شاهنامه پس از هزار سال
قسمت نخست
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
يادداشت
پيش از آنکه به نوشتارم بيآغازم، بايد يادآور شوم که اين نوشته به دين و باور کسی کاری ندارد. سخن بر سر فرهنگ است و به ويژه فرهنگ دست داراز و بهره کشی، که از آن در سرگزشت ايران و شاهنامه فردوسی ياد شده است.
پيشگفتار
به نام دادار نيک انديش
شاهنامه گنجی است، که از رنج سی ساله ی تنانی و روانی فردوسی توسی به دست آمده است.
بُنمايه ی داستان های شاهنامه يادگاری است از گزشتگان، که آن را فردوسی با هنر سرايش و زبردستی با سرگزشت روزگار خويش به هم آميخته و به چکامه ی ماندگار درآورده است.
شاهنامه را فردوسی هنگامی نوشت که:
زمانه سرای پر از جنگ بود
به جويندگان بر جهان تنگ بود۱
شاهنامه بهره ی سوده شدن زندگی فردوسی بود:
بسی رنج بردم در اين سال سی
عجم زنده کردم بدين پارسی۲
فردوسی با نوشتن شاهنامه هستی اش را سربهای فرهنگ پارسی کرد. رنج سی ساله ی فردوسی تنها پژوهش و نوشتن شاهنامه نبود، رنج کلان فردوسی تيغ شمشير برهنه ی بندگان سرسپرده ی بود، که سر دقيقی را از تن جدا کرد.
نخست دقيقی به نوشتن شاهنامه آغازيد:
جوانی بيامد گشاده زبان
سخنگوی و خوش طبع و روشنروان
به نظم آرم اين نامه را گفت من
ازو شاد مان شد دل انجمن۳
زندگی دقيقی مانند زندگی فردوسی به رنج چندين ساله نکشيد، و سرش به زودی زير تيغ بندگان رفت:
يکايک ازو بخت برگشته شد
به دست يکی بنده برکشته شد۳
فردوسی که يکی از رنج های جانگدازش همين لبه ی بران تيغ بود، از بخت خوش زبان پارسي، آن را نچشيد و کارش را با پيشکش شاهکار بزرگی به پايان رساند.
باری، ازهمگشايی و سفرنگ شاهکاری که فردوسی در سرودن آن بسی رنج برد، کار ساده ی نيست. آنچه از دست مان و زندگی کوتاه و زودگزر مان بر می آيد، پژوهش پيرامون چند پديده ی شاهنامه است. بررسی و شناخت همه ی پديده های شاهنامه نه کار يک تنه است و نه هم به سادگی و امروز و فردا پايان می يابد. شناخت شاهنامه، شناخت بنيادين سرگزشت سرزمين ايران و آغاز و انجام دودمان های می باشد، که پيشرفته ترين فرهنگ روزگار خويش را دارا بودند.
اگر خواسته باشيم روی هر سروده درنگ کنيم، يا با واژه ها درآويزيم و تار و پود آن ها را بشکافيم، بايستی از نو زاده شويم، زيرا به سادگی نمی توان پاسخ داد، که خداوند جان و خرد کيست:
به نام خداوند جان و خرد
کز اين برتر انديشه بر نگزرد۴
چرا جايگاه خرد بالاتر از پديده های ديگر است:
خرد بهتر از هر چه ايزد بداد
ستايش خرد را به از راه داد۴
چرا يزدان، جهان را نه از هيچ، که از چيز، چيز کم يا ناچيز آفريد:
از آغاز بايد که دانی درست
سر مايه ی گوهران از نخست
که يزدان ز ناچيز، چيز آفريد
بدان تا توانايی آمد پديد۵
يزدان ناپاک کدام است، که فردوسی از يزدان پاک سخن می راند:
جهان مر ترا داد يزدان پاک
ز تابنده خورشيد تا تيره خاک۶
يا دين ناپاک کدام است، که فردوسی از دين پاک سخن می راند:
سخن گوی و روشن دل و پاک دين
به کاری که پيش آيدش پيش بين۷
آيا نخستين هوار جدايی دين از کشورداری از فردوسی نيست، هنگامی مي گويد:
چو با تخت منبر برابر کنند۸
تنها پژوهيدن روی همين واژه ی ناچيز، گفتمان را به جايی می کشاند، که در آن سرچشمه ی فرگشت (تکامل) و پيدايش زنده جان ها نهفته است.
گشودن راز درون پرده، که چرا فردوسی آغاز بدبختی، ويرانگری، بيابانيگری و پايان انديشه ی نيک، گفتار نيک و کردار نيک را در سرشت زهاک تازی می بيند و نه يونانی يا رومی:
به سر بر نهاد افسر تازيان۹
بهر روی، در اين نوشته کوشيده می شود، تا راز درون پرده ی فردوسی آشکار گردد و گَرد و خاک از روی چهره ی راستين زهاک تازی روبيده شود.
از اين رو، پس از آشنايی با فردوسی و شاهکارش، روی پديده ی زهاک درنگ می شود، پس از آن پيرامون همگونی های زمان زهاک و تازيان سخن به ميان می آيد و در پايان نگاهی گزرا به بندگی کشاندن ايرانيان و آرامگاه پسين ترين شاهنشاه شان انداخته می شود.
۱شاهنامه برگه ٣
۲شاهنامه بر گه نوزده
۳ شاهنامه برگه ی ۳
۴شاهنامه برگه ی٢
۵ شاهنامه برگه ی ٢
۶ شاهنامه برگه ی ۱۸
۷ شاهنامه برگه ۱۶
۸ شاهنامه برگه ی۵۲۰
۹شاهنامه برگه ی ۸
فردوسی
نميرم از اين پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام۱
پژوهشگران و فردوسی شناسان نام فردوسی را به چندين گونه آورده اند. يکی فردوسی را به نام حسن بن منصور، ديگری او را حسن بن علی، سه ديگر او را حسن بن منصور بن فرخ و چهار ديگر او را ابوالقاسم۲ فردوسی ياد می کند.
بيگمان فردوسی هم مانند همه دانشمندان، نويسندگان، چکامه سرايان و سرانجام همه ی مردم پارس، بايستی نام تازی هم می داشت. چون تنها نام پارسی داشتن در آن روزگار، ناروا و ناشايسته بوده۳ و اگر کسی هم در برابر اين ناروايی می ايستاده و سر خم نمی کرده، نام پارسی برايش چنان هزينه ی گران برمي داشته، که از نام و نشان پارسی بيزار می شده است.
شايد برگزيدن نام منصور برای فردوسی گرايش خانواده اش به منصور حلاج۴ بوده باشد، به کسی که به گفته ی حافظ شيرازی اسرار هويدا می کرد:
گفت آن يار کزو گشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هويدا می کرد
باری، از بهر اينکه پدر فردوسی از پرداخت باج و گزيت کمرشکن بخشوده شود، فردوسی را منصور ابوالقاسم نام نهاد و چون نام پدر فردوسی علی بود، او را به نام منصور ابوالقاسم پور علی فردوسی نيز ياد می کردند.
فردوسی در سال ۳۱۹ خورشيدی۵ برابر به سال ۹۴۱ ترسايی در دهکده ی باژ شهرک توس استان خراسان زاده شد.
از اندوخته های دانشی فردوسی چنان برمی آيد، که پيشه و سرگرمی فردوسی نه روزی درآوردن، که بيشتر آموزش و پژوهش بوده است.
هنگامی فردوسی می سرايد:
بسی رنج بردم در اين سال سی
عجم زند ه کردم بدين پارسی۶
رنج سی ساله ی فردوسی تنها رنج آموزش، به ويژه آموزش زبان های پارسی نوين، تازی، پارسی ميانه، زبان پارتی خراسان و سرانجام نوشتن شاهنامه نبود، رنج بزرگ فردوسی، رنج روانی و ترس، از تيغ بران پارس زدايان بود:
بپرسيدم از هر کسی بيشمار
بترسيدم از گردش روزگار۷
با اين همه فردوسی سر فرود نمی آورد و از پا نمی نشيند و پيش از آنکه خون در رگ های فرهنگ کهن پارسی خشک گردد، چنان کاخی پی می افکند، که از باد و باران نيايد گزند و چنان يادگاری به جا می گزارد، که بر او آفرين از کهان و مَهان باد.
يکی از خوشبختی های فردوسی در اين بود که او روزگار اندوزيدن دانش و آگاهی اش را در زمان خاندان ساماني گزراند.
سامانيان (۲۵۳ - ۴۸۳ خورشيدی برابر به ۸۷۴ - ۱۰۰۴ ترسايی) در راه پيشرفت و گسترش زبان پارسی، از چکامه سرايان بزرگی مانند رودکی، دقيقی و فردوسی پشتيبانی نمودند و پس از کشمکش های فراوان با تازيان، سرانجام زبان تير خورده ی پارسي را به نام زبان پارسی نوين زنده ساختند و گسترش دادند۸.
فردوسی با به چکامه درآوردن شاهنامه تا مرز پيروزی يک باژگشت (انقلاب) فرهنگی پيش رفت، ولی بدبختانه کيهان ناپايدار او را از پيشروی باز داشت. فردوسی در سال ۳۹۷ خورشيدی درفش دگرگونی را اميدوار و آرزومند در مرز پيروزی خلاند و چشمانش را برای هميشه در توس خراسان بست.
کشمکش و ستيزه بر سر کيش بخشيدن و پيشکش آيين به فردوسی هنوز دنباله دارد. از نگر من دين و آيين فردوسی را می توان از درون شاهنامه درآورد.
شروين وکيلی۹ از يادداشت های نظامی عروضی سمرقندی که پيرامون دين فردوسی نوشته است، ياد می کند، که گويا گروهی فردوسی را از ناگرويدگان می خواندند. از بهر اين رهبران دينی شهر توس، از به خاک سپاری اش در گورستان مسلمانان خودداری کردند. خانواده و شاهنامه دوستان، مرده ی فردوسی را در باغش به خاک سپاردند
فريدالدين عطار در رازنامه اش می نويسد:
شنودم من که فردوسی توسی
که کرد او در حکايت بی فسوسی
به بيست و پنج سال از نوک خامه
به سر می برد نقش شاهنامه
عطار پيوسته به آن از زبان آخوندی می نويسد، که:
چنين گفت او،که فردوسی بسی گفت
همه در مدح گبری ناکسی گفت
به مدح گبرکان عمری به سر برد
چو وقت مردن آمد بي خبر مرد
مرا در کار اين برگ ريا نيست
نمازم بر چنين شاعر روا نيست۱۰
از درونمايه ی گفتار فردوسی چنان برمي آيد که فردوسی خردگرا بود، پس هر ديدگاهی که خردگرا نباشد، شايان پزيرش نيست.
فردوسی شاهنامه را به نام خداوند جان و خرد می آغازد و نخستين گفتارش را اندر ستايش خرد می نويسد:
خرد بهتر از هرچه ايزد بداد
ستايش خرد را به از راه داد ۱۱
از اين که بگزريم، می بينيم که ديدگاه فردوسی از آفرينش جهان، هيچ پيوندی به کيش های روزگارش نداشت. فردوسی به اين نگر بود که يزدان ز ناچيز چيز آفريد، سپس پيرامون فرگشت آدمی می نويسد، که گويا آدمی به همينگونه نبوده:
سرش راست برشد چو سرو بلند۱۲
شايد آدمی نخست به چهار دست و پا ره مي گشوده، که سپس خميدگی اش را از دست مي دهد!
باری، پيوند فردوسی به خرد و ديدگاهش از آفرينش، بيشتر به يادداشت های نظامی عروضی سمرقندی و چکامه ی فرالدين عطار نزديک است، تا بخشيدن کيش ديگری.
بدک نخواهد بود که در پايان اين بخش نگاهی به نگر های ناسازگار با فردوسی هم بياندازيم.
سلطان محمود پادشاه غزنه در سال ۴۰۷ خورشيدی پس از کشتار فراوان و پيروزی در شهرستان ری، مجد الدوله ديلمی را از بهر خواندن شاهنامه سرزنش می کند.
۱۳جليل رازی قزوينی (نويسنده) شاهنامه را ستايش گبرکان می خواند.
فرخی سيستانی می گويد که: شاهنامه دروغ است سر به سر.
معزی نيشابوری می گويد: من در شگفتم که فردوسی چرا دروغ و بيهوده گفت.
انوری چکامه سرای دربار سلجوقيان شاهنامه را بی ارزش می خواند.
محمد حسين حسينی، علامه تهرانی می نويسد: اين همه سر و سدا برای بزرگداشت فردوسی ... اين مرد زيانکار برای چيست۱۳؟
۱ شاهنامه برگه ی ۵۲۸
۲ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران برگه ۴۵۸
۳ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران برگه ۷۱
۴تارنمای فرهنگسرا: منصور حلاج از سرکشانی بود، که خرقه صوفيانه از سر کشيد و به خاک انداخت. او در بغداد به روشنگری پرداخت و مردم بغداد را در سال ۲۹۶ خورشيدی در برابر خليفه ی بغداد بشوراند. و سر انجام به دست خليفه ی بغداد به سرنوشت مانی و مزدک و بهزادان (ابومسلم خراسانی) گرفتار شد.
۵ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران برگه ی ۴۵۹
۶ شاهنامه برگه ی نوزدهم
۷ شاهنامه برگه ی ۳
۸ ويکی پديا فارسی
۹ تارنمای باشگاه شاهنامه پژوهان ايران
۱۰ فريدالدين عطار: اسرار نامه حکايت ۱۲۰
۱۱ شاهنامه برگه ی ۲
۱۲ شاهنامه برگه ی ۲
۱۳ ويکی پديا دانشنامه آزاد
پيامها
24 نوامبر 2011, 11:02, توسط صفر
فردوسی سالها خدمت شاهان ترک را کرد و در مدح و ثنای آنان شعر گفت.
24 نوامبر 2011, 12:17
نميرم از اين پس که من زنده ام
که تخم تبعیض را پراکنده ام
24 نوامبر 2011, 12:21
فردوسی یك جعلكار ، كلاه بردار ، مداح و چاپلوس و مریض روانی قرن خود بود و اضافه میكنم كه نوكر سیم و زر هم بود . برو آقا جان توبه نامه فردوسی را هم یكبار مطاله فرما كه به خاطر بدست آوردن زر از سلطان غزنه چقدر زلیل میشود و به سفلت سقوط میكند
24 نوامبر 2011, 13:02, توسط اهوراهی
اگر بشما کمبیاری نکرده باشم از نویشتار نازیبایتان پیداست که شما به یک روانشناس ضرورت دارید.تندرست باشید..
بدرود
24 نوامبر 2011, 13:18, توسط ن.ب
شخص بينام نشان,بستى هم اندازه دارد.خودت جه وارى كبت جه وارى.دارى يك جند بيت از خودت؟
كه ندارى دهن كثيفت را اينقدر در برابر بزركان باز مكن.
نوشته ها همه در يك شرايط و مقطع زمانى مخصوص به خود به تحرير درامده.امروز نوشته موجود است ولى تاريخ تاريك است.كتابها سالهاست كه توسط يك كله بيفرهنك نيست و نا بود شده و تا امروز ترور كتاب هم ادامه دارد.بي خريطه فير مكن.
به مرض اسهال كلمات مبطلا هستى,معلوم است كه وضع خودت از بالا و بايين خراب است.از دوطرف از سر وزير فير ميكنى.حرف زيرت با حرف بالايت موازى و يكسان است .بوى بد از بالا و از بايين.غلى شه د خره زويه.
24 نوامبر 2011, 22:17
شناسایی یک بیمار روانی به قدمت نزدیک به هزار سال
افکار شاعرانه این حکیم (به اصطلاح) سخن سرا که یه زر و زور و تزویر بر دهان بعضی محافل بین المللی چپانده اند و نان از آن سفره تناول می نمایند، آن گونه تخیلی – جعلی و نژادپرستانه است که دود از کله هر خواننده خوش ذوقی برمی خیزاند.
وی، یعنی آن عالیجناب، چنان تخم تفکرات شوونیستی را کاشته است که هنوز هم بیماری آن، همچون ویروس بر هرکس و ناکسی سرایت می کند.
اگر به دقت براشعار افسانه ای و حماسی جاودانه ی «خان طوس» نظر بیفکنیم و دروغنامه! ببخشید، شاهنامه اش را نبش قبر کنیم خیالات نژادپرستانه و مریض احوال نامبرده برملا می شود. جناب ابوالقاسم گوئیا آن زمان عقده ای و روانی تشریف داشتند و هرچه از استعداد بی نظیرش فوران می کرده نثار ما تورک ها و بانوان (زنان) نموده است، حالا از این دو موضوع چه کشیده است … بماند. من چند مثالی درباره افکار ضدتورکی پدرمقدس آریایی در این نوشته می آورم و سپس به حمله بیمارگونه «فردوسی» نسبت به زنان خواهم پرداخت.
