صفحه نخست > حقوق بشر > آزادی بيان > اعتراض فرهنگیان ولایت فاریاب به سوء قصد به جان محمد کاظم امینی یکی از (...)

اعتراض فرهنگیان ولایت فاریاب به سوء قصد به جان محمد کاظم امینی یکی از نویسندگان این ولایت

متن قطعنامه مجتمع فرهنگی ولیت فاریاب در رابطه به سوقصد علیه جان الحاج محمدکاظم امینی
يكشنبه 28 آگوست 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

ما فرهنگیان ولایت فاریاب که درچارچوب انجمن ها ونهاد های مدنی وفرهنگی مختلف فعالیت داریم با تاسف اطلاع حاصل نمودیم که سه تن از مهاجمین به ساعت 8 شب 5/6/1390 به منزل شاعر ونویسنده توانای این ولایت محترم الحاج محمد کاظم امینی یورش برده با ضرب وشتم میخواستند موصوف را با ضرب چاقو به قتل برسانند. خوشبختانه در اثر مقاومت آقای امینی مهاجمین صرف با وارد آوردن جراحات در ناحیه صورت وی مجبور به فرار شدند. ما درحالیکه چنین اعمال دهشت افگنانه و ترورستی را تقبیح و محکوم می نماییم
از مسولین ارگان های دولتی جدا تقاضا می نماییم تا عاملین و حامیان این حادثه جنائی راهر چه زودتر شناسائی نموده به ارگان های عدلی وقضائی بسپارند .

باور فرهنگیان این ولایت این است که در ماجرای سوقصد علیه محمد کاظم امینی جاروجنجال های که در اثر نامگذاری جاده بنام والی فاریاب (عبدالحق شفق) در مطبوعات ولایت فاریاب از مدتی در جریان بود ومحترم امینی در این مدت پیهم مورد تهدید تیلفونی قرار میگرفت و از تریبون دولتی (جریده فاریاب) مورد اخطارقرار گرفته بود این مساله را توسط نامه های جداگانه به استحضار ریاست امنیت ملی وکمیسیون مستقل حقوق بشر رسانیده بود ما فرهنگیان ولایت فاریاب به منظور خاتمه دادن به چنین جاروجنجال های مطبوعاتی ونفاق فرهنگی پیشنهاد مینمائیم که :

  • عاملین وحامیان سوقصد علیه جان الحاج محمد کاظم امینی هرچه عاجل شناسائی دستگیر به پنجه قانون سپرده شود.
  • نام جاده عبدالحق شفق که جنجال برانگیز ترین موضوع در مطبوعات ولایت بوده ،بنام یکی از شخصیت های فرهنگی فاریاب تغییر داده شود.
  • ازتمام فرهگیان تقاضا به عمل میاید که آله دست عوامل بیگانه قرار نگرفته ، بانشستن دریک محیط مناسب،سوء تفاهمات واختلاف نظرهای خویش را صمیمانه حل وفصل نمایند.
  • ازشورای محترم ولایتی و کمسیون محترم حقوق بشر تقاضا به عمل میآوریم که در تطبیق وعملی شدن موادات فوق همکاری همه جانبه نمایند.
  • درصورت عدم تطبیق این قطعنامه ،انجمن ها و نهاد های فرهنگی و روشنفکران ولایت فاریاب مطابق قانون اساسی دست به حرکات مدنی خواهند زد.
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • باقی سمندر
    ۲۹ رمضان سال ۱۳۹۰ خورشیدی
    ۲۹ اکست سال ۲۰۱۱ میلادی
    سلام به خوانندګان ارجمند کابل پرس?

    نخست از همه عید شما مبارک باد
    سخنی به دوستان ګرامی درولایت فاریا ب

    امید وارم نام جاده را جاده پروفیسور میمنه ګی بکذارید یا ظهیر فاریابی !
    در ګذشتهای دور درحدود چهل وپنج سال پیش شنیده بودم که استاد ما میګفت :
    بدزد در مکه اګر یابی
    دیوان ظهیر فاریابی
    شما میدانید که ظهیر فاریابی از شعرای بنام فاریاب بود که از فاریاب تامکه مکرمه ومصر پای پیاده در ظرف سه سال ونیم رفته بود .
    پروفیسور میمنه ګی هم بالای تمام اهل ادب و نویسندګی و هنرهای زیبای حق استادی دارند
    نامشان ګرامی باد !
    همچنان امیدوارم که در سه روز عید بتوانید معضله را به شکل دوستانه با مردم در میان ګذاشته وراه های درست و اصولی بیابید .
    انهاییکه متوصل به اله جارجه شده و قصد داشته اند نظر خود را بازور اسلحه بالای الحاج امینی تحمیل نمایند بایست ګرفتار ګردند ودر پنجه قانون سپرده شوند و بکیفر عمل خود قانونن برسند
    همه نویسندګان فاریاب اګر عملن در یک عمل همګام باشند - خواسته هایشان بهتر برآورده خواهد شد .
    پیروز وکامګار باشید- بازهم عید تان مبارک باد
    باقی سمندر

    • ای کاش در باره جاده ها چاراهی ها ومحلات دیگر در کابل جلال اباد و قندهار ... سبزوار , مروه ,..... نیز نظر مبارک تان را مینوشتید !!!!

    • سلام به همو کسان چی چاقو کشیده روده می کشند و به وحدت ملی ما فکر میکنند نه به خیانت ملی ، نو ما میگیم که بیشک !! کسایی که میخواهند با نام گذاری نوجینجکان او نودینگکان مانند شفق که تا هنوز طلوع نکده ، جای امیر کبیر بابا او وزیرمامد گل خان مومند بابای ما ره بگیره ، بدانن و آگاه شون که ما غیرتیان ، یا با چاقو یا با پیش قبضِ وحدت ملی ، سرو کله شانه غتمغتول می کرده گی هستیم یا روده شانه چهل قلاچ می کشیده گی هستیم .

      یک بیادر دیگه ما غیرمسئولانه او غیرعادلانه نوشته کده که باید نام وات های میمنه ماره بنام پروفیسور ساخته گی میمنه گی و یا ظهیر پاریابی گلمجم بانن . ولا چی ما تا هنوز نه ده تلفیژن ملی و نه ده تلفیژن شمشاد دیده و شنیده باشیم که ما اوغانها پروفیسور میمنه گی داریم یا ظهیر پاریابی ! راستی همی ظهیر پاریابی کدام جنگ سالار اس که میخاین نامش بکشین ؟

      امو بیادر ما فکر نکده که وقتی پروفیسور تره کی صاب باشه ، پروفیسور اشرپ غنی صاب باشه ، پروفیسور سیاف صاب باشه ، پروفیسور میمنه گی دیگه چی ... اس که نامشه ده وات های اوغانستان بانن . از وقتیکه ما اوعانها الحمدالله امیرکرور صابه او ملالی انا صابه ره از پته خزانه و خوشال صاب و رحمان صابه از پاکستان پیدا کدیم که دیر دیر نغز اشعار دارن که نه په کابل و نه په زابل شته او احمد شاه نیکه داریم که هندوستانه گرفته گیس ، میرویس نیکه داریم که دیر دیر جنگ ها کده گیس ، نادرشاه نیکه داریم که ده قرآن امضا کده گیس او ظاهرشاه نیکه داریم که یک عمر خو کده گیس نو چی ضرورت به ظهیر پاریابی شش تکه داریم که نه نامشه شنیده گیستیم و نه هم نشانشه ؟ اونا فکر نکدن که با این پیشنهاد شان وحدت ملی ما به خطر مقابل میشه ؟

  • باقی سمندر
    ۲۹ رمضان سال ۱۳۹۰ خورشیدی
    ۲۹ اکست-سال ۲۰۱۱

    \سلام به همه شما عزیزان
    عیدتان مبارک

    من بدون اجازه اقای یارقین نبشته شان را در اینجا منتشر میسازم و بازهم پیشنهاد مینمایم که نتنها در ولایت فاریاب بلکه در هر۳۴ ولایت افغانستان نام کلانترین جاده ها را
    پروفیسور غلام محمد میمنګی بګذارند

    محمد حلیم یارقین
    پروفیسور غلام محمد میمنه گی
    هنرمندی سترگ از تبار مشروطه خواهان

    پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی از رهبران و شخصیت های سترگ جنبش مشروطه خواهی و از ستاره¬گان قدر اول آسمان هنر میهن عزیز ما افغانستان است. او از شخصیتهای درخشان چند بُعدی هنری، سیاسی، ادبی و اجتماعی تاریخ معاصر کشورما به شمار مآید.
    در سال (1301ق.) زمان امارت امیر عبدالرحمن از شهر میمنه قافله یک خانواده تبعیدی از جلو چشمان حیرت زده و متوحش مردم شهر، به فرمان آن امیر مستبد به سوی کابل راه افتاد. بزرگ این خانواده به نام عبدالباقی مینگباشی، که از بزرگان بانفوذ میمنه به شمار میرفت، به اتهام دست داشتن به اغتشاش مغضوب امیر قرار گرفته، محکوم به ترک دیار و کاشانه آبایی خود شده بود.
    در این قافله کودک خوردسالی نیز به اجبار محکوم به انجام این سفر در همراهی با خانواده اش بود. این کودک تبعیدی خردسال غلام محمد نام داشت. قافله تحت مراقبت شدید سپاهیان، با رنجها و اضطرابهای فراوان به کابل رسید و در محله باغ نواب جا به جا و نظربند شد. دیری نگذشت که عبدالباقی مینگباشی نظر به همان اتهام با شماری از نزدیکانش، به فرمان امیر مستبد به دست دژخیمانش کشته شد.

