صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > در فضای باز > کی به اين چيزها می گويد شعر؟

کی به اين چيزها می گويد شعر؟

چند نوشته از ناتور رحمانی در فضای باز
کامران میرهزار
يكشنبه 30 دسامبر 2007

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

من ابتدا بايد بگويم که خوشبختانه بخش جديدی که در کابل پرس? با عنوان " در فضای باز" راه اندازی شده، مورد استقبال خوانندگان و اهالی فرهنگ قرار گرفته است. خوانندگان زيادی با ابراز نظر در کابل پرس و فرستادن پيام های شخصی به من گفته اند که به مساله ی ادبيات، بايد در کابل پرس پرداخته شود و "در فضای باز" اقدام نيکی است. نظر های مخالفی هم داشتيم که بيشتر مخالفت با نظرات ابراز شده بود و من اين نظرات مخالف را هم به فال نيک می گيرم. قرار نيست که همه نظرات يکسانی داشته باشيم. من فهرستی از برخی افراد تهيه کرده ام که به مرور نوشته هايشان را در فضای باز قرار خواهيم داد. می گويم "افراد" و نه " شاعر" که به گمان من آثار بسياری از آن ها از ديد خوانندگان و اهالی فن دور بوده است و فرصت تاکنون برای ابراز عقيده و نظر آزاد مهيا نشده بود و شاعر بودن آنان نيز بيشتر به يک تعارف می ماند؛ مانند شاعر بودن جناب آقای لطيف ناظمی. اين مساله هم مهم است بدانيد که کابل پرس فقط برای بحث و ايجاد يک گفتگوی آزاد و شفاف اين مسايل را طرح می کند و هيچ مساله ی شخصی در اين کار دخيل نيست و اگر کدام کسی به دلخواه خواست که نوشته هايش " در فضای باز" قرار گيرد، من از آن استقبال می کنم و با کمال ميل می پذيرم.

و اما اکنون چند نوشته از جناب ناتور رحمانی را انتخاب کرده ايم و در فضای باز قرار داده ايم.

اين نظر من است: به اين نوشته ها نمی توان شعر گفت و شعر چيزی نيست که شامل حال اين چند نوشته شود. من با نظرگاه سنتی شعر در دنيای معاصر موافق نيستم که شعر بايد وزن داشته باشد و قافيه و يکی يکی اصول جناب مرحوم قيس رازی را در چند قرن پيش رعايت کنيم. شعر موجودی بالنده و پوياست و به نسبت تاريخی که طی کرده و شرايط زبانی که در آن قرار دارد، تعريف هايش را تغيير می دهد. از اين منظر نوشتن پاره هايی که با وزن و قافيه به هم بافته شده اند در دنيای امروز کار شاق و و سختی نيست و معمولا وزن و قافيه را می توان با مرور کردن و گاهی حفظ کردن شعرهای بزرگانی مانند مولانای روم و نه بلخ (به نظر من) آموخت.

چرا نوشته های آقای رحمانی که در زير آمده است شعر نيست و من اصرار دارم که متاسفانه در نبود نقد، در حق شعر ظلم می شود؟

اگر از نگاه مدرن و امروزی نگاه کنيم، شعر نسل های مختلفی را طی کرده و اکنون حداقل نزديک يک قرن است که از شعر سنتی عبور نموده و به نوعی به آزادی دست يافته است. اين آزادی در شعر به نوعی شامل سه نوع ساخت است. ساخت آوايی، ساخت معنايی و ساخت نحوی. فرم شعرهای خوب ، خود با نوع ساخت و آفرينش، ساخت های معنايی را نيز می آفرينند و معنا با فرم آفريده می شود.

در کنار اين شعر امروز با موارد جديدی برخورد کرده که نه تنها در شعر فارسی جديد می باشد، بلکه شعر معاصر جهان نيز به گونه ای ناچار با آن به رقابت پرداخته است. اين گونه يا بهتر بگويم گونه های جديد با رشد هنرهای ديداری شکل گرفته و شگرهای ادبی را در رقابتی خاص با خود قرار داده است. بحث درباره ی اين شگرهای جديد ادبی را به مجالی ديگر می گذاريم و اما اکنون به نوشته های جناب ناتور رحمانی می پردازيم.

بله به نظر من اين نوشته ها شعر نيستند و بسيار ظالمانه است که به آن ها شعر بگوييم.

اگر با معيار سنتی به اين نوشته ها نگاه کنيم " مفعول فاعلات مفاعيل و فع " جناب در مصرع ها رعايت نشده است و اگر جناب شمس قيس رازی هم به اين نوشته ها بنگرد، به آقای ناتور پيشنهاد می کند که بيشتر از بيست هزار بيت را حفظ کند و وزن و قافيه را ياد بگيرد.

با معيار های سنتی، جناب آقای ناتور، وزن و قافيه را باخته اند و اگر باز هم وزن و قافيه ی ايشان نمی لنگيد، باز هم مشکل ما با اين نوشته ها برای اينکه نام شعر را بر آن ها بناميم حل نمی شد. لطفا يکبار در هنگام خواندن، وزن و قافيه را هرچند در مواردی شکسته است در نظر نگيريد. کدام نو آوری و خلاقيتی صورت گرفته است. فضاهايی کاملا تکراری و پوسيده که واقعا هيچ احساسی از شعر بر نمی انگيزانند .

اگر به دايره ی کلماتی اين چند نوشته دقت کنيد، بسيار دايره ی محدود می باشد و ساختی که آن ها در آن قرار گرفته اند، بسيار تکراری ست. حتا به گمان من گفتارهای روزانه ی افراد عادی به مراتب می تواند شاعرانه تر از اين نوشته ها باشد. گرچه من از نوشته های شاعر رومانتيک ايرانی فريدون مشيری لذتی نمی برم، اما به مراتب از نوشته های آقای ناتور بهتر می باشد که کاپی دست چندم آن هاست. لطفا شعر " بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم... را بياد بياوريد.

به نظر من زياد هم نبايد به بحث های فنی درباره ی کارهايی که هنوز شعر بودن خود را اثبات نکرده اند پرداخت. به دليل آنکه هنوز اين شعرها همان مشکلات ابتدايی شعر مانند وزن و قافيه را دارند و مشکل می شود به آن ها شعر گفت و اگر ديدی منصفانه داشته باشيم بايد بگوييم که اصلا شعر نيستند. نوشته هايی هم که ايشان بدون وزن و قافيه کوشش کرده اند بنام شعر جا بزنند، همان مشکلی را دارند که کارهای به اصطلاح وزن و قافيه دار ايشان دارند، وقتی وزن و قافيه را از آن بگيرند.

هنوزهم ....

از کوچه باغ خاطره گاهی عبور کنم

وآن گفته های گرم محبت مرور کنم

چون لاله داغ از جگر بی حضور کنم

باشد که لحظهء بدماغت خطور کنم

آ تش زده به پيکرم يکباره ياد ها

خاکسترم بدشت جنون برده باد ها

بينم هنوزهم در باور منی

در فصل حادثه به کجا درد دل برم

اين تخته پاره را به کدام ساحل برم

از کشتزار سوخته چی را حاصل برم

شکل تمام فاجعه را شامل برم

اندوه درون سينه به تالاب نشسته ا ست

دروازه های شهر اميدم بسته ا ست

بينم هنوزهم در باور منی

صحرای در گرفتهء باران نديده ام

شاخ بريده ناز بهاران کشيده ام

برکوره راهء خلوت غم آرميده ام

بدبخت رنج ديدهء بجان رسيده ام

از بيکسی به وادی غمها پناه برم

چشم انتظار لطف از آن آشنا برم

بينم هنوزهم در باور منی

خورشيد من بسايهء شب ها گريخته ا ست

سرآب چشم خستهء من را فريفته ا ست

شکل وجود عشق چو راز نهفته ا ست

يا آتشيست که در رگ جانم خفته ا ست

ذهن را زهياهوی دل آزار واکنم

طفل اميد ز حلقهء پندار رها کنم

بينم هنوزهم در باور منی

تاکی نياز و ناز به عصيان می بری

چراغ را به معبر توفان می بری

کشتی کاغزی زير باران می بری

ببين زمن عصارهء صد جان می بری

فکر ميکنی ز خاطر من دور ميشوی

بيخ دلم قيامت ناسور ميشوی

بينم هنوزهم در باور منی

کاج بلند قامتت از ياد نمی رود

گلهای گلخانه که برباد نمی رود

مهرت ازين دل ناشاد نمی رود

پرندهء شکسته پر آزاد نمی رود

بسته است تار عشق تو زنجير بپای من

محبوب من ، معبود من ای آشنای من

بينم هنوزهم در باور منی

بينم هنوز نگاهت مرا ناز ميکند

لبت به عشوه حرف دل آغاز ميکند

گيسوی کجت کار دوصد راز ميکند

مرغ دلم هوای تو شهباز ميکند

باز بی اعتناء ز پيش نظر دور ميشوی

از های های گريه ام مغرور ميشوی

بينم هنوزهم در باور منی

باز روزها حضور ترا مهمان شوم

پژواک شعر و شاعر مست جهان شوم

بوسه به شعر دستت دهم نيمه جان شوم

در زير چتر زلف سيه ات نهان شوم

باز از خيال واهی ببين شور ميزنم

صد نيش به فکر خستهء ( ناتور ) ميزنم

بينم هنوزهم در باور من

زنده گی

زنده گی مستی آب و موجهاست

وقتی با شور و جنونت همصداست

زنده گی با نام تو گر جفت شود

تحفهء زيبندهء دست خداست

زنده گی با تو فضای دگر است

خوشی های پر صدا شور و شر است

زنده گی بی تو مثال گور سرد

خاکريز و تيره رنگ و ابتر است

زنده گی تلالوی چشمان تست

زنده گی در ريشم زلفان تست

ماه و مهر را آن فروغ دايمی

از بساط آ تشين لبان تست

زنده گی رنگ طلايی موی تست

نرمش حريری آ ن خوی تست

زنده گی اميد های پر ز عشق

ديده اش بر ديدهء جادوی تست

زنده گی را تو پذيرا کرده يی

تو مرا با وی شناسا کرده يی

زنده گی در هر نفس نقش تو است

تنها تو اين راز هويدا کرده يی

زنده گی يک لحظه با تو بودن است

ا ز تقاطع لبت حرف چيدن است

در کنارت نرم آراميدن است

زنده گی سبز ميشود ا ز بودنت

از صدای دلکش خنديدنت

جان می بحشد به رگ جان من

چون مسيحا ای ز ره رسيدنت

زنده گی با تو چه زيبا ميشود

غرق تو ( ناتور ) سرا پا ميشود

از فراز جلگه های سبز عشق

روز های رفته پيدا ميشود

ميخک های سرخ

وطندار عيد خوش باشد برايت

سر دشمن به زير کفش پايت

نمی خواهم شوی دلگير به غربت

سرود شاد بهارا ن صدايت

******

صفای عيد بدل نشتر زده باز

به قلب زا ر من خنجر زده باز

چه عيدی لطف يارانم کجا شد ؟

به روی مژه ا شکی سر زده باز

******

چه عيدی ماتم و درد است دل من

به کنج بيکسی سرد است دل من

بهار و نگهت گل رفت افسوس

خزان و برگک زرد است دل من

******

دلم تالاب خون گشته درين عيد

به قلبم غم فزون گشته درين عيد

ز اندوهء گران ملک ويرا ن

ز داغش لاله گون گشته درين عيد

******

برو محرم برو غم از ديارم

بيا عيد تا براه ات خنده کارم

صدای خندهء طفلان بيپيچد

درون دره های کوهسارم

******

تفنگدار! عيد شده بگزار تفنگت

وطن برباد شده از دست جنگت

مگر تو آدمی . يا جنس ديگر ؟!

شکسته شيشهء شادی به سنگت

******

ببين عيد آمده روزه يته باز کن

برای خير افغانها نماز کن

برای آ ن صفای ديد و وا ديد

دو دستت را ببر بالا نياز کن

******

وطندار عيد ها خواهم برايت

گل ميخک بريزم پيش پايت

بگيرم در بغل رويت ببوسم

شريف نازنين ( ناتور ) فدايت

******

12 عقرب 1384 خورشيدی

بهار آزادی

در پاييز اندوهگين

وقتی طراوت در انديشه بهار مُرد

بلبلان با اشتباه غزل عاشقانه را

برای گلهای کاغذی خواندند

پنجه های سرد باد

شاريدگی گلبرگهای کاغذی را

ورق زدنند

که پُر از غصهء باران بود

قفس کنار پنجره

شکل تماميت باغ شد

و پرندهء مضطرب

اندوه باغ و برگ را

در سرود گنگ

برای ميله ها خواند

گلهای کاغذی بی اعتناء به حوادث

در تيرگی روز

با باد يغماگر رقصيدند

و پرستو های مهاجر

حسرت بهار را

بدياران ديگر بردند

سرزمين بی بهار

پنجره

ميله

و قفس

برای پرندهء زندانی

خط فاصل شد

تا بهار آزادی.

اکتوبر 2003، اتاوا ـ کانادا


عکس از سايت گفتمان و نوشته های آقای رحمانی از سايت فردا.

افرادی که در سايت کابل پرس? نوشته هايشان به نقد گرفته می شود، در صورت تمايل می توانند به نظرات طرح شده پاسخ دهند.

شاعر و متخصص سیستم های معلوماتی
سردبیر و ناشر کابل پرس?
هزاره از هزارستان

آنلاین :

Work and Poetry

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • آقای ميرهزار. من وزن و قافيه شعر نمی دانم اما با خواندن شعرهای آقای رحمانی متوجه شدم که وزن و قافيه رعايت نشده و موزون نيست.

    • من اعتقاد دارم که آقای میرهزار باید در کنار نقد کار "شاعران" از نظر شکلی، به مضمون آن هم بپردازند. تعدادی ممکن اشعاری از نظر شکل عالی داشته باشند اما مضمونش چیزیست که بدرد اوضاع کنونی کشور ما نمیخورد چون به گفته شاملو "آنرا به جای دار نمیشد به کار برد" و یا در حالیکه در کشور ما خون جاریست، تعدادی در تعریف زلف یار و دلبر مینویسند که به نظرم خود یک جنایت است.

    • روش درست نقد هم همين است که ابتدا ببينيم که شعر است يا نه و پس از آن شما به محتوا بپردازيد.

  • خوبی کابل پرس? با همين ابتکارت و شکست تابوهاست. دست مريزاد. من هم می گويم شعر نيست گفته های آقای ناتور رحمانی. اميدوارم آقای ناتور بتوانند در آينده بهتر بنويسند.

  • کی گفته که ناتور رحمانی شاعر است ؟
    از امروز او هم شاعر شد .

  • وقتی از دیدگاه تازه و تجدد در شعر صحبت میکنیم، باید بتوانیم ثابت کنیم که به آنچه میگوییم باور داریم و راهی نیز برای رفتن به آینده انتخاب کرده ایم و یا حداقل انگیزه بودن در «حال» شعر را داریم. شعر پویا است و هر شعر تعریف ویژه خودش را دارد. اگر این شعر ها از آقای ناتور رحمانی باشند، باید بگویم که حتی خرده یی از ویژه گی های نوین شعر، در این نبشته ها دیده نمیشوند.

  • سلام خدمت آقای ميرهزار و خوانندگان کابل پرس?.
    ضرورت بحث های ادبی انتقادی در يک رسانه فراگير مانند کابل پرس احساس می شد که خوشبختانه کابل پرس اين امکان را فراهم نموده و جای قدردانی است.
    نظر من درباره نوشته های آقای رحمانی اينست که فقط تقليد صورت گرفته و کدام نوآوری و خلاقيتی ديده نمی شود. جالب اين که اين نوشته ها از سايت فردا انتخاب شده که داعيه دار ادبيات افغانستان است. اما با مراجعه به اين سايت کارهايی را می بينيم که فقط نويسندگان آن ها و دوستانشان به آن ها شعر می گويند. اين افراد خود را استادان ادبيات می دانند و در مواردی حتی وزن را ياد ندارند ولی چون از يک قماش هستند، هر نوشته ای را شعر جا می زنند.

    • جوابيه کوتاه به دستگير نايل که در خاوران نشر کرده.
      جناب نايل دوباره مرگ بيرنگ کوهدامنی را بهانه قرار داده تا کامران مير هزار را به سوء نيت ، متهم کند . به عقيده هرکه در نوشته او ، ذکر وطن يا مردم يا نام شهر ها و بناهای تاريخی کشور يا شکوه از روزگار آمد ، شاعر
      است ! آقای نايل فقط ميخواهد خودرا در دل چند روشنفکر بريده از خلق و فرورفته د ر منجلاب « قدرت های پوشالی » شيرين کند وبس . در همان نوشته ايشان به ملالی جويا تاخته است که چرا ، پارلمان افغانستان را « طويله »
      خوانده ست! گويا ، مکانی که در آن چند قاچاقبر سرشناس ، چند خلقی وگلب الدينی آدمکش ، چند تا آدمی که همه هم وغم زندگی شان از شکم شروع ميشود و به آلت تناسلی شان ختم ميشود ، بهتر از اصطبل است!
      ايشان ميگويد ناظمی ، عضو حزب ديموکراتيک خلق نبوده ، پس اگر نبوده ، حتما جزو تشکيلات کا . جی .بی بوده که وزير بوده و رييس بوده و جهت تجربه اندوزی و آموزه های سوسيايزم علمی! به آلمان « ديموکراتيک» نيز فرستاده شده بود . جناب نايل ، القاب زشتی را به نويسنده و شاعر مبارز ، کامران مير هزار نسبت ميدهد که در شان خود اوست . احمد غوريانی

    • نويسنده آگاه آقای مير هزار . البته ناتور رحمانی ، نوشته و عکس بسيار منتشر ميکند ، شايد هم مثل بقيه همگنان ، ادعای شاعری ( حتا پيشاهنگی ) داشته باشد ، اما جامعه افغانستان ، اورا به عنوان شاعر نمی شناسد ، يا شايد دريافت شما که در داخل کشور تشريف داريد ، متفاوت است . بهر حال نوشته های که از او نقل کرده ايد ، به ساده ترين قواعد زبان و عروض فارسی، پشت پا ميزند، اين نوشته ها ، افتضاح کامل است ، فقط همين . صميم رستگاری

  • منهم میگویم اینها شعر نیستند . ولی شعر آقای بیرنگ شعر است . خانمی هم نه بر شعر بیرنگ بلکه بر خوداو تاخته و نوشته است : رنگی بود که بیرنگش می نامیدند . میخوانم از این خانم منیژه باختری بپرسم :

    1- آیا در هنگام نوشتن مقاله ( رحمت و رنگ بر بیرنگ باد - چاپ شده در سایت کابل ناتهه) از بابه جانت هم مشوره گرفته بودی یانه ؟
    2- آیا در آنوقت از بابه جانت گاهی پرسیده بودی که بابه جان گرامی چرا هر سه ماه تو و آقای رهنورد زریاب در رکاب سردمداران فرهنگی رژیم سوسیالستی(!) به عنوان همه کاره های انجمن نویسندگان به اتحاد شوروی سفری میکنید و برایم سوغات می آورید و از همه امتیازات آن رژیم برخوردارید ؟
    3- آیا می توانی بگویی اختلاف بابه جانت و آقای بیرنگ در مساله سیاست در چی مواردی بود ؟
    4- تو که شب وروز به پیروزی مجاهدین فکر میکردی ( راست می گویی؟ ) از بابه جانت پنهان کرده بودی یا نه ؟
    5- « نوشتهء که : او رنگی بود که بیرنگش می نامیدند . » معنای این جمله را دانسته نوشته ای یا نا فهمیده ؟
    یعنی از استادت بیرنگ میخواستی تجلیل کنی یا تذلیل ؟ زیرا در لغت رنگ ، به معنای ریا است .
    معلوم می شود از درسهای استادت زیاد هم سود نبرده ای نه ؟

    با احترام

  • در مهاجرت برای گریز از دلتنگی غربت ، یک بوتل ودکا علاج درد است و خود بزرگ بینی و اتساع دماغ و پرواز پندار از عوارض اینگونه مخدرات است . بر عکس حشیش که خاموشی و ترس و قلندری را با خود دارد . افراد زیادی اند که هزیانات پس از تخدیر شان را نشر نیز میکنند چون فکر میکنند که همه کور و کر اند . به باور من اینگونه اعمال فبیح است و زوال فرهنگی . جلال آل احمد با نیما هم خانه و خویشاوند بودند . جلال نوشته ای دارد بنام « مشکل نیمایوشیج » جلال میگویند هربار که نیما مصرف تریاک را زیاد میکرد قیل و قال راه می انداخت و دور خودش چرخ میزد . داخل اتاقش میرفتم میگفتم باز چه مرگت زده است نیما ؟ یک دوسیه نوشته هایش را می آورد برایم تا بخواند . جلال آل احمد بیشتر کارهای نیما را میگفت « بدعت » است . دوستان لطفاً « مشکل نیما یوشیج » از جلال آل احمد را بخوانند حتماً . حالا جناب ناتور و شاعران پایان تنه ای ازین قماش ، تا دیر نشده تنبور یاد بگیرند بهتر است تامشغله ی بی آب و نان شاعری . هنوز هم سری وخت است .

    • جناب نايل . از محفل باشکوه بيرنگ يادکردی . بايد باشکوه باشد . مثل انقلاب شکوهمند ثور ! او که هم دل خادی هارا رعايت ميکرد ، هم چشم عنايت به جهادی ها داشت بايد محترم باشد! او که هم از احسان طبری ، حساب ميبرد هم احمد شاه مسعود را قهرمان ميدانست ، هم کارمل را « ماما » خوانده بود ، هم ترکمنستان شوروی را« ناف زمين» می انگاشت بايد بر جنازه اش ، شرق و غرب ، جمع شود ! صالح

  • به نظر من آمیختن بحث بیشتر به گل آلود کردن آب میماند تا یک مسألهء جدی.
    تاحال محافل نیمه ادبی هم کسانی چون: عبدالاحد تارشی، معصومی، ناتور، علیزاده، فایز، بیژنپور و دها پیرانِ جوان و جوانان پیر را که در سایت های آریایی، سرنوشت، خاوران و... شعر مرتکب میشوند، شاعر ندانسته و تحویل نگرفته اند.
    مشکل اصلی این است که شاعرانی که توسط وتو کننده گان شعر شاعر به حساب آمده موردبررسی قرار گیرند. شما توجه کنید کتابی که توسط قیوم قویم به عنوان درسنامه دانشگاه تدوین شده و تدریس هم می شود چه مقدار شعر است که به خورد دانشگاهیان داده می شود و مهر تایید سرلشکران شعر معاصر را هم دارد.

  • ناتور رحمانی نه نویسنده است و نه شاعر جای هیچ بحثی درموردش نمیتواند وجود داشته باشد. سایت های افغانی بیشتر در دست افراد نیمه باسواد اداره میشود که هرنوشته یی را بی هیچ معیاری چاپ می کنند.

  • البته استثا ها در جایش.

  • با درود خدمت همه صاحب نظران وشاعرشناسان معاصرامروزي!
    من دراين تعجب دارم كه اين ياران همه شعرشناس وشاعر ستيزشده اند،ولي از خودنه شعري دارند ونه شاعريشان معلوم است.كسيكه ديگران را نقدويررسي ميكند، به نظرمن لازم است كه از خودش چيزي براي پيشكش نمودن داشته باشد ، تا ديگران ترازوي قضاوت رابا دقت نگاه بدارند وتشخيص درستي را از نادرستي دريابند.
    از سوي ديگراين همه شاعران گذشته وكنوني ما وكشورهاي همسايه وهمزبان ما،همزمان بارشدجسمي ورفتن به دانشگاه وخواندن چند كتاب آنن شاعرشدند ويادر اثركسب تجربه ومطالفه روز افزون وهنجار يابي دروني ويابروز استعداد ويا تمرين طولاني موفق به گفتن شعرويا نويسنده گي گرديدند؟ اين رابايست كه آقايون نقدگربي چيزپاسخ دهند !آقايونيكه درنزدشان هيچكس شاهرووزن وقافيه دار نيست ،بفرمايندچند شعربا وزن وقافيه ومضمون بدرد بخور وبالاتر از نا شاعران به مردم ارايه بدارند، تاراه روشن وراستين را ازراه كژوبي وزني وشعرنفهمي،براي مامشخص سازند. درغيرآن اين كارهاي كه كژ بيني وراست نداني را با خود دارند،نقد ني ، بلكه توهين به رشد استعدادهاست .يك نفر تازه قدم به راه نويسنده گي وگفتن شعر به اندازه توانش شروع كرده است وآقايون بي دست آورد وبيكار نيمه مست ونيمه آرام،قلم بردارند واستعداد كشي كنند، شگردنا جوانمردي وتيشه در پاي رشد زبان وادبيات در حال جوش وتكامل ما ميزنند. دراين سرزمين به نظر اين آقايون وابسته به انديشه هاي بيگانه وچپي ويا راستي كه تناب پيوندشان با ايديولوژيهاي بيروني بسته شده است واز نظراينها همه فرهنگيان كشور عقب نگهداشته ما نادانند واينهايكه انديشه هايشان را از نظر گاه ماوو، لنين، انگلس،سيد قطب ووهابيون وكمونيزم، ميگيرند ويا افتخار كامل عكسهاي اينها را در پشت سر ميزشان قرار ميدهند، دست به چنين كشنده گي فرهنگي ميزنند وباورمندي اين آقايون در ديگدان بي آتش ديوبنديها وكمونيستها، خيال پختگي مي آفريند وآنقدرخودشانرا پخته احساس مسكنندكه در نظر ديگران خاميشان به اثبات رسيده است. هركاريكه بي نتيجه باشد ونتيجه اش خون آلود وجود زنده جانها نمايان گردد، دورازتفكر وانديشمندي وكارايست. فرهنگ مادر خودش همكه چيز را دارد وچنين افراد واشخاص بودند كه درطول تاريخ تلاش نمودند تا ريشه واساس مارا ببرند واين كارها را نيز تا جاي كردند. برنسل نوجوان است كه باورمنديش را براصل خود شناسي وريشه تاريخي وفرهنگ گران سنگ خود ، اعيارسازد. وبه اين شاعران ودلباخنگان فرهنگ در حال رشد خويش وقت بدهيم واحساس اين بيقراران را با بي انصافي كشتن كارفرهنگ پسندي نيست . به هرشعر به نظرمن بايست كه از ديد تاثير ومضمونيكه براي ما وفرهنگ ما، ميدهد ، نگريست واگرپا بندي ما در وراي وزن وقافيه بيجان وبي جوش باشد، نقد پايه اي ما رابه نقش ونگاريكه منظورمان رنگ آن است ، جلوه خواهد كرد. اصل مطلب وكنه مسله را بايد كه در نظر داشت . زودبه منزل شعر ناب رسيدن، توقع تعجيلگراي دارد واگر پختگي در كار است ، نقدما بايد كه مايه اي اميد واري شاعران نوياد باشد ، نه مايه اي سركوبگري آنها. شاد وبا دقت باشيد.