انوشیروانِ مثلا «عادل» از ترس تورکها پسر خود هرمز را که از طرف مادر «تؤرک» بوده است جانشین خود می سازد. این واقعه حماسه سرای مشهور را دچار دل پیچه نموده است و در نتیجه چنین هذیان هایی از دهان مبارک اش خارج می شود:
بپرسید هرمز زمهران ستاد که از روزگاران چه داری بیاد
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر که ای شاه، گوینده و یادگیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین
بدو گفت بهرام: ای ترک زاد به خون ریختن تانباشی توشاد
تو خاقان نژادی، نه از کیقباد که کسری ترا تاج برسر نهاد
سخن بس کن از هرمز ترک زاد که اندر زمانه مباد این نژاد
و در ادامه چنان عصبانی می شود و کف بر دهان می آورد که :
که این ترک زاده سزاوار نیست کس او را به شاهی خریدار نیست
که خاقان نژاد است و بدگوهر است به بالا و دیدار چون مادر است
من چند سال پیش دانش آموزی داشتم که بسیار ضعیف بود و به هیچ وجه اعتمادبه نفس نداشت و وقتی با کسی دوستی و صحبت می کرد اضطراب سرتا پایش را فراگرفته و گونه هایش سرخ می شد. سایر بچه ها از وضعیت او سوء استفاده کرده و تغذیه ای را که به مدرسه می آورد از دستش ربوده و خودشان نوش جان می کردند و این دانش آموز ضعیف اغلب کتک می خورد و گوشه نشینی نموده و کز می کرد، اما وقتی که شبها می خوابید تبدیل به ابرمردی می گشت وبا یک ضربه دهها نفر از بچه ها را تکه تکه می نمود یعنی در خواب انتقام می گرفت آنهم چه قصاصی … حالا آقای فردوسی در خواب و رویا و در مداحی ضایعانه اش برای از بین بردن تورکها رستم را می تراشد و از وی چنان ابرقدرتی می سازد که وقتی راه می رفت زمین دچار زلزله 7 ریشتری می شد و آن زمان که شمشیر از غلاف بیرون می آورد کله صدها نفر از تورکهای توران زمین از بدن جدا می گشت، البته خود عالیجناب اقرار می دارد که:
رستم یلی بود در سیستان منش کردمش رستم پهلوان
و در ادامه، این رویاهای شبانه فردوسی به کابوسی مهلک تبدیل می شود و بیماری قبلش را فرا گرفته، مجبور می گردد هرچه از مغزش تراوش می شود برزبان براند:
ابا سرخ ترکی، بدی گربه چشم تو گفتی دل آزرده دارد به خشم
که آن ترک، بد ریشه و ریمن است که هم بدنژاد است و هم بد تن است
از آن پس بپرسید از آن ترک زشت که ای دوزخی روی دور از بهشت
چه مردی و نام و نشان تو چیست؟ که زاینده را بر تو باید گریست
بود ترک «بدطینت» و «دیوزاد» که نام پدرشان ندارند یاد
خوب، ماجرا دارد به آن جاهای بسیار جالب می رسد، تورک ها «دیوزاد» شدند و بدطینت، اینجا دیگر فردوسی دارد سکته می کند و می خواهد جان در بدن هیچ ترکی نماند و خونشان ریخته شود:
تن ترک بدذات بی جان کنم زخونش دل سنگ مرجان کنم
البته گاهی اوقات به ضد و نقیض گویی مبتلا می شود اما در مصراع دوم سروده اش باز خیس می کند:
که ترکان بدیدن پری چهره اند به جنگ اندرون پاک بی بهره اند
ما درتبریز خودمان فردی داریم «حکیمی» نام، که چنان محو شاهنامه هست و مست فردوسی، که باید از نزدیک از خزعبلات وی آگاه شوی، البته اگر تحمل آنرا داشته باشی. نامبرده از استخوان بندی پارس ها صحبت می کند و از ترکیب صورت و چشم و ابروی آدمی می فهمد که آن فرد آریایی است یا نه؟! و ادعا دارد که اصلا در دنیا تورکی وجود ندارد. این مریض تبدار چنان در خیالات واهی و فاشیستی خود غوطه ور شده است که رحمت بر آن «هیتلر» پاک زاد ؛ و اگر خجالت نکشد بجای پیامبر فردوسی را می نشاند و به جای کتاب آسمانی «شاهنامه» را جلوس می دهد (پناه بر خدا). بالاخره کسانی باید مبتلا به شوونیزم باشندکه متاسفانه علاجی ندارد و پادزهری هنوز برای اینگونه بیماران تصور نشده است.
اما در ادامه این نوشته از عقده ی روانی فردوسی نسبت به زنان پرده گشایی میکنم (همانطور که پیش از ما استادان اهل قلم از افاضات محترم فردوسی بزرگ رازگشایی نموده اند). پیشاپیش از بانوان عزیز و مادران گرامی این خطه خواهشمندم عذرخواهی بنده را بپذیرند.
جناب خان طوس عقیده دارندکه پیش زنان هرگز نباید هیچ سخنی گفت:
که پیش زنان راز هرگز مگوی چوگویی سخن بازیابی به کوی
و در طرف دیگر عقیده دارد که هرکس دختری به دنیا آورد بدبخت شده است:
کرا از پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود
کرا دختر آید به جای پسر به از گور داماد ناید به بر
یـکـی دختـری بـود پـوران بنـام چو زن شاه شد کارها گشت خام
بددهنی های آقای ابوالقاسم چنان فوران می کند که بانوان را با اژدها مقایسه نموده و جهانی را آرزو میکند که هیچ زنی نباشد، احتمالا عالیجناب فراموش نموده اند که خودشان چگونه به دنیا آمده اند:
زن و اژدها هردو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به
و در جای دیگر چنین می گوید:
زنان را ستایی سگان را ستای که یک سگ به از صد زن پارسای
و یک نکته شگفت انگیز در این سروده ها جلب نظر می کند و آن اینکه پدرمقدس آریایی در آن زمان به پدیده ی دخترکشی اعتراف می کند:
چو زن زاد دختر دهیدش به گرگ که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ
مرا گفت چون دختر آمد پدید ببایست اش اندر زمان سر برید
پس بدین ترتیب زنده به گور کردن دختران مختص زمان جاهلیت عرب نبوده است زیرا قبل از آنان آریایی ها به این افتخار نایل شده بودند.