    غلام محمد خوردسال (متولد 1252ش.) همراه با مادرش "آیلر خانم" و سایر اعضای خانواده تمام دشواریها و حقارتهای تبعید و تلخیهای قتل پدر را گواه بود و با تمام وجود حس کرد. درست از همین زمان در وجود و افکارش کینه و ضدیت با استبداد، بیعدالتی و ستم آغاز به شکلگیری نمود.
    غلام محمد میمنه¬گی از همان آوان كودكی و نوجوانی صاحب استعداد هنری در رسامی بود. چنان که او به خاطر گرفتن اجازۀ رفتن به زادگاهش عریضه یی را به امیر عبدالرحمن نوشته، با آن رسم گنجشکی را نیز ضمیمه ساخت. امیر با دیدن آن رسم، از استعداد غلام محمد نوجوان حیرت¬زده شد و امر کرد تا در کوتی باغچۀ ارگ به نقاشی بپردازد و نیز نزد "جان گری"- كارمند سفارت انگلیس در كابل و طبیب خاصش شاگرد شود.
    بدین گونه، او مدتی تحت نظر داكتر «جان گری»- به عنوان نخستین استادش در فن نقاشی- به آموزش شیوه ها و رموز هنر رسامی و نقاشی با رنگهای آبی و روغنی پرداخت. او هنوز شانزده سالش بود كه در گسترۀ نقاشی شهرت به دست آورد. غلام محمد میمنه¬گی در سال (1270 خورشیدی) مدتی را در مكاتب حبیبیه و حربیۀ وقت به تدریس هنر رسامی مشغول بود.
    زمانی که غلام محمدخان به عنوان رسام ماهر شناخته شد و دارای اندیشه های ترقی پسندی و آزادیخواهی نیرومندی بود، به زودی به شخصیت فعال سیاسی و اجتماعی مبدل گردید. به ویژه او هنگامی که در مکاتب حبیبیه و حربیه وقت به عنوان آموزگار مضمون رسم مشغول کار شد، با معلمین هندی و بعد با روشنفکران پیشگام مشروطه خواه آشنا گردید. بدین ترتیب، او راه نجات مردم و کشور را از استبداد و عقب مانده¬گی دریافت.
    به این گونه، غلام محمدخان با شور و جدیت تمام وارد تشکیلات مخفی مشروطه خواهان به نام "جمعیت سری" شد. دیری نگذشت، او بنابر داشتن افکار تند ترقی پسندی، آزادیخواهی و ضد استبدادی خود از شمار ارکان هیئت رهبری آن جمعیت قرار گرفت.
    بُعد سیاسی غلام محمد میمنه¬گی در رابطه به آزادیخواهی و جنبش مشروطه خواهی اول كشورما به عنوان یکی از رُخهای درخشان و تاریخی شخصیت او، از اهمیت ویژه¬یی برخوردار است. پوهاند عبدالحی حبیبی در اثرش به نام «جنبش مشروطیت در افغانستان» در بارۀ غلام محمد میمنه¬گی چنین می¬نویسد:
    «او از خانوادۀ مشهور و متنفذ اوزبیك میمنه و یكی از اركان مشروطیت روشنفكران وقت بود كه هنرمندی و اندیشه وری و ترقیخواهی در مزاج او بهم آمیخته بود.» (1)

    باری، رهبران گروه مشروطه خواهان عریضه¬یی ترتیب داده، از امیر حبیب¬الله خان خواستار بعضی اصلاحات و نشر تمدن و فرهنگ جدید شده بودند. در جلسۀ رهبران مشروطه خواهان مسألۀ بردن عریضه به جلال آباد مطرح شد، این مسأله همانند "آویختن زنگ به گردن پشک" کاری پرمخاطره و حساس بود. در جلسه رهبری "جمعیت"، غلام محمدخان با جسارت تمام آماده¬گی نشان داد تا عریضه را به نزد امیر به جلال آباد ببرد. واقعه را مرحوم حبیبی در کتاب قبل الذکرش چنین می نویسد:
    «... وی (غلام محمد میمنه¬گی ـ یارقین) عریضۀ مشروطه خواهان را به جلال آباد پیش امیر برد؛ ولی در آنجا با دیگر مشروطه خواهان محبوس و در غل و زنجیر به كابل آورده شد و در كوتوالی محبوس گردید و هر روز با یك سپاهی محافظ، به ارگ برای نقاشی برده میشد.» (2)
    در زمستان (1909م.) هنگامی كه امیر حبیب¬الله خان در باغهای جلال آباد مشغول تفرج بود، دو نفر از اعضای حزب (استاد محمد عظیم خان كارگر فنی فابریكۀ حربی و ملا منهاج¬الدین خان جلال آبادی معلم شهزاده محمد كبیرخان) فهرستی از تمام اعضای حزب- تا جایی كه می¬شناختند- را تهیه كردند و ملا طور چاپار این فهرست را با راپوری به نزد امیر در جلال آباد تقدیم كرد و گفت: هدف اصلی «حزب سری ملی» كشتن امیر و تأسیس دولت مشروطه است... همین فهرست است كه قسمت بزرگ و عمدۀ اعضای حزب مشروطه خواهان اول را در دسترس تاریخ افغانستان می¬گذارد. در این لست در جملۀ اعضای «جمعیت سرّی ملی» مشروطه خواهان نام غلام محمد میمنه¬گی نیز وجود داشت كه با عده¬یی از رهبران آن جمعیت زندانی شد. (3)
    مرحوم غبار می¬نویسد كه بعداً عده¬یی از محبوسین مشروطه خواه از جمله غلام محمد خان رسام كه هنرش مورد احتیاج دربار بود، از حبس رها می¬شوند.(4)
    چنین به نظر می رسد که مرحوم غبار در مورد زمان رهایی پروفیسور اشتباه کرده باشد؛ زیرا نگارندۀ این سطور در سال 1366ش.، صحبتی در مورد پروفیسور با خانم «زرین تاج» دختر دوم پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی و همسر مرحوم استاد نزیهی داشتم و موصوف با اطمینان به من گفت که پدرش پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی تا رسیدن امیر امان الله خان به سلطنت، مدت نزدیک به 13 سال در زندان باقی مانده بوده است. (5)
    به راستی هم، امان الله خان پس از رسیدن به قدرت، زندانیان سیاسی دوران پدرش و از جمله غلام محمد میمنه¬گی را نیز از حبس رها ساخت. كاندید اكادمیسین محمد ابراهیم عطایی از قول میرقاسم خان كه با غلام محمدخان میمنه¬گی دوستی دیرینه داشت، می نویسد:
    «اعلیحضرت امان¬الله خان به من (میرقاسم خان) گفت: برو به زندان، غلام محمد خان را پیش از اینكه به خانه برود، نزد من بیاورش. من رفتم و او را به حضور اعلیحضرت حاضر كردم. امان¬الله خان با او مصافحه نمود و در آغوش كشید و گفت: تو نباید به چنین چهره به خانه بروی، برو حمام كن و لباس درست بپوش و در گادی من به خانه برو! غلام محمد خان چنین كرد.» (6)
    غلام محمد میمنه¬گی به سال 1299 غرض تحصیلات عالی به كشور آلمان فرستاده شد. او در مدت دو سال تحصیل در اكادمی صنایع نفیسۀ برلین آلمان بنابر داشتن استعداد فوق-العاده و عالی تمام رموز و شیوه های ظریف هنر رسامی، نقاشی، گرافیك وغیره را آموخت و چنان استعداد از خود تبارز داد كه در میان (400) تن از محصلان كشورهای مختلف مقام اول را حایز گردید. به غلام محمد میمنه¬گی جایزۀ كاپ لاجورد، یك نشان مطلا و عنوان علمی برجستۀ «پروفیسوری» از سوی استادان آلمانی اعطا گردید و او با آن عنوان بزرگ و افتخارآمیز، دانش و هنر سرشار و با شور و شوق فراوان كار و خدمت به مردم و میهن عزیز، به سال (1301هجری) به وطن بازگشت و درست از همین لحظه به بعد به «پروفیسور» شهرت یافت.
    جریدۀ «امان افغان» راجع به این موفقیت پروفیسور با ترجمۀ خبری از جریدۀ آلمانی «سوسیال غرته فورودت» در بارۀ موصوف چنین نوشته بود:
    «... امان افغان این وطنخواه باهمت و صاحب حمیت را كه نام افغان و افغانان را روشن ساخت و در ممالك خارجه به سایۀ كوشش و جدیت خویش اسباب افتخار وطن و باعث روسفیدی اهالی آن گردید، به این موفقیت عالی و نایل گشتن به خطاب پروفیسری كه در تاریخ وطن به یادگار خواهد ماند، تبریك و تهانی میگوید ...» (7)
    مرحوم حبیبی مینویسد:
    «... و چون به كابل آمد، از او پذیرایی شایانی شد و مكتب صنایع نفیسه را تأسیس كرد. شاگردان هنرمند را پروراند و در رشتۀ هنری خود دارای مقام ارجمند استادی و آموزگاری بود.
    پروفیسور در حلقه های جوانان آزادیخواه و ترقی طلب تا ایام آخرین حیات، به حیث شخصیت ممتاز و مهربان و پرورنده باقی ماند....» (8)
    پروفیسور در گستره نقاشی به سبکهای میناتوری، ریالیزم و کلاسیک کار کرده است. او به ویژه پس از سفر تحصیلی به اروپا به سبکهای غربی بیشتر نقاشی میکرده است. ولی به قول بسیاری از هنرشناسان و پژوهشگران کشور، او یک نقاش زبردست سبک کلاسیک بود. (9)
    کارهای پروفیسور در نقاشی به گونه روغنی، آبی، قلمی، نوک آهنی
    پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی پس از بازگشت از سفر، با مشاهدۀ وضع نا به¬هنجار سیاسی و اجتماعی موجود در كابل و به ویژه موجودیت تفرقه میان آزادیخواهان و افراد وطندوست سخت متأثر گردید. او، به ویژه از حركتهای تندروانه و بلند پروازانۀ امان¬الله خان تشویش می¬نمود. میرقاسم خان دوست دیرینش او را تسلی می¬داد؛ ولی او می¬گفت: «جایی كه بر فكر و اندیشۀ سالم هیجانات و احساسات غلبه كند، عواقب هولناكی در انتظار خواهد بود.»
    پروفیسورغلام محمد میمنه¬گی از وضع جاری مخصوصاً پس از سفر امان¬الله خان به اروپا سخت انتقاد می¬كرد. وقتیكه امان¬الله خان «حزب استقلال و تجدد» را بنیاد گذاشت و مرامنامۀ آن به روز (20 سنبله ـ 1307هجری) نشر گردید، پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی به حضور پادشاه رفته، در پیشگاه همه حاضران به او گفته بود:
    «این كار (اعلان حزب) در همان وقت اول سلطنت باید می¬شد، فعلاً كاریست كه هیچ نتیجه نخواهد داشت.»
    امان¬الله خان كه در همان روزها خیلی زودرنج و عصبی شده بود، پروفیسور را تهدید كرده، گفته بود: «غلام محمد خان، فكر نمی¬كردم كه تو چنین ترسو خواهی بود.»
    چون غلام محمد خان نیز طاقت برداشت تهدید و توهین را نداشت، رویاروی امان¬الله خان را مخاطب ساخته، گفت: «اعلیحضرتا! من نه محمد یعقوب خان وزیر دربار، نه عبدالعزیزخان وزیر داخله و نه والی محمودخان می¬باشم كه از اعمال خود بترسم. صادقانه به شما می¬گویم كه كارد به استخوان رسیده، مهربانی كنید و مرا اعدام نمایید.»
    می¬گویند كه در این موقع میرقاسم خان و عبدالرحمن خان لودین وساطت كردند و اعلیحضرت امان الله خان گفت: «این پروفیسور دیوانه را از من دور كنید.»
    وقتی كه غلام محمدخان از اتاق می¬برآمد، به صدای بلند گفت: «اعلیحضرتا! فیصله های دو هفته پیش لویه جرگۀ شما زولانه¬یی خواهد بود كه دست و پای همه را بسته خواهد كرد.»
    به قول محمد كریم نزیهی- داماد پروفیسور-: «... كه همان طور هم شد، سه ماه پوره نشده بود كه در (18) فقره توبه نامۀ دربار به نشر سپرده شد و به دامن كشور آتش زد.»
    روزی كه اعلیحضرت امان¬الله خان در كابل از سلطنت استعفا كرد و سلطنت به عنایت¬الله خان برادرش انتقال یافت، غلام محمد میمنه¬گی دیوانه¬وار وارد خانه شده، در حالیكه دیوارهای اتاق خود را به مشت می¬زد، می¬گفت: «ترسو، وطن را در آتش گذاشتید و خود را از میدان كشیدید.» (10)
    مرحوم غبار آنگاه كه حكومت حبیب¬الله كلكانی سقوط نموده، حكومت نادرخان رویكار می¬آید، در مورد شك و تردیدها و نگرانی های روشنفكران و حلقات سیاسی از آینده، چنین می¬نویسد: «... سایر حلقه های سیاسی كابل نیز مانند جمعیت «جوانان افغان» نظر نیكی به دولت جدید نداشتند. پروفیسور غلام محمدخان میمنه¬گی، مقارن شكست نادرخان در جنگ «شاهمزار» از قوای سقاوی به دیدن محمدولیخان وكیل كه در انزوا میزیست، رفت و از شكست نادرخان حرف زد. محمدولیخان چنین جواب داد: «نادرخان حتماً كابل را میگیرد و پادشاه میشود. آن وقت است كه مردم خواهند دید كه افغانستان، هندوستانی بازار شده است.» (11)
    پروفیسور به بسیاری از كشورهای اروپایی و آسیایی سفر نمود؛ ولی با وجود تقاضاهای مكررش از مقامات، اجازۀ بازگشت یا کم از کم بازدید و تجدید دیدار از زادگاهش را گرفته نتوانست.