    • به کامران میر هزار.
      سلام واما بعد:
      نبشته هایت را سرا÷ا خواندم و امایک حرف گنگ در ذهنم باقی ماند که باید در موردش خودت چیزی بنویسی!
      وقتی این همه شعرهارا بد و رد گفتید پس شعر خوب کدام است؟؟؟؟؟

      آنلاین : http://ش

  • آقای رحمانی واقعا جای تاسف که نام خود را شاعر گذاشته يد و جای تاسف ديگر که سايت فردا هيچ اعتبار ادبی برای خود باقی نمانده است.

  • سلام آقای میرهزار. با نوشته ات در مورد شعر آقای رحمانی موافقم. راستش من دیروز شاعر، مدت هاست شعر نمی نویسسم. می ترسم با این فضای بی الهام، به شعر خیانت کنم. نظم بنویسم یا چیزی از این دست. با این حال نفهمیدم وزن ندانی و شعر نفهمی آقای رحمانی کجا جای قیاس دارد با شعر آقای لطیف ناظمی؟

  • سلام آقای میرهزار. دست مریزاد! دوست من! با گفته هایت در مورد آقای رحمانی موافقم. راستش، من دیروز شاعر، مدتی است که شعر نمی نویسم! با این الهام به یغما رفته و حس سرب انداخته شده، ترجیح می دهم،از باک آنکه نظم بنویسم یا چیزی از این دست،"نبوغ نبوت" را آرام بگذارم! با این حال در نوشته ات نفهمیدم چه ارتباطی است بین وزن ندانی و شعر نفهمی آقای رحمانی با شعر آقای لطیف ناظمی؟؟؟

    • گل سنگ

      آقای میر هزار باری کلا با این چوب زدنها؛ آورده اند که روزی غلام اوتور بلاقی قصاب، وقتی قومندان حرکت مولوی نبی بود، همراه با لشکر جهادیهایش وارد یکی از قشلاقهای کندز شد و یکی از سرشناس ترین اربابان آن قشلاق رابی چون وچرا به رکبار مسلسل بست. یکی از هم لشکری هایش از او پرسید" قومندان صاحب چرا؟ او چه گناه داشت؟ و غلام اوتور بلاقی به او گفته بود " اربابی شه بزن که قشلاقش به چنبه"

      چوب زدن اکرم عثمان و ناظمی به همان جنباندن قشلاق توسط غلام است

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس