روزی که معنایِ هر سخن دوست داشتن است
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
افقِ روشن
برای کامیار شاپور
"روزی ما دوباره کبوتر هایِ مان را پیدا خواهیم کرد
ومهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کم ترین سرود
بوسه است
وهرانسان
برایِ انسان
برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برایِ زنده گی بس است.
روزی که معنایِ هرسخن دوست داشتن است
تا توبه خاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی.
روزی که آهنگِ هرحرف زنده گی ست
تامن به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جست وجویِ قافیه را نبرم
روزی که هر لب ترانه یی ست
تاکم ترین سرود، بوسه باشد.
روزی که توبیایی، برای همیشه بیایی
ومهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که که ما دوباره برای کبوتر هایِ مان دانه بریزیم...
ومن آن روز را انتظار می کشم
حتا روزی که دیگر نباشم." (احمد شاملو)
این شعر (افقِ روشن) از بهترین شعرهای "شاملو" است. امید برای آمدن فردای روشن- اما استنثایی – جانمایه ی این شعر است.
شاملو امیدوار فرارسیدن روزی است که "مهربانی با صمیمیّت " دستِ زیبایی را خواهد گرفت. (مهربانی +زیبایی = به همان امید استثنایی است؛ چیزی که رویکرد شاعرانه وقشنگی رابرای جذب مخاطب به سوی شعرایجاد می کند.)
مهمترین ویژه گی شاملو در بسیاری ازشعر هایش (به ویژه در افقِ روشن) این است که او درترکیب سطرها ونیز ارائه محتوا، با خلاقیت وبکر آفرینی عمل می کند؛ این خلاقیت وتازه نگری از تجربه، درک وحس فردی شاعر منشأ می گیرد؛ یعنی شاملو شاعری ست که با فکرِ دیگران فکر نمی کند، بل دریافت های خودش را به عنوان مظروف محتوایی در ظرف زبان می ریزد وبی تکلف بیانش می کند. به بریده یی ازاین ویژه گی ها (خلاقیت وبکرآفرینی )در سطرهایی از شعر"افقِ روشن" بنگرید:
- "روزی که کمترین سرود
بوسه است" (سطر چهارم وپنجم) - "روزی که معنایِ هرسخن دوست داشتن است" (سطرسیزدهم)
- "روزی که دیگر درهایِ خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برای زنده گی بس است" (سطر های هشت تا دوازده)
- "روزی که مابرایِ کبوتر هایِ مان دانه بریزیم ..." (سطربیست و یک)
- "روزی که آهنگِ هر حرف زنده گی ست
تامن به خاطرِ آخرین شعر، رنجِ جست وجویِ قافیه را نبرم" (سطر های پانزده تاشانزده)
"افقِ روشن" ما نیفست شاعرانه یی برای زنده گی ست؛ شعری ست که از هر سطرآن انسانیت فریاد می شود.
"قلب" و"قفل" به حیث دونماد متضاد در این شعر آورده شده اند؛ "قفل" ابزاریست که باآن محدویت وعدم آزادی شکل می یابد وقلب چیزی که لازمه ی زنده گی ست (زنده گیی که با دوست داشتن وبرادری هر انسان با انسان دیگر مفهوم می یابد.)
از دید شاملو وقتی "کمترین سرود به بوسه" بدل می شود، آن روز دیگر معنای هر سخن دوست داشتن" خواهد بود؛ یعنی بودن در جغرافیایی به نام " دوست داشتن"، مرزها، سدها، وفاصله هامیان انسان ها را بر می دارد وانسانیت ودوستی، معیاری برای زنده گی پنداشته می شود.
شاملو فرارسیدن آن روز را انتظار می کشد(یعنی از فرارسیدن آن روز استثناییِ آکنده از امید نوید می دهد) حتا به تعبیر خودش آن روز اگر هم نباشد؛ ولی او باورمند است که آن روز استثنایی فرا رسیدنی ست.
پيامها
29 نوامبر 2011, 07:51, توسط نزهت
دهانت را می بويند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم.
دلت را می بويند
روزگار غريبی ست، نازنين
و عشق را
کنار تيرک راهبند
تازيانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان بايد کرد
در اين بنبست کج وپيچ سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به انديشيدن خطر مکن.
روزگار غريبیست، نازنين
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان بايد کرد
آنک قصاباناند
بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خونآلود
روزگار غريبیست، نازنين
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان بايد کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و ياس
روزگار غريبیست، نازنين
ابليس پيروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان بايد کرد.
4 دسامبر 2011, 04:30, توسط اطلس .
بابا جان به فکری نان باش که خربوزه اب است , شما مردم چه وقت ادم شدنی هستید , امریکا مملکت را از زیر پایتان کشیده برد و شما دهان یکی دیګه تانه میبویند . چه اشعاری استغراقی پف کرده میروید . و چه خوشی های بوقلمونی به شما دست میدهد از اغراق نامه های که به همدیگر مینیویسید . حالا تازه هر چه مینویسید به نام ادبیات همه اش نقالی از تفاله های ایرانی که است اخوند ها انها را به دمب های خود زده پامال کرده اند و شما دبلیی اشغال جمع کنی را به پشت بسته راه افتاده اید تا چیزی گیرتان بیاید . باز کاش از کم ترین خواهشی یک هم وطن تان که یک توطه نان خشک در شام غربیان است و خانه که در ان شبی بخسپند باشد .. نه نه . . . باید حتماء شبی مهتابی و معشوقه کمر باریک و لب ابی و درختی چناری باشد که شاخه های انرا باید به مقعد شاعرانی و نویسنده گانی مانند شما باید ته تهه زد ,, که احساسات نازکه شما لذت بر گردد . . لعنت به تجسمات شما که مرا به این جا ها کشانیده است . استعفار .