يزدگرد سوم و آرامگاه اش
شاهنامه پس از هزار سال / قسمت ششم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
زماني که بخت ساسانيان بر مي گردد، سالار تازيان زهاک بن قيس به دنبال يزدگرد سوم از شهری به شهری می تازد. او با لشکر بيشماری اسفهان، تبس و هرات را زير فرمان می آورد و به مرو می تازد و در مرو شاه جان خرگاه پهن مي کند۱.
يزدگردسوم پيش از آمدن زهاک بن قيس در کنار مرورود جايگزين می شود. او از آنجا نامه ها می نويسد و فرسته ها به هر سو می فرستد:
يکی نامه بنوشت با درد و خشم
پر از آرزو دل پر آب چشم۲
و چون چشم اميد به ماهوی سوری می دوزد، به سوی او ره می گشايد:
جهاندار چون کرد آهنگ مرو
به ماهوی سوری گنارنگ مرو۳
مگر ماهو به جای گشايش در ها و کومک، دروازه های شهر را به روی يزدگرد سوم می بندد۴.
شهنشاه از اين خود کی آگاه بود
که ماهوی سوريش بدخواه بود۵
درست در همين زمان عمر چهار سالار از مردم کوفه را به کومک زهاک بن قيس می فرستد. ايشان بلخ و تخارستان را زير فرمان خويش می آوردند. يزدگرد سوم از مرورود مي گرزد و ميخواهد سوی چين ره بگشايد. پيروانش می گويند: آرام باش، اين برای ما زشت است که به سرزمين بيگانه ی روی و سرزمينت را به تازيان واگزاری. ما را نزد تازيان بر، تا با ايشان آشتی کنيم. دشمنی که در سرزمين مان بر ما چيره است، بهتر از دشمنی است که در سرزمين خويش بر ما چيرگی يابد۶.
سرانجام ميان يزدگرد سوم و يارانش جنگ در مي گيرد، يزدگرد سوم شکست ميخورد، دوباره از رود ميگزرد و به سوی فرغانه می تازد و از آنجا به مرو مي گريزد و در آسيابی پنهان می شود:
همی تاخت جوشان چو از ابر برق
يکی آسيا ديد پر آب زرق۷
فرود آمد از اسب شاه جهان
ز بد خواه در آسيا شد نهان۸
ماهو از پنهانگاه يزدگرد سوم آگاه می شود و به آسيابان فرمان مي دهد، که او را بکشد:
چو بشنيد ماهوی بی آب و شرم
بر آن آسيابان سرش گشت گرم
چنين گفت با آسيابان که خيز
سواران ببر خون دشمن بريز
...
بشد آسيابان دو ديده پر آب
به زردی دو رخسار چون آفتاب
...
يکی دشنه زد بر تهيگاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه آه
...
فکنده تن شاه ايران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشير چاک۹
سواران پيکر يزدگرد سوم را به رودخانه می اندازند۱۰
بفرمود که او را به هنگام خواب
از آن جايگه، افکنند اندر آب۹
ماهو به فرمان تازيان (زهاک بن قيس) در می آيد و پيمان می بندد که تاوانی به گونه ی گندم، جو، افزار گرانبها و پول که به بيش از سد هزار درهم می شود، بپردازد۱۱.
زهاک بن قيس تاوان ماهو و دارايی و گنجينه های يزدگردسوم را نزد عمر می فرستد. عمر به مردم می گويد: خدا شاه گبران را از ميان برد، نيرو هايش را پراکنده ساخت و از ديار شان يک وجب هم زير فرمان ندارند، که مايه آسيب مسلمانی شود. بدانيد که خدا سرزمين و دارايی و فرزندان ايشان را به شما داد۱۲.
باری، ترسايان پيکر يزدگرد سوم را از آب در می آورند و برايش آرامگاهی درست می کنند.
