ترس از بوی خون
مصاحبه پوملا گوبودو- مادیکیزلا با مجله اشپيگل / ترجمه: حمید نوذری
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
توضیح :
آسیبهای روحی سخت و بخشش موضوعاتی هستند که خانم پوملا گوبودو- مادیکیزلا(١ ) 51 ساله استاد روانشناسی در دانشگاه کیپ تاون آفریفای جنوبی سال ها با آن ها دمخور بوده است. او در سال 1994 پس از فروپاشی نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی در چارچوب کمیسیون حقیقت مسئول تبادل نظر میان قربانیان و عاملین جنایت شد. در سال 1997 با ایگون د کوک (٢ ) فرمانده کماندوهای مرگ که به ٢٠٠ سال زندان محکوم شده به جلسات متعدد و طولانی پرسش و پاسخ نشست . چکیده این تجربه به صورت کتابی تحت عنوان میراث آپارتاید- آسیبهای روحی سخت ، یادآوری و آشتی در آمده است. هفته نامه آلمانی اشپیگل (٣ ) در شماره ١٣ امسال خود (08.05.2006) به مناسبت چاپ این کتاب مصاحبه ای با خانم پوملا گوبودو- مادیکیزلا ترتیب داد، که شما آن را در زیر می خوانید.
خانم گوبودو- مادیکیزلا شما ٩ سال پیش در یک روز آفتابی از ٩ در آهنین زندان مرکزی پروتوریا گذشتید، سپس در مقابل د کوک قرارگرفتید که به " سر دژخیم" رژیم آپارتاید معروف است. چه چیزی بیش از همه شما را تکان داد؟
این که او چقدر معمولی بود. او مودب بود و اهل معاشرت ، حقیقتا یک آدم معمولی.
انتظار داشتید که با دیوی روبرو بشوید؟
خانم رئیس زندان 30 دقیقه تمام مرا توجیه می کرد که بایستی هشیار باشم و هیج شیع برنده ای را روی میز نگذارم. وضعیت خیلی خطرناکی را برایم به تصویر کشید. همان که اورا دست بند به دست دیدم که در مقابلم می نشیند و با خجالت لبخند میزند، تمام تصویر خطرناکترین مرد آفریقای جنوبی برایم شکسته شد.
به هرحال او فرمانده کماندوهای مرگ بود.....
..... بله ، و بیشترین مدال های تشویق را به عنوان پلیس کشور نصیب خود کرده بود. او مسئول ولاک پالاس (٤) بود. یک مزرعه شستشوی مغزی. در این مزرعه چنان که گفته می شد مخالفین را " وارونه" می کردند. وظیفه د کوک این بود که این آدم های " وارونه" را به درون سازمان های آزادی بخش نفوذ دهد تا در آنجا آدم بکشند، یا عملیات انتحاری ترتیب دهند.
پس او یک سازمانده بود؟
واویلا.... دست هایش هم به خون آلوده بود. هرکه در ولاک پالاس با نفوذ به جبهه مخالفین ممانعت می کرد، شکنجه می شد و به قتل می رسید. کم نبودند افراد مقاومی که به خاطر عدم همکاری باد هوا می شدند؛ بر اثر کمربندی پر از مواد محترقه که به دور کمرشان می بستند.
این طور که معلوم است، تجربه لحظه ای که دستهای آلوده به خون اورا لمس کردید، شما را دگرگون کرده..
بله. درحقیقت عکس العمل یک باره ای بود. تا به او بگویم که توبه اش را عمیقا حس کرده ام. فشار این لحظه را تا چندی پس از آن روز در وجودم احساس کردم. یک باره از خودم سئوال کردم:" چطور تونستی این کار را بکنی، چطور تونستی دستهای اورا لمس کنی" و دقیقا در همین لحظه بود که برانگیخته شدم که مصاحبه با او را ادامه دهم.
پس لطفا به ما توضیح دهید که چطور به این رسیدید که اورا در زندان ملاقات کنید؟
پیش از او من با بیوه های دو تن از قربانیان او صحبت کرده بودم. این این دو بیوه هم پیش از من با د کوک صحبت کرده بودند و او را بخشیده بودند. این مرا تحت تاثیر قرار داد. چگونه این دو او را بخشیده اند آیا در بطن وجود د کوک جز "سر دژخیم" بودن چیز دیگری هم وجود داشت؟
خب حالا پس از ٤٦ ساعت مصاحبه جوابی برای این پرسش هم دارید؟
نه ، من به جائی نرسیدم و کتاب من که کوششی برای یافتن پاسخ است، داستان این سفر است. من می توانم بگویم د کوک احساس می کرد که شوالیه رژیم آپارتاید است: مثل اکثریت مردم، مصمانه از رژیم سرکوبگر پیروی می کرد. فقط پس از سقوط نظام بود که این توانائی را پیدا کرد که بفهمد چه کار کرده است.
آیا او در برابرشما فوری حاضر شد از حس هایش حرف بزند؟
اوه ه ه بله . او مردی است که با گذشته خود درحال کلنجار است. جدا از این از شدت عصبیت بر خود می لرزید. معتقد است که به کشورش خدمت کرده و حالا همراهان سابقش او را کاملا تنها گذاشته اند، منظورش همان کسانی است که ولاک پالاس را از نظر مالی و تسلیحاتی تامین می کردند. او تنهاست، کاملا تنها. و هرکس حق دارد که بخواهد او را مثل یک انسان نگاه کنند.
آیا او در سال های آپارتاید اخلاقیات را رها کرده بود؟
به هیج وجه . او اخلاق فردی خودش را داشت. می دانید چه چیز جالب است : اگر در اطراف محلی که قرار بوده کماندوهای مرگ وارد عمل شوند ، بچه ای دیده میشد او فورا دستور می داد که عملیات متوقف شود. آیا این پر از تناقض نیست؟ کسی که مرتکب قتل های فجیعی شده چگونه یکباره دارای خصوصیات انسانی می شود؟
آیا حالا دکوک نمی خواهد این جنایت هایش را توجیه کند؟
من هم این سئوال را از خودم کردم. ولی کسان دیگری هم تائید کرده اند که به هنگام عملیات به هیج عنوان نمی بایست کودکی در معرض خطر قرار می گرفت.
بااین رفتار متناقض آیا د کوک پدر و د کوک قاتل یکی هستند؟
کار برای او بخشی از اخلاقیاتش به مثابه یک سفیدپوست بود و با چنین اخلاقی کشتن مخالفین آپارتاید کاری درست بود. از این لحاظ این برای د کوک تناقضی نبود، حتی وقتی که به خانه نزد فرزندانش میرفت.
عملیات او مخفی بودند. آیا همین نشانگر آن نیست که برای او و آمران او مشخص بود که اخلاقا کار درستی نمی کنند؟
در آلمان هم خیلی از نازی ها می دانستند که کاری که می کنند درست نیست، به هر رو اعمال خود را پنهان می کردند و مدارک را نیز از بین می بردند و البته در سطح دیگری عمل خودرا درست می دانستند.
چگونه می شود این مسئله را توضیح داد که د کوک از یک طرف خود را محق می داند و از طرف دیگر مقصر؟
او از اینکه بو بدهد ترس داشت. ساعت ها سعی می کرد بوی خون را از خود بزداید: یک نمونه ی کلاسیک کشاش فرد با وجدانی که گناه را بر نمی تابد.
و این صدای درونی چگونه آرام می گرفت؟
در نظامهای بیدادگر دشمن غالبا به عنوان " دیگری"، به عنوان " غیر خودی" تعریف می شود. به کسی که خارج از کد های اخلاقی قرار دارد آسیب رساندن بسیار آسانتر است.
پس وجدان طبیعی داریم که فقط در پروسه انسان زدائی مخالف زیر پا گذاشته می شود؟
دقیقا. توانائی نشان دادن همدردی همان چیزی است که از ما انسان می آفریند. هنگامی که من شما را به درد می نشانم می دانم که شما چه حسی خواهید داشت، چون خودم تجربه درد کشیدن را دارم واین یک کیفیت اساسی انسانی است. وقتی انسانی به آرام سازی وجدانش بر می آید به معنای آن نیست که دارای وجدان نیست ؛ به معنای آن ا ست که قدرت هائی که وجدان را بی حس می کنند از خود وجدان قوی ترند.
برسر عاملین چه می آید. آیا تجربه ی به قتل رساندن کسی می تواند خود باعث آسیب روحی شود؟
تشخیص اختلال های صدمه زای ناشی از آسیب های روحی برای اولین بار با تجربه ی سربازهای آمریکائی در ویتنام، که به نوعی عامل بودند، امکان جمع بندی شدن پیدا کردند. دکوک نیز در نامیبیا از مقام فرماندهی خود کنار گذاشته شد، چون دچار واکنش های عصبی می شد که او را فلج می کرد. با وجود همه این ها نمی خواهم در این جا امتیازی به شکنجه گران بدهم، زیرا مسئله اصلی در آسیب های روحی ناتوانی فرد است.
در کتاب تان نیز اشاره می کنید که خودتان هم مرگ دیگری را جشن گرفتید.....
بله. قضیه مربوط می شود به فرمانده سیاه پوست منطقه خودمختار ترانسکای (٥) که در کودتائی به نفع رژیم آپارتاید دست داشت. به همین خاطر مرگ او را به عنوان پیروزی جشن گرفتیم. من این حادثه را توضیح دادم تا نشان دهم مرزهای غیر انسانی کردن چقدر سیال است. هنگامی که من با دیگران پایکوبی میکردیم به این فکر نمی کردیم :" که خدای من ، یک انسان در گذشته است" . آن موقع فکر می کردم:" هورا، ما یک دشمن را ساقط کردیم".
زنگ وجدان شما چه هنگامی به صدا درآمد؟
در جریان کار کمیسیون حقیقت با همسر مقتول آشنا شدم. آگاهی به این موضوع که وقتی همسر او به قتل رسید، من می رقصیدم، برایش غیر قابل تحمل بود. البته احساس گناهی که مرا گرفته بود سالم بود، و همین است که از ما انسان می سازد. امید ما در آفریقای جنوبی به این است که توبه واقعی سفیدپوست ها را حفظ کنیم.
مطمئنید که توبه د کوک واقعی است ؟
شکی ندارم. پس از یک جلسه در حالیکه به خود می پیچید و زبانش را گاز می گرفت، شانه هایش را صاف کرد و پرسید" آیا من کسی از دوستان یا اقوام شمارا به قتل رسانده ام؟". هرگز نمی توانست بدون احساس گناه این سئوال را طرح کند.
پس از سلطه ی نازی ها در آلمان، تقریبا هیجکدام از سران اردوگاه های اجباری نسبت به رفتارشان کمترین پشیمانی ابراز نکردند....
کجا می بایستی این کار را انجام می دادند؟
دادگاه نورنبرگ که بود؟
ولی هدف آن محکوم کردن آنها بود. دادگاه ها انسانها را به جائی می برند که گناه خود را کتمان کنند. کمیسیون حقیقت آنها را دعوت می کند که حقیقت را ابراز کنند. در برابر دادگاه، گناهکار مجازات می شود . در کمیسیون حقیقت توبه کنندگان تشویق می شوند.
جدا معتقدید که تمام افراد گشتاپو که جنایات خودرا کتمان می کردند از ته دل می خواستند توبه کنند؟
به هرحال بسیاری از آنها نتوانستند از این احساس رها شوند، یا الکلی شدند و یا خودکشی کردند، اما خانواده و فرزندان آنها که بودند. گناه در آلمان به نسل بعدی منتقل شد. من کاملا به این اعتقاد دارم که توبه و اقرار، بخشی از پروسه ی درمان است. کسی که به گناه خود اعتراف کند، از سنگینی جانکاه سکوت خود را آزاد می کند.
و چه کسی حق این داوری را دارد که توبه و یا اقرار، واقعی یا ساختگی است؟
با اطمینان کامل هیچ. ولی عموما می توان گفت : هرگاه آنها توانستند همدردی ای درمن برانگیزند این می تواند نشانه ای باشد از واقعی بودن توبه و یا اقرار آنان. کمیسیون حقیقت نشان داد که رابطه ی مبتنی بر تنفر و عدم اطمینان می تواند به یک گفتگوی واقعی تبدیل شود.
پس تعیین کننده این خواهد بود که قربانی احساس کند که توبه و یا اقرار عامل [ جنایت ] واقعی است ؟ این ولی نشانی برتری قربانی بر عامل است؟
کاملا درست است. و دقیقا همین فکر است که مرا مجذوب خود می کند. هنگامی که عاملان برای بخشش التماس می کنند، تقاضائی دارند که فقط قربانیان می توانند آنرا متحقق کنند. این یک پارادوکس است: حالا دیگر عامل است که در جای آسیب دیده قرار گرفته و این قربانی است که تصمیم می گیرد دست خود را به طرف آسیب دیده دراز کند.
شما از بخشش صحبت می کنید، منظورتان دقیقا چیست؟ آیا نمی خواهید بالاخره با بخشش جزا را بی مجازات بگذارید؟
نه . گناه هیچگاه شسته نمی شود. کسی که می گوید:" من ترا می بخشم" : بیشتر از همه می گوید:" من قادر هستم زندگی کنم بدون آنکه دیگر به تو زنجیر شده باشم، بدون آنکه تو حس تنفر را در من بیدار کنی". کسی که می بخشد خود را از احساس تنفر رها می سازد. هم زمان در نوع دیگری از رابطه با عامل جنایت می گشاید، رابطه ای که جوهر انسانی دارد.
خیلی از یهودی ها تنفر خود نسبت به آلمانها را باخود به خاک بردند، ولی این به معنای آن نبود که آنها را بخشوده باشند.
کسی که نمی بخشد هرگز تنفر خودرا کاملا از دست نمی دهد. کسی که فقط می گوید :" من دیگر نمی خواهم با آلمان ها کاری داشته باشم "، هنگام تقابل دوباره با آلمان ها، احساس تنفر پیدا خواهد کرد.
راستی چرا آدمی نباید انتقام بگیرد؟ نیاز به مقابله به مثل یک حس کاملا انسانی است که در میان حیوانات یافت نمی شود.
خشم یا حتی حس انتقام هم طبیعی هستند و ضروری . من به هیچ عنوان سرکوب این احساسات را تبلیغ نمی کنم. فقط میگویم حفظ این احساس در درازمدت سالم نیست.
آیا ساده تر نیست که این حس را با مجازات کمی آرام کنیم؟
محکومیت قضائی جنایتکاران قطعا کار اشتباهی نیست. دادگاه نورنبرگ یا تریبونال بین المللی– که در باره ی جنایات یوگسلاوی سابق حکم می دهد- الگوهائی هستند که کارکرد هم داشته اند. اما ما در آفریقای جنوبی نمی توانیم تمام سفید پوستان را محاکمه کنیم؛ به همان صورتی که در آلمان نیز نمی توانید تمامی مردم را به نورنبرگ بفرستید. مسئله ما در آفریقا مسئله آینده جامعه است و این با دادخواهی به معنای جنائی آن قابل حل نیست.
آیا دکوک واقعا دوباره می تواند عضو معمولی جامعه آفریقای جنوبی شود؟
او پیش از آنکه کمیسیون کار خودرا شروع کند، دستگیر شد. به این خاطر او زیر پوشش عفو قرار نمی گیرد. ولی رئیس جمهور می تواند اورا عفو کند. آخر او واقعا هم شرایط آنرا دارا می باشد: او اقرار و توبه کرده ، او اظهاراتی کرده که در مورد کشف جنایات روشنگر بوده و....
و به بازماندگان قربانیانش اطلاعاتی در باره ی سرنوشت آنها داده است. واقعا فکر می کنید که بازماندگان چرا می خواستند با او صحبت کنند؟
خیلی ها می خواستند عامل را بشناسند. شوهر یا برادر یا پدرم چگونه در گذشت، آیا زجر کشید؟ یا اینکه فقط: دخترم چه به تن داشت؟ عامل کشتار آخرین کسی است که عزیزان آن ها را زنده دیده است. مسئله بازماندگان این است که به لحظه مرگ [ عزیزان شان] نزدیک شوند. خیلی ها تازه پس از ملاقات با عاملان جنایت می توانند پروسه ی عزاداری شان را شروع کنند.
متشکریم از شما
(1) Pumla Godobo-Madikizela (2) Eugene de Kock (3) Spiegel, Nummer 19, 08.05.2006 (4) Vlakplaas (5) Transkei
به نقل از بيداران
پيامها
21 جنوری 2008, 11:19, توسط امیرالمومنین ملا نصرالدین
خانم گوبودو پیرامون کسانیکه از دید نژاد وبرتری خواهی مرتکب جنایت علیه انسان شده صحبت نموده اند ...
من میخواهم از زاویه دیگر نظرم را باز گو کنم .. یگ نژادپرست وقتی تعدادی انسان را میکشد فقط به دستورات مقام بالا عمل کرده و کارش را در کشتارگاه انجام داده و اخر وقت به خانه باز گشته و فردای ان روز مثل هروروز معمولی کارش را انجام میدهد در ظاهر احساس خوشی و شادمانی از کشتن انسان نمیکند و شب برای خودش جشن نمیگرد خانمش هم به شوهرش از کاری که کرده تبریک نمگوید اگر مثل اقای دکوک روزی فرست پیدا کند از کرده اش پشیمان خواهد شد و دچار غذاب وجدان میشود پا اینکه با یک خودکشی خودش را راحت میکند در نهایت متوجه میشویم که انسان های که برای پاسداری از ارزشهای نژادی دست به جنایت میزند وجدان هم دارد مثلا دکوک وقتی که کودکان حضور داشت کسی را نمیکشت این خود نشانه از یک وجدان است . وای بحالی روزی که احساس برتری نژادی پشتوانه دینی داشته دین جای وجدان انسان را پر کند انوقت انسان هم برای خود و هم برای دیگران خطر ناک میشود. زمانی که کلیسای کاتولیک علیه کلیسای پروتستان میجنگید هردو طرف به خاطر رضای خداون هم دیگر را میکشتن نه پاپ و نه دیگر مقامات ارشد کلیسا از کار شان پشیمان بودن تازه ان های را که جان شان را از دست داده بودن شهید مینامیدن میبینم که انسان های که ایمان به یک نیروی خارجی دارد دچار عذاب وجدان نمیشود وجدان اش میمیرد انسان مومن وقتی که صدها انسان هم نوع اش را به نام خداوند میکشد و هزاران مادر را داغ دار و هزاران کودک را یتیم اگر خیلی مومن باشد اخر شب از خدایش تشکر هم میکند خودش را غازی دانسته و انتظار اجر و پاداش بزرگ از خداوند خویش دارد باز هم اگر موقعی برایش ممکن شد ان را برای رضای خداوند تکرار میکند ..
در شب که افشار به ویرانه تبدیل و اکثر مردم بی دفاع ان بدست شیر پنچشیر و قهرمان ملی و شهید برحق افغانستان کشته شدن ان شب چی شبی به یاد ماندنی بوده در ان زمان وجدان شهید بزرگ ملت افغانستان چی قدر بیدار بوده یقین دارم که ایشان همرای همسنگران راستین اش مارشال فهیم و یونس قانونی به خاطر نابودی انسان نماز شکر خوانده باشند..شمشیر تان بران وجدان تا خاموش باد
به امید موفقیت هر چه بیشتر اقای قانونی و مارشال فهیم