شاهنامه
شاهنامه پس از هزار سال / قسمت دوم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
شاهنامه به نام خداوند جان و خرد آغاز مي شود. فردوسی که در ادبسار پارسی تک و يکه تاز است، وارونه ی همه خامه به دستان به جای خداوند بخشنده و مهربان می سرايد:
به نام خداوند جان و خرد
کز اين برتر انديشه برنگزرد۱
او سپس از آفريده های خداوند جان و خرد نام می برد:
خداوند کيهان و گردون سپهر
فروزنده ی ماه و ناهيد و مهر۱
فردوسی به شناسانيدن خرد می پردازد، که چه پايه و ارزشی دارد. خرد در شاهنامه پديده ی پرتو افشان و روشنگری است، که روی تاريکی پرتو می افشاند، پوشيده را پديدار می سازد و آنچه را نبيند، نمی پزيرد:
خرد گر سخن برگزيند همی
همان برگزيند، که بيند همی۱
فردوسی که خود خردمند روشنگر است، از خردمندان ديگر می خواهد، تا خرد شان را به کار گيرند و در ميان کسانيکه با روشنگری سر دشمنی ندارند، روشنگری کنند:
کنون ای خردمند ارج و خرد
بدين جايگه گفتن اندر خورد
بگو تا چه داری بيار از خرد
که گوش نپوشيده زو برخورد۲
فردوسی در چکامه ی دوم به ستودن خرد می پردازد و خرد را بالا تر از هر چيز می داند:
خرد بهتر از هر چه ايزد بداد
ستايش خرد را به از راه داد۲
در چکامه سوم فردوسی پيرامون آفرينش گيتی سخن می راند و می گويد، که يزدان گيتی را از يک پديده ی ناچيز آفريد:
از آغاز بايد که دانی درست
سر مايه ای گوهران از نخست
که يزدان ز ناچيز چيز آفريد
بدان تا توانايی آمد پديد۲
دين فرمانروا به اين باور است، که يزدان گيتی را از هيچ می آفريند، ولی فردوسی می گويد، که يزدان گيتی را از يک پديده ی ناچيز آفريد. ناچيز آرش (معنی) هيچ را نمی دهد. ناچيز به پديده ی خُرد گفته می شود، پديده ی که هست، ولی کوچک و ناچيز است.
واژه ی ناچيز در گويش هراتی بسيار به کار می رود. برای نمونه در هنگام پيشکش کردن ره آورد (تحفه)، می گويند، که گويا اين ره آورد ناچيز است، به اين آرش که خُرد و کوچک است.
در چکامه چهارم سخن از آفرينش خورشيد و ماه است.
فرنام (عنوان) چکامه ی پنجم در ستايش پيامبر است، ولی فردوسی پيش آنکه به ستايش پيامبر بپردازد، روی به پيروانش می کند و به پند و اندرز دادن ايشان می آغازد، که به گفتار پيغمبرت راه جوی، بدی نکن، رستگار باش، نيکويی گزين و مانند ديگران، که بَرِ باغ دانش ... رُفته اند، تو هم از باغ دانش ميوه ی بچين:
چو خواهی که يابی ز هر بد رها
سر اندر نياری به دام بلا
به گفتار پيغمبرت راه جوی
دل از تيرگی ها بدين آب شوی۳
تو را دانش و دين رهاند درست
ره رستگاری ببايدت جست
...
نکويی به هر جا چو آيد به کار
نکويی گزين وز بدی شرم دار
...
سخن هرچه گويم همه گفته اند
بَرِ باغ دانش همه رُفته اند۴
پس از ستودن و پند دادن ها، فردوسی به شالوده ی کارش می رسد و پيرامون فراهم آوردن داستان های شاهنامه و به چکامه درآوردن آن ها می سرايد، که چگونه پايگاه و بنياد فرهنگ پارسی را استوار ساخته است:
توانم مگر پايگه ساختن
بر شاخ آن سرو سايه فکن۴
از بهر آنکه شاهنامه خوان به بدگمانی نيفتد، فردوسی انگشت روی سرگزشت داستان ها می گزارد و می گويد، که اين ها دروغ نيست، داستان های راستين ديرند باستان است، که در دست موبدان پراکنده بوده و ايشان از آن ها بهره می برده اند:
تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يکسان روش در زمانه مدان
يکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
...
