    مولانا در خانه خود بزبان ترکی اوزبیکی (اؤز بئیگ - ازبک) صحبت می‌نمود و تاجیکی را طوریکه از اشعار او برمی ‌آید بحد عالی می‌دانسته و وی اشعار ترکی بسیار دارد او گوید:

    ترکی همه ترکی کند
    تاجیک تاجیکی کند

    من ساعتی ترکی کنم
    یک لحظه تاجیکی کنم

    گویا تنها لحظه تاجیکی گوییهای او شعر سرودن وی (بوده) است و بس. اگر او ایرانی می ‌بود و یا به ایران تعلق می ‌داشت چرا به ایران حیات بسر نبرد؟ (زندگی نکرد) و معلوم است که او ترک بوده و با ترکان ترکیه احساس آرامش و قومیت و هم ‌زبانی می ‌نموده است. حضرت مولانا ترک بودن خود را اینطور ثابت می ‌نماید و پاسخ این سوال را که مولانای رومی از کجا است از خود او بپرسیم:

    گفتم ز کجایی تو، تسخیر زد و گفت ای جان
    نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانه

    و باز در بیت زیر تأکید می‌ نماید که او یک ترک است و طوریکه ترک ‌ها گوشت را نیم خام می‌خورند و می ‌فرماید که من ترک هستم و در تصوف، نیم خام می‌باشم:

    ترک جوشی کرده‌ ام من نیم خام
    از حکیم غزنوی بشنو تمام

    بیت بالا بصورت خاص حکم می ‌نماید مولانا به ترک بودن خود٫ هم اعتراف و هم افتخار می‌نماید. نوشتن و یا سرودن شعر بزبان تاجیکی این معنی را نمی‌ دهد که باید نویسنده و یا شاعر فارسی زبان باشد. حکیم انوری ابیوردی، خاقانی شیروانی، نظامی گنجوی، الخارزمی، شمس تبریزی یا مرشد عالی مولانا، حضرت ابوالمعانی بیدل، ابوریحان بیرونی، شیخ محمود شبستری، ابوعلی سینا بخارایی، زیب ‌النسا مخفی، میرزا اسدالله غالب، حضرت امیر خسرو بلخی ثم دهلوی فرخی سیستانی و صدهای دیگر ترکی زبانان بودند که بزبان تاجیکی آب حیات بشمار رفته و ستون فقرات ادبیات تاجیکی را تشکیل داده‌اند و تعداد زیاد اینها بشمول صائب تبریزی به هر دو زبان ترکی و تاجیکی شعر سروده‌اند و باید بدانید اشعار آبدار و ملکوتی صائب تبریزی هم به ترکی و هم بفارسی مقام ارجمند و عالی دارد.

    بجای اینکه اندرز و پند خداوندگار بلخ را بپذیرید، برعلیه آن اقدام کرده‌اید٫ جضرت مولانا می‌فرماید:

    تو برای وصل کردن آمدی
    نی برای فصل کردن آمدی

    سلطان محمود کبیر، تیموریان عالی ‌مقام ترکستان هرات و هند، سلجوقیان، ترکان عثمانی، و غیره همه ترکی زبانان بودند که از خان نعمت آنها، زبان فارسی رونق یافته است، شهنامه فردوسی به دربار یک ترک معظم سروده شده است و آن ترک برای فردوسی مستمری می‌ داد تا شهنامه را تهیه کند.

    میرزا بایسنقر تیموری، نسخه مفقود شدۀ آنرا بدربار شاهرخ میرزای تیموری تکثیرکرد. و شما برای اینکه دوستی این دو ملت ترک و فارسی را با هم نزدیک بسازید برخلاف فرمودۀ مولانا جلال‌الدین بلخی رومی عمل می‌نمایید.

    برای روشنی موضوع جناب آقای شجریان لطفأ به شمارۀ ۷۲۶ در صفحه ۱۴ جریدۀ امید مراجعه فرمایید که دربارۀ « نقش تیموریان در تدوین دیوان خواجه حافظ نوشته اند. ما نگاهی سریع و سیال بر دیوان خواجه حافظ و جمع ‌آوری و تصحیح آن در عصر تیموریان هرات می‌افکنیم. تیموریان هرات نه تنها در رواج و پخش هنرخلاقه مینیاتوری، تذهیب، و فن خطاطی کارهای تابانی کرده‌اند، بلکه در نقد و سره ساختن کتب ادبی و عرفانی همت گماشته بودند، بویژه در روزگار شاهرخ میرزا که با شهزاده بایسنقر میرزا سرپرستی هنرستان هرات را به عهده داشت.