  • بخش دوم

    محمد حلیم یارقین
    پروفیسور غلام محمد میمنه گی
    هنرمندی سترگ از تبار مشروطه خواهان

    پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی از رهبران و شخصیت های سترگ جنبش مشروطه خواهی و از ستاره¬گان قدر اول آسمان هنر میهن عزیز ما افغانستان است. او از شخصیتهای درخشان چند بُعدی هنری، سیاسی، ادبی و اجتماعی تاریخ معاصر کشورما به شمار مآید.
    در سال (1301ق.) زمان امارت امیر عبدالرحمن از شهر میمنه قافله یک خانواده تبعیدی از جلو چشمان حیرت زده و متوحش مردم شهر، به فرمان آن امیر مستبد به سوی کابل راه افتاد. بزرگ این خانواده به نام عبدالباقی مینگباشی، که از بزرگان بانفوذ میمنه به شمار میرفت، به اتهام دست داشتن به اغتشاش مغضوب امیر قرار گرفته، محکوم به ترک دیار و کاشانه آبایی خود شده بود.
    در این قافله کودک خوردسالی نیز به اجبار محکوم به انجام این سفر در همراهی با خانواده اش بود. این کودک تبعیدی خردسال غلام محمد نام داشت. قافله تحت مراقبت شدید سپاهیان، با رنجها و اضطرابهای فراوان به کابل رسید و در محله باغ نواب جا به جا و نظربند شد. دیری نگذشت که عبدالباقی مینگباشی نظر به همان اتهام با شماری از نزدیکانش، به فرمان امیر مستبد به دست دژخیمانش کشته شد.

    غلام محمد خوردسال (متولد 1252ش.) همراه با مادرش "آیلر خانم" و سایر اعضای خانواده تمام دشواریها و حقارتهای تبعید و تلخیهای قتل پدر را گواه بود و با تمام وجود حس کرد. درست از همین زمان در وجود و افکارش کینه و ضدیت با استبداد، بیعدالتی و ستم آغاز به شکلگیری نمود.
    غلام محمد میمنه¬گی از همان آوان كودكی و نوجوانی صاحب استعداد هنری در رسامی بود. چنان که او به خاطر گرفتن اجازۀ رفتن به زادگاهش عریضه یی را به امیر عبدالرحمن نوشته، با آن رسم گنجشکی را نیز ضمیمه ساخت. امیر با دیدن آن رسم، از استعداد غلام محمد نوجوان حیرت¬زده شد و امر کرد تا در کوتی باغچۀ ارگ به نقاشی بپردازد و نیز نزد "جان گری"- كارمند سفارت انگلیس در كابل و طبیب خاصش شاگرد شود.
    بدین گونه، او مدتی تحت نظر داكتر «جان گری»- به عنوان نخستین استادش در فن نقاشی- به آموزش شیوه ها و رموز هنر رسامی و نقاشی با رنگهای آبی و روغنی پرداخت. او هنوز شانزده سالش بود كه در گسترۀ نقاشی شهرت به دست آورد. غلام محمد میمنه¬گی در سال (1270 خورشیدی) مدتی را در مكاتب حبیبیه و حربیۀ وقت به تدریس هنر رسامی مشغول بود.
    زمانی که غلام محمدخان به عنوان رسام ماهر شناخته شد و دارای اندیشه های ترقی پسندی و آزادیخواهی نیرومندی بود، به زودی به شخصیت فعال سیاسی و اجتماعی مبدل گردید. به ویژه او هنگامی که در مکاتب حبیبیه و حربیه وقت به عنوان آموزگار مضمون رسم مشغول کار شد، با معلمین هندی و بعد با روشنفکران پیشگام مشروطه خواه آشنا گردید. بدین ترتیب، او راه نجات مردم و کشور را از استبداد و عقب مانده¬گی دریافت.
    به این گونه، غلام محمدخان با شور و جدیت تمام وارد تشکیلات مخفی مشروطه خواهان به نام "جمعیت سری" شد. دیری نگذشت، او بنابر داشتن افکار تند ترقی پسندی، آزادیخواهی و ضد استبدادی خود از شمار ارکان هیئت رهبری آن جمعیت قرار گرفت.
    بُعد سیاسی غلام محمد میمنه¬گی در رابطه به آزادیخواهی و جنبش مشروطه خواهی اول كشورما به عنوان یکی از رُخهای درخشان و تاریخی شخصیت او، از اهمیت ویژه¬یی برخوردار است. پوهاند عبدالحی حبیبی در اثرش به نام «جنبش مشروطیت در افغانستان» در بارۀ غلام محمد میمنه¬گی چنین می¬نویسد:
    «او از خانوادۀ مشهور و متنفذ اوزبیك میمنه و یكی از اركان مشروطیت روشنفكران وقت بود كه هنرمندی و اندیشه وری و ترقیخواهی در مزاج او بهم آمیخته بود.» (1)