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بياورد و اين نامه را گرد کرد۵
و چون سرگزشت ديرند باستان نيکو، پربار و پر جوش و خروش بوده است، فردوسی افسوس آن را می خورد، که آن را چگونه زهاکيان خوار کرده اند:
که گيتی به آغاز چون داشتند
که ايدون به ما خوار بگزاشتند۵
پس از گفتار پيرامون فراهم آوردن داستان های شاهنامه، فردوسی پيرامون سرگزشت دقيقی، چکامه سرای سرکش روزگارش می سرايد:
جوانی بيامد گشاده زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان
به شعر آرم اين نامه را گفت من
ازو شادمان شد دل انجمن۵
ولی پس از اندک زمانی شادمانی دل انجمن به سوگواری دگرگون می شود، زيرا:
يکايک ازو بخت برگشته شد
به دست يکی بنده بر کشته شد۵
تيغ بندگان نه تنها از بهر سرودن شاهنامه، که بيشتر از بهر آزادمنشی و کنش ستيزگرانه ی دقيقی بر او تيز می شود. سروده های دقيقی نشان می دهد، که او يکی از چکامه سرايان کرنش ناپزير زمان خويش بوده است:
دقيقی چهار خصلت برگزيده
به گيتی از همه نيکی و وشتی
لب ياقوت رنگ و ناله ی چنگ
می خوشرنگ و دين زردشتی۶
دقيقی در اين چکامه، چهار پديده ی ناروای آن هنگام را ( دلبر، چنگ، می و دين زردشتی) خوی برگزيده اش می داند.
هنگامي که شمشير بندگان جلو اين کنش را ميگيرد و چکامه سرای فرهيخته و سخنور نامدار را از پای در می آورد، فردوسی می سرايد:
برفت او و اين نامه نا گفته ماند
چنان بخت بيدار او خفته ماند
بکن عفو يا رب گناه ورا
بيفزای در حشر جای ورا۷
فردوسی به ياد دقيقی و زنده ساختن زبان پارسی درفش پاسداری فرهنگ پارسی را بر می افرازد و نزد شاه جهان، که بايد همان ابو منصور بن محمد باشد، روی می کند:
دل روشن من چو برگشت ازوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی
که اين نامه را دست پيش آورم
ز دفتر به گفتار خويش آورم۷
فردوسی از ترس آنکه مبادا چون دقيقی به دست بنده يی به خاک و خون بيافتد، راز نوشتن شاهنامه را تنها با يکی از دوستانش در ميان می گزارد:
به شهرم يکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به يک پوست بود۸
مرا گفت خوب آمد اين رای تو
به نيکی خرامد مگر پای تو۹
اين مهربان دوست، (ابو منصور بن محمد) که از تبار پهلوان است، فرماندار شهر می باشد:
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بيدار و روشن روان
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم۹
ابو منصور به فردوسی نويد کومک می دهد و می گويد، که او را بی نياز ميکند:
مرا گفت کز من چه آيد همی
که جانت سخن برگرايد همی
به چيزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نيازت نيارم به کس۹
هنگامی ابو منصور نويد پشتيبانی و کومک و بی نياز ساختن به او می دهد، فردوسی شادمان می شود و می سرايد:
به کيوان رسيدم ز خاک نژند
از آن نيک دل نامور ارجمند۹
از آن جايي که ابو منصور پهلوان تبار، باپيمان و زنهار دار است، به کسی تن نمی دهد و در برابر بيگانگان کرنش نمی کند:
سراسر جهان پيش او خوار بود
جوانمرد بود و وفا دار بود۹
دست تاراجگر، اين پهلوان تبار را چنان سر به نيست می کند، که زنده و مرده اش گم می شود:
چنان نامور گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهی از چمن۹
هنگامی ابو منصور سرلشکر پهلوانان ناپديد می شود، فردوسی بر منصور ربايان می خَشمد و ايشان را به جانور همانند می سازد:
نه زو زنده بينم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کُشان۹
جای اين سرلشکر در دل فردوسی چنان تهی می ماند، که اندوهگينانه می سرايد:
دريغ آن کمربند و آن گردگاه
دريغ آن کی برزو بالای شاه۹
باری، از ترس آنکه گردن فردوسی در زير شمشير بندگان دقيقی کُش و ابومنصور ربا نرود، سخن را نخست پوشيده نگه می دارد و کارش را پوشيده و پنهان می انجامد:
بپرسيدم از هر کسی بی شمار
بترسيدم از گردش روزگار
...