و در دیگر موضوعات نسبت به بانوانچنین می گوید:
به کاری مکن نیز فرمان زن که هرگز نبینی زنی رای زن
کسی کو بود مهتر انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن
ز بوی زنان موی گردد سپید سپیدی کند از جهان ناامید
چو چوگان کند گوژ بالای راست زکار زنان چندگونه بلاست
سیـاوش ز گـفتـار زن شـد تبـاه خجسته زنی کو ز مادر نزاد
بدین ترتیب نگرش ارجمند نابغه آن عصر (که کلاهی بود بر سر غزنویان) بدین صورت اثبات می گردد که عقیده نامبرده نسبت به مادر خود نیز حتما چنین بوده است.
محتملا مادر این چنین شخصیتی در خفت و خواری زندگی را بدرود گفته است زیرا ننگ بدنیا آوردن این گونه فرزندی را بدوش می کشیده است که تنها و تنها نژادپرستی را، چهره چرکین شوونیزم را، فاشیسم را، ضد تورک صفتی را و ضدزن بودن را میراث نهاده است.
من مطمئن هستم که اگر جستجو و تفحص در بحر کتاب دروغنامه (باز هم …. شاهنامه) به شکل عمیق و علمی تری صورت پذیرد پرده از خیلی مسایل کنار می رود و واقعیت تلخ و عریان آن دروغ پرداز به اصطلاح حماسه ها آشکار می گردد که نتیجه مثبت آن این خواهد بود که شاید ….. شاید بیماری بعضی از بداحوالان معاصر (غرق در گرداب پان آریاییسم و پان فارسیسم) که نزدیک به هزار سال قدمت دارد درمان شود … شاید!
24 نوامبر 2011, 23:07, توسط بیخدا
پس بجای فردوسی، خردوسی و بجای شاهنامه فردوسی، ننگنامه خردوسی یا پوته خزانه ی فارس ها گفتن؛ همچین بیجا نبوده است ! مزاری خواهد گفت: لا حو ل ولا، فردوسی که از این شعر ها نمیسراید؛ این ها جعلیات پان ترکیست ها است.
25 نوامبر 2011, 12:28
حقیقت تلخ است و جان انسانی كه در برابر آن دلیل ندارد میسوزاند وبعدآ میگوید كه تو مریض هستی و به داكتر روانی ضرورت داری !!! برار جان این گپ مریضی نیست و این یك واقعیت است كه فردوسی علاوه بر همه یك انسان نفاق افگن و زن ستیز هم بود .
25 نوامبر 2011, 18:16, توسط خ . نبیل مزاری
آقای بیخدا ! اینکه فردوسی بزرگ چی گفته و چی نوشته مربوط میشود به برداشت خواننده . در گفتمان پیشین برایتان نقلأ تفهیم نمودم که داستان فرمایش سرودن شهنامه به فرمان سلطان محمود دروغی بیش نبوده . اینبار هم باز نخوانده و خود را ملا نکرده امضا کرده اید . آیا در قسمت شناخت خدا هم همنیگونه عجله نموده اید ؟
آقایان هدایت ذاکر (آرازلی) ، اتيلا ساران ، سعید مرامی ، محمدصادق نائبی و دیگر نویسنده گان گم نام ترک تبار به نام و شهرت خود یک مضمون نوشته شده شاید به خامه پورپیرار باشد را در هر سایتی نشراتی نشخوار وکاپی نموده و جنگی را با فردوسی بزرگ براه انداخته اند . این نویسنده گان بدون در نظرداشت کوچکترین اصول نوشتاری که همانا آدرس دقیق سروده در کدام بخش داستان ، صفحه و جلد شهنامه است اشعاری را بنام فردوسی بدید خواننده گان میدهند که از انتهای زبونی و بیمقداری شان حکایه گر است .
آقای بیخدا ! فردوسی زن ستیز نبوده و بسیار زنانی اند که از خرد ، هوشمندی ، درایت و سرافرازی شان در شهنامه داستانهاست . بهرام چوبین با خواهرش گردیه مشورت و از او چاره جویی می کند، ضحاک با ارنواز دختر جمشید که اسیر در قصر اوست، رستم با مادرش رودابه، اسفندیار با ماردش کتایون، گردوی با گردیه، فریدون با مادرش فرانک و گیو و کیخسرو با بانو و مادرشان فرنگیس و بسیاری موارد مشابه دیگر که با کمال تأسف شما تا هنوز آنرا نخوانده و کور کورانه دنباله روی دیگران می کنید .
آقای بیخدا ! فردوسی دشمن نا سپاس و نامرد سرزمینش را نه ستوده بلکه او را تحقیر نموده ، چرا ترکان نویسنده بجای انتقاد به فردوسی هزار سال پیش ، نسل کشی و فرهنگ سوزی امیر عبدالرحمن جلاد را در اوغانستان که بالای ترکان فرمان رانده فراموش کرده اند ؟ چرا وقتی زن هزاره و ترک در اوغانستان توسط طالبان فروخته شدند خاموشی گرفتند ؟ آیا در اوغانستان کسی پیدا میشود که جنایات تورکانی مانند رسول پهلوان ، غفار پهلوان و گلی پهلوان را بستاید ؟ اگر کسی جنگنامۀ دیگری از اوضاع و احوال اوغانستان قرن بیست و یک بنویسد باید جنایت کاران را تحقیر نماید و قهرمانان را بستاید . کسانی که بلخ ، غزنه ، بودا و کابل را خراب کرده اند باید تحقیر شوند نه ستایش از هر گروه و قومی که باشند . فردوسی هر آنکسی را که به سرزمینش خیانت و جنایت کرده بوده به بدترین زبان نکوهش نموده است .
آقای بیخدا ! من حقیر هیچگاهی لاحول نمیگویم و هرچی می نویسم برداشت خودم از شهنامه است . وقتی شهنامه میخوانم خود را مطابق به همان عصر و زمان شهنامه عیار مینمایم و دید من و شما از سروده های شهنامه ، مثنوی ، گلستان و بوستان فرق میکند . فردوسی رسالت خود را در برابر مردم و ملت خویش به انجام رسانیده که شما و دیگر فردوسی گریزان آنقدر خود را حقیر میدانید که با کمال ناتوانی با گذشت هزار سال به بزبان خود فردوسی ، فردوسی را خردوسی مینویسید . آیا این افتخار فردوسی نیست ؟ شما بنویسید به زبان خودتان که خواننده دارد یا نه ؟ پدرود بی خدا !!
27 نوامبر 2011, 12:25, توسط صمد غوربندی
خيلی جالب استاد
در رابطه با مقام زن در شاهنامه به اين لينک ها نگاهی بياندازيد:
http://iran.epage.ir/fa/module...
http://naria2.blogfa.com/post-6.aspx
http://ariapars.persianblog.ir/post/160
28 نوامبر 2011, 05:15, توسط بیخدا
محترم مزاری، من هیچ نوع آشنایی به این اشخاص ندارم.
اما چند نکته:
1- اگر طرف حتی موسولونی هم باشد باید دیدگاه او را مورد نقد قرار داد نه شخص موسولونی را.
2- شما شرایط زمان را باید در نظر بیگیرید که استاد طوس در چه دوره ی میزیسته اند و دیدگاه آن جامعه نسبت به زن چه بوده است.
استاد شیرین سخن سعدی که در جایی میگوید: بنی آدم اعضای یک پیکر اند ، که در آفرینیش ز یک گوهر اند . چو عضوی بدرد آورد روزگار ، دیگر عضو ها را نماند قرار . چو کز محنتی دیگران بیغمی ، نشاید که نامت نهند آدمی
این بیت زیبای سعدی، اوج شگوفایی اندیشه انسانی او را نشان میدهد. اما همین سعدی از آن اندیشه والای انسانی سقوت میکند به گنداب حماقت و سفاحت و میگوید: چو زن راه بازار گیرد بزن/ وگر نه تو در خانه بنشین چو زن . ز بیگانگان چشم زن کور باد/ چو بیرون شد از خانه، در گور باد. تو زن نو کن ای دوست هر نو بهار/که تقویم پارینه ناید به کار.
ناصر خسرو پاه را از سعدی فراتر گذاشته حتی زنان را ناقص العقل میداند: به گفتار زنان هرگز مکن کار/ زنان را تا توانی، مرده انگار. زنان چون ناقصان عقل و دین اند/چرا مردان ره ایشان گزینند ؟
سنایی همینطور، نظامی گنجوی وووو..... اکثر بزرگان ادب فارسی دیدگاه شان نسبت به زن، متاسفانه دیدگاه تحقیر آمیز و غیر انسانی بوده است. فردوسی هم تابع زمان بوده و نمیتواند تافته ی جدا بافته از دیگران بوده باشد. بنابر این اگر اشعار زن سیتیز مربوط به فردوسی هم باشد، بعید نیست.
3- خدا مفهومی است ذهنی، که زیست گاه او در ذهن انسانها است و خارج از ذهن یافت نمیشود. سخن گفتن و فلسفه بافی در باره ی او کاری است بیهوده و عبس.
4- البته من جد اندر جد فارس زبان هستم (نه به مفهوم نژادی آن). چشم از این به بعد بجای آن کلمه از استاد طوس استفاده خواهم کرد. شما و دوستان تان هم اگر طرفدار گفتمان سالم هستید، باید از واژه های نژاد پرستانه و زشت مثل تازی، سوسمار خور، اوغان بپرهیزید.
شاد باشید
29 نوامبر 2011, 05:41, توسط بیخدا
عبس به عبث تصحیح شد.
24 نوامبر 2011, 12:34, توسط اهوراهی
برادرانیکه در مورد نژاد ترک آگاهی خردمندانه داشته واستواربه مدارک وشواهد تاریخی باشد اندکی روشنی اندازند مانند نمونه / اجداد-سرزمینهای پدریشان وآثارباستانی وخدمت این ملت محترم به دیگرهمنوعانشان.چون من تنها میدانم که ازدریاچه اورال میایند.بدرود
24 نوامبر 2011, 22:52, توسط baqi samandar
باقی سمندر
سوم قوس سال ۱۳۹۰ خورشیدی
۲۳ نوامبرسال ۲۰۱۱ میلادی
سلام به همه خوانندګان ګرامی کابل پرس?
سلام به چکاوک ګرامی
چکاوک ګرامی
نقد شما را در مورد فردوسی خواندم . برایم بحث بر انګیز است . من از همه نوشته شما دو بخش را دو باره نویسی مینمایم تا با هم بخوانیم . ببینیم که چه نګاشته اید :
«ز اين که بگزريم، می بينيم که ديدگاه فردوسی از آفرينش جهان، هيچ پيوندی به کيش های روزگارش نداشت. فردوسی به اين نگر بود که يزدان ز ناچيز چيز آفريد، سپس پيرامون فرگشت آدمی می نويسد، که گويا آدمی به همينگونه نبوده:
سرش راست برشد چو سرو بلند
سرش راست برشد چو سرو بلند
شايد آدمی نخست به چهار دست و پا ره مي گشوده، که سپس خميدگی اش را از دست مي دهد!