    مستشرقین عقیده دارند که، هرگاه تیموریان هرات در امور هنر و کتاب دوستی مساعی خود را صرف نمی ‌کردند، این ‌همه آثار شاید در برابر آماج نابودی قرار می‌گرفتند.

    کار جمع ‌آوری و تصحیح کتب کار آسانی نبود، با آنهمه٫ این شهزاده هنر دوست بر مبنای مقدمه‌ای که بر حماسه شهنامه نگاشته، خدمات فراموش ناشدنی در اینمورد نموده است. همچنین انجمنی زیر نظارت شهزاده فریدون حسین میرزا، متوفای ۹۱۱ ه.‌ق، در هرات برگزار می‌شد که، منشی آن خواجه عبدالله مروارید بود. در متن مقدمه و شرفنامه ذکر رفته است که به حضور شخص شهزاده دو نسخه از دیوان خواجه حافظ از جانب سخن شناسان و کارآگاهان معروف وقت، صحیح و درست منتقدانه انتاج و سایر نسخ از روی آن تصحیح گردیده‌اند.

    درشرفنامه خواجه عبدالله و دیباچه ‌هایی که در دو نسخه از دیوان خواجه حافظ، ساخته و پرداخته دوره سلطنت سلطان حسین بایقرا دیده می‌شود، جناب استاد واصف باختری یکی از بزرگان ادب دری در افغانستان، در محفلی سخنرانی داشتند، یکی از حاضران فارسی زبان ایرانی از وی پرسیده است که شما بسیار خوب فارسی صحبت می‌کنید، فارسی را از کی و در کجا آموخته‌ا‌ید؟ استاد واصف در پاسخ فرموده‌اند: فارسی را از مادر کلانم رابعه بلخی و پدر کلانم مولانا جلال‌الدین بلخی رومی، در زادگاه خودم بلخ آموخته‌ام. صفحه ۱۲ شماره ۷۱۳ جریده امید.

    همچنان در هفته‌نامه وزین ایرانیان صفحه ۴۳ شماره ۱۹۸ نیز در موضوع اشاره‌ ها شده، اما بدبختانه شاید شما آنرا نخوانده باشید و یا اگر خوانده باشید، نوشته‌هایتان چنین مفهوم می‌رسانند که دربارۀ تاریخ٫ خصوصأ تاریخ ادبیات فارسی مطالعه ندارید، و اگر می ‌داشتید باید منصفانه مینگاشتید و خوانند‌ه ‌ها را بر تاریکی نمی‌گذاشتید.

    با آمدن اسلام در ترکستان، زبان عربی زبان مذهبی و ادبی قبول گردید چنانچه علمای بزرگ ترکستان چون امام خواجه اسمعیل بخارایی، امام ترمزی، امام ابومنصور ماتریدی، ابوعلی سینای بخارایی، ابوریحان البیرونی، عمر نسفی، قفال چاچی و صدهای دیگر تألیفات خود را بزبان عربی نوشتند، اگر قرار باشد که دانشمندان یک مملکت به یکی از زبان‌ها تألیفات می‌نماید پس آنها به آن زبان و قوم متعلق باشند، علمای بزرگ فوق ‌الذکر ترکستان به زبان عربی تألیفات نموده‌اند پس به قرار فرمول شما٫ یعنی آنها عرب شمرده شوند؟؟

    یکی از دانشمندان محترم بنام دکتر محمد حیدر در صفحه ۱۲ شماره ۷۰۰ هفته‌نا‌مه امید “دربارۀ نفوذ فارسی دری” چنین می‌نگارد: لسان دری مثل تعداد زیادی از السنه در جهان، قطعأ ما یملک فرهنگی ممثل هویت کدام مملکت و یا کدام ملت مشخص نیست، بلکه این لسان زیبا نتیجه سهم‌گیری تمام اقوام و ملل مسلمان در طول هزار سال اخیر می‌باشد، خصوصأ اقوام ترک ‌نژاد آسیای مرکزی، جنوب و جنوب غربی سهم بارز داشته‌اند.

    البته در خور تمجید می‌باشد که بعضی کسان که حق می‌گویند بمانند جناب دکتر، نام گرامی ‌شان بخوبی یاد شود.

    امیدواریم که جناب شجریان روش حق ‌نویسان را بمانند دکتر محمد حیدر تعقیب نموده خود را از شر تعصب و گزافه ‌گویی بدور سازند.

    آقا بدانند مولانا جلال‌الدین رومی بلخی از نگاه هموطنی یا فارسی به ایران هیچ تعلقی ندارد، اما از نگاه معنوی به همه جهان ارتباط دارد.

    (این مقاله به عنوان جواب به یکی از سازمانهای فارسگرای بزرگداشت مولانا در ایران فرستاده شده است. بای بک)

    لینک ذیل در مورد اشعار تورکی مولانا معلومات میدهد :

    http://sozumuz.blogspot.com/20...

    • (شعرهاي تركي مولانا را طبق قرائت و ترانسكريپسيون لاتيني "شرف الدين يالت كايا (قايا)"، و بر اساس بازخواني و تصحيح خود آورده ام. به عبارت ديگر، اين مقاله در كليت خود -به جز موارد معدودي- نشر ترانسكريپسيون لاتيني اشعار تركي منسوب به مولانا (!) توسط شرف الدين يالت قالا، و بر اساس روش سؤزوموز در بازخواني و نشر متون تركي مي باشد (روش سؤزوموز در بندهاي ٢، ٣ و ٤ به اختصار توضيح داده شده است).

      ١-منبع مورد استفاده اين مقاله براي قرائت يالت قايا از اشعار تركي مولانا و ترانسكريپسيون لاتيني آنها چنين است:

      Şerefettin Yaltkaya, Mevlana’da Türkçe Kelimeler Ve Şiirler, Türkiyat Mecmuası, 1934, cilt IV, s 111-167)

      کجاست اصل خطی این سروده ها بقلم خود مولانا و یا فرزند شان سلطان ولد ؟ در کدام برگه تحقیقی و فرهنگی پژوهشگران داخلی و یا خارجی این اشعار مولانا نقد و مورد ارزیابی قرار گرفته ؟ فقط چند شاعر ترکی در سال 1934 بخاطریکه مولانا را ترک جا زنند گرد هم آمده پته خزانه یی نوشتند و گمراهان را گمراه تر ساختند .

      جناب صالح خان ! خود بخوانید که این سروده ها منسوب به مولاناست ، نه اشعار سروده شده توسط خود مولانا ! بهر روی فقط نمیدانم با این کله شخی ترکی جازدن مولانا و بخارایی خواندن ابن سینا ، چی را میخواهید به دید خواننده گان دهید ؟ مولانا و ابن سینا شاید ترک خراسانی بوده باشند و شاید هم تاتار و عرب خراسانی ، ولی با کمال تأسف میتوانم برایتان بنویسم که اوغان نبودند ! دلتان سیاه ! مولانا و ابن سینا از همۀ بشریت اند و اینکه بزبان پارسی سروده اند و ما از خواندش می آموزیم ، لذت میبریم و کیف میکنیم دل فرهنگ کشان ، ادب گریزان وخزانه سازان بی هویت سیاه بادا !

  • با سلام.در پاسخ به دوست عزیز متعصب.صالح
    این منطقه(افغانستان کنونی) جزئی از ایران بزرگ بوده که بارها مورد تهاجم اقوام وفرهنگ های مختلف قرار گرفته و دستخوش تغییرات بزرگی شده و از هر لحاظی تفاوت های آشکاری با گذشته خودش داره.
    حالا سعی دارند برای این کشور هویت جدید بسازند مثل اعراب حاشیه خلیج فارس!!
    مثلا میگن مولوی ماله بلخه بلخ هم جزء افغانستانه!!
    مگر نه که "بکتریا" بزرگ تبدیل شده به بلخ؟مگر نه که ماله ایران بوده؟؟؟
    مثلا(فرضا)الان کشور جدیدی تشکیل بشه به اسم ایکس. بلخ هم جزئی از این کشور بشه.بازم میگید مثلا مولوی مال ایکسه!!!؟؟؟
    در پاسخ به دوست عزیزمون صالح بگم زمانی که مولوی در قونیه ساکن بوده زبان مردم این منطقه پارسی بوده که بعد از حمله ترکهای عثمانی زبانشون تغییر میکنه.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس