نا امنی در درۀ نیکپی
تبصره ای بر نظرات ارایه شده درباره گزارش "نا امنی در درۀ نیکپی" به قلم جولو کیانی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
باتشکر و سپاس بی پایان از تمام دوستان اشتراک کننده به خاطر حوصله مندی، شکیبایی و خردمندی شان، به ویژه از سهمگیری و علاقمندی بی شایبه جناب گوربزخان عطاخیل مهمان صفحه که من از مباحثات و مناظرات عالمانه ایشان آگاهی و اطلاع کافی دارم ـ خصوصا در گیریهای جدی با اشخاص خود خواه، تنگ نظر و سر تمبه و کوته اندیش که هنگام استدلال و جر و بحث، زود غضبناک شده، گپ ها و حقایق را به بیراهه کشانیده و از مسیر درست منحرف ساخته، از اسلحه کهنه و زنگ زده تهمت و بهتان کار گرفته و ده ها عیب و نقض را به ایشان نسبت داده، کشمکش بیهوده را به میدان میکشند. من نحوه دفاع و استدلال قوی و کوبیدن آنها را که گاهی سر درگم و گاهی خشم آلود و خصومت انگیز بود خیلی ها می پسندم. من از جناب گوربز خان عطاخیل که یک شخصیت ملی است و ناظر و شاهد مباحث طولانی و خسته کن است، به نمایندگی از سایر برا دران شامل جدال اظهار سپاس و قدر دانی مینمایم. دوست عزیز به سلامت باشید.
شخصیت مورد بحث که در واقع پلنگ در لباس ملنگ است یکی از تبهکاران نادر روز گار است که با آن لباس و جامه وقیافه روحانی مدرن ولی با دل سیاه و مغز شیطانی و لبخند مرموز که در عقب آن همیشه دسیسه و توطئه در حال تکوین است، که باز کدام انسان بی گناه و بدبخت آماج تیر زهر آلود جنون او واقع میشود. از لحاظ روانی سید منصور نادری با آنکه از سواد کافی بهره ور نمیباشد، ولی او خوش دارد که تمثیل فضیلت و دانشمند بودن را با سخنان پر طمطراق و میان تهی مخاطب را مغبون خود ساخته او را تحت تاثیر خود قرار دهد. مگر مخاطبین کهنه کار و کار کشته که از سوابق و جنایات بیشمار او آگاهی کافی دارند ـ میدانند که در عقب این قیافه چاق و چله چه اژدهای دو سر نهفته است که هیچ انسانی مورد غضب و قهر او اگر خدای نا خواسته قرار نگیرد و گرنه دمار از روز گار او در خواهد آورد. از نگاه روانی او با چهره آرام و خوش بر خورد با مخاطبین از طبقه خود و بالاتر متملق و چاپلوسانه صحبت میکند. این شخصیت مغرور هنگام گام زدن زمین را زیر منت خود قرار میدهد. من میخواهم یک مقایسه بسیار مختصر بین عبدالرحمن جلاد و سید منصور سفاک ـ از لحاظ درنده خویی و بیرحمی و خباثت در یک پیمانه قرار میگیرد و هر دو از یک قماش و از یک جنس و یک مشرب و ملت هستند. هردو به خاطر استحکام ریشه های قدرت و پادشاهی و عظمت و صولت خود آدم میکُشند. انسانیت و کرامت انسانی در برابر احساس ترس آنها، هیچ ارزش و اهمیتی ندارد، آنها دگرگونه میاندیشند در یک کلمه مخالفین را نباید موقع داد بلکه باید نابودش ساخت. با این منطق و استدلال آدم می کشند. اگر عبد الرحمان خان گروه، گروه مردم را از زیر تیغ میگذراند. هر کدام به سبک و اسلوب خود مر تکب جنایت میشوند، شاه ظالم و مکار در روز روشن، در ملا عام مردم هزاره را بدست خود به جلاد و قداره بندهایش می سپرده تا چنان سلاخی کنند تا زهر چشمی از زندگان گرفته باشد ـ ولی شهزاده سید منصور نادری که سالها مریدانش را که در خدمت او حاضر به جان سپاری بود، اگر اندک احساس خطری متوجه اش میگردد، بیدرنگ از عرصه زندگی نابودش میگرداند. من در این یادداشت ها فقط یکنفر را مثال آورده ام . شما حدیث مفصل بخوانید از این مجمل... طور مثال زندانی بدبختی که متعجب بود، چگونه از محبس شخصی او زنده رها گردیده، با خوشی و دعا و ربنا به طرف منزلش در حرکت است که صدای شلیک گلوله داغ بدن او را میشگافت و جسد او چون شاخ شمشادی به زمین میافتد و چون مرغ بسمل بعد از دو سه تکان سخت جهان را وداع میکند. ولی قاصد او به فا میلش اطلاع میدهد که فرزند جوان شان هنگام فرار از زندان به دست محافظین کشته شده است، انها میتواند، جسد او را ببرند و دفن کنند. سید منصور نادری و گروپ بزرگ دلقکانش که در موارد حساس به او مشوره میدهند، کشتن زندانی و بهانه تراشیدن او را می ستاید و به نبوغ او آفرین میگویند. در حالیکه واقعیت چیزی دیگری است.سید منصور نادری نشانه زدن خود را بعد از رهایی مجرمش که نمی خواست زنده به دهکده برود، با شلیک مرمی آن جوان بدبخت که مدتها در اسارت او بسر برده، هیچکس به علل و عوامل آن پی نمیبرد. بدینسان شکار درنده خویی پیرسفاکش میشود که با چهره شاداب و گونه های چاق و چله گویی رحم و مروت در قیافه منفور و سنگدل او موج میزند هیچکس از نهاد چرکین او اطلاع ندارد.
یکی از قربانیان او که بدست محافظ او از بین برده شد، مریدانش باور نداشتند که گویا این عمل غیر انسانی از دست او سر زده است. تا اینکه دریک بزم باده نوشی که غرق نشه شده بود، در محضر یک گروپ بزرگ مریدان سر سپرده اش به قتل او اعتراف کرده و دلیل آن را نافرمانی و اهمیت ندادن به دستوراتش عنوان کرده و او را سزاوار تنبۀ ابدی دانسته بود. تا زمان اعتراف او یک عده زیاد باور نداشتند که سید منصور نادری بهترین قوماندانی مردمی، که در منطقه نظم و انسجام را بر قرار ساخته و مردم به آرامی و اسودگی بسر میبرند، به خاطر حفظ اقتدار بی چون و چندش نابود کرده است. قو ماندان روانشاد نورمحمد شبری کی بود؟ چگونه با پشتیبانی مردمی در منطقه و حمایت جوانان اسماعیلی حاضر به فداکاری و جلوگیری از تجاوز و هتاکی غیر اسماعیلی که همیشه خرچ و خوراک به زور ازمردم می ستاندند و از هیچگونه جبر و ظلم دریغ نمیکردند. ساکن منطقه شدند.
شهید قوماندان نورمحمد، تازه از پوهنتون حربی فراغت حاصل کرده،جوانی بود پرشور، دلیر و مردم دوست و برخوردار از دانش و خرد و بهره مند از محبوبیت مردم منطقه. پیش ازینکه چون برخی دیگر از همصنفانش مثل عبد القیوم محصل طب ننگرهار که به خاطر هزاره بودن، شکار خاد حفیظ الله امین شد ودر زیر زمین وزارت داخله به دار آویخته شد. از توقیف خانه وزارت داخله فرار را بر قرار ترجیح داده از راه های صعب العبور و کوهستانها با پای پیاده و همت بلند و بعد ازچند روز طی طریق خود را به شبر رسانید.
همقطارانی عسکری او از روحیه بلند پروازی، مخالفت با رژیم و زد و بند و کشتار مردم، دولت را به ظلم و کشتار نکوهش کرده، ریسمان دار را دور گلوی خود احساس میکرد. دم و دستگاه حفیظ الله امین با آزاد منشی مردم هزاره که سر اطاعت را به پیشگاه او خم نکردند، مردم پغمان را مسلح ساخته و به ولایت بامیان فرستاد و با الهام از لشگر کشی امیر عبدالرحمن خان، یا سر بیعت به دولت او خم کنندو یا منتظر سزای سختی که انتظار انها را میکشد، رو برو شوند. تعداد بس های که ایلجاری پغمانیها را به بامیان انتقال میداد در حدود چهل عراده بس 302 بنز که تازه دولت از ایران خریده بود. لشکر مرک حفیظ الله امین را به بامیان انتقال میداد. اینکه چه دسته گل های آنها به آب دادند و چه جنایات و چور و چپاول هولناکی بدست انها سر زد. ذکر جزییات همه آن از حوصله این یادداشتها که روی هدف ویژۀ قلمی میشود، بیرون است و اینجا گنجایش ندارد.
نورمحمدکه پسانها به قوماندان نورمحمد مشهور شد، کارو بارش را رها کرده با رزمندگان منطقه شبر پیوست. مردم آن دیار به رشادت وکاردانی او بلدیت داشتند.پذیرفتند که سر پرستی مردم را که از هر طرف مورد اخاذی، تهاجم و اذیت همسایه ها قرار میگرفتند، بدوش بگیرد.او جوان تند خو و جدی بود و در برخی موارد، کسانی که دست به ماجراجویی و مردم آزاری میزد سخت تنبه میکرد. شهید قوماندان نورمحمد که سر پر شور داشت، مردم منطقه هم از او حمایت و پشتیبانی به عمل آورد. اما بدبختانه یگانه عامل که سر راه او قرار داشت سید منصور نادری بود. این امر سر سید منصور نادری سخت گران تمام میشد که در قلمرو او بدون امر او شخص قدرتمند دیگری در همسایه گی او حکمرانی کند. زیرا ولسوالی شبر به خاطری برای او اهمیت داشت که از لحاظ سوق الجیشی در سر کوتل شبر قرار داشت ازیکسو و از سوئی دیگر اکثریت باشندگان آن اسماعیلی اند بنابران هرکسی رتق و فتق امور مردم را بدوش دارند ـ به یک شکلی باید مُهر تاییدی سید منصور نادری را با خود داشته باشد. و تحت امر نماینده او بدون مشوره و هدایت او دست به هیچ کاری نزند. شهید قو ماندان با بی اعتنایی با نماینده او بر خورد نمود و در دو و سه رویداد دشواری که پیش امد، شهید قوماندان نور محمد بدون مراجعه به نماینده او که اسمش باز محمد و از خان آباد و مشهور به بازک بود. در عین حال که محافظ و بادیگارد سید منصور نادری بود، یکی از ترورستان و آدمکشان حرفۀ منطقه نیز بود.سید منصور نه تنها او را نماینده تام الاختیار خود تعیین کرده بود بلکه صلاحیت های فراتر از یک نماینده و خبر رسان را به او تفویض کرده بود. بازک محفل باده نوشی خود را با یکعده ناراضیان که می گفتند، چرا بدون مشوره نماینده (خان آغا) یعنی سید منصور نادری مسایل و کشیده گی ها را حل و فصل میکند، برپا کردند. آنها خشم و نفرت خود را از شهید قوماندان نورمحمد در حضور دیگران ابراز میداشت و مردم را به نا فرمانی و شورش برضد قوماندان نورمحمد تر غیب میکرد. اطرافیان از وقوع یک توطئه برضد قوماندان نورمحمد خبر میداد. شهید قوماندان نورمحمد به اینگو مسایل به طور جدی نمیاندیشید. جسته و گریخته تو طئه در همسایگی قوماندان نورمحمد شکل میگرفت و لی او آن را جدی تلقی نمیکرد. بی پروایی و غرور جوانی بیجا، تکیه به نیروی محافظینش اهمیت قایل نمیشد، آنها قادر بودند او را از گزند حسودان و دسیسه های شان محافظت کنند. یک مدتی نماینده و رفقایش در خفا مصروف اجرای نقشه از بین برداشتن نورمحمد به اجازه مرکز یعنی دره کیان بودند. البته حلقه دام تنگ تر شده میرفت. بالاخره روز موعود میرسید و همگی در یک دره کوهستانی بنام دره «غور بندک» در یک مراسم عروسی اشتراک میکنند، قوماندان نورمحمد با اینکه مسلح بود به تنهایی به این دره میرود، در مراسم عروسی سهم میگیرند، برای بازک بادیگارد بهترین موقع مناسب بدت آمده است. شکار تک و تنها به حلقه دام نزدیک شده و کسی هم موجود نیست تا جلو مخالفین که تعداد شان به چهار تا پنج تن میرسند، از شهید قوماندان حمایت کند، گروه تروریست ها یک نفر مسلح را در عقب یک سنگ کلان جا به جای میکنند که به سادگی قوماندان نور محمد که در تیر رس شان قرار میگیرد از بین ببرد، قوماندان نور محمد که تفنگ سر شانه اش است، بدون ترس، از دره بالا شده به همواری زمین للمی میرسد، یکبار ترس بر او غلبه میکند، زیرا ترورست ها خود را در عقب سنگهای بزرگ پنهان کرده، انتظار رسیدن او را میکشند، وقتی در نزدیک شخص کمین کننده میرسند، طنین صدای فیر گلوله در کوهستان می پیچد و انعکاس میکند و قوماندان نور محمد را می بینند که چون شاخ شمشاد به زمین می افتد. تروریست ها وحشت زده از پنا گاه شان ظاهر میشوند، سلطان نام خانه اش به محل واقعه نزدیک بوده دنبال بیل و کلند می فرستد. وقتی بیل و کلند را می آورد، بقیه افراد که عبارت ازملا غلام علی و قوماندان بهمن و بازک سر دسته آنها قوماندان نور محمد شهید را در زمین للمی باخاک نرم مدفون میسازند. آنها که به این ساده گی دست به جنایت هولناکی زدند و فرزند برومند منطقه شبر را زیر خاک ساختندـ بازک که قومانده را اجرا کرد، فردای آن روز از منطقه غایب شده، خود را به نزد سید منصور نادری رسانده، از انجام موفقانه وظیفه راپور داده و انتظار اخذ پاداش می نشیند. یکی از صد ها قربانی سیاست غیر انسانی او به بقای قدرت خود وسلاله و کاسه لیسانش که گذاشتن نام انسان بالای آنها ننگ است. شخصی که خود را جانبدار فرهنگ و ادب نشان داده به فرهنگی بودن تظاهر میکند ولی وقتی به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. او که به اعمال زنباره گی باده نوشی و فسق و فجورقهار وشهوانی هیستریک یعنی عمل های قبیحه مشهوراست تنها یک پسر و دختریکه از نطفه حرامی او به مثابه ننگی به دامان این خانواده فاسد، بجا مانده شکل وشمایل او نودو پنج فیصد شباهت دارد. این حکایت ازیک روستایی کوچک در شبر است. اگر تحقیقات و پژوهش گسترده تر در سایر مناطق، صورت بگیرد چه گندیده گی ها و تعفن به اطرافش پراگنده شده که موجب سر افگنده گی و شرمساری نه تنها برای اسماعیلی بلکه برای بشریت است. اسماعیلی که از ده ها عیب مبرا است.اکثریت اسماعیلی در حدود 95 مرید سر سپرده امام بوده به کار خلاف امر و هدایات امام اسماعیلی دست نمیزنند تا باعث خجالت وی شده، بلکه سر بلند و سر افراز و عاری از ریا و شرمساری به خاطر آرامی و آسایش مردم ازتمام کارها دست کشیده در پهلوی سایرین دریک صف فشرده بسر ببرند.
بد نمی بینم چند کلمه درباره آقای الف بنویسم که فامیلی اش پارتنر تجارتی با سید منصور نادری هستند و امروز به دستر خوان خون آلود آن، شریک هستند و آقای الف که به حیث واعظ از پول امامت تر بیه شده و درس خوانده بعد از فراغت عوض وعظ و نصیحت فرار کرده و به غرب پناهنده شده، این امرحکایت از این میکند، که مشارکت الف ها درفعالیت های تجارتی که از مفاد آن در غرب عیش و نوش میکنند، خیلی دشوار است که شخصی با ایمان سست، که دران صداقت نهفته نیست، از آنها دل بکنند. بهتر است خود آقای الف اعتراف کند نگذارند که طشت رسوای شان از بام فرو افتد و تعفن و لجن آن همه را ناراحت کند. سلامت باشید.
نا امنی در دره نیکپی
دسیسه جدید سید منصور نادری در صفحات شمال افغانستان (نگذارید که دره نیکپی به بهسود و دیمیرداد دیگر تبدیل شود)
جمعه 15 آوريل 2011, بوسيله ى جولو کیانی
پيامها
6 جون 2011, 02:02, توسط gul ahmad
آقای سیف الله خان !نقد بسیار واقعانه ودرست از مقالۀ آقای جولو کیانی نمودید، وجزییات شهادت قوماندان نور محمد شبری را که متذکر شده اید صد فی صد درست است. گرچه من نیز در همین سایت بطور خلاصه در بارۀ موصوف تذکر داده بودم ، بهر صورت روشنفکران، تحصیل کردگان و شخصیت های بارزمردمی زیادی از سوی این سفاک به شهادت رسیده اند که نام های یک تعداد آنان در رسالۀ نوشتۀ جوانان پیشگام اسماعیلی ذکر شده است و بنده آنرا درهمین سایت طی کامنتی درمقالۀ که درمورد سید منصور تحت عنوان" اسناد تقلب و رشوت دهی سید منصور نادری به دست نیروهای امنیتی افتاد" نوشته شده بود، نقل کرده ام. اخیراً سید منصور نسبت شهادت جنرال داود داود پیام تسلیت از آدرس مردم اسماعیلیه و حزب کذایی پیوند ملی خود در سایت خاوران به نشر رساند، شخصی به نام پاییز بطور مودبانه از او خواست که از آدرس حزب خود سخن بگوید نه از آدرس مردم اسماعیلیه، ولی دلقکانش به نام های آزاد و مبارز به زشت گویی زبان کشودند وبه مدح ووصف او سخن سرایی کردند و اورا از باقیات و صالحات شمردند. بنده نیز به جواب دلقکانش کامنتی گذاشتم که با ناسزا گویی ایشان مواجه شدم، لذا کامنت ذیل را دوبار به سایت خاوران تقدیم کردم ولی اقبال نشر نیافت. حال که صحبت ازین جنگ سالار بیرحم به میان آمد با اغتنام از فرصت درینجا تقدیم میکنم.
آقای مبارز! بنده نه نمک آقایان تورا خورده ام ونه به نمکدانش..ولی امروز وقتی ما در اعماق گذشته ها بکاوش می پردازیم، چهره های بزرگمردان تاریخ، دانشمندان سلف، حکما ونیز مکتب ها و نظام ها وسلسله هارااز ورای میراثی که از آنان بیادگار مانده، چه سهمی را در امر استقرار منابع اخلاقی جامعه داشته وبرای فلاح، رستگاری،آگاهی و اصلاح مردم عصر خود چه نقشی را ایفاکرده اند معلومات حاصل و مورد قضاوت قرار میدهیم. وبه همین نحو نرون، چنگیز، هلاکو،تیمور لنگ، هیتلر ونیزجنگ سالاران عصر ما که میراث شان تبهکاریها وخانمانسوزیها وکشتار مردمان بیدفاع ونیز ترور وحذف فزیکی ناراضیان کیش شخصیتی وعقیدتی شان بوده است، به دست داوری می سپاریم. موضوع خاندان نادری هم نمی تواند مستثنا از این امرباشد. عبارات دهن پرکن خاندان بزرگوار یا شخصیت دهی و شخصیت سازی دروغین طرفداران و ممدوحینش نمیتواند کارنامه های ننگین آنانرا پرده پوشی کند. البته آنچه را درمورد خاندان نادری نوشته میکنم نه یاوه گویی است ونه هم منشآت کودکانه بلکه نتیجه وماحصل تحقیق همه جانبه و مطالعۀ وسیع ونیز چشم دیدی است که ازمتن دکۀ دین فروشی خاندان بزرگوارت وسلسلۀ حدودیا نظام خلیفگان فاسدش دارم که امروز از موهبت تکنالوژی معاصر می توان آنرا باهمه در میان گذاشت. بهر صورت دُر فشانی نمودی " که همین خاندان بزرگوار نادری بود که در طول تاریخ سپر آسا جامعۀ اسماعیلیه را از حوادث گوناگون نجات داده و هویت بخشید ودرین رابطه تاریخ گواه است."آقای محترم! اولاً لطف فرموده همان تاریخ را بما هم معرفی فرماتابراساس آن ما نیز بتوانیم به معلومات مان بیفزاییم. ثانیاً به سپر آسا بودن این خاندان ما نیز معترف هستیم که سپری ضخیمی بود در قبال علم و عالم ومعلم و مکتب ومدرسه ودانش و دانش اندوزی، چنانچه در طی قریب به یکقرن در تمام قلمرو سلطۀ کیش شخصیت این خاندان نه یک مکتب ومدرسه و محل علم اندوزی و فراگیری دانش ساخته شد ونه یک دانشمند مبرزقد علم کرد ونه یک عالم متبحرو طراز اول به جامعه تقدیم گردید، و افراد وآحادجامعه را از نظر آگاهی دینی در سطح قرون وسطی نگهداشت. چند تن محدودی هم که به همت خود در مکاتب وموسسات تعلیمی دولتی درس خواندند وآنانیکه در جمع دلقکان در بارش پیوستند شریک چور چپاول و مجالس بزم و عشرتش شدند، و آنانیکه وجدانش بر غرایزش غلبه کردند یابیرحمانه ترور گردیدند، کمین زده شدند و یا هم ناگزیرراه فرار را برگزیدند. واینکه فرموده اید که به جامعۀ اسماعیلیه هویت بخشید،آری چنان هویت بخشید که تا امروز القاب زشت یاد گار رفتار وکردار کیش شخصیت این خاندان را جامعۀ محروم، بیسواد، نا آگاه وفقیر اسماعیلیه با جان و روان شان حس و لمس مینمایند. درحقیقت هویت بخشی بزرگواران مهر توهین، داغ اهانت و برچسپ تحقیری بود که بر جبین این جامعۀ محروم، بیسواد وفقیر زده شده. خاطره های دوتن از مریدان باسواد ایشان یعنی آقای صیام و مدیر اسماعیل توأم با عکس های برهنه ازمحافل فسق و فجور شان هنوز در دسترس است که نوشته اند: وصف در بار یزید را در تاریخ خوانده ایم ولی در بار سید کیان و پسرانش را عملاً دیدیم که دست کمی از دربار یزید ندارد...آنانراهیچ هدف و مقصودی جز تمتع لذات دنیا و بهره کشی مردم نا آگاه و ریاست و پیشوایی بر اهل حمق چیز دیگری نبوده است.وقتی تتبع احوال ایشان بعمل آورده شد، معلوم گردید که نه ازدین چیزی میدانستند، نه دانش داشتند و نه هم از حلال وحرام با خبربودند،سر تا پا به افعال شنیعه و اعمال قبیحه آغشته واز طاعت وعبادت بکلی بدور." آقای مبارز! این هم واقعیت دیگری از سخنان مؤسس و بانی این خانواده در محضر پادشاه مملکت که اقرار به بیدانشی و جهالت مذهبی خودمینماید. تهمت نیست نوشتۀ خود سید نادر خان است در تاریخ غریبش، آنجا که پادشاه دربارۀ عقاید اسماعیلیه از او می پرسد واو در جواب میگوید از عقاید اسماعیلیه خبر ندارم پادشاه تعجب میکند و میگوید: چون است که کل طایفۀاسماعیلیۀ افغانستان بتو تعلق دارد و پیر و پیشوای آنها میباشید و از عقایدش خبر ندارید." پس سطح دانش وعالمیت مذهبی بقیه اعضاومیراث خوارانش چگونه خواهد بود، وقتی خود در تاریکی قدم میزند چگونه میتواند دیگرانرا تنویر کند و بروشنی کشاند.تو خود حدیث مفصل خوان ازین مجمل.
6 جون 2011, 08:08, توسط بزرگ امید
صبح هنکام از سرک 80 متره میدان هوای بطرف دفتر کار همرا با همکارانم روان بودم که تعداد از کسانیکه مربوط به جوانان پیوند ملی می باشد دیدم اینطرف و آنطرف چهار راه ها قدم میزند و در دستان چیزهای داشند با دوستانم گفتم بیبنیم که باز چی گلی در آب میدهد. شام همانروز دوباره از همان مسیر طرف منزل روان بودم با دیدن عکس ها و لوایح سخت در حیرت افتیدم که از چهار راه میدان هوایی شروع الی چهار راه تایمنی ادامه داشت. نظر به یک لوحه انداختم نوشته بودند که تشریف آروی شخصیت سیاسی، فرهنگی و روحانی جناب سید منصور نادری رهبر اسماعلیان افغانستان خوش آمدید میگویم با دوستانم گفتم به این اندازه خود فروشی وخود نمایشی توقع نداشتم ولی حالا دانستم که از ایشان هیچ چیزی بعید نیست . آقای محترم کدام رهبر روحانی ، ما اسماعلیان یک رهبر روحانی داریم شما از کجا پیدا شدید؟ رهبر سیاسی درست ولی شما و روحانیت محال است شما اصلاً از روحانیت چی میدانید بجز از مخمور بودن و عیش عشرت. جاده میدان هوایی الی محل مسکونه شهزاده محترم با تصاویر و لوایح خیرمقدم گویی مزین گشته بود و زمانیکه از برادرم در خانه شنیدم که عده از همکارانش گفتند که از جاده میدان هوای الی منزل وی در دو طرف سرک مردم صف بسته بودند. ای مردم این چی جهالت است آیا هدف ایشان را ازاین بدرقه پرجمع جوش میدانید چی بود؟ تا برای مردم نشان بدهد که من مردم دار هستم و پسر خاین مرا ( جعفر) را بخاطر همه تقلباب انتخاباتی در بدخشان کسی نتواند مورد تعقیب قرار دهد. این همه دبدبه فقط وفقط بهانه بود برای ترساندن لوی ثارنوالی حالانکه جنابان ایشان همه روزه خارج از کشور میروند و بر میگردند. باید برایت فاش بگویم ای سفاک دوران اگر قاضی دولت کاری بکارهایت ندارد قاضی آخرت تا به دندان از گریبان تو میگرد و این دعای همه یتیمان و بیوه گان اسماعیلی است. انشاالله روزی در جهنم برین پاسخ همه خیانت هایت را میدهی.