کسی که پيکره ی يزدگرد سوم را از آب بيرون می کشد و به خاک می سپارد، الياس نام دارد و پيشوای ترسايان مرو است۱۳ و چون شاهنشاه ساسانی برای ترسايان ارجمند می باشد، پيشوای ترسايان برايش گورستانی در دل گلزاران ترسايان می سازد۱۴
از نگر فردوسی هم، پيکر يزدگرد سوم به دست سکوبا (کشيش ترسايی) با سه سوگوار ديگر در گلزاری به خاک سپرده می شود:
سکوبا وز آن سوگواران چهار
برهنه شدند اندر آن جويبار
به خشکی کشيدند از آن آبگير
بسی مويه کردند برنا و پير
به باغ اندرون دخمه يی ساختند
سرش را به ابر اندر افراختند۱۵
از درون مايه نوشتار چنان درميآيد که بايد آسياب در نزديکی رودخانه ی مرو (مرورود) باشد، جايی که يزدگرد سوم کشته می شود. آسياب بايد چند فرسنگی دور تر از آبادی بوده باشد، زيرا ترسايان پيکر يزدگرد سوم را بر مي دارند و هامون را از زير پای ميگزرانند:
سقف گفت ما بندگان تو ايم
نيايش کن پاک جان تو ايم۱۶
بگفتند و تابوت برداشتند
ز هامون سوی دخمه بگزاشتند۱۷
در شاهنامه آمده است، که آرامگاه يزدگرد سوم را در پشته يا دامنه ی می سازند که سرسبز و لاله زار است:
يکی دخمه کردند او را به باغ
بزرگ و بلنديش برتر ز راغ
که اين دخمه پر لاله باغ تو باد
کفن دشت شادی و راغ تو باد۱۷
پس بايستی اين آرامگاه در نزديکی های بلخ باشد. چنانکه در بالا ديديم، از آباديی آرامگاه يزدگرد سوم نشانه ی در دست است، ولی از بربادی آن در هيچ جا و گاه سخنی به ميان نيامده است، پس بايد اين آرامگاه هنوز هم پا برجا باشد.
باری، در بلخ بارگاهی به نام مسجد کبود است. مسجد کبود در ده خواجه خيزان روی پشته ی است، که در ده فرسخی بلخ افتاده است.
گويند جعفر صادق عباسی از بهزادان مروزی خراسانی (ابومسلم خراسانی) خواست، که پيکره ی علی را از نجف به بلخ ببرد. بهزادان خراسانی پيکره را از نجف در می آورد و در خواجه خيزان، در سه فرسنگی بلخ به خاک می سپارد، ولی به باور بيشنه ی مردم آرامگاه علی در نجف عراق است.
آشنايی با بهزادان مروزی خراسانی درستی و نادرستی اين گفته را آشکار می سازد. بهزادان پسر ونداد هرمز از روستای سفيد مرو در برابر امويان تازی بر پا می خيزد و پس از چندی خراسان را زير فرمان خود می آورد.
از چرا و چگونگی های پيوستن بهزادان به عباسيان، که چه نيرنگی در کار بوده، کاری نداريم. شورشيانی که به بهزادان می پيوندند، از هر گروه و آيينی می باشد، برای نمونه شيعه ها، سنی ها، خوارج سيستان، زردشتيان و خرمدينان۱۸
پتروشفسکی می نويسد: روستاييان و پيشه وران و بردگان، نه از بهر عباسيان که به اميد رهايی از ستم، دست به شمشير می برند و به بهزادان می پيوندند.۱۹
تبری می نويسد: ابو جعفر به ابوعباس پيام می فرستد، که به بهزادان بدگمان شده است، زيرا: هنگامی نامه اميرالمومنان پيش بهزادان آيد، او آن را خواند و دهان کج کند۲۰
ابوجعفر در بازگشت از پيش بهزادان، به برادرش ابوعباس می گويد: اگر بهزادان را نکشی، خليفه نخواهی بود و کارت ارزش ندارد۲۱.
بهزادان می نويسد: ما از شاهان ساسانی ياد کرده ايم، که زمانی توده ها آرام شوند، وزيران ترسان باشند. ابوجعفر به پاسخش نويسد: چرا خويش را با آنها برابر گرفتی، که تو به فرمانبرداری و نيکخواهی و بردباری سنگينی های اين کار چنان بوده ای؟ که دانی۲۲.
بهزادان می نويسد: شمشير برهنه کردم، ستمکاری کردم و گناه نبخشيدم و از لغزش درنگزشتم. برای پايدار کردن نيروی شما چنان کردم، تا خدای شما را به کسانی که نمی شناختيد، شناسانيد۲۳.
ابوجعفر با نيرنگ بهزادان را نزدش می خواهد. هنگامی شمشير ياران ابوجعفر بر تن بهزادان می نشيند، بهزادان می گويد: بخشش! ولی ابوجعفر فرياد ميکشد: بکشيدش! بکشيدش! ۲۴ابوجعفر پيکر بهزادان را به دجله می اندازد، به همراهان بهزادان پول بسياری می دهد و ايشان را پس به خراسان می فرستد. ايشان ميگويند: سالار خويش را به درم ها فروختيم! ۲۵
پتروشفسکی پيوسته به بالا می نويسد: جعفر عباسي در سال ۱۳۸ خورشيدی بهزادان را کشت. برای آنکه عباسيان ايران را از دست ندهند، پس از کشتن بهزادان فرمانروايی شان را در ايران رنگ نيمه ايرانی دادند، ايشان بسياری از آيين و روش های کشور داری زمان ساسانيان را پزيرفتند.
هنگامی برخورد عباسيان و به ويژه ابوجعفر با بهزادان چنين بوده باشد، شايان پزيرش نيست، که ابوجعفر از بهزادان خواسته باشد که پيکر علی را از نجف به بلخ ببرد. در کنار اين، از فرنود های فراوانی ميتوان نامبرد:
يکم، چنانکه در بالا يادآوری شد، ابوجعفر از آغاز با بهزادان بد و بر او بدگمان بود.
دوم، پهنه ی فرمان روايی بهزادان در خراسان بود. بهزادان در عراق هيچگونه نيروی نداشت، که دست به چنين کاری بزند.
سوم، در زمان بهزادان عراق پايگاه عباسيان بود و ايشان به هيچ بهای آماده نبودند که پيکر پدرکلان شان را از گور درآورند و به جای ديگری بفرستند و خود شان را ناآرام بسازند.
چهارم، عباسيان هيچگاه نمی پزيرفتند که پيکر پدر کلان شان در نزديکی شهزادگان ساسانی، پسران و نوادگان يزدگرد سوم (وهرام يا بهرام، پيروز و نرسه )که از سوی شاهان تانگ، دربار چين به نام شاهان ساسانی شناخته می شدند، به خاک سپرده شود.
پنجم، اگر بهزادان گپ ابوجعفر را می پزيرفت و می انجاميد، پس از کشتن بهزادان به دست ابوجعفر، ياران بهزادان که در برابر عباسيان بر پا خاسته بودند، پيکره را پس به نجف می فرستادند.
باری، از شيوه ی برخورد بهزادان با عباسيان چنان بر می آيد، که بهزادان خواست و برنامه های ديگری داشته است:
يکم، هنگامی بهزادان به ابوجعفر می گويد: خدای شما! ديده مي شود، که خودش خدای ديگری دارد!
دوم، بهزادان هيچگاه مانند امويان و عباسيان با زردشتيان، خرمدينان و ترسايان دشمنانه رفتار نکرده است. پتروشفسکی می نويسد: خرم دينان به بهزادان پايه ی خدايی ميدادند و او را همچون يزدان، بزرگ می شمردند۲۶.
خرمدين۲۷ به اين گمان بود، که بهزادان نمرده است. او روزی برخواهد گشت و دادگری را جانشين بيدادگری خواهد کرد.
سوم، از درگيری ميان ابونصر بن سيار و بهزادان در مرورود، چنان بر می آيد که تازيان بهزادان را به خوبی می شناختند، که از ايشان نيست. ابونصر تازی در ميدان جنگ به ياران خود می گويد: اميدوارم خدا کافران را سرکوب کند۲۸.
چهارم، هنگامی جوانان مرو نزد بهزادان ميروند و از او پيرامون خويشاوندی و پيوندش می پرسند، بهزادان می گويد: نشانه کار من برای شما از پيوندم بهتر است۲۹.
باری، ساختن جنبشی از ايرانيان مسلمان، زردشتی و خرم دينی، يادآوری از شاهان ساسانی، جدايی ميان خدای خويش و خدای عباسيان، داشتن پايه ی خدايی در نزد خرم دينان، کافر بودنش در نزد امويان، پنهان کردن پيوند و بستگی برای جوانان مرو و کردار نيکش نشان مي دهد که بهزادان برنامه ی بس بزرگی پيش روی داشته است!
به هر روی، پس از چندين سده در زمان سلطان سنجر سلجوقی، چهارسد تن از سادات بلخ (بازماندگان تازيان) همزمان در خواب می بينند که علی به ايشان می گويد: گور من اينجاست (خواجه خيزان بلخ)، به شاه بگوييد که آن را آباد سازد۳۰.
درستی و نادرستی اين خواب را به داوری خرد واميگزاريم، ولی پيرامون آرامگاه پسين ترين شاهنشاه ساسانی بايد از نيايش سکوبا، پارسای ترسا يادآور شد، که پس از چند سد سده هنوز هم مردم کرانه ی مرورود، شادمانه جشن نوروزی بر پا می کنند و ميله گل سرخ مي گيرند. چيزی که نه به سرشت دين آن مردم جور در می آيد و نه هم سر سازگاری با فرهنگ تازی دارد.
۱ تبری نسک پنجم برگه ۱۹۹۸
۲ شاهنامه برگه ۵۲۲
۳ شاه نامه برگه ۵۲۲
۴ پترشفسکی برگه ۴۳
۵ شاهنامه برگه ۵۲۴
۶ تبری نسک پنجم برگه ۲۰۰۶
۷ شاهنامه برگه ۵۲۴
۸ شاهنامه برگه ۵۲۴
۹ شاهنامه برگه ۵۲۵
۱۰تبری نسک پنجم برگه ۲۰۰۰
۱۱پترشفسکی برگه ۴۳
۱۲ تبری نسک پنجم برگه ۲۰۰۶
۱۳ پترشفسکی برگه ۴۳
۱۴تبری نسک پنجم برگه ۲۱۵۴
۱۵ شاهنامه برگه ۵۲۶
۱۶ شاهنامه برگه ۵۲۶
۱۷ شاهنامه برگه ۵۲۶
۱۸ ويکی پديا فارسی
۱۹ پتروشفسکی برگه ۶۹
۲۰ تبری نسک يازده ۴۶۹۴
۲۱ تبری نسک يازده ۴۶۵۵
۲۲تبری نسک يازده ۴۶۹۶
۲۳ تبری نسک يازده ۴۶۹۸
۲۴ تبری نسک يازده ۴۷۰۶
۲۵ پتروشفسکی برگه۷۰ / ۷۲
۲۶ پتروشفسکی برگه ۷۰
۲۷ بابک خرمدين اردبيلی به رهبری جنبش سرخ جامگان، در برابر عباسيان به پا ايستاد. يکی از افسرانش به نام افشين، پيمانشکنی کرد و او را به دام عباسيان تازيان انداخت. عباسيان نخست دست و پا و سپس سر خرمدين را بريدند. ايشان تن بی سر و دست و پای خرمدين را در شهر سامرا در عراق به دار زدند و سپس کله اش را برای فرونشاندن جنبش سرخ جامگان، کوچه به کوچه ی خراسان چرخاندند. از ويکی پديا فارسی
۲۸ تبری نسک يازده ۴۵۲۲
۲۹ تبری نسک يازده ۴۵۲۹
۳۰ ويکی پديا فارسی
پسگفتار
وارونه ی نوشتار و نسک های ديگر روزگار کهن، گرايش مردم و به ويژه روشن انديشان به پژوهيدن و خواندن شاهنامه رو به افزونی است.
شاهنامه خوانی به جايی رسيده، که برخی به آن نسک ورجاوند عجمان گويند. به گفته ی اسير هروی:
در سحرگاهان که ميخوانم قرآن عجم
قدرت شاهنامه ی توسی به دنيا محشر است۱
روی آوردن به شاهنامه مردم مان را به روزگار ربوده شده و رگ و ريشه ای شان آشنا می سازد. خواندن شاهنامه بازجوييدن و پژوهيدن فرهنگ بنيادين است، فرهنگی که از آن بريده شده ايم. ما به نی مولانا مانيم که از نيستان بريده شده و در جستجوی ريشه ای خويش است. از اينرو مي توان گفت، که شاهنامه شناسی، خودشناسی و آشنايی به چبود (هويت) مان است.
کشش مردم و گرايش روشن انديش به سوی شاهنامه، جوييدن روزگار بنيادين است، به گفته ای مولانا:
هرکسی کو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش۲
شاهنامه ما را به ريشه و بنياد مان آشنا می سازد. شاهنامه چبود فرهنگی مان را پديدار می سازد و ما را آگاه می سازد که اکنون فرهنگی مان در بند بردگی است و ما از نگاه فرهنگی برده ای بيش نيستيم.
باری، ما که در کنار کاخ بلند فردوسی می ايستيم، از زيبايی و بلندی اين کاخ شادمان می شويم و ناب نويسی شاهنامه را می ستاييم، پس بايستی در سر و سامان دادن و گرد و خاک گيری کاخ فردوسی دست اندر کار شويم و آلودگی های گرداگرد اين کاخ را بپالاييم و گلزار های کاخ را بگسترانيم و پهنايی آن را سرسبز تر نماييم.
با ناب نويسی بسازيم و نتازيم، زيرا ناب نويسی آبياری فرهنگ کهن و آغاز خودشناسی است! تا زبان خود را ناب نسازيم، بنياد چبود فرهنگی مان آلوده خواهد ماند.
۱ اسير هروی: کج کل نيستان ادب، برگه ۱۲۱ سال ۱۳۸۸ )
۲مثنوی معنوی مولوی، برگه ۵
بُنمايه
۱- محمد علی فروغی: شاهنامه فردوسی، چاپ هشتم سال ۱۳۷۱، سازمان انتشارات جاويدان
احسان بهرامی: فرهنگ واژه های اوستا، چاپ سال ۱۳۶۹، نشر بلخ
۲- محمد بن جرير تبری: تاريخ تبری يا تاريخ الرسل و الملوک ۱ تا ۱۵برگردان: ابوالقاسم پاينده، چاپ پنجم سال ۱۳۷۵، چاپ ديبا
۳- پروفيسور ايلياپا وليچ پتروشفسکی: اسلام در ايران، از هجرت تا پايان سده نهم خورشيدی، برگردان: کريم کشاورز، انتشارات پيام، چاپ هفتم سال ۱۳۶۳ خورشيدی.
۴- جلال الدين همايی: تاريخ ادبيات ايران، چاپ چهارم ۱۳۶۶، چاپخانه مروی
۵- ذبيح الله صفا: تاريخ ادبيات در ايران، چاپ هشتم سال ۱۳۷۰ خورشيدی، انتشارات فردوس، چاپخانه تابش.
۶- مولانا جلال الدين بلخی، مثنوی معنوی با مقدمه استاد فروزانفر، چاپ هفتم سال ۱۳۷۰، انتشارات جاودان.
۷- کيخسرو کشاورزی: تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز، برگردان از زبان روسی، چاپ يکم، سال ۱۳۵۹ خورشيدی، انتشارات پويش.
۸- اسير هروی: کج کل نيستان ادب، سال ۱۳۸۸ خورشيدی، چاپ ايرانيان مشهد.
تارنما ها:
علی فروغی: فردوسی و اهميت شاهنامه (از تارنمای شاهنامه و ايران)
قاسم طالب زاده: ساز و آواز در شاهنامه(از تارنمای شاهنامه و ايران)
شاه رخ مسکوب: ملاحظاتی در باره ای شاهنامه (از تارنمای شاهنامه و ايران)
پيام جهانگيری: نقش ساز و موسيقی در شاهنامه (از تارنمای شاهنامه و ايران)
کوروش پرست: بهمن ۱۳۸۸ خورشيدی، اعراب با ايران چه کردند!
تارنمای کوروش پرست.کوم kouroshparast.com
منوچهر جمالی: زال زر و پر سيمرغ، تارنمای فرهنگشهر
مرتضی ثاقبفر: فلسفه تاريخ ايران و شاهنامه فردوسی، تارنمای آزرفر
منوچهر جمالی: http://www.jamali.info/chashniha
تارنمای اعلام www.alaam.tahoor.com/index.php
تارنمای مير فطروس . http://www.mirfetros.com/
ويکيپديا، دانشنامه ای آزاد
محمد امين رياحی: تارنمای پيام سرای فردوسی http://www.ferdousisara.com
- تارنمای شاهنامه و ايران: (خوانده شود)
شاهرخ مسکوب: ملاحظاتی در باره ای شاهنامه، تارنمای شاهنامه و ايران http://www.shahnamehvairan.com
علی فروغی: فردوسی و اهميت شاهنامه، تارنمای شاهنامه و ايران http://www.shahnamehvairan.com
مرتضی ثاقبفر: ماهنامه نگاه نو، آبان۱۳۷۰ saghebfar.ilssw.com
پيامها
5 جنوری 2012, 23:24, توسط روشنگر
خوب پس قبر يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانی د مزار است؟ همی بوده که مزاری ها ميله گل سرخ ميگيرند.
9 جنوری 2012, 20:54
این گلهای سرخ همیشه میرویند تا مردمان این سرزمین خونهای ریخته شدۀ نیاکانشانرا بدست تازیان سوسمارخورواجیرانشان گرامیداشته باشند.
9 جنوری 2012, 22:08
این گلهای لاله سرخ همه ساله بی دست باغبان در صحرا های خراسان زمین میرویند و سر می کشند تا مردمان این سرزمین در بهاران شگوفه ریز سر به بیابانها زده خونهای ریخته شدۀ نیاکانشان را بدست تازیان سوسمارخور شتر چران و اجیران طالبی شان گرامیداشته باشند .
10 جنوری 2012, 07:04, توسط اطلس
شاید همه اطلاع داشته باشید که وقتی در جنگ فتح الفتوح ایران بدست لشکری اشراری بی فرهنگ شکست خورد , شخصی یزدگرد به طرف شمال ایران فرار نمود و خانواده او را دا رو دسته امام حسین و علی و عمر دستگیر نمودند به مسجدی در بغداد بردند تا بعد از تجاوزات مقدسی اسلامی او را به عربی تازی بفروشند که علی دختر یزدگرد را شناخت و برای نسل گیری از او از دختر یزد گرد خواست که از بین اهل بیت محمد یکی را به شوهری انتخاب کند که دختر یزدگرد ( شهبانویه ) برای نجات عزت خانوا ده گی خود دست خود را بسر امام حسین گذاشت و سال بعد از او امام جعفر صادق به دنیا امد . پس مزاری ها باید روضه علی را که یک روضه دروغین میباشد نه علی به مزار امده است و نه مزار به کوفه , یک جایی است ماننند اطاقی که ملاه محمد عمر یک لباده کهنه و فرسوده را در ان گذاشته و به همه معروف ساخته است که این خرقه محمد است . به هر حال تا دیر نشده از قبری یزد گرد سوم و یا خسری امام حسین مقبره بسازید و شروع نماید به نذر گرفتن از مردم . از جایکه در افغانستان کار و بار یخ است و این یگانه کار و باری قبر کنی و پرستاری قبر و مرده شوری و زیارت نگه داری و تعویذ دادن و اب چلم تنباکو را خوردن از محمد و طوافینش برای مردم ما به میراث مانده است . پس شروع کنید تا اعراب و یا اخوند های ایرانی از واقعه با خبر نگردیده اند والی شبانه نیروی پاسداران ایران و یا لشکر مخصوص خادمین حرمین به قبر شب خون زده هرچه باقی مانده است به نام استخوان های یزدگرد از نزد شما موهوم پرستان خواهند دزدید . و فردا خواهید دید که نه جای است و نه جولا .
10 جنوری 2012, 07:08, توسط اطلس
این شخص ناصر چکاوک یک بیمار روحی است که از اول تا اخر دروغ گفته است را جع به تاریخی ساسانیان و از هیچ جا خبرندارد به معنی مطالع ننموده است . شاید این شخص یکی از منقبت خوان های زیارت سخی است و بس .
10 جنوری 2012, 20:36, توسط دوست
گپ ها بالايت اطلس بچش خوب بود، اما به پايين کاری ته خراب ساختی. او مرتکه به تو سند تاريخی آورده که چگونه يزدگرد سوم و به کجا کشته شد و رابطه اش را با عيسوی ها نوشته و گفته شايد قبر يزدگرد سوم به مزار باشد، که به نام علی مشهور شده. او که گپ بدی نگفته، برو يا کمی از تاريخ سند بيار يا معذرت بخواه.
11 جنوری 2012, 08:26, توسط اطلس .
اول که خاغلی چکاوک عکس مجسمه سعدی را به جای عکسی یزد گرد انداخته . دوم اینکه یزد گرد بعد از فرار از ایران به چین رفته بود و از خاقان چین کمک خواست که برگردد ایران را از دست تازی ها نجات دهد که خاقان چین بعد از حساب و کتاب گفته بود که راه دراز است و عسکر کمکی من همه تا ایران زنده نخواهند رسید از مشکلات و دوری راه . کسی که از چین برگشت برادر یزد گرد بود که به خاطر داشتن لباس های فیشنی بدست یک اسیابان در یکی از شهر های ایران کشته شده بود . روابط یزدگرد با عیسای ها برای بد نام ساختن و دلیل قانع داشتن در دست برای حمله به ایران توسط اشراری بی فرهنگ عرب میباشد . در ان سنوات مراوداد و ماسبات ارتباطی به اندازه نبود که بتوان فوراء رفت و فوراء برگشت ولی عیسایی ها با مسلمانان روابط تجارتی و فرهنگی از ازمنه قدیم داشتند . خصاصتاء روابط تجاران عربی با شرق دور حتی تا اخرین کرانه های قلیپاین امروز از طریق اندونزیا و جزایری اندونیزیا یعنی صبه و سوراوک تا اوخری حکوماتی هاوروالرشید ادامه داشت تا اینکه چینایی ها و فرارایان افغان از دست محد بن قاسم قاتل اسلامی راه و رسم تجارتی را منحیث کوچی ها با شرق دور استوار ساختن . کتاب تاریخی بیهقی و طبری و ابن اخلون دیوانه را بخوانید و خود را اگاه سازید .
11 جنوری 2012, 09:31, توسط دوست
ما اميدوار بوديم که خوده چکاوک صاحب در بحث شرکت کند، ولی بيادر جان تو يکی از زمين ميگی يکی از آسمان و نمی دانيم معلومات ته از کجا می آوری.
چکاوک صاحب نوشته اش به نام «شاهنامه پس از هزار سال» است و دارای شش قست است. همی موضوع يزدگرد بخش آخری است.
هو بچه تو کو ماره شرماندی، او عکس از فردوسی است و فردوسی کسی است که شاهنامه را نوشته است. سعدی نيست، قربان!
قربان، چکاوک صاحب از دل خود ننوشته، از تاريخ معتبر طبری و شاهنامه نوشته است. تو هر شش قسمتشه بخوان، باز کتی تو گپ ميزنيم.
ميگی عيسوی ها کتی يزدگرد رابطه نداشتن، به همی نوشته هم از تاريخ نقل قول آورده و هم از شاهنامه:
سکوبا وز آن سوگواران چهار
برهنه شدند اندر آن جويبار
به خشکی کشيدند از آن آبگير
بسی مويه کردند برنا و پير
به باغ اندرون دخمه يی ساختند
سرش را به ابر اندر افراختند
بچش به فرهنگ نگاه کن سکوبا، به معنی عيسوی است.
برو توره د خدا سپرديم.
15 مارچ 2013, 14:40, توسط Aarmeen Khorasani
شما اشتباه بزرگ در این نوشته نموده اید... ابوجعفر عباسی و امام جعفر صادق دو شخص متفاوت در همان عصر بود. امام جعفر صادق از ابو مسلم خواهش کرد نه ابو جعفر و ابو جعفر جزء اهل بیت پیامبر نبود.