چند گام به عقب برای یک گام به پیش!
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
انګیزه ها وعلل کودتاها در افغانستان
اینک باشما گامی دیگر به عقب میگذاریم تا اندکی به انگیزه ها و علل کودتای هفت ثور 1357 نزدیک ترگردیم :
شما خودتان البته بهتر میدانید که پنج سال پیش از کودتای ثور 1357 – کودتای 26 سرطان اجرا شد و در مورد این کودتا ها تا حال زیاد نوشته اند. در مورد کودتای بیست و شش سرطان 1352 هم حسن شرق و هم قدوس غوربندی و هم دیگران نوشته اند که هر یک از آن آثار مورد بحث قرار گرفته و تا هنوز بحث برانگیز میباشند. اینک توجه شما را به چند مطلب از عبدالحمید محتاط که یکی از مجریان اصلی کودتای 26 سرطان بود جلب مینمایم. او در کتاب 375 صفحه ای اش که زیر نام سقوط سلطنت منتشر ساخته است، مطالبی زیادی در مورد کودتا نوشته است که اینک برخی از قسمت ها را باهم بخوانش میگیریم.:
« سردار داود به سخنان خود ادامه داد... حال که من به صفت یک فرد این خاک و منحیث شخص مسن و کهنسال بسر میبرم هرگز دربرابر کلیه رویداد ها ی جامعه خود با انکه میدانم این جامعه به کدام صوب مجهول کشانیده میشود، بی علاقه مانده نمیتوانم، در گوشه منزل نشستن و تسبیح بدست داشتن اکنون کار من نیست ! اگر چه من پیوند نزدیک به خاندان سلطنتی دارم و عضو آن میباشم و از کلیه منافع فامیل سلطنتی برخوردارم، برعلاوه دارایی فراوانی هم دارم. اما وقتیکه مردم خود را می بینم، در آن وقت است که عشق وعلاقه وطن مرا به فداکاری می کشاند. سردار داود در اثنای صحبت احساساتی شده بود و چنین به حرفهای خود ادامه داد: « من با شاه 57 سال در یک محل زندگی کردم و در یک بستر خوابیدم و در یک سفره نان خوردم ولی بارها اورا متوجه منافع مردم کشور کردم. در این مدت طولانی او مرا فریب داد و همیشه وعده میکرد که از حوصله باید کارگرفت. تا زمان فرارسد. تا اینکه ده سال قبل قانون اساسی ترتیب کردم و به شاه تقدیم نمودم تا شاه منحیث یک سمبول باشد. ! و حکومت مردم توسط مردم تحقق یابد. در آن مسوده قانون تذکر رفته بود که وزرا و صدراعظم از فامیل وخاندان شاه انتخاب نگردد و خودم نخستین قربانی این ماده قانون بودم، اما بعد ها ثابت شد که بدون مشوره شاه و فامیل او هیچ وزیری و هیچ یک رییسی تعیین و تقرر نیافت، و اما من از حکومت کنار رفتم. ! شاه خودش مستقیما در انتخاب مامورین دولت سهم داشت. این فریب ماهرانه ای بود که مرا دادند. من در مدت پنجاه وهفت سال شاه را شناخته نتوانستم که این اشتبا ه من بود. »
( صفحه 67 و68 کتاب سقوط سلطنت – نوشته عبدالحمید محتاط)
سردار داود ادامه داده گفت :
« بنگرید ! چندی قبل سردار عبدالولی با فامیل خود جهت اشتراک در تاج گذاری دوهزار و پنجصدومین سالگرد داریوش کبیر عازم تهران شد. گرچه شهنشاه از شاه افغانستان دعوت نموده بود تا دراین مراسم اشتراک ورزد ولی شاه دعوت را به داماد خود تسلیم نمود و دامادش به این دعوت سهم گرفت. زمانیکه مراسم بر سر مقبره داریوش برگذار گردید، شهنشاه در آنجا سوگند یاد کرد من همان سرزمین های باستانی را که تو حکمروایی داشتی، بدست خواهم آورد.
در این سوگند نامه سوالی ایجاد میشود که کدام سرزمین ها؟ بلی آ ن سرزمینی که لابلای کتابهای کهنه هویدا میگردد، یعنی ازبکستان، خراسان و غیره نواحی امروزی افغانستان. ! آیا این مطلب از مغز امپریالیستهای غرب تراوش نمیکند ؟ که میخواهند روحیه همزیستی مسالمت آمیز کشورهای منطقه را متشنج نمود ه و خود بهره برداری های سیاسی نماید. آیا یک فرد افغان واقعا میتواند چنین چیزی را بشنود؟ نخیر ! او باید مجلس را ترک میکرد و منحیث احتجاج عازم کشورش میگردید. ورنه این مطلبی است که هرفرد وطن پرست این خاک نمیتواند آنرا ازیاد ببر د و فراموش کند. این مساله مغز هیچ افغان را آرام نخواهد گذاشت ؟ عبدالولی نه تنها اعتراض نکرد، بلکه از گفتار شهنشاه آریا مهر با احساسات گرم پذیرایی نمود. در اینجاست که باید آرام نبود. تا که زند ه گیست مبارزه است»
(صفحه 70 و71 کتاب سقوط سلطنت نوشته عبدالحمید محتاط)
البته چند ماه پیش از کودتای بیست وشش سرطان میان محتاط ودوستانش جر و بحثی صورت گرفته بود، که اینک شمه ای انرا باهم به خوانش میگیریم.
«برعلاوه باید تذکر بدهم که کودتا احتمالا در هفته جاری عملی خواهد شد. من از پلان تفصیلی کودتا واقف نیستم و قرار گزارش سردار داود، همه چیز تکمیل است و افشاگری هم تا کنون صورت نگرفته ! از قوای هوایی و بخصوص رفقای ما تقاضا میشود، بعد از پیروزی پرواز های نمایشی را برفراز کابل اجرا کنند. با شنیدن این گزارش، هریکی از رفقا سوالاتی را طرح کرد و جوابی هم ارایه شد.
در این میان یکی گفت که : »
« چطور میتوان به شهزاده ایکه در دامان خانواده سلطنتی در دنیای ناز و تنعم نمو کرده باشد، و او بتواند به این اقدام ملی دست بزند، اتکا کرد؟ اگر چنین شهزاده ای منافع خانواده گی خود را در معرض نابودی قرار میدهد، دیوانه ای بیش نیست ؟
در جواب گفتم
« این سوال همین اکنون دارای جواب و تبصره نیست. همین قدر اعتمادیکه بالا من دارید برای انجام کودتا کافیست. بنابرین شناخت و صمیمیت هایی که وجود داشت، سهم گیری را در کودتا پذیرفتند.گرچه من میتوانستم در همان مقطع مثال های زنده تاریخ کشور را برای رفقا ارایه کنم. زیرا درسراسر تاریخ بیشتر از دوصد سال اخیر کشور ما، شهزادگان به اینگونه اقدامات مبادرت ورزیده اند. افغانستان هم اگر بخشی از قلمرو خود را از دست داد، ناشی از همین مخالفت های خانواده گی برادران وشهزادگان بوده است و بس. اگراز استحکام اتحاد ومناسبات دوستانه میان اقوام و ملیت های ساکن افغانستان جلوگیری به عمل آمد و زمینه برای مداخلات اجانب مساعد شد، فقط در همین جاه طلبی ها و مناقشات و منازعات درون فامیلی شهزاده گان بوده است»
( صفحه 80 و81 کتاب سقوط سلطنت. نوشته عبدالحمید محتاط )
سقوط سلطنت و یک گام نزدیک تر بسوی کودتای هفت ثور:
در اینجا منظور من این نیست که گویا حوادث مانند سنا ر یوی فلم از پیش نوشته شده بود و اکتور ها از سال 1351 تا حالا نقش های را که برایشان دایرکتر فیلم داده است، ایفا میکنند و یا بازی مینمایند. خیر اینطور نیست اما بدون مطالعه این اسناد نمیتوان به واقعیت ها وانگیزه های کودتاها و حوادث امروزی و چگونگی آسیب پذیری نظام استبدای سلطنتی نزدیک شد. آسیب پذیری نظام وشخصیت ها و نقش شخصیت ها را در یک برهه معیین و تلاش های رقابتی میان دو بلاک آنزمان و کشورهای همسایه و چگونگی سو استفاده از شخصیت ها را میتوان به صراحت دید. تد اوم این بازی و گذر از یک کودتا به کودتای دگر و زنجیر کودتا ها را میتوان یک یکی برشمرد و نشان داد که چگونه جامعه ما و شخصیت های اش آسیب پذیر بوده اند. ریشه های بدبختی واسارت امروزی ما در گذشته ها بایست جستجو گردد. اگر من یگان کتاب را نام نمیبرم و یا از کتاب زیاد تر یاد میکنم، این امر به مفهوم اینست که زودتر بخش یک این نوشته را به شکل ناتراش و نا خراش به نشر بسپارم تا اهل نظر و قلم با نقد این نبشته و بازنگری بخشهای از تاریخ افغانستان بتوانند دورنما را روشنتر ترسیم نمایند. من شما را به خواندن بخش از نوشته عبدالحمید محتاط باز هم دعوت میکنم:
تابستان 1352 و غیبت شاه و سردار ولی از افغانستان وتدارک گامهای عملی کودتا :
(« آوازه کودتا از هرگوشه و کنار در حلقات مختلف روشنفکری بالا شده بود و هرکس به شیوه های گوناگون روی تغییر سیستم اجتماعی و سیاسی کشور تبصره میکرد. همه با نظام فرتوت شاهی خسته شده بودند. و نظام نیز هم مشروعیت خود را از دست داده بود. شرایط برای پذیرش یک نظام مترقی تر مساعد شده بود.
درهمین هفته، از درون زندان قلعه کرنیل، نامه ای از دستگیر پنجشیری برایم رسید.
او به شیوه خاص خودش که داشت در یک پرزه کوچک به من نوشته بود :
« راه ایکه ما میرویم عمر نوح میخواهد، یک شبخون بزنید و کاخ سلطنت را از هم متلاشی سازید»
زمانیکه یاد داشت اورا خواندم، آنگاه به حیرت رفتم که چگونه خبر قیام مسلحانه ضد سلطنتی حتی در درون زندان رخنه کرده است ! پس بدون تردید عده یی در جریان قرار دارند. از آنجاییکه نه شاه در کابل حضور داشت و نه هم سردار ولی، پس تصمیم گیری برای خنثی ساختن قیام از حیطه صلاحیت کسی دیگری خارج بود. وزیر دفاع انتظار آنرا داشت تا شاه دوباره بکشور برگردد، آنگاه با مسئله برخورد جدی خواهد شد. ! روز بیست سرطان که مصادف به روز چهار شنبه بود، جنرال سردار ولی قومندان قوای مرکز از روم به کابل برگشت تا در غیاب شاه اداره امنیت کشور را بدوش داشته باشد. پس از راه پیمایی کوهستانات پغمان و شکر دره، در آنروز قطعه کوماندو از طریق کوتل خیر خانه داخل شهر شد و به بالاحصار کابل که قرار گاه دایمی اش بود ! جابجا گشت. روز های بیست و یک وبیست و دو سرطان آرامش شگفت آوری در کابل حکمفرما بود ! این آرامش قبل از توفان بود و همه انتظار و قوع حادثه یی را داشتند. روز شنبه بیست وسه سرطان هفته نو آغاز گشت،طبق معمول به وظیفه رفتم. از ان لحظاتیکه به محل قومانده گام نهادم، افسران موظف استخبارات مرا سایه وار مورد تعقیب قرار دادند. » )
(از صفحه 271 تا 273 همانکتاب)
به نظر من خواندن یخشهای بعدی هم در کتاب عبدالحمید محتاط جالب است اما نمیدانم که خواننده ها ی این نبشته تاچه حد علاقمند مطالعه جزییات اند. پس چند روز را پشت سر میگذاریم تا به شب کودتا برسیم.
شب کودتا ی بیست و شش سرطان 1352
« نام شب (انقلاب) بود و شماره آن 254. البته نام شب از محتوی زمان حرکت مسلحانه ناشی شده بود و شماره 254 مرکب بود از عدد 25و عدد 4 یعنی روز بیست وپنجم و عد چهار هم دلالت به ماه چهارم سال شمسی 1352 که سرطان باشد، میکرد. پاچا گل نام شب را به قطعه کوماندو و حبیب الله زرمتی کفیل تولی تانک داخل گارد شاهی رسا ند. من نام شب را به تمام گروپهاییکه در داخل شهر وظایفی گوناگونی داشتند، توزیع نمودم. ساعت یکنیم شب، زمان شروع حرکت قیام بود. البته تعیین دقیق زمان حرکت خیلی درست ارزیابی شده بود. در همین وقت بیشتر کسی در خیابان ها دیده نمیشد و عده ای هم به خوابهای گران رفته بودند. از زمان حرکت که یکنیم بجه شب بود تا ساعت شش صبح، وقت کافی پنداشته میشد که همه افسران تحول طلب وظایف محوله را بدرستی انجام بدهند. » ( صفحه 316 همان کتاب )
خواننده ارجناک !
شما لطف نمود ه این شب را در همین جا منتظر میباشیم و شما را به دیداری در خارج از مرزهای افغانستان در همین شب و روز کودتا دعوت مینمایم تا روابط دیالکیتکی قضیه را از درون و بیرون افغانستان اندکی ولو در تاریکی باشد، باهم نگاه نماییم و گامی نزیک تر به قضیه گردیم. اینک رشته سخن را به شادروان سید قاسم رشتیا میگذارم تا آن خدا بیامرز فقید چند لحظه ای با ما سخن گوید.
رشتیا در خاطرات سیاسی اش مینویسد :
« شانسی برایم دست داد تا در آغاز تابستان سال 1973 ( 1352 ) سفرهای کوتاه به هردو کوریا بنمایم»
« عصر همانروز با طیاره کوریایی جانب مسکو حرکت کردیم زیرا مطابق اجازه مرکز می خواستم برای دیدن بعضی از اعضای خانواده که در اروپا بودند. مخصوصا ملاقات و تبادل نظر با برادرم فرهنگ که در یوگو سلاویا سفیر بود. برای چند روز به طور رخصتی به اروپا سفر نمایم.
توقف در ماسکو و ملاقات با سردار محمد نعیم :
توقف ما در ماسکو با زمانی تصادف کرد که جنرال محمد عارف به مرکز احضار و تازه داکتر محمد یوسف به حیث سفیر کبیر مقرر شده، اما پست خود را اشغال نکرده بود. با وصف این، تصا دفی رخ داد که بعد از سالها در همین جا با سردار محمد نعیم در منزل دامادش سردار عبدالعظیم غازی ملاقات نمایم. سردار با پیشانی باز و توضع غیر عادی از ما پذیرایی نمود و ضمن صحبت معلوم شد که با خانم خود برای دیدن پسرش به لندن سفر نموده و اینک پس از سیاحت اروپا، در راه بازگشت، برای دیدن دختر خود به مسکو توقف ورزیده است. چون میدانستم اعلیحضرت هم برای معالجه چشم خو د به لندن رفته اند، به جهت اینکه از چگونگی رابط خانواده گی اطلاع حاصل نمایم از احوال اعلیحضرت جویا شدم. بدون تردید و به لهجه بسیار احترام آمیز گفت الحمد الله وضح صحی شان کاملا اطمینان بخش است. عارضه چشم کدام چیز مهمی نیست. از این گفتار یقین حاصل کردم که ملاقاتی نیز در آنجا صورت گرفته است و نتیجه انهم رویهمرفته مثبت میباشد. بعد ها از زبا ن دیگران شنیدم که سردار درهوتل به عیادت اعلیحضرت رفته و باهم ملاقات نموده اند. ولی در آن ملاقات سردار عبدالولی هم حضور داشته است. که با موجودیت سردار عبدالولی نوعیت این ملاقات غیر از ملاقات تعارفی چیز دیگری تلقی شده نمیتواند.
ناگفته نماند که این صحبت من با سردار محمد نعیم درست ده روز قبل از کودتای 26 سرطان صورت گرفته بود و از روی جریانات ما بعد چنان تصور میشود که لحن سردار و حتی شاید اصل ملاقات لندن نیز تمهیدی بوده باشد، و سردار میخواست در آنوقت به مقصد اغفال روابط را نورمال و یا در حال نورمال شدن جلوه دهد. همچنین توقف او در مسکو نیز در این وقت معنی خاصی را ارایه مینماید. مگر آنکه طوریکه خودش بعد از کودتا به بعضی اشخاص گفته بود که اواصلا از جریان اوضاع و آمادگی کودتا تا لحظه اخیر یعنی نصف شب 26 سرطان آگاهی نداشته است. که قبول این مفکوره با نزدیکی مشهود همیشگی دو برادر مشکل به نظر میخورد. به هرصورت، درحالیکه در آنوقت از این انکشاف یعنی امکانات نزدیکی مجدد شاه و سرداران قلبا خشنود گردیده بودم . روز بعد من و خانم جانب اروپا حرکت نموده پس از توقف های مختصر در بن، کولمار ( فرانسه) که پسرم درآنجا مشغول تمرین طبابت بود، روز 23 سرطان به بلگراد رسیدیم. ضمن صحبت با برادرم راجع به معطل شدن انتخابات، او هم اظهار تشویش نموده و گفت شاید این روی مقصد خاص صورت گرفته باشد که اغلبا به مقصد آمادگی بیشتر در انتخابات یا از راه حزب و یا از طرق پیش کردن کاندید های خاص عملی گردد. باقی هر دو اوضاع را پس از آشوب های طولانی رویهمرفته قریب آرامش ارزیابی نمودیم، که در تبادل نظر روی اوضاع عمومی افغانستان در شب قبل از عزیمت ما داکتر عبدالصمد سراج نیز حاضر بود. در ختم بحث فیلسوفانه گفت شاید این آرامی، آرامش قبل از توفان باشد،،،
با این گفتار اندیشه برانگیز، در حوالی نصف شب از هم جدا شدیم. »
( به صفحه 378 تا 379 در کتاب خاطرات سید قاسم رشتیا مراجعه شود. )
به اجازه شما به کابل برمیگردیم تا ببینیم که سردار داود و عبدالحمید محتا ط و یارانش در چه حال قرار دارند.؟
شب کودتاِ 26 سرطان درکابل
« ساعت به ده ونیم شب نزدیک شد، پاچاگل جانب دواخانه محمد رفت که درجوار بیمارستان صد بستر اطفال قرار داشت. زیرا، سردار داود در همین ساعت در جوار دواخانه انتظار میکشید. سردار داود میخواست در جریان آخرین تصامیم قرار داده شود و همچنین اطمینان حاصل کند که احضارات از چه قرار است ؟ طوریکه پاچاگل برایم حکایه کرد سردار داود در کنار دواخانه انتظار میکشید، موتر سیاه رنگش هم درکنار جاده ایستاده بود و دروازه های موتر باز بود و از داخل موتر صدای موسیقی غربی بگوش میرسید. داود خیلی ها خوش به نظر میخورد و با سیمای شاد و تبسمی تحسین آمیز پرسیده بود که :
« رفقا در چه وضعی قرار دارند ؟ و شما چطور استید ؟» بعد از آن که سردار داود اظمینان حاصل کرد که راه برگشت بیشتر موجود نیست، همه مصمم اند که امشب سرنوشت نظام سلطنتی را روشن سازند.، فورا تغییر ی در روانش پیدا شد و گفت که :
«امنیت مرا بگیرید و ارتباط مرا با همه تامین کنید که من بی خبر باقی نمانم ! »
او از پاچاگل خواهش کرد که اورا تنها نگذارد ! پاچا گل از همان لحظه وظیفه مواظبت و مراقبت را بدوش گرفت.
سردار داود دوباره به منزل خود برگشت و پاچا گل در صدد امنیت و ارتباط او گردید! من پاچاگل را متوجه ساختم
« تازمانیکه حرکت آغاز نشود، تامین ارتباط او عملی نیست ! ما درآغاز حرکت وسایط مخابره را به قرار گاه اش انتقال میدهیم و کوشش میکنیم که ارتباطش تامین شود ! لیکن موضوع امنیت او را از همین اکنون بدوش بگیرید و باقی مسایل مربوط به امشب را تحت اداره و کنترول خواهم گرفت.!»
( به صفحه 331 و332 همان کتاب سقوط سلطنت مراجعه گردد.)
« زمانیکه دیوار منزل سردار ولی با صدای مرمی تانک از هم ریخت، ناگهان چراغهای منزل دوم روشن شد و دستان سردار در روشنایی چراغ بالا شد..... محاصره سردار ولی طبق پلان صورت گرفت. دروحله اول سردار ولی حاضر نبود تسلیم شود و انتظار داشت تا دست کمکی برایش دراز شود. ارتباطش به بیرون قطع بود. ده نفر پیره دار در داخل حویلی او مواظبت میکردند.»
( صفحه 348 همانکتاب )
« سردار ولی خواهش کرد : در بالا ناموس ام است کس داخل نشود. "
امنیت را گرفتند و کسی به منزل دوم بالا نرفت. در همین اثنا سردار غلام حیدر رسولی رسید. او سردار ولی را یکجا با گروپ افسران به زندان موقت انتقال داد. تفنگچه سردار ولی در تصاحب پاچا گل قرار گرفت.
در شب قیام، موضوع تامین ارتباط سردار داود یک امر سمبولیک بود زیرا او به هیچ صورت نمیتوانست نیروها را سوق و اداره کند. زیرا تمام نیروهاییکه داخل عملیات شدند تامین ارتباط را ضایع ساختن وقت میدانستند. برای اینکه امنیت سردار داود گرفته شده باشد و ارتباط با تمام قطعات اردو قایم شود، در شروع یک دستگاه ار 105 که قابل انتقال بود و میتوانست به فاصله های پنج کیلومتری ارتباط قایم کند در منزلش در نظر گرفته شد. برای انتقال این دستگا ه داکتر شرق وظیفه داشت. داکتر شرق بعد از ساعت یکنیم شب خود را به محل قومانده رساند و دستگا ه را با سه نفر افسران مخابره با خود انتقال داد . زمانیکه دستگا ه را از طریق پلوانهای کشت زار به موترش انتقال میدادند، تیزاب بطری دستگاه ریخت لباس وجلد موسی، افسر مربوط آسیب دید. داکتر شرق دستگا ه را به منزل سردار داود انتقال داد.، لیکن ارتباط قایم نشد.
ساعت سه ونیم شب، محمد رحیم با دستگا ه مخابره که بالای موتری نصب بود، خود را به محل قومانده رساند. او تمام خیابانهای شهر را گشته بود تا منزل سردار داود را پیدا کند. هیچ کس نتوانست او را کمک کند. زمانیکه از جریان در محل قومانده از جریان آگاهی یافتم، او را دوباره با آدرس دقیق منزل سردار داود فرستادم. هدایت داده شد که در داخل حرمسرای او دستگاه را نصب کند. رحیم دستگاه را در حرمسرا نصب کرد و سردار داود اطمینان یافت که به حیث محور تحول قرار گرفته است !
موسی شفیق صدر اعظم در استراحت گاه بند قرغه در منزل نوراحمد اعتمادی بسر میبرد و شاه ولی خان مارشال با همسرش در استراحتگاه تابستانی خویش در دره پغمان اقامت داشتند. دستگیری آنها دارای اهمیت خاصی نبود و هم تاثیری در پیروزی و یا ناکامی قیام نداشت. از اینرو تصمیم بدان شد که در خلال روز از اقامتگاه ایشان به مرکز انتقال و تحت مراقبت گرفته شوند. از جانب هم جهت گیری فرقه هفت قرغه هنوز روشن نبود و گروپهای گرفتاری معیین از دستگیری و انتقال آنها به مرکز عجالتا منصرف شده و وظایف را به روز بعدی موکول ساختند....