باری، پيوند فردوسی به خرد و ديدگاهش از آفرينش، بيشتر به يادداشت های نظامی عروضی سمرقندی و چکامه ی فرالدين عطار نزديک است، تا بخشيدن کيش ديگری»
چکاوک عزیز !
من برایشما وهمه خوانندګان سخن فردوسی را در مورد آفرینش در اینجا از شاهنامه بازنویسی مینمایم . وقتی باهم بخوانیم – فردوسی بران باور بوده است که نخست چهار عنصر ! « اتش – آب – باد وخاک » در افرینش کاینات و بشر نقش داشته است – این نګرش در انوقت در زمان خلفای عباسی از متن یونانی در بغداد ترجمه میشد و تفکر ارسطو یی را بایست در اینجا بیشتر دید . سفر پیدایش همچنان بحثی بوده در نخستین بخش تورات از اموزه های سامی – که بعدان در انجیل هم نمونه هایش را میبینیم و در قران کریم نیز در مورد پیدایش سخنهایی وجود دارد که میتوانیم در موردش بنویسیم . اما نمیدانم که برده باری وحوصله مندی خودت تا چه حد است و از خوانندګان تا چه حد ؟
در مورد سر راست کردن یکبار دیګر در ګفته فردوسی توجه نمایید .
تفکر حاکم انزمان چنان بود که آفتاب برګرد زمین می چرخید ! تا اینکه ګالیله عکس موضوع را بیان داشت و به زندان کشانیده شد .
تاحالا نیز همه مردم عوام وحتی نخبګان میګویند :
آفتاب برامد
یا
آفتاب نشست
اورینت یا اوکسیدنت
مورګن لند یا آبند لند ( درالمان )
خراسان
یا مغرب
قرنها بعد از ازمایشګاه قزاقستان - بایکنور – نخست یک سګ را به فضا پرتاب نمودند وبعدن فضانورد شوروی یوری ګاګارین به ګرداکرد کره زمین ګشت .
همچنان فضانوردان امریکایی با آپولو خارج از فضای زمین پرواز کردند . نیل آرمسترانګ نام فراموش ناشدنی است . در قرن بیستم – پایګاه فضایی میر( صلح ) بوجود آمد یا ناسا در کلیفورنیا - ایالات متحده امریکا به تحقیقات ادامه داد –
اینکه سرنوشت کریستف کولومبوس چه شد و بکجا کشید یا از امریکوس چګوبی چه بود و دانشمندان جغرافیه در اروپا چګونه زمین را هموار میدیدند – این شایان بحث است ولی ا هزار سال پیش فردوسی را باور چنین بود که آفتاب برګرد زمین می چرخد وکروی بودن زمین برایش در تیوری امر مسلم بود !
توجه نموده اید ؟
این موضوع را با افکار ساختار شکنانه پوست مدرنیست ها چګونه میتوان شناخت ؟
فردوسی با افکار ارسطو – سقراط و افلاطون آشنا بود ولی هابرماس را مادرش نزاییده بود که با افکار هابرماس نیز آشنا میشد
در زمان فردوسی از این ګپ ها خبری نبود ـ اګر درمورد نصیر الدین طوسی مطالعه نمایید و از رصد خانه ها بنویسید – موضوع دیګری است .
فردوسی در مدرسه تربیه شده بود – مدرسه آنزمان عطار و فردوسی و ابوریحان بیرونی و یا ابوعلی سینا پرورش میداد و مدرسه حالا ملا محمد عمر وحقانی و قاضی حسین ها ...
اګر فردوسی مانند ما وشما در اروپا ی قرن بیست ویکم میزیست یا در اواخر قرن بیست بدنیا می امد – باز از چهار عنصر ګپ میزد و ماندل یف را نمیشناخت و از یکصدوسه عنصر ګپ نمیزد یا با نام اینشین نا آشنا میبود واز نسبیت بویی نمیبرد و نمیدانست که چرا ( ای ) مساویست به ام سی مربع – است انوقت ممکن مورد نقد کودک دبستانی نیز قرار میګرفت .
توجه نمایید
ببالید کوه آبها بر دمید
سر رستنی سوی بالا کشید
توجه نمایید
ممکن بخاطر تان بیاید !
من آب روانم من
درکتاب صنف اول که آصف مایل تالیف نموده بود – ترانه آب روان نوشته شده بود .
وقتی آب ها از کوه ها جاری شدندو روان شدند ودمیدند – آنچه سر رستنی بود مانند سبزه ها وهمه نباتات سر بلند کردندـ یکبار به دامان طبیعت نګاه نمایید ببینید که سر ستنی ها چه وقت سر بلند مینمایند. کوه ها – آبشار ها – سبزه ها را با صدای چکاوک در ارتباط دیالکتیکی ببینید !
سر بلند باشید
یار زنده و صحبت باقی
از فردوسی بخوانیم ویادش را ګرامی میدارم .
بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب
از آغاز باید که دانی درست
سر مایهٔ گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
سرمایهٔ گوهران این چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود
چو این چار گوهر به جای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندر دگر ساخته
ز هرگونه گردن برافراخته
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندهٔ نوبهنو
ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای
در بخشش و دادن آمد پدید
ببخشید دانا چنان چون سزید
فلکها یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بر دمید
سر رستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره برو بر شگفتی نمود
به خاک اندرون روشنائی فزود
همی بر شد آتش فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین آفتاب
گیا رست با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت
ببالد ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پیوندگان هر سویی
وزان پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار
نخواهد ازو بندگی کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر
از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر
چنینست فرجام کار جهان
نداند کسی آشکار و نهان
آنلاین : شاهنامه پس از هزار سال
26 نوامبر 2011, 13:42
چرا تنگنظر و روانی شده اید؟؟؟
زبان پارسی -نتیجه زحمات و جانفشانیهای همین بزرگانی - چون فردوسی - مولانای بلخ / حکیم ناصر خسرو -و دیگران بود که امروز زنده مانده - وگرنه جاگزین این زبان امروز یا زبان عربی میبود ویا هم انگلیسی.
27 نوامبر 2011, 02:09, توسط فرشید
به پرو پای بزرگان فرهنگ وادب پیچیدن را باید در دو حالت جست وجو کرد. یکی نژاد پرستی و حسادت به افتخارات دیگران ودیگری جهل و ناشیگری . فردوسی راوی اسطوره های کهن یک سرزمین به زبان حماسی در بهترین آرایه های ادبی آمیخته با دانش زمان است. بیش ازاین چی انتظاری از فردوسی می توان داشت؟ شاهنامه به اعتراف تمام محققان یکی از شاهکارهای ماندگارادبیات جهان است واثر مشابهی مانند آن آفریده نشده است. ( البته گاه " ادیسه " را با آن مقایسه کرده اند) .چرا این مساله باید موجب عقده کشایی و تنگنظری کسی گردد؟ نفی وانکارارزش شاهنامه با دلایل سخیف ؛ نشانه ی بی مایگی شخص می شود. چنان که جناب سمندر به درستی اشاره داشته است؛ نمی توان از فردوسی انتظار داشت که در هزار سال پیش از دانش امروزی سخن بگوید و دیدگاه پست مدرنیستی داشته باشد. از قدیم گفته اند : حسود نیاسود.
27 نوامبر 2011, 10:44, توسط اهوراهی
فرشیدگرانمایه.نداشتن فرهنگ سرشارازافتخارات ویابهترگفته شودناداری فرهنگی آدمانیکه ازگنج دانش بی بهره وعمر عزیزشانرا به چرت وپرت بهدر داده اند به این وامیدارد همینکه دستگاه رایانه ئی را<شایدازپول دزدی وچوروچپاول>بدست آوردندخودرادانشمندزمان جاربزنندوهرچرندیات که ازسروزیرایشان بادمیگردد بنویسندوآنرا دانشمندانه دانسته وخودراازنژادترک وتازی نسب دهنددرحالیکه دردرون کلۀایشان بجز بدبینی ونفرت «حتی به اصطلاح نژادخودشان درصورت که پای چند دالرویورودرمیان باشد»چیزی دیگری نمیتوان یافت.
دی شیخ باچراغ همیگشت گردشهر-کزدیووددملولم وانسانم آرزوست
بدرود
27 نوامبر 2011, 12:27
بسيار جالب است، حيف که بعضی از دوستان بجای شرکت در بحث يا خاموشی به داو و دشنام می پردازند.
اگر در صفحه های شخصی کسی عقده گشايی کند، مسئله نيست، ولی کابل پرس? چهره ی جهانی دارد، از افغان های خود ما گرفته تا تاجيکان و ايرانيان و بلاخره بيشتر فارسی زبانان جهان سری به اين صفحه می زنند و به ما می نگرند که چگونه در بحث شرکت می کنيم. آيا فرهنگ ما افغان ها همينطور است که به همديگر فحش بدهيم، يا مانند نقادان سالم در بحث شرکت کنيم و نظر خود را بنويسيم.
در طی هزار سال، هزار ها هزار نويسنده در پذيرش و رد شاهنامه نوشته است. آنچه بجا مانده است، اينست که شاهنامه شهکار است و اگر فردوسی شاهنامه را نمی نوشت، به گفته دوست بالا، بايد امروز عربی يا انگليسی گپ می زديم.
27 نوامبر 2011, 13:13, توسط Aimaq
آیا شما همین قدر خوشباور هستید ویا خود ودیگران را فریب میدهید !!!
برادر جان عزیز ! آن زبان فارسی كه از فلات ایران تا عراق و آسیای میانه و قفقاز و آسیای صغیر و نیم قاره هند به آن حرف میزد ، كجاست ؟؟؟
و چرا امروز زبان فارسی در بین دو ( ونیم) مملكت كم قنجغه خوار و زلیل گشته است !!!
یكبار تاریخ این زبان را به خوبی بخوانید و بعدآ لاف و پتاق بزنید !!!
ایماق
27 نوامبر 2011, 16:20, توسط اهوراهی
دوست ناشناس که نوشته اید«فرهنگ ماافغانهاهمینست که به همدیگرفحش بدهیم» اگر منظورتان همه افغانستانی ها باشند بائیستی جمله رابازنویسی میکردید زیرا من افغانستانی استم اماافغان نیستم واگر بازهم مرابه ناسزاگفتن انگشتنمائی نمیکنید من ازین نام انتحار وسربران وزورگیران نه تنها بیزارم که موهایم بجانم سیخ میشوند.بدرود
27 نوامبر 2011, 22:18, توسط اهوراهی
من تاریخش را خواندم همه قند بودوشکر.سپاسگذارم از پیشنهادتان آقای قیماق
28 نوامبر 2011, 11:34, توسط ایماق
آغای اهورایی
شما قماش افراد و اشخاص خاصیت یك پشك را دارید ، اگر كسی نوازش بدهد ، خود را میخوابانید و اگر واقعیت های تلخ را بگوید دیوانه میشوید و چون دیگر استدلال و منطق وجود ندارد ، ایماق را قیماق مینویسید .
ایماق