داستان فامیل بربادرفته در اثر جنگهای تنظیمی در کابل
صدیقه یکی از صدهاهزار دختر نگونبخت در انتظار روز دادخواهی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
صدیقه دختر۱۷ ساله است که در جریان سگ جنگی های خاینانه تنظیم های جهادی در اوایل دهه نود میلادی در کابل مادر و چندین عضو دیگر فامیلش را از دست داده و خودش زمانی که فقط سه سال داشت در اثر تصادم راکت به خانه محقر شان در دهمزنگ، یک پایش را از دست داده. وی در حالیکه در کنار پدر معلول و رنج دیده اش نشسته اشک میریزد و از تیره روزی هایی که کشیده سخن میگوید. به گفته خودش در حالیکه فقط ۱۷ سال دارد اما به اندازه موهای سرش رنج دیده. وی زندگی بخور نمیری را با پدر و یک برادر معیوبش در ویرانهای بسر میکند و میگوید سراسر زندگی برایش رنج است و مرگ را ترجیح میدهد.
این کلپ از برنامه "قصه های جنگ" گرفته شده است که در آن از عاملان نگونبختی این فامیل و هزاران دیگر تذکر بعمل نمیآید، و گفته نمیشود آنانی که وطن را به خون و ماتم کشانیدند و کابل زیبا را به مخروبه و گورستان مبدل کردند، همین اکنون در پست های کلیدی دولت مزدور کرزی نصب شده اند و زندگی افسانوی دارند و هنوز هم به ستمکارگی و خونریزی و بیناموسی هایشان ادامه میدهند. دیدن قصابان کابل چون خلیلی، محقق، ربانی، سیاف، قانونی، چکری، فهیم، عبدالله، محسنی، دانش و ... در قدرت بر بار مرارت و سوگ صدیقه ها میافزاید و نفرت و انزجار آنان را شعلهور تر میسازد.
پيامها
3 جنوری 2008, 05:40, توسط سجیه
با دیدن این فلم و سیهروزی صدیقه بر افغان بودن خود شرمیدم. ننگم میآید که در کشور خود انسانهای پست و قاتلی داریم که هموطنان ما را به این سوگ نشانده اند. و ننگم میآید بر آنانی که هنوز هم به غداران و آدمکشان خدمت میکنند و در توجیه خیانت ها، وطنفروشی ها و خونریزی های آنان تئوری روشنفکرانه میبافند.
5 جنوری 2008, 11:52, توسط حمید
سجیه جان، من هم با دیدن این کلیپ همانند شما و دیگران متأثر شدم اما نباید از افغان بودن خود بشرمیم بلکه اولاً باید به کمک همچو محتاجان و نیازمندان بشتابیم و در ثانی با عبرت از گذشته، با حضور خود در صحنه بر سرنوشت آیندۀ خویش حاکم شویم و نگذاریم تا دیگران برایمان تصمیم گرفته و برای رسیدن به قدرت و پول، همچو حادثه های غم انگیز بار دیگر برای دیگر هموطنان مان تکرار شود.
6 جنوری 2008, 12:50, توسط صمیم
اینهمه صحنه ها و تصاویر باعث ملالت خاطر و تاسف و تاثر آدم میشوداین درجایش. اما تاسف دیگراز به نمایش گذاشتن این تصاویراستفاده جویی گروه ها و اشخاص مختلف است که هرکدام میخواهند با استفاده از این تصاویر یک طرفی را محکوم کنند وبا این محکومیت و اظهار انزجار از مسببین فاجعه خود را انساندوست و خوب معرفی کنند. بیخبر ازینکه مردم صاحب شعور سیاسی و صاحب خرد و هوش شده اند.
چند وقتی پیش باتفاق جمعی از وطنداران از امریکا و جرمنی خواستار کمک مستقیم و بدون واسطه کسی و یا ارگانی بیک مستمند و بیچاره شدیم که از طریق کانال تلویزیون آریا کابل و پروگرام قصه های جنگ به نمایش گذاشته و معرفی شد. نامبرده الله محمد نام داشت که دو پایش قطع شده بود و در شهر قره باغ شمالی زندگی میکرد. وقتی با تلویزیون آریانا تماس برقرار کردیم که نامبرده را با ما معرفی و شماره تیلفون ویرا در اختیار ما بدهد از این همکاری ابا ورزیده و خواستار تحویل کمک به بنیاد بیات شد. که این واسطه را قبول نکردیم. چون اینکار خلاف برنامه های کار آنها است. این سازمانهای بنام کمکی و حتی سیاسی با نمایش این تصاویر ملیون ها دالر و ایرو را بدست میآورند و بهره برداری میکنند و ثروت اندوزی میکنند و بخاطر جلب کمک از گاو غدودی را میبخشند و با تصویربرداری از آن میلیون هایی دیگر میاندوزند که مردم متوجه این خیانت ها هستند. و بیجارگی این بیچاره ها که از تصاویرشان سوء استفاده صورت میگیرد یکروزی آنها را خوار و ذلیل خواهد ساخت
7 جنوری 2008, 04:17, توسط B.popal
سلام به خواننده گان کابل پرس? ،خواهر عزيز صديقه جان درد غم رنج تو رنج غم ودرد تمام روشفکران متعهد اين مرزبوم است.تصاويرداستان وشکوها از ديوودد مايوس بودنت به آينده قلب هر خواننده راجريحه دار ميسازد.خواهر عزيز توانعکاس از درد غم و محروميت هزاران خواهر وبرادر اين مرز بوم هستی که در جنگهای صليبی شهر کابل قرباني مشتی ازخاين ووطنفروش گشته اند.
9 جنوری 2008, 02:36, توسط ا فضل مسعود
خواننده گان عزيز !
چند سال قبل در کتاب مثنوی معنوی خوانده بودم که ، مردی در بيابان با مرکبش راهی سفر بود وبعد از منزل زياد اين مرکب گرسنه شده و گرسنگی زياد اورا نقش زمين کرد و ديگر راه نرفت مردک (های های) بر سر نعش الاغش ميگريست و چنان گريست که اشک چشمانش به خون اغشته شده شد در همين حال مسافری ديگر از راه سر آمد و حال را پرسيد و مردک غمگين و آسيب ديده وضعيت را به او بيان کرد و در همين حال مسافر پرسيد در بقچه ات چيست که سخت در آغوش گرفته یی مردک گفت لقمه گک نان را در سفره برای روز مبادا گذاشته ام مرد مسافر پرسيد خودت خون گريه داری بر حال الاغ ات و سفره را برای مبادا گذاشته یی عجب است ؟ در جواب مردی هيله گر گفت در برابر اين لقمه نان پول داده ام اما اشک من مفت است کی توانم اين را برايش هديه کنم .
اين حکايت را به اين دليل ذکر کردم که ! اگر ما و شما با هم يکجا به حال اين درمانده گان و پاافتاده گان خود ترحم و يک دلی نکنيم کدام افغان کاکه و بمقام رسيده ما کمک خواهد کرد . ما و شما ازين طبقه هستيم و ما ميتوانيم بزودی و بدون در نظر داشت اعلانات و اشتهارات و سليقه فروشی ها به اين خواهران و برادران خود برسيم . به هر حال از حال خواهر ما صديقه اشک در چشمان هر انسان اشکار خواهد شد و ای کاش آنانيکه دارای های شان در دوبی و اروپا سرازير ميشود يکبار با چشم انسانی بر حال اين ملت که هميشه دست دعا را برای کاميابی آنان بلند کرده بودند باز ميشد واز اندوخته های بی حساب شان چيزکی را بنام همنوعی و هموطنی کمک می کردند نه بنام اينکه اسم های شان در برنامه های متعددی ذکر شود .
بهر حال اگر هر هموطن ما اين حس را يکمقدار در وجود شان بيدار سازند به ياری پروردگار ديگر نه از افغان بودن و نه از انسان بودن خود خواهيم شرميد.
با تشکر
آنلاین : بياييد با هم يکجا در درد اين هموطنان خود شريک شويم