زمانه سرای پر از جنگ بود
به جويندگان بر جهان تنگ بود
بر اين گونه يک چند بگزاشتم
سخن را نهفته همی داشتم۱۰
فردوسی در پايان شاهنامه از دو تن ديگر ياد می کند، که او را ياری و همکاری کرده اند:
از آن نامور نامداران شهر
علی ديلمی بود کو راست بهر
که همواره کارم به خوبی روان
هميداشت آن مرد روشن روان
حسين قتيب است از آزادگان
که از من نخواهد سخن رايگان۱۱
ازويم خور و پوشش و سيم و زر
ازو يافتم جنبش و پا و پر۱۲
و آنگاه که فردوسی سرودن شاهنامه را به پايان می رساند، گرفته و دلگير از پند های ابو منصور، که برايش جايگاه شاه جهان را دارد، ياد می کند:
يکی پند آن شاه ياد آورم
ز کژی روان سوی داد آورم
مرا گفت کاين نامه شهريار
اگر گفته آيد به شاهان سپار
بدين نامه من دست کردم دراز
به نام شهنشاه گردن فراز۱۳
از آن جايي که گرداگرد فردوسی را سلطان های دقيقی کُش و پارسی ستيز گرفته بودند، بايستی اين شاهنشاه گردن فراز (که فردوسی از آن ياد می کند) شاهنشاه باستانی بوده باشد و نه سلطانی از آن روزگار. شاهنشاهی که مانندش تا آن هنگام پديد نيامده بود:
جهان آفرين تا جهان آفريد
چنو شهرياری نيامد پديد۱۳
باری، فردوسی بدين گونه پيشگفتار شاهنامه را به پايان می رساند و به داستان های آن می آغازد. شاهنامه از پادشاهی گيومرد (گاو مرد) که سپس به کيومرس نامدار می شود، آغاز می يابد:
کيومرس شد بر جهان کدخدای
نخستين به کوه اندرون ساخت جای۱۳
گيو مرد در کوه می زييد و پوست پلنگ می پوشد:
سر تخت و بختش برآمد ز کوه
پلنگينه پوشيد خود با گروه۱۳
پس از سی سال فرمانروايی، ديو بچه ی تخت و بخت گيومرد را برهم می زند و ديهيم پادشاه کيانی را می ربايد:
يکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
سپه کرد نزديک او راه جست
همی تخت و ديهيم کی شاه جست۱۴
سيامک، پسر گيومرد به جنگ ديو می رود، ولی از پا در می آيد. هوشنگ پسر سيامک با گيومرد بر ديو می تازد و پيروز می شود. ديو کشته می شود و گيومرد مي ميرد. هوشنگ پادشاه می شود و چهل سال فرمان می راند.
هوشنگ در دادگری و آبادانی کردن کشور نامور می گردد:
وزان پس جهان يکسر آباد کرد
همی روی گيتی پر از داد کرد۱۴
هوشنگ آهن را از سنگ جدا می کند و خود پيشه ی آهنگری بر ميگزيند، او کشت و کار را رواج ميدهد و آتش را پديد می آورد:
به سنگ اندر آتش از او شد پديد
کزو روشنی در جهان گستريد۱۴
هوشنگ پس از چهل سال پادشاهی، درميگزرد و پسرش تهمورس پادشاه می شود. تهمورس ريسندگی و بافندگی پديد می آورد. او پس از سی سال فرمانروايی جان می سپارد و پسرش جمشيد به پادشاهی ميرسد. جمشيد به مردم نويد ميدهد، که:
بدان را ز بد، دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم۱۵
جمشيد به مردم زنهاردار ميماند، سوی روشنی ره ميکند و هنر ريسندگی و بافندگی را گسترش می دهد:
بياموخت شان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن۱۵
جمشيد مردم را به انجمن و گروه ها دسته بندی ميکند، او برای پيشه وران انجمنی می سازد، يزدان پرستان را که کاتوزيان می ناميدند، از ديگران جدا ميکند و به کوهی گرد می آورد، تا به ديگران کاری نداشته باشند و به پرستش يزدان خويش بپردازند، گونه ی جدايی دين از کشورداری:
ز هر پيشه ور انجمن گرد کرد
بدين اندرون سال پنجاه خورد
گروهی که کاتوزيان خواني اش
به رسم پرستندگان داني اش
جدا کرد شان از ميان گروه
پرستنده را جايگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کار شان
نوان پيش روشن جهاندار شان۱۵
جمشيد ساختن خشت و شيوه کاربرد گچ و سنگ را در می يابد، کشتی می سازد و کاخ آباد ميکند (کاخ جمشيد در شيراز):
بفرمود ديوان نا پاک را
به آب اندر آميختن خاک را
هر آنچ از گِل آمد بشناختند
سبک خشت را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ ديو ديوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخ های بلند
چو ايوان که باشد، پناه از گزند۱۵
جمشيد گرفتن گلاب، کافور و مشک را پديد می آورد، پزشکی را گسترش می دهد:
دگر بوی های خوش آورد باز
که دارند مردم به بويش نياز
چوبان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روش گلاب
پزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند۱۵
با اين همه کار و کوشش و آبادانی کردن، جمشيد پس از روزگاری بر خود می نازد و ديگر به پيش پايش نمی نگرد:
همان کردنی ها چو آمد پديد
به گيتی جز از خويشتن را نديد
منی کرد آن شاه يزدان شناس
ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس۱۶
و هنگامی که جمشيد خودش را يزدان می خواند:
گر ايدون که دانيد من کردم اين
مرا خواند بايد جهان آفرين۱۶
پيروانش دل از او بر مي کَنند و سپاهش پس از بيست و سه سال پراکنده می شود:
سه و بيست سال از در بارگاه
پراکنده گشتند يکسر سپاه۱۶
هنگاميکه سپاه جمشيد پراکنده می شود و به هر سوی ره می گشايد، آوازه ی پراکندگی و ناخوشنودی به گوش همسايگان می رسد و چون هم هنگام زهاک تازی خودش را پادشاه می خواند، بسياری از ناخوشنودان به سوی او ره می گشايند:
سواران ايران همه شاه جوی
نهادند يکسر به زهاک روی۱۷
۱ شاهنامه برگه ۲
۲ شاهنامه برگه ۲
۳ شاهنامه برگه ۳
۴ شاهنامه برگه ۳
۵ شاهنامه برگه ۳
۶ ويکی پديا فارسی
۷ شاهنامه برگه ۳
۸ شاهنامه برگه ۴
۹ شاهنامه برگه ۴
۱۰ شاهنامه برگه ۳
۱۱ شاهنامه برگه ۵۲۸
۱۲ شاهنامه برگه ۵۲۸
۱۳ شاهنامه برگه ۴
۱۴ شاهنامه برگه ۵
۱۵ شاهنامه برگه۷
۱۶ شاهنامه برگه ۸
۱۷ شاهنامه برگه ۹
پيامها
27 نوامبر 2011, 16:17, توسط baqi samandar
باقی سمندر
۶ قوس/آذر سال ۱۳۹۰ خورشیدی
۲۷نوامبر سال ۲۰۱۱ میلادی
سلام به خوانندګان ارجمند کابل پرس?
سلام به ناصر چکاوک ګرامی
خوانندګان ارجمند
من درنخستین بخش ایکه اقای ناصر چکاوک پیرامون شاهنامه فردوسی در کابل پرس منتشر ساختند - نیم نګاهی به نوشته شان انداخته ویاد داشتهایی نیز نوشتم که بخش دوم منتشر ګردید - خوشحالم وامید وارم که ناصر چکاوک عزیز وقت بیابد و یکبار سه اثر حماسی دیګر
یک - ګیلګمش
دو- اوستا ( در اینجا بایست خاطر نشان ګردانم که من اوستا را باا لفبای انګلیسی Oostaa می نویسم که همانا امروز اکثرن استاد یا استاذ میګویند نه Awesta یا Avesta زیرا تاهنوز اروپایی ها ابن سینا راAvesina می نویسند و ابن رشد را Averushd هموطنان من که بزبا ڼ پشتو سخن می ګویند - قندهار ګفته نمیتوانند یا قاف را تلفظ نمی توانند - کندهار مینویسند و میګویند .یا قندور را کندز میګویند یا مینویسند یا قروت را کروت می ګویند - مشکل تلفظ نمودن اسم عام وخاص و کلمه ها وواژه برای اروپایی ها مشکل دیګری است - در اروپا همیشه تیمور لن میکویند یا مینویسند - حالانکه هر کابلی لنګ را لنګ میګوید وتیمور لنګ یا یکه و لنګ نام های آشنا برای ما میباشند .از اینرو اوستارابه الفبای عربی چنین هجا مینمایم - الف با علامه پیش واو با علامت ساکن وتا که با حرف صدادار الف یا همزه تا میګردد )
یک - ګیلګمش
دو- اوستا
حماسه اوستا - یا استاد یا استاذ
و سه
ایلیاد
را بخوانش بګیرد .
در ادبیات تطبیقی و ادبیات مقایسوی پیشینه های فکری تفکر بین النهرین را مد نظر بګیرد - بعدن به افکار زرتشت توجه نماید -
تاثیر زندګی مصری ها -سومری ها - کلدانیا و اشوری ها را بالای افکار فلاسفه یونان مطالعه نماید -
مراجعه متفکرین دوران عباسی را به فلسفه یونان به سنجش بګیرد و بخاطر بسپارد که بسیار آثار ابن سینا در انزمان به زبان عربی نوشته میشد و خراسان زمین آنروزه «بی رسم خط »شده بود تا انکه دوباره با استفاده از رسم خط عربی - تازی به نوشتن دری - فارسی- دری شروع کردند - این جدال را از خط میخی تا استفاده از الفبای عربی با اضافه نمودن چهار حرف - پ - چ -ژ - ګاف -بایست مد نظر ګرفت .
این تطور یا دګر دیسی در زبان چندهزار سال را دربر ګرفت ؟
همینطور از حماسه سرایی های ګیلګمش - اوستا - ایلیاد تا حماسه شاهنامه چند هزار سال فاصله زمانی وچند هزار فرسخ فاصله مکانی وجود داشته است و چه حوادث تاریخی پشت سر ګذاشته شده است و امیزش اسطوره های از بین االنهرین - تا ترویا و سرانجام شکل چګامه حماسی شاهنامه در خراسان چګونه بایست مطالعه ګردد تا با داستان های پیشنیان واسطور ها آشنایی بیشتر بیابیم ؟
اګر ناصر چګاوک عزیزوګرامی بخواهد مطالعه دقیق در مورد شاهنامه فردوسی نماید بایست با افکار بین النهرین - وحماسه سرایی ګیلګمش آشنایی بیشتر بیابد .
بایست هومر را دقیق تر بخواند و با ایلیاد و اودیسه آشنایی بیشتر از حال بیابد .
البته این سفری خواهد بود برای تحقیق نمودن دقیق به اوایل هزاره چهارم پیش از میلاد . من نمیخواهم که حوصله خوانندګان کابل پرس به سر برود از اینرو کوتاه مینویسم که : حماسه ګیلګمش چهارهزار سال واندی پیش از امروز سروده شده و بیش از سه هزار سال از تقریر نهایی ګیلګمش سپری ګردیده است.
خواندن شش قسمت اسطوره بابلی مطلبی نیست که بتوان ان را ناخوانده در مورد شهنامه فردوسی به داوری نشست .
اګر ناصر چګاوک نمیتواند و یا وقت ندارد که همه پانزده هزارو ششصدو نود وسه سطر شعر حماسه ایلیاد را بخواند - بایست در بیست وچهار سرود ایلیاد نګاهی سرسری بیاندازد بعدن انچه را درمورد شاهنامه فردوسی نوشته است ۰ دوباره به دیدګاه انتقادی بخواند.
من برای ناصر چکاوک ګرامی حوصله و برده باری بیشتر آرزو دارم .
یار زنده وصحبت باقی
در پایان اندکی ازچکامه فردوسی را باهم بخوانش میګیریم .
بخش ۲ - ستایش خرد
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردهٔ خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کردهٔ کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
آنلاین : شاهنامه پس از هزار سال
27 نوامبر 2011, 19:40, توسط فرشید
وای بر قومی که از پای اوفتاد
میر وسلطان زاد و آگاهی نزاد
27 نوامبر 2011, 22:11, توسط اهوراهی
درشهرروم پایتخت کشورایتالیا میدانی است بنام پیر«جعل کارتوس؟؟؟؟؟؟؟»خردمندتوس ازسال1958مجسمۀ اینمردجهانکشا«دردانش وخرد نه درشمشیرزنی وقتلوقتلوها»درآنجاه جلوه نمائی میکردکه نسبت حوادث طبیعی بخشهای ازان ویران شده بود وچون روم باستانراترک وتازی آبادنموده ومردمان روم تاریخی ازخودندارندوبه فرهنگ دیگران احترامی قائل نیستند مجسمۀ اینمرد جهانشمول که بدون شک به همۀ آدمیت تعلق دارد ویکمتروهشتادوپنج سانتیمتربلنداداشته آنرادوباره بازسازی وروزانه هزاران بیفرهنگان دیگرکه جهانگردان سرتاسرجهان رادربرمیگیرد ازان دیدن میکنند این مجسمه ازمرمرسفید ساخته شده.وای ازین ایتالیائی های بی فرهنگ؟؟؟ که نمیدانند از چه کسی قدردانی کنند.البته ازین بی فرهنگان؟؟؟دردیگرکشورهای اروپائی/امریکائی/افریقائی/آسترالیائی وآسیائی کم نیستند.
بسی رنج برده دران سال سی-عجم زنده کرده بدین پارسی
بدرود
29 نوامبر 2011, 12:09
Jak nazan ahmaq
Tu ba ain izar kashali az mardome room bafarhangtar hasti
!!!