    باری، رهبران گروه مشروطه خواهان عریضه¬یی ترتیب داده، از امیر حبیب¬الله خان خواستار بعضی اصلاحات و نشر تمدن و فرهنگ جدید شده بودند. در جلسۀ رهبران مشروطه خواهان مسألۀ بردن عریضه به جلال آباد مطرح شد، این مسأله همانند "آویختن زنگ به گردن پشک" کاری پرمخاطره و حساس بود. در جلسه رهبری "جمعیت"، غلام محمدخان با جسارت تمام آماده¬گی نشان داد تا عریضه را به نزد امیر به جلال آباد ببرد. واقعه را مرحوم حبیبی در کتاب قبل الذکرش چنین می نویسد:
    «... وی (غلام محمد میمنه¬گی ـ یارقین) عریضۀ مشروطه خواهان را به جلال آباد پیش امیر برد؛ ولی در آنجا با دیگر مشروطه خواهان محبوس و در غل و زنجیر به كابل آورده شد و در كوتوالی محبوس گردید و هر روز با یك سپاهی محافظ، به ارگ برای نقاشی برده میشد.» (2)
    در زمستان (1909م.) هنگامی كه امیر حبیب¬الله خان در باغهای جلال آباد مشغول تفرج بود، دو نفر از اعضای حزب (استاد محمد عظیم خان كارگر فنی فابریكۀ حربی و ملا منهاج¬الدین خان جلال آبادی معلم شهزاده محمد كبیرخان) فهرستی از تمام اعضای حزب- تا جایی كه می¬شناختند- را تهیه كردند و ملا طور چاپار این فهرست را با راپوری به نزد امیر در جلال آباد تقدیم كرد و گفت: هدف اصلی «حزب سری ملی» كشتن امیر و تأسیس دولت مشروطه است... همین فهرست است كه قسمت بزرگ و عمدۀ اعضای حزب مشروطه خواهان اول را در دسترس تاریخ افغانستان می¬گذارد. در این لست در جملۀ اعضای «جمعیت سرّی ملی» مشروطه خواهان نام غلام محمد میمنه¬گی نیز وجود داشت كه با عده¬یی از رهبران آن جمعیت زندانی شد. (3)
    مرحوم غبار می¬نویسد كه بعداً عده¬یی از محبوسین مشروطه خواه از جمله غلام محمد خان رسام كه هنرش مورد احتیاج دربار بود، از حبس رها می¬شوند.(4)
    چنین به نظر می رسد که مرحوم غبار در مورد زمان رهایی پروفیسور اشتباه کرده باشد؛ زیرا نگارندۀ این سطور در سال 1366ش.، صحبتی در مورد پروفیسور با خانم «زرین تاج» دختر دوم پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی و همسر مرحوم استاد نزیهی داشتم و موصوف با اطمینان به من گفت که پدرش پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی تا رسیدن امیر امان الله خان به سلطنت، مدت نزدیک به 13 سال در زندان باقی مانده بوده است. (5)
    به راستی هم، امان الله خان پس از رسیدن به قدرت، زندانیان سیاسی دوران پدرش و از جمله غلام محمد میمنه¬گی را نیز از حبس رها ساخت. كاندید اكادمیسین محمد ابراهیم عطایی از قول میرقاسم خان كه با غلام محمدخان میمنه¬گی دوستی دیرینه داشت، می نویسد:
    «اعلیحضرت امان¬الله خان به من (میرقاسم خان) گفت: برو به زندان، غلام محمد خان را پیش از اینكه به خانه برود، نزد من بیاورش. من رفتم و او را به حضور اعلیحضرت حاضر كردم. امان¬الله خان با او مصافحه نمود و در آغوش كشید و گفت: تو نباید به چنین چهره به خانه بروی، برو حمام كن و لباس درست بپوش و در گادی من به خانه برو! غلام محمد خان چنین كرد.» (6)
    غلام محمد میمنه¬گی به سال 1299 غرض تحصیلات عالی به كشور آلمان فرستاده شد. او در مدت دو سال تحصیل در اكادمی صنایع نفیسۀ برلین آلمان بنابر داشتن استعداد فوق-العاده و عالی تمام رموز و شیوه های ظریف هنر رسامی، نقاشی، گرافیك وغیره را آموخت و چنان استعداد از خود تبارز داد كه در میان (400) تن از محصلان كشورهای مختلف مقام اول را حایز گردید. به غلام محمد میمنه¬گی جایزۀ كاپ لاجورد، یك نشان مطلا و عنوان علمی برجستۀ «پروفیسوری» از سوی استادان آلمانی اعطا گردید و او با آن عنوان بزرگ و افتخارآمیز، دانش و هنر سرشار و با شور و شوق فراوان كار و خدمت به مردم و میهن عزیز، به سال (1301هجری) به وطن بازگشت و درست از همین لحظه به بعد به «پروفیسور» شهرت یافت.
    جریدۀ «امان افغان» راجع به این موفقیت پروفیسور با ترجمۀ خبری از جریدۀ آلمانی «سوسیال غرته فورودت» در بارۀ موصوف چنین نوشته بود:
    «... امان افغان این وطنخواه باهمت و صاحب حمیت را كه نام افغان و افغانان را روشن ساخت و در ممالك خارجه به سایۀ كوشش و جدیت خویش اسباب افتخار وطن و باعث روسفیدی اهالی آن گردید، به این موفقیت عالی و نایل گشتن به خطاب پروفیسری كه در تاریخ وطن به یادگار خواهد ماند، تبریك و تهانی میگوید ...» (7)
    مرحوم حبیبی مینویسد:
    «... و چون به كابل آمد، از او پذیرایی شایانی شد و مكتب صنایع نفیسه را تأسیس كرد. شاگردان هنرمند را پروراند و در رشتۀ هنری خود دارای مقام ارجمند استادی و آموزگاری بود.
    پروفیسور در حلقه های جوانان آزادیخواه و ترقی طلب تا ایام آخرین حیات، به حیث شخصیت ممتاز و مهربان و پرورنده باقی ماند....» (8)
    پروفیسور در گستره نقاشی به سبکهای میناتوری، ریالیزم و کلاسیک کار کرده است. او به ویژه پس از سفر تحصیلی به اروپا به سبکهای غربی بیشتر نقاشی میکرده است. ولی به قول بسیاری از هنرشناسان و پژوهشگران کشور، او یک نقاش زبردست سبک کلاسیک بود. (9)
    کارهای پروفیسور در نقاشی به گونه روغنی، آبی، قلمی، نوک آهنی
    پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی پس از بازگشت از سفر، با مشاهدۀ وضع نا به¬هنجار سیاسی و اجتماعی موجود در كابل و به ویژه موجودیت تفرقه میان آزادیخواهان و افراد وطندوست سخت متأثر گردید. او، به ویژه از حركتهای تندروانه و بلند پروازانۀ امان¬الله خان تشویش می¬نمود. میرقاسم خان دوست دیرینش او را تسلی می¬داد؛ ولی او می¬گفت: «جایی كه بر فكر و اندیشۀ سالم هیجانات و احساسات غلبه كند، عواقب هولناكی در انتظار خواهد بود.»
    پروفیسورغلام محمد میمنه¬گی از وضع جاری مخصوصاً پس از سفر امان¬الله خان به اروپا سخت انتقاد می¬كرد. وقتیكه امان¬الله خان «حزب استقلال و تجدد» را بنیاد گذاشت و مرامنامۀ آن به روز (20 سنبله ـ 1307هجری) نشر گردید، پروفیسور غلام محمد میمنه¬گی به حضور پادشاه رفته، در پیشگاه همه حاضران به او گفته بود:
    «این كار (اعلان حزب) در همان وقت اول سلطنت باید می¬شد، فعلاً كاریست كه هیچ نتیجه نخواهد داشت.»
    امان¬الله خان كه در همان روزها خیلی زودرنج و عصبی شده بود، پروفیسور را تهدید كرده، گفته بود: «غلام محمد خان، فكر نمی¬كردم كه تو چنین ترسو خواهی بود.»
    چون غلام محمد خان نیز طاقت برداشت تهدید و توهین را نداشت، رویاروی امان¬الله خان را مخاطب ساخته، گفت: «اعلیحضرتا! من نه محمد یعقوب خان وزیر دربار، نه عبدالعزیزخان وزیر داخله و نه والی محمودخان می¬باشم كه از اعمال خود بترسم. صادقانه به شما می¬گویم كه كارد به استخوان رسیده، مهربانی كنید و مرا اعدام نمایید.»
    می¬گویند كه در این موقع میرقاسم خان و عبدالرحمن خان لودین وساطت كردند و اعلیحضرت امان الله خان گفت: «این پروفیسور دیوانه را از من دور كنید.»
    وقتی كه غلام محمدخان از اتاق می¬برآمد، به صدای بلند گفت: «اعلیحضرتا! فیصله های دو هفته پیش لویه جرگۀ شما زولانه¬یی خواهد بود كه دست و پای همه را بسته خواهد كرد.»
    به قول محمد كریم نزیهی- داماد پروفیسور-: «... كه همان طور هم شد، سه ماه پوره نشده بود كه در (18) فقره توبه نامۀ دربار به نشر سپرده شد و به دامن كشور آتش زد.»
    روزی كه اعلیحضرت امان¬الله خان در كابل از سلطنت استعفا كرد و سلطنت به عنایت¬الله خان برادرش انتقال یافت، غلام محمد میمنه¬گی دیوانه¬وار وارد خانه شده، در حالیكه دیوارهای اتاق خود را به مشت می¬زد، می¬گفت: «ترسو، وطن را در آتش گذاشتید و خود را از میدان كشیدید.» (10)
    مرحوم غبار آنگاه كه حكومت حبیب¬الله كلكانی سقوط نموده، حكومت نادرخان رویكار می¬آید، در مورد شك و تردیدها و نگرانی های روشنفكران و حلقات سیاسی از آینده، چنین می¬نویسد: «... سایر حلقه های سیاسی كابل نیز مانند جمعیت «جوانان افغان» نظر نیكی به دولت جدید نداشتند. پروفیسور غلام محمدخان میمنه¬گی، مقارن شكست نادرخان در جنگ «شاهمزار» از قوای سقاوی به دیدن محمدولیخان وكیل كه در انزوا میزیست، رفت و از شكست نادرخان حرف زد. محمدولیخان چنین جواب داد: «نادرخان حتماً كابل را میگیرد و پادشاه میشود. آن وقت است كه مردم خواهند دید كه افغانستان، هندوستانی بازار شده است.» (11)
    پروفیسور به بسیاری از كشورهای اروپایی و آسیایی سفر نمود؛ ولی با وجود تقاضاهای مكررش از مقامات، اجازۀ بازگشت یا کم از کم بازدید و تجدید دیدار از زادگاهش را گرفته نتوانست.

  • باقی سمندر
    ۲۹ رمضان سال ۱۳۹۰ خورشیدی
    ۲۹ اګست سال ۲۰۱۱ خورشیدی

    سلام به خوانندګان عزیز کابل پرس?
    استادم ګفته بود
    بدزد در مکه اګر یابی
    دیوان ظهیر فاریابی
    دیوان ظهیر فاریابی را نیافتم اما متن زیرین را یافتم و به سرعت از یک جایی دزدیدم – اعتراف مینمایم که دزدیدم و پیش از آنکه با پشتاره ګیر بیافتم - منتشرش میسازم وسند دزدی را به همه نشان میدهم تا روان محمد ګل خان مومند- هیتلر- موسیلینی- فرانکو- پينوچه ها در این شب عید نارام تر ګردد !
    هرچه بادا باد

    امیدوارم که روان محمد ګل مومند ها و یاران باوفایشان در شب عید سعید فطر نا آرام تر و روان ظهیر فاریابی آرام تر باشد ! .

    ظهیرالدین فاریابی، ابوالفضل طاهربن محمد ظهیر فاریابی متولد فاریاب بلخ، شاعری توانا بود و در دوران ملوک آل باوند ومحمدبن ایلدگز و قزل‌ارسلان می‌زیست و دارای قصیده‌های شیوا است. وی در سال (۵۹۸ هجری قمری) در تبریز درگذشت .

    تاثیر ظهیر فاریابی بالای حافظ
    ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد از بزرگترین قصیده سرایان ادب دری است و از سوی سخن‌شناسان و تذکره‌نویسان همطراز انوری شمرده شده است. با این تفاوت که شعر او و شیوه‌اش شیرین و سبکش استوار است،
    وقتی دیوان خواجه را ورق میزنیم در می یابیم که حافظ بر ظهیر نظر دارد و در برخی جا ها متاثر ار ظهیر است. میخواهیم این تاثیر پذیری را شعر حافظ به گونه عمیق تر به بررسی بگیریم
    باری علامه قزونی در مقدمه معروف خود بر دیوان حافظ می‌نویسد:
    «خواجه گویا در قصاید خود غالباً شیوه ظهیر فاریابی را پیروی می‌کرده و معتقد سبک و اسلوب او بوده، چنانکه قصیده او به مطلع:
    شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان از پرتو سعادت شاه جهان ستان
    ظاهراً به استقبال این قصیده ظهیر است:
    گیتی ز فرّ دولت فرمانده جهان ماند به عرصه ارم و روضه جنان
    و قصیده دیگر او به مطلع:
    و قصیده دیگر او به مطلع:
    ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
    هزار نکته در این کار هست تا دانی
    به نحو وضوح به استقبال این قصیده ظهیر است:
    در این هوس که من افتاده‌ام به نادانی
    مرا به جان خطرست از غم تو تا دانی
    قصیده او به مطلع:

    سپیده‌‌دم که صبا بوی لطف جان‌ گیرد
    چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد
    گویا از حیث سبک و اسلوب و نیز وزن به استقبال این قصیده ظهیر باشد:
    سپیده‌دم که صبا مژده بهار دهد دم هوا مدد نافه نثار دهد
    گو اینکه به همان ردیف و قافیه نیست.» (مقدمه قزوینی، ص قیه- قیو).
    تضمین:
    حافظ دو مصراع از ظهیر را عینا تضمین کرده است:
    ظهیر گوید:
    مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
    و گرنه بی‌تو نه عینم بماند نه اثرم
    حافظ گوید:
    مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
    وگرنه هر دمم از هجر تست بیم هلاک
    2) ظهیر گوید:
    با کس غم دل مگوی زیرا که نماند
    یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
    حافظ گوید:
    غم در دل تنگ من از آنست که نیست
    یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

    نگاهي به اوضاع سياسي ـ اجتماعي عهد ظهير فاريابي
    سالهايي که ظهير فاريابي ميزيست، دوره پراضطراري است که از برافتادن و اسير شدن بزرگترين پادشاه سلجوقي ـ سلطان سنجر در بلخ وآغاز سورش هاي غزان و ضعف دولت غزنوي آغاز ميشود و با تسلط غزان برمنطقه وسيعي از امپراتوري سلجوقي، نشست و پراگندگي امور مملکت و پارچه پارچه شدن اين امپراتوري همراه است. در اواخر دورة سلجوقي، دولت آنها به چندين پادشاهي مستقل و نيمه مستقل پارچه شده بود؛ چنانکه در خراسان بعد از وفات سلطان سنجر سلجوقي، خواهر زادة او ـ سلطان محمود سلجوقي به قدرت رسيد، ولي قدرت اساسي بدست او نبود ، بلکه بدست مؤيدالدين آي آبه يکي از سرداران نيرومند سلجوقيان وبعداً بدست آيتاخ نامي بود. مؤيدالدين آي آب که سلطان سنجر را از اسارت غزان خلاص کرده بود و بدين وسيله بعد از آزادي او قدرت بي نظيري يافته بود، بعد از وفات او در نيشاپور دستگاهي براي خود فراهم آورد. او در سال 557 هجري سلطان محمود سلجوقي را اسير و کور کرد وبه زندان افگند وخود را پادشاه اعلان نمود و با خوارزمشاه که نو به قدرت رسيده بود، جنگيد و آخرالامر به اطاعت او درآمد. بعد ا زآي آبه فرزندانش: طغانشاه و سنجر تکش خوارزمشاه در سال 595 هجري از بين رفتند.در کرمان و نواحي اطراف آن، بعد از وفات سلطان سنجر، سلسله قاورد، قدرت را بدست گرفتند. اينها از فرزندان قاورد بن اسرائيل سلجوقي بودند ودوازه نفر از شاهزدگان در اين ناحيه طور مستقل سلطنت کرده اند. در شام و نواحي سوريه، فلسطين و لبنان و اردن اعقاب تاج الدوله تتش بن آلپ ارسلان بقدرت رسيد، ساحه وسيعي را بدست داشتند. اما در عراق، آذربايجان ونواحي قفقاز اعقاب محمد بن ملکشاه سلجوقي به حکومت رسيد و به سلاجقه عراق شهرت يافتند که از سال 511 تا 590 هجري در ناحيه بزرگي سلطنت کردند. در سلاجقه عراق براثر آنکه غالباً در کودکي به سلطنت رسيده و در عنفوان جواني پدرود حيات گفته اند، اسير دست امرا و ججاب اتابکان خود بوده اند؛ خاصه که غالب اين تابکان منصب خود را به ارث ميبردند و سلطنت خاصي در سلطنت حمايت شده گان خود که سلطنت حقيقي همان بوده ، تشکيل ميدادند، چنانکه از سال 531هجري به بعد شمس الدين وفرزندان او عراق آذر بايجان را به اسم اتابکي سلاطين سلجوقي عراق در دست گرفته و بعد از انقراض سلسله سلجوقي هم باقي ماندند.
    بعد از آنکه خوارزمشاهيان قدرتي کسب کردند، طمع در ولايات ايران بستند و به تدريج بر خراسان و کرمان استيلا يافتند وچون نوبت به عراق رسيد، با طغرل بن ارسلان که تازه سلطنت از دست رفته را بازگرفته بود، جنگيدند و در سال 589 يا 590 هجري ابوبکر قتلغ اينانچ پسر محمد جهان پهلوان که با خوارزمشاه همدست شده بود، آن پادشاه ار نزديک «ري» به قتل آورد و بدين ترتيب دستگاه سلاجقه عراق به چيده شد.»[1]
    غير از اينها سلسله اي از سلجوقيها در آسياي صغير(ترکية کنوني) برسر قدرت بودند که نظر به سلاجقه هاي ديگر سلجوقي زياد تر دوام کردند و عاقبت بدست عثماني ها از بين رفتند.
    در اواخر دورة سلجوقيان، غير از سلاطين و سلسله هاي ياد شده، کسان ديگري بدست «اتابکان» قدرت داشتند، «اتابيک» لقبي بود که از اوايل دورة سلجوقي به کساني که مأمور تربيت و مراقبت وتمثيت امور شاهزادگان بودند، داده ميشد و اين اتکابکان حمايت آن کودکان را از هر حيث برعهده ميگرفتند وهمين امر به تدريج موجب دخالت آنان در امور ميشد، چنانکه «گمشتگين جاندار» که چندي اتابکي بر کيارق را در زمان ملکشاه کرده بود، بعد از فرار برکيارق از اصفهان از دست امير کر بوغاو فرستاده ترکان خاتون حمايت برکيارق را برعهده گرفت و او را که به اصفهان گريخته بود، در ساوه پذيرفت و به «ري» برد و بر تخت سلطنت نشاند.
    اندک اندک عده اي از امارت جويان اين امر را وسيله ارتقا به مقامات عاليه قرار دادند و هريک به بهانه حمايت از يک شاهزاده سلجوقي بساط امارت گستردند.
    اغتشاشاتت ممالک سلجوقي بعد از عهد ملکشاه بدسته اي از اتابکان وامراي سلجوقي فرصت داد که هريک در قسمتي از ممالک پهناور ترکمانان سلجوقي علم قدرت برافرازند و دستگاهي براي خود ترتيب دهند، چنانکه ظهيرالدين طغتگين اتابک دقاق پسر تتش بن آلپ ارسلان بعد از مرگ دقاق مملکت او را تصرف کرد وسلسله اتابکان دمشق يا بعدي را که 497 الي 549 هجري سلطنت کردن، تشکيل داد وعمادالدين زنگي بن آق سنقر از غلامان ملکشاه از سال 521 که به حکومت عراق و بغداد منصوب و موصل و سنجار و الجزيره و حران، حلب و بلادشام را متصرف شده بود، تشکيل سلسله اتابکان زنگي الجزيره و شام را داد.[2]
    از جمله سلسه هاي مهم اتابکان که در تاريخ ايران، خراسان و عراق شهرت بيشتر دارند و در ادبيات فارسي به سبب داشتن مداحان بسيار و پاره اي از خدماتي که انجام دادند به اتابکان آذربايجان، اتابکان سلغري فارس، اتابکان يزد و اتابکان لرستان مشهور اند. ا زميان دين اتابکان، شمس الدين ايلدگز، محمدجهان پهلوان، قزل ارسلان، نصره الدين ابوبکر، ابوطاهر بن محمد، نصره الدين هزاراسب، سعد بن زنگي از ديگران معروف تر اند.
    اگرچه اين دوره، از لحاظ تشتت و پراگنده گي، نبودن پادشاهي بزرگ و قدرتمند وعدم مرکزيت قوي ، نزاع و جنگ داخلي بين شاهزادگان دوره جواني براي انکشاف دانش، هنر و ادبيات نمود. پادشاه و امراي اين عهد از نگاه اقتصادي و امکانات نيز به سلاطين پيشتر(مثل سلطان محمود، سلطان مسعود و سلطان سنجر وملکشاه ...) قابل مقايسه نستند. از جمله اين سلاله ها، سلاجقه عراق و آذربايجان به پرورش شعرا و تربيت آنان شهرت دارندو شاعران و نويسنده گان بزرگي در خدمت آن سلسله بسر برده و آثار خوبي بنام ايشان باقي گذاشته اند. مانند: ظهير فاريابي، اميرعمادي، مجيرالدين بيلقاني، اثيرالدين اخيستکي، ابوالمعاني رازي، قوامي رازي، سيداشرف، احمدبن منوچهر شصت کله وغيره... به هرحال اين پادشاهان و اتابکان آنها با وجود تشتت اوضاع و احوال و نداشتن امکانات زياد، براي تبليغ قدرت شان و رقابت و سيالداري بين خود به ادبيات و دانش به ويژه به شعر مدحي، علاقه وافري داشتند. يان ريپکا مينويسد: « دربار هاي کوچک اميران که به علت رقابت هاي متقابل به ناچار علاقمند تبليغات بوده اند، نشانه نظر مساعد نسبت به شاعران است، خود کامگي ، فقدان کارهاي برجسته، دسيسه هاي درباري و ثروتي که به زور از سوده هاي وسيع گرفته ميشد از يک سو و کاسه ليسي هاي مداهنه هاي ناگفتني، از سوي ديگر، عواملي بود که زمينه مساعدي بريا نشوونماي قصايد ستايش آميز مهيا ميساخت.» [3]
    بنابر همين علاقه بود که شعراي بزرگي چون ظهير فاريابي، انوري و خاقاني در اين دوره به ظهور رسيدند و قصايد زيادي را در مدح و توصيف پادشاهان و امرا سرودند و ادبيات فارسي را به تحول و انکشاف رهنمون شدند.

  • بخش دوم

    ادبيات فارسي در قرن ششم هجري.
    دوره دوم فرمانروايي سلجوقيان (قرن ششم) و عصر ملوک الطوايفي پس از آن از نظر فرهنگي و ادبي و علمي بايد دوره اي دانست که در نتيجه تشتت و پراگندگي و ملوک الطوايفي، ضعف دولت مرکزي، رواج فساد انديشه و اخلاق و گسترش دنياگريزي، رويگرداني از واقعيت هاي معقول و ملموس حيات، تعصب و خشک مغزي و ... يکي پي ديگر آشکار ميشود. هرچند که هنوز نتايج فرهنگ و تمدن دوره هاي ايشين نيز به موازات آن از طريق کتابها و شاخص هاي فکري عصر، مثل متفکران و فلاسفه و دانشوران ديگر خود را نشان ميدهد و ما را بدان ميدارد که به رغم همه کاستي ها و ناراستيها که در تاريخ و فرهنگ اين عصر ديده ميشود، هنوز آنرا دوره اي شگفته و بارورو پر از اثر معرفي کنيم.
    در اين عصر زبان فارسي که حرکت خود را از دوره هاي پيشين به سوي ولايات کنوني، آغاز کرده بود، کاملاً گسترش يافته و نه تنها در غرب و شمال غرب ممالک اسلامي يعني آسياي صغير (ترکيه کنوني) و آذربايجان هم بکلي استقرار پيدا ميکند. بنابراين، هرچند از رونق بازار شعر و ادب در شهر هاي خراسان و ماوراءالنهر(نسبت به دوره هاي قبلي) کاسته شده بود، اما به جاي آنها مراکز پر آوازه ديگري مثل اصفهان، ري و تبريز اهميت پيدا ميکرد. البته همزمان با آنها هنوز نيشاپور و توس و مرو هم پر رونق بود و توجه دانشوران و فرهنگيان همه ولايات را به خود معطوف ميداشت.
    شعر فارسي در نيمه دوم قرن پنجم و قرن ششم هجري تا آغاز قرن هفتم از همه حيث در مراحل کمال و مقرون به تنوع وتحول بوده است. نخستين امري که در شعر فارسي در اين دوره در سر تکاملي خاص قرار گرفته بود. در اوايل اين دوره يعني نيمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم، هنوز شعرفارسي تحت تأثير سبک دوره اول غزنوي قرار داشت و حتي شاعران از قبيل : ناصرخسرو قطران تبريزي ولامعي ميکوشيدند که سبک دوره ساماني را دو باره احيا کنند. در اوايل قرن ششم هنوز تتبع ديوان هاي شاعران سلف متداول بود. ليکن اين امر از آوردن سبک هاي جديد پيشگيري نميکرد، مثلاً سنايي و امير معزي که ديوان هاي عنصري و فرخي را تتبع ميکردند. هريک شويه هاي خاص دارند که با شيوة قدما تفاوت بارز دارد بناءً نميتوان تحول زبان فارسي را در اين دوره که طبعاً به تغيير سبک شعر و نثر شده بود، ناديده گرفت. به اين تفسير و تحول سبک خود، شاعران آن دوره نيز ملتفت بودند، چنانکه خاقاني گويد:
    مرا شيوة خاص تازه است و داشت همان شيوه باستان عنصري
    و نظامي گفته است:
    عاريت کس نپذيرفته ام آنچه دلم گفت بگو، گفته ام
    مضمون هاي عمده شعر، هنوز البته مدح است و وصف، و به مقدار بيشتري نسبت به دوره هاي پيشين غزل هم پديد آمده است. در کنار اين مضمون هاي اصلي، شکايت از روزگار، بد زباني، هجاگويي، که بيشتر از سرخوردگي و ناکاميابي هاي فردي و اجتماعي است و رويگرداني از دنيا ـ به جاي داشتن فلسفه و جهان بيني مستقل ـ و مثلاًٌ پاره اي از زورگويي هاي بي پشتوانه و فاقد اعتبار عملي وعلمي هم، نظر منتقد شعر اين عصر را به خود جلب ميکند.
    قالب هاي شعري هم، هنوز عمدتاً قصيده است وغزل ـ که آرام آرام مقدار غزل ها فزوني ميگيردـ وبعد هم قطعه ، رباعي مسمط و ترکيب بند و ترجيع بند. قالب مثنوي البته خود داستان ديگري است که در بين شاعران اين عصر رواج چندان ندارد.
    زبان شعر عمدتاً پخته ونسبت به دوره گذشته نرمتر و آرامتر است. فيصدي لغات عربي نزد برخي از شاعران اين دوره مثل انوري و خاقاني بالا است و در نزد برخي ديگر مثل ظهير فاريابي کمتر، و رويهمرفته ترکيب شعر نسبت به دورة اول غزنوي دشوار تر و در ـــــــــ تر است . در نکته ديگر که در روش جديد مورد توجه است، افراط شعر است در استفاده از افکار علمي و اصطلاحات وقضايا و مطالب علوم مختلف، بي آنکه تصرفات شاعرانه کافي در آنها صورت گيرد. اين امرگاه با استدلالات عقلي، چنانکه در کتب علمي متداول است، منجر شد و شعر را از حالتي که مورد انتظار است، دور کرد و علاوه براين موجبات اشکال اشعار وصعوبت فهم آنها را در بسياري موارد فراهم آورد.
    موضوع ديگر که درشعر نيمه دوم قرن ششم قابل توجه است، علاقه شعرا به ساختن غزل هاي لطيف و زيبا است. غزل از قرن چهارم در شعر فارسي آغاز شده بود. ولي انوري وهم سبکان او سعي وافي درآوردن مضامين دقيق در غزل بکار بردند و چون سبک آنان در سخن ساده وطبيعي بوده است، غزل هاي ايشان لطف بيشتري چه در لفظ وچه در معني پيدا کرد واين مکتب تازه در غزل از شاعراني مانند انوري و سنايي و نظاير آنان شروع و به ظهير فاريابي هفتم شاعران بزرگي درغزل ظهور کنند واين نوع ا زشعر فارسي را به حد اعلاي کمال برسانند.» [4]
    در مجموع ميتوان تفاوت محسوس شعر اين دوره را که به جاهاي متعددي در شمال شرق، مرکز وشمال غرب ايران کنوني و عراق و آذربايجان تعلق دارد، با شعر دوره هاي پيشين که عمدتاً در ماوراءالنهر و خراسان گفته ميشد، چشمگير دانست.

    زندگينامة مختصر ظهيرفاريابي
    ظهير فاريابي يکي از استادان مسلم شعر فارسي درقرن ششم و يکي از کساني است که در تحول شعر فارسي نقش بزرگي ايفا کرده است. نامش به نوشته اکثر تذکره نويستان ظهيرالدين ابوالفضل طاهر بن محمد بوده استکه تقريباً درحدود سال 550 هجري درفارياب تولد يافته است.[5] شواهدي که ازديوان او بدست داريم نيز اين تخمين راتقويت ميبخشد تولد شاعر مقارن بوده است بادوره اي که بعد از وفات سلطان سنجر در ديار خراسان و اطراف آن پديد آمده بود.
    عهد کودکي و جواني ظهيرالدين فاريابي در زادگاهش فارياب و بعد در نيشاپور گذشت و او در اينمدت به کسب علوم واطلاعات مختلف علمي و ادبي اشتغال داشت. او بعد از آنکه در زادگاهش فارياب علوم متداوله را فراگرفت، بخاطر تحصيل بيشتر علوم به نيشاپور که در آن وقت از مراکز علمي ـ فرهنگي محسوب ميشد، رفت و در آنجا به فراگيري علوم و ادب پرداخت شاعر با فضلا و شعراي آنجا آشنا شد و به سرودن پرداخته، در نيشاپور به مدح عضدالدين طغانشاه بن مؤيد آي آبه آغاز کرد و گويا اين نخستين کسي بود که ظهير او را مدح گفته است. شاعر به مدت توقف خود در نيشاپور در يکي از اشعارش اشاره کرده است:
    مرا به مدت شش سال حرص علم وادب به خاکدان نيشاپور کرد زنداني[6]

  • بخش سوم

    مرا به مدت شش سال حرص علم وادب به خاکدان نيشاپور کرد زنداني[6]
    اين بيت از قطعه ايست که به طغانشاه بن مؤيد آي آبه خطاب کرده است وچنانکه خواهيم ديد، ظهير در آخر عهد همين پادشاه يعني سال 582 هجري به اين شهر آمده و در آنجا از حرص اندوختن علم و ادب، سکونت اختيارکرده باشد.
    در همين آوان که ظهير علاوه بر ادب در علوم عقلي نيز بلوغي يافته بود، به تحقيق درمباحث بخوبي پرداخته وبه يک مسأله رايج در آن ايام توجه کرده بود. چنانکه گفته شده است، در آن وقت منجمان پيشبيني کرده بودند که درسال 582 هجري در اثر اجتماع سيارات در برج ميزان، توفان بار درعالم رخ خواهد داد، و زمين را زير وزبر خواهدکرد.چندتن از شاعران ونويسندگان درصحت و بطلان اين پيشبيني سخناني گفته اند و از آنجمله است که ظهير دريک قطعه شعرش مدعي تأليف رساله اي دربطلان حکم توفان شده، ولي چنانکه او در آن ابيات و ابيات ديگر بر مي آيد مي آيد، با نوشتن و تقديم اين رساله مطلقاً مورد لطف پادشاه قرار نگرفته است. اين رساله را ظهير ظاهراً در عهد طغانشاه مويد تأليف کرده، ليکن پادشاه اگرچه پيشبيني کننده کسوف را تشريف داده بود، به ظهير فاريابي توجهي نکرد و او را محروم داشت.در اين دو قطعه يک بيت هست که معلوم ميدارد، ممدوح او هنوز منتظر بود تا خسوف (يعني 29 جمادي الآخرسال 582 هجري) فرا رسد و از دو بيت ديگر، در قطعه دوم معلوم ميشود که اولاً شاعر آن قطعه را سه مانده به وقوع حادثه، يعني در اواخر ربيع الاول ربيبع الثاني سال 582 هجري گفته و ثانياً تا آن موقع نه ماه بود که رساله خود را نوشته وبه شاه تقديم داشته بود و به اين ترتيب تاريخ تأليف رساله او وسط سال 581 بوده است و ثالثاً مخاطب شاعر دراين دو قطعه بايد طغانشاه بن مؤيد باشد که به نقل ابن اثير پايان سلطنت اش سال 582 هجري بوده است.[7]دو قطعه اي که ظهير گفته اينست.
    ظاهراً بايد در همين ايام ظهير را کارد به استخوان رسيده وعدم توجه طغانشاه بن مؤيد کار او را سخت و وي را تاگزير به مهاجرت از خراسان کرده باشد. چنانکه از پادشاه مثال به اضافه مرکبي براي سفر تقاضا کرده گويا هم در پايان ان پادشاه يعني در همان سال 582 نيشاپور را ترک گفت.
    معلوم ميشود که ازسال 582 هجري به بعد ظهيرفاريابي در عراق بسربرده است. نخست از نيشاپور، بنا آنچه دولتشاه گفته به اصفهان رفت و به خدمت صدرالدين عبدالطيف خجندي قاضي القضات آل خجند که به سال 592 در اصفهان کشته شده است، رسيد. دولتشاه در دنبال سخن خود ميگويد: «... روزي به سلطان خواجه رفت، ديدکه صدر مسکن علما وفضلاست، سلام کردو غريب وار به جايي نشست، التفاتي چندانکه ميخواست، نيافت، تافته شدو بر بديهه اين قطعه را گفت و بدست خواجه داد:
    بزرگـــــــوارا! دنيا ندارد آن عظمت
    که هيچکس را زيبد بدو سرفرازي
    شرف به علم وعمل باشد آن ترا همه نيست
    بدين مدور دوران چرا همي نازي
    زچيست کاهل هنر را نمي کني تميز
    تو نيز هم به هنر از زمانه ممتازي
    بسوي من تو بياري نگه مکن که به علم
    دلم به گيسوي حوران همي کند بازي
    اگرچه تلخ بود يک سخن زمن بشنو
    چنانکه آنرا دستور حال خود سازي
    تو اين پسر که زدنيا کشيده اي بر روي
    بروز عرض مظالم چنان بيندازي
    که ازجواب سلامي که خلق را برق است
    به هيچ مظلمه ديگري نپردازي
    و چندانکه خواجه مراعات ومردمي کردش، در اصفهان اقامت نکرد وبه آذربايجان رفت.[8]
    شايد قسمتي از اين داستان صحت داشته باشد, ليکن مسلماً ظهير مدتي بعد از نخستين ملاقات با صدرخجند در اصفهان باقي نماند, چه چوه در يکي ازقصايدي که در مدح صدرالدين گفته , تصريح کرده است که در سال تمام بخدمت دراصفهان بوده است. در قصايدي که درمدح صدرخجند ساخته, يکبار سخن از يک و نيم سال سکونت درعراق ميکندو معلوم است که در اين مدت مال و ملکي فراهم نياورده بود و از متاع جهان اسپي داشت که شايد همان باشد که از طفانشاه تقاضا کرده بود:
    راست يک سال و نيم شد که مرا در عراق است حکم آبشخور
    تنم از فاقه خشک شد که نشــد لبم از آب اين کريماــــــــن تر
    اسپکي دارم از متــــاع جـــهــان همچو کلکلت روان ولي لاغر
    تاکي از بهـــــر نيم تــــوبره کاه با شم اندر جوال مشتي خر
    تو کـــــــه درحل و عقد مختاري چون روا داريم چنيـــن مضطر
    وباز درقصيده ديگر به دوسال اقامت خود رد آستانه صدرخجند اشاره ميکند و معلوم است که هنوز زندگاني او ساماني نيافته و او گرفتار مشتي دون و ناکس شده و با آنکه يک سال پيش از صدر براي رهايي استمداد کرده بود , کار وي بجايي نرسيده و همچنان گرفتار و مضطر مانده بود:
    با توجه به اين اشارات شاعر به بطلان قول دولتشاه آشکار ميگردد، ولي روشن است که عطاياي صدرالدين نميتوانست شاعر را خرسند کند واز کلام او آشکار است که انديشه عزيمت از اصفهان در او نيرو ميگرفت و سرانجام از آن شهر به قصد آذربايجان و مازندران آهنگ حرکت کرد.
    ظهيرالدين فاريابي از تاريخ خروج خود از اصفهان که بايد در سال 585 هجري صورت گرفته باشد، عده اي از افراد را مدح کرده است که اين افراد وزرا و امرا و رجال نامي بوده اند.
    ميگويند ظهير در پايان حياتش ترک ملازمت سلاطين وامرا گفته ودر گوشه اي به اطاعت و علم و عبادت مشغول گشت و سرانجام در تبريز وفات کرد، و در آنجا در مقبره سرخاب تبريز مدفون شده اس. اما بعضي ها گفته اند که وي در زادگاهش فارياب کرده و دراين جا مدفون شده است. ولي برخي از پژوهنده گان اين مسأله را رد کرده و گفته اند که قبر ظهيرالدين فاريابي در شهر تبريز است واينکه در شهر شيرين تگاب ولايت فارياب قبر شاعر را قلمداد کرده اند، خطا ميباشد، اين زيارتي که اکنون در آنجا موجود است، قبر ظهير نبوده بلکه قدمگاه اوست که بعد ها به خاطرة او ساخته شده است. کاظم اميني در اين مورد مينويسد:
    «با آنکه در کتاب « ارمغان ميمنه» تصريح گرديده که مقبرة ظهيرالدين در شيرين تگاب ميباشد ،ولي اين خطا است اين قدمگاه در سال 1323 به سرمايه شخصي شاد روان نذيرقل خان ميمنه گي و همکاري مردم به ياد بود از مقام والاي ظهيرفاريابي اعمار گرديده، اگرچه اين خطا در نظمي که به مناسبت اعمار اين بنا سروده شده، نير تکرار گرديده است:
    ببين خيري زفيض اين عمارت زرحمت ميدهد ما را بشارت
    ظهيرفاريابي آن بزرگست که خاک تربتش بخشد بصارت
    ظهير فاريابي آن بزرگست که گشت اين گوهر يکدانه غارت
    نذيرقل خان زپول شخصي خود نمودند از نو آباد اين عمارت
    اين قدمگاه در وسط قريه فيض آباد در قسمت شرقي مرکز ولسوالي بين باغستان وعقب بازارجاي کنوني شيرين تگاب قرار دارد.[9]
    ظهيرفاريابي در هنگام حياتش بسيار مشهور شده و ديوانش دست به دست ميگشت، چنانکه او را در بعضي ازمنابع به عنوان «صدرالحکما» ياد کرده و مهارت و استادي او را در علم و ادب ستوده اند. او با عده اي از شاعران قرن ششم از قبيل: جمال الدين اصفهاني، مجيربيلقاني، انوري ابيوردي، خاقاني شرواني ، نظامي گنجوي، اثيراخيسکتي و جز آنان معاصر بوده و چنانکه بارها در اشعارخود اشاره کرده است هيچيک از معاصرينش ار به چيزي نميگرفت و خود را برتر از همه ميدانست.
    بعد از درگذشت ظهيرفاريابي، ناقدان سخن در باره توانايي و مهارت شاعر او چندان مبالغه داشتند که برخي ها او را برانوري ابيوردي نيز برتري مينهادند.اين مسأله بعدها باعث بحث ها و جنجال هايي نيز گشته چنانکه فضلاي کاشان از مجددالدين همگر شاعر قرن هشتم سوال کردند و او جواب آنها را طي قطعه اي پرداخت.
    علت مقايسه ظهيرفاريابي با انوري آنست که او در حقيقت دنباله رو روش انوري وهم کسوتان او را که نسل مقدم و معاصر شاعربوده اند، پيش گرفته و به درجه کمال رسانيده است.سخن او همانند همان دسته از شاعران که انوري مقدم همه است، روان و پر از معاني دقيق است. سخن ظهير در عين آنکه در کمال لطافت و رواني است، استوار و برگزيد. وفصيح و داراي معاني و الفاظ صريح ميباشد. خوانندة ديوان او جز در چند مورد معدود کمتر به موارد پيچيده گي برميخورد وآن موارد هم از حيث عموض و پيچيده گي و ابهام به هيچ روي به شعر شعراي معاصر او در عراق وآذربايجان نميرسد. او مانند برخي از شاعران سبک عراقي به آوردن قافيه ها مشکل و رديف هاي طويل در شعر مبادرت ورزيده است، حتي برخي از رديف هاي دراز و مشکل وي شباهت به رديف هاي شاعران سبک هندي نيز مينمايد به اين رديف طويل توجه کنيد که وي بسيار به استادي آنها را بکار برده است:
    هرنيم شب که چوناله ما ميشود بلند
    تا باشد از حوادث ايام در امان
    دل فگار مرا آسمان چه ميداند
    لبش چو غنچه تصوير خندان است در واقع
    بوي چمن مي آيدم زين تازه ديوان در بغل چندين هزار دست دعا ميشودبلند
    هر جا که هست نام خدا ميشودبلند
    زدست و پا زده در خون کمان چه ميداند
    سخن زان غنچه مرواريد غلطان است درواقع
    من باغبان خوشي و دارم گلستان در بغل
    در همان حال که ظهير التزام رديفهاي دشوار و مشکل ميکند ،سخن او ساده بوده و رديفها مغلوب قدرت او در بيان معني هستندو هيچگاه در برابر ـــــــــــ قريحه ومهارت او ياراي اخلال در معاني ندارند. قدرت او در مدح و توصيف بسيار است و او در اين موارد خلاق معاني گوناگون و قادر برمبالغه هاي شگفت انگيز و ايراد معاني و مضامين بديع است.
    دولتشاه سمرقندي، ظهير را شاگرد رشيدي سمرقندي، سراينده منظومه «مهر و ماه» ميداند و جز اين نامي ديگر از آموزگاران او در دست نيست از شاگردان او نيز ازخواجه جلال درکاني و اشهري نام برده اند.[10]

  • بخش پنج

    ممدوحان ظهيرفاريابي
    ظهيرفاريابي در طي زندگاني خود عده اي از پادشاهان، وزرا و امرا و رجال مشهور را که معاصر او بوده اند، مدح کرده است که اينک به معرفي مختصر آنها ميپردازم:
    1ـ طغان شاه بن مؤيد آي آبه:
    عضدالدين طغان شاه بن مؤيد آي آبه ظاهراً نخستين ممدوحي است که شاعر او را در نيشاپور دريافته و به مدحش پرداخته است. مرکز اين ممدوح که اتابک با قدرتي بوده در نيشاپور بود و با قدرت زياد در خراسان حکومت ميکرد. طوريکه خود ظهير اشاره کرده است، بعد از خارج شدن از زادگاهش فارياب، وي مدت شش سال در نيشاپور زندگي کرده و به فراگرفتن ادب و علوم متداوله در اين شهر مصروف بوده است:
    مرا به مدت شش سال حرص علم و ادب
    خاکدان نيشاپور کرد زنداني
    در اين مدت که ظهير شاعري خود را آغاز کرده بود، به مدح وي ميپردازد، شاعر چندين قصيده و قطعه در مدح وي دارد.
    طوريکه قبلاً گفتييم ظهير فاريابي در دوراني زندگي ميکرد که امپراتوري سلجوقي دچار تشتت و پراگندگي شده، ممالک پهناور سلجوقي را ملوک الطوايفي فراگرفته بود. از طالع او در اين سالها پادشاه بزرگي چون سلطان محمود، ملکشاه، آلپ ارسلان و سلطان سنجر وجود نداشت که شاعران را از هر حيث حمايت وتشويق نمايند. با آنهم شاعر ـ ظهيرالدين فاريابي به خاطر گذراندن معيشت خود به نزد معروفترين و فرهنگ پرورترين حکمران وقت رفته و در دربار آنها ملازمت کرده است.
    نظر به اشاره بيت هايي که قبلاً بطور نمونه آورديم، ظهيربراي اين حکمدار رساله اي را در نجوم مبتني بر رد نظريات انوري وهمدستان او در مسأله خسوف سال 58 تقديم کرده بود. اما اين پادشاه التفاتي به اين کار ظهير نکرده و او را از التفات خود محروم داشته بود. ظاهراً به همين علت از دربار طغانشاه بيرون شده و به عراق ميرود.
    2ـ صدرالدين خجندي:
    ظاهراً اين شخص که قاضي القضات آل خجند در عراق بوده است، دومين ممدوح ظهيراست. ظهير اين صدر نيرومند را نير مدح کرده و چندين قصيده وقطعه در ستايش او پرداخته است.[11] ولي در اواخر ازاين ممدوح نيز بنابر نوشته دولتشاه سمرقندي آن آرزويي که داشت، پيدا نميکند. بناءً قطعه يي را في البديهه نوشته به خواجه ميدهد و با رنجش خاطر از دربار وي روي مي تابد و از اصفهان به قصد آذربايجان بيرون مي آيد.
    3ـ اتابک قزل ارسلان بن اتابک ايلدگز:
    اين اتابک که قدرت زيادي در آذبايجان و نواحي اطراف آن بهم زده بود، از سال 581الي 578 هجري در آذربايجان و عراق کوس سلطنت و استقلال ميکوفت وپيش از آن نيز درعهد اتابکي برادر خود در آذربايجان استقلال داشت. ظهير در مدح او قصايد زيادي دارد. اما بنابر نوشته دولتشاه ظهيرفاريابي در دربار او زياد نمانده است، زيرا قزل ارسلان بررغم ظهير مجيربيلقاني را دوست داشت و در تربيت او ميکوشيد. چنانکه هر هفته او را جامه سنجاب و اطلس بخشيدي و مجير به تفاخر پوشيدن و فضلا آن رعونت را پسنديده نداشتند و ظهير در باب مجير گفته:
    گر به ديبا هاي فاخر آدمي گردد کسي
    پس در اطلس چيست کرم و در عبايي سوسمار
    بنابر همين مسايل بود که ظهير از دربار او گريخت و به نزد اتابک نصره الدين رفت.
    4ـ اتابک نصره الدين:
    اتابک نصره الدين ابوبکر محمد بن ايلدگز که در سال 517 هجري بعد از بر افتادن عمش جاي او را گرفت، به ظهير ارادت خاص داشت. وي ميخواست که ظهيرفاريابي در نزد او باشد و خود ظهير هم بدو متمايل بود. بناءً او از نزد قزل ارسلان گريخته به درگاه او پيوست. ظهير به مدح اين اتابک قدرتمند قصايد زيادي دارد. تا جايي که در ديوان وي 35 قصيده در مدح اين اتابک دارد. ظهير فاريابي هيچيک از معاصران وممدوحان خود را بدين حد مدح نگفته است وا ين خود دليلي است به ارادت او به نصره الدين واينکه در دربار او زيادترين قسمت عمرش را گذشتانده است. اگرچه در يک قصيده شاعر اشاره اي است مبني بر اينکه بر سر شاعر تهمت بيزاري از درگاه اتابک نصره الدين بسته بودند و او کوشيد که اين تهمت را از خود دور سازد و براي اثبات وفاداري خود سوگند ها ميخورد:

    زمانه تهمت بدخدمتي نهاد مرا
    کسي که او نبود آگه از عقيدت من
    مرا چو فخر به علم است واين علامت جهل
    خدايگانا گر کشف حال بنده کني
    در ترا به همه شرق و غرب نفروشم
    زحضرتت سبب غيبتم همين بودست که شد زدرگه فرمانده جهان بيزار
    چون اين سخن شنود باورش کند ناچار
    کنون کجا برم اين ننگ و چون کشم اين عار
    زصدق هرچه بگفتم يکي بود زهزار
    که خاک تودة فاني ندارد اين مقدار
    که بوده ام بدل آزرده و به تن بيمار
    واين ابيات ميرساند که ظهير مدتي به نسبت آزردگي و بيماري از اتابک دور بوده و اين امر حمل بر بيزاري او از دستگاه اتابک نصره الدين نبوده است.
    5ـ طغرل بن ارسلان:
    ديگر از ممدوحان او، آخرين سلطان سلجوقي عراق ـ طغرل بن ارسلان(573ـ590) بوده است. اين پادشاه علاوه بر شجاعت ودلاوري که داشت به کار شعر و ادبيات نيز رغبت مينمود. «و در بزم مبر فضلا نکته ها گرفتي و بر شعرا سخن بيفزودي وشعر هاي او برزبان عوام مشهور بود به نظامي عروضي او را بخاطر دانش دوستي و حمايت شعرا و نويسند گان ودانشمندان توصيف مينمايد. به او چند رباعي را نيز منسوب کرده است. از اين سخن معلوم ميشود که خود پادشاه نيز طبع شعري داشته است. ظهير فاريابي اين پادشاه ار نيز در چند قصيده مدح کرده است.
    6ـ سپهبد حسام الدوله ابوالحسن اردشير بن حسن:
    اين شخص از مشاهير ملوک آل باوند بود. اين سپه سالار هم با طغرل بن ارسلان وهم با سلطان تکش خوارزمشاه دوستي داشت. ظهير اين سپهبد را نيز در طي چند قصيده مدح کرده است. اين سپه سالار در حق شاعر احسان زياد و انعام بيشمار فرمود و ظهير چندي در خدمت او و عاقبت به اجازت او به خدمت اتابک قزل ارسلان پيوسته بود. سپهبد حسام الدوله به ظهير ارادت خاصي داشت، چنانکه حتي بعد ها نيز هداياي به شاعر ميفرستاد، ظهير در يک قصيده اش اين موضوع را ياد آوري مينمايد:
    شايد که بعد از خدمت سي سال در عراق
    نانم هنوز خسرو مازندران دهد
    غير از اشخاص ياد شده، ظهير افراد ديگري را نيز مدح گفته، اما آنها آنقدر شخصيت هاي مهمي نبود، بناءً از معرفي شان ميگذريم.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس