شاه شجاع درانی نه نويسنده بود و نه چکامه سرا | ديوان شاه شجاع
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
انگريز ها که مردم پيشرفته ی بودند، از ميخوارگی سخن نمی راندند و هيچگاه دستنشانده و خود فروخته های افغانی شان را از باده خواران بر نمی گزيدند، چه رسد به شجاع شاه درانی که سرسپرده و اميد انگريز ها بود.
تا سده های هفت و هشت هنوز کم و بيشی ميخانه و ميفروش در کوچه و پسکوچه های پارسيان ديده می شد، ولی در سده ی زيست شاه شجاع درانی سرزمين های ايران و افغانستان را تورک و تازی ها از باده خواری و باده فروشی پاک کرده بودند. در سده های هفت و هشت زاهد و محتسب باده خواران را سرزنش می کردند و مينای می شان را می شکستند (برگه ۳۵۹):
شکستی محتسب مينای می را
دل زار من شيدا شکستی
ولی در روزگار شاه شجاع درانی سخن از شکستن مينای می نبود، سخن از سنگسار بود. کسی هم دل و گرده ی آن را نداشت، که بسرايد (برگه ۲۲۳):
روزيکه نيست باده ی گلگون به دست من
آن روز گوييا نبود در شمار عمر
طعنه ی زاهد پديده ی بسيار کهن سال تر از روزگار شاه شجاع درانی است.
هنگامی که زاهد سرزنش می کرد، زردشتيان هنوز در ايران می زيستند. زردشتيان سرزنش زاهد را می شنيدند، به آتشکده ی شان می رفتند، باده ی شان را می نوشيدند و نام پارسی شان را نگه ميداشتند، ولی ايشان در برابر همه ی اين کنش ها به تازی ها باج و گزيت می پرداختند.
در برگه ۳۱۰ آمده است:
اگر سرشار و بد مستم مکن عيب من ای زاهد
اساس ظاهری از تو، شراب خوشگوار از من
اگر کسی در روزگار شاه شجاع درانی چنين چکامه ی می سرود، سرش را آخوند مير واعظ (دست نشانده ی انگريز ها) از تن جدا می کرد. يا خود شاه شجاع درانی می گزاشت که سُنيان سنگسارش کنند.
شاه شجاع درانی در تاخت و تازش به جان می گساران روشن ساخت، که اگر او در سرودن چکامه هم شايستگی می داشت، نمی توانست بسرايد (برگه ۱۴۷):
دمی که ساقی من باده را به جام کند
به نيم جرعه کار من تمام کند
زيرا نخست مردمی که هزاران سر را به نام ميخواره از تن جدا کرده بودند، پيش از همه سر خودش را بر سر نيزه می کردند. دوديگر انگريز ها نمی توانستند از او بهره ی ببرند.
در اين چکامه سخن از گلستان است، که در آن می گساران تشنه لب چشمبراه باده ريزان لم داده اند (برگه ۳۱۱):
کباب گشتم ز بی شرابی کجاست ساقی که در گلستان
به گردش آرد پياله ی می خبر بگيرد ز می پرستان
نميدانم که اين گلستان در کجا و در چه هنگامی بوده است؟ چون پادشاهی شاه شجاع درانی چنان کوتاه و پر آشوب بود، که جای و گنجايش تشنه لبان می گسار را نداشت. تپه های پشاور و دربار انگريز ها هم نه جای باده گساری بود و نه هم نهادی برای تشنه لبان درست شده بود.
کاربرد واژه ی کربلا
در برگه ۲۳۲ آمده است:
جان داده اند بهر تو عشاق تشنه لب
زين کشتگان باديه ی کربلا بپرس
در تارنمای کربلا عرش خدا آمده است که کربلا نام شهری در سرزمين عراق است. آرامگاه پيشوای سوم شيعيان در اين شهر است. در سال ۵۹ خورشيدی در اين شهر جنگ خونينی ميان شيعيان و سنييان (ميان سپاه حسين پسر علی و يزيد پسر معاويه) درگرفت، که به کشته شدن حسين و يارانش انجاميد.
از اينرو اين شهر و اين رخداد برای شيعيان ورجاوند و ارزشمند است. از بهر اين، به گفته ی مولانا جلال الدين بلخی:
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شيعه عاشورا برای کربلا
در ديوان شاه شجاع چهار بار از کربلا ياد شده است. سراينده ی اين چکامه ها می تواند پيوندی به کربلا و رخداد کربلا داشته باشد، ولی شاه شجاع درانی نمی تواند به آن پيوندی داشته باشد، زيرا نخست خودش از شوريدن سنييان بر شيعيان بهره های بسياری برده است.