افسران قطعات 4 و 15 زره دار پلچرخی بشمول سرور نورستانی، خلیل الله بابکر خیل، مولا داد فراهی، محمد یوسف فراهی، محمد اکبر زرمتی درحوالی ساعت 4 صبح به تجمع تمام افسران و پرسونل قطعات خویش پرداختند تا قبل از ساعت هفت قطعات تانک را داخل شهر ساخته و امنیت شهر را بگیرند.
قدیر وعبدالا الله به احضار کارمندان لوای هشتاد و هشت توپچی، قوماندان عمومی قوای هوایی با جنرالان فعال آن، قوماندان امنیه شهر کابل دستگیر شدند.و عملا خطر نیروییکه به دفاع از نظام شاهی بپردازد از بین رفته بود.
دگرمن رحمت الله صافی، قوماندان قطعه کوماندو که آنشب در بستر خواب بود، نتوانست جلو حرکت قطعه کوماندو را بگیرد که درسرنگونی نظام سلطنتی نقش اساسی داشت. او ساعت هشت صبح خود را به دروازه شرقی بالا حصار رساند تا داخل قطعه شود، قطعه ایکه خودش قوماندان او بود، اورا دستگیر و توسط تانک به زندان موقت انتقال داد.
درشب 26 سرطا ن همه گروپهای گرفتاری وظایف خود را موفقانه انجام دادند.، به استثنای گروپی که وظیفه دستگیری جنرال حاجی سعید اکبر رییس ارکان قوای هوایی و مدافعه هوایی را به عهده داشت.»
« از گارنیزون کابل گزارش داده شد که برای پرواز های نمایشی فردا بالای قطعات قرغه، ریشخور، و مهتاب قلعه آمادگی تام دارند و سه فروند طیارات میگ 21 در حوالی ساعت شش پرواز خواهند کرد.»
« پس از آنکه اطمینان کامل از تمام گروپها و قطعات قوای هوایی حاصل کردم، ساعت شش صبح بود روانه منزل سردار داود شدم. پاچا گل و احمد ضیا قطعه انضباط شهری امنیت اورا گرفته بودند. رحیم دستگا ه مخابروی خود را در داخل حرمسرا جابجا نموده بود.
گشت و گذار در اطراف کوچه منزل سردار داود بیشتر شده بود. زمانیکه بازمحمد خان مرا در نزدیک حویلی دید، اشک شادی از چشمانش جاری شد و مرا در آغوش کشید و گفت : « خداوند شما را خیر دهد که نظام سلطنتی را سرنگون ساختید. او دستم را گرفت مرا داخل دروازه درآمد منزل سردار ساخت. منزلی که همیشه درشرایط گذشته ای خیلی پنهان کاری داخل میشدم. از دهلیز داخل سالون شدم. در وسط سالون چهار چوکی پهلوی هم قرار داشت که از چپ به راست داکتر حسن شرق، سردار محمد نعیم، جنرال مستغنی، و حبیب الله نشسته بود. بمجرد آنکه داخل سالون شدم، همه از جا برخواستند و در این میان، تنها با سردار محمد نعیم معرفت نداشتم. بنوبت با آنها پرسانی کردم ولی جبیب الله مرا درآغوش گرفت و لحظه ای مکث کرد و گفت:
قربانت شوم خیلی زحمت کشیدید
حبیب الله گفت که صدر اعظم صاحب در اطاق دیگری است مصروف تهییه بیانیه میباشد. همه به جای خود نشستند و من داخل اطاق کوچک ایکه سردار داود مصروف تهییه بیانیه رادیویی خود بود داخل شدم .
سردار داود با دیدنم از جا برخاست او را هرگز با چنان سیمای کشاده و خندان ندیده بودم. نخست مرا گرم در آغوش گرفت و برایم پیروزی بزرگ را تبریک داد و گفت:
نقش شمارا تاریخ فراموش نمیکند. شما در برابر این ملت وظیفه بزرگی را انجام دادید.
ادامه دارد .....
یار زنده وصحبت باقی
پایان بخش یک
هفتم جدی سال ۱۳۹۰ خورشیدی
۲۸ دسامبر سال ۲۰۱۱ میلادی