دوديگر از نامه ی سردار جانخان درانی و واقعات شاه شجاع درانی چنان بر می آيد، که درانی ها نه با شيعيان پيوند خوبی داشتند و نه هم به پديده های ورجاوند شيعيان ارزش می دادند. سه ديگر در بخش پنج تايی ها (مخمسات) خواهيد ديد، که صفوی ها چه پيوندی با سنييان و به ويژه خاندان های قندهاری (درانی و ...) داشتند. اين پديده ها آشکار می سازند، که چکامه های کربلا از شاه شجاع درانی نمی تواند باشد. در برگه ۲۲۶ آمده است:
صد کشته به هر طرف فتاده
اين دشت چو کربلا است امروز
در برگه ۲۳۲ آمده است:
جان داده اند بهر تو عشاق تشنه لب
زين کشتگان باديه ی کربلا بپرس
در برگه ۴۳۷ آمده است:
گه به کرشمه سر بريد گاه به عشوه و ادا
کشت هزار عشقباز چون شهدای کربلا
در برگه ۸۴ برای بار چهارم آمده است:
کشته گرديدم ز غم لب تشنه در دشت فراق
نام خود در کشتگان کربلا خواهم نوشت
بيست و يکم:
گزشتن از دين
در برگه ۵۸ آمده است:
ز مسجد می روم سوی خرابات
که ساقی را می باقی به جام است
يا در برگه ۲۴۲:
دگر به صومعه و کعبه اش نباشد کار
مريد پير مغان گشته است شاه شجاع
خرد هيچگاه نمی پزيرد، که يک سنی تندرو مانند شاه شجاع درانی دست از مسجد برکشد و دمی به خرابات بيانديشد و يا به گمان آفتاب پرستی بيافتد. و يا از بهر چشم مست دلدار از مسجد و دير بگزرد و بسرايد (برگه ۱۰۳):
سر فرو نارم به مسجد، دل نمی بندم به دير
گردش چشم خمارينت مرا ديوانه ساخت
شايد شاه شجاع درانی می توانست به يکی از کيش های سنی يا شيعه پناه ببرد و ديگری را در چکامه اش بکوبد، ولی آيا می توانست با دين خويش چنين برخورد کند و بگويد، که به مسجد سر فرو نمی آورم؟ باز در سرزمين که به فرمان يک آخوند سنی ( مير واعظ)، کابل به خاک و خون کشيده شود و پادشاه تختش را رها کند، خرد می پزيرد که کسی مانند شاه شجاع درانی، که بخواهد به پادشاهی برسد، بسرايد (برگه ۲۸۶):
رفت آن عهد که در کعبه مجاور بودم
حاليا بر در ميخانه نشستم چه کنم
گفته بودم که کنم توبه من از شاهد و می
باز چون ساغر می داد به دستم چه کنم
کسی که بر ميخوارگی خويش پافشاری کند، از کعبه روی بگرداند، خودش را رند بداند و آزادانه در برابر دين فرمانروا بايستد و فرياد زند، که (برگه ۲۵۳):
شيدا و رند و عاشقم، شيخ ريايی نيستم
تسبيح بگرفته به کف، قانون شيطان در بغل
چگونه می تواند مردم را گول بزند و به پادشاهی برسد؟
هيچگاه شاه شجاع درانی نمی پرسيد، که (برگه ۹۰):
به سوی کعبه روم يا به دير ترسايان
بگو به پير خرابات تا چه ارشاد است
چون او می دانست و آگاه بود، که سنی گری برايش بهترين جنگ افزار و ساده ترين شيوه ی بازی دادن مردم است. و باز اگر پرسشی هم در ميان می بود، از انگريز ها يا آخوند مير واعظ می پرسيد و نه از پير خرابات!
از پی غارت دين و دل من
ترک ترسا پسری می آيد
کسی که دين را به تورک ترسايی بدهد، می تواند شيرازی باشد، زيرا در آنجا تورک يغمايی بود، ولی در زادگاه شاه شجاع درانی اين پديده نا آشنا بود!
پيامها
31 مارچ 2012, 19:54, توسط روشنگر
خوب اگر ديوان را به دروغ به نام شاه شجاع کردند و مردم را بازی دادند، خير! چرا تاريخ نويسان زنده و هنوز پا برجا، واقعات شاه شجاع را به درستی نخواندند، که بدانند از کيست؟ هنوز هم شاه شجاع را نويسنده دارند، شرم است!
1 آپریل 2012, 05:49
مگر تره کی بابا را نا بغه شرق نگفتند ,مگر بنام بچه بیوه ( تره کی بابا) کتاب ننوشتند .
تمام بابا های اینها نابغه اند خوشحال بابا ,رحمان بابا , احمد شاه بابا ,................
1 آپریل 2012, 13:29, توسط روشنگر
گپ شما کاملا درست است، خلقی پرچمی ها و افغان ملتی ها هر گُه و گندی را به نام نويسنده و فرهنگی به خورد مردم دادند، ولی بدبختانه امروز قلم بدستان و روشنفکران خوبی داريم که ناآگاهانه شاه شجاع را نويسنده و شاعر می نامند.
از نظر من کار آقای چکاوک تنها نقد شاه شجاع نيست، بلکه نقد تاريخ اجتماعی و تاريخ ادبيات است. بدون آنکه نويسنده های ما ديوان و واقعات را بخوانند، گفته و نوشته اند که شاه شجاع درانی نويسنده است، ولی از درون واقعات شاه شجاع چنان برمی آيد که شاه شجاع درانی سواد هم نداشته است.
1 آپریل 2012, 13:44
اوغو خر کور خود را امیرالمومنین جور کرد. چطور شاه شجاع را شاعر جور کرده نمی تانه؟
1 آپریل 2012, 13:45
خر کر خود را ولش مشر جور کرد.
9 آپریل 2012, 02:57, توسط نور خالدی
ity
خواننده به ترجمان زبان دری و زبان من درآوردی این آقای ناصر چکاوک نیاز دارد تا بسیاری از جملات این نوشته را بفهمد. هرگاه آقای چکاوک ایرانی باشد هرگونه دلش میخواهد فارسی را بنویسد کاری ندارم. اما این نوشته در سایت کابل پرس? ظاهر شده که باید به دری خوب، خوانا و با مفهوم برای خوانندهٔ افغان و با اصطلاحات و کلمات معمول دری در افغانستان نوشته شود نه با اصطلاحات خود ساخته در ایران که در گیرو دار پروسهٔ عرب زدایی از زبان فارسی ابداع شده اند.
4 می 2012, 19:44, توسط چکاوک
درود بر کدبان نور خالدی!
از آن جايی که من با بردگی و بندگی فرهنگی ناسازگارم و آن را نمی پزيرم، می کوشم پارسی ناب بنويسم.
تا اکنون دوازده شماره از گهنامه ی "بيرنگ" که به زبان ناب نوشته شده است و سه نسک (کدام شاه شجاع؟، آيا شاه شجاع نويسنده بود يا جنگ سالار؟ و فردوسی پس از هزار سال) به چاپ رسانده ام، که هيچ کدام به گردان به زبان تازی زده ی روزمره نيازی نداشته است.
اينکه شما با واژه ها برخورد "خُرمی" می کنيد و به آن ها مرز خاکی می بخشيد و گفته ی "خرم" را بازگو می کنيد، که "دانش" از آن ايران است و ما نداريم، دشواری کار من نيست!
پيرامون مرز بگويم که من هيچ گونه مرزی ميان مردم افغانستان و ايران نمی بينم و نمی شناسم. هر چه دل تان می خواهد، بگوييد: افغانی، ايرانی، هندی، پاکستانی و ...
پيرامون زبان پارسی (دری، تاجيکی، فارسی) يا کمی بپژوهيد و يا به سخنرانی استاد سخن، واصف باختری گوش فرا دهيد: http://www.youtube.com/watch?f...
بی شرمی پاره ای از مردم مان به جای رسيده است که پاکستانی آدم کُش و خودمردار را برادر و با خود برابر می دانند، ولی ايرانی هم زبان و هم فرهنگ را دشمن و بيگانه می شمارند!
پدرود
چکاوک
1 دسامبر 2012, 11:30
با درود به پارسی زبانان عزیز ایرانی، افغانی، پاکستانی، هندی و ...
اشعاری که به نام شاه شجاع درانی به چاپ رسیده متعلق به شاه شجاع مظفری پادشاه فارس در قرن هشتم هجری و هم عصر و هم زمان حافظ شیرازی است. ایشان با حافظ شیرازی مشاعره داشته اند و بسیاری از اشعار شاه شجاه مظفری و خواجه حافظ شیرازی به هم شبیه هستند.
من یک نسخه خطی از دیوان شاه شجاع مظفری را دارم که کتابت آن قبل از زمان شاه شجاع درانی میباشد.
این سرقت ادبی برای ادبسار افغانستان محل رسوایی است.
بادرود مجدد
شهروز معنوی
ایران. تهران