مهمان سرکش | جلسه القاعده در قندهار

رد پای فرعون | نقش ایران در ترور احمد شاه مسعود | بخش اول و دوم
رزاق مأمون
شنبه 28 آگوست 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

بخش اول

مهمان سرکش

درسال های 1997- 2000 فشار اداره کلنتن و مقامات سعودی بر طالبان به منظور راندن و یا تحویل دهی اسامه بن لادن به امریکا، به حدی بود که سران طالبان را در باره این که بار اسامه را چه گونه از دوش خود بردارند، بر سر دو راهی دردناکی قرار داد. سلمان عمری سفیر عربستان سعودی در کابل در دیدار با ملاحسن وزیر خارجه طالبان با صراحت لهجه گفت:

شما باید روی این پیشهاد فکر کنید و سپس آن را عملی نمائید:

یک: اسامه را به حکومت عربستان تحویل دهید.

دو: او را از افغانستان برانید.

سه: او را بکشید.

چهار: و یا به امریکا تحویل بدهید.

ملاحسن در پاسخ به سفیر عربستان گفت:

ما هیچ یک ازپیشنهادات شما را نمی توانیم عملی کنیم.

سفیر سعودی ناگاه بر آشفته شد. درحالی که از در اتاق بیرون می رفت، به استماع دلایل ملاحسن علاقه نشان نداد. ملا حسن درادامه سخنانش به سفیر سعودی گفت:

این که ما شما را محترم می شماریم، دلیلش این است که قبله مسلمانان در خاک شماست وگرنه مردانه گی شما برای ما معلوم است!

درحالی که عربستان از حامیان آشکار تحریک طالبان به شمار می رفت، پاسخ قاطع ملاحسن به سفیرسعودی، مقامات عربستان را در نا امیدی فروبرد وسبب شد که سلمان عمری به زودی کابل را ترک کند.

مقارن همین حوادث، طالبان در تلاش برای اقناع امریکا وغرب برای کسب مشروعیت جهانی، به هر دری می کوبیدند اما امریکا و عربستان از آنان می خواستند که اسامه را به آنان تحویل دهند؛ این چیزی بود که در آن سال ها از حیطه قدرت طالبان که خود با جنگ فرسایشی وبدون نتیجه با احمد شاه مسعود درگیر بودند، فراتر بود.

سازمان جاسوسی امریکا فاش کرده است که شهزاده ترکی مقام برجسته دولت سعودی بعد از تسخیر کابل به دست طالبان، به رهبران آن گروه گفت که دولت سعودی به خاطر پناه دادن اسامه بن دلادن در افغانستان کدام اعتراضی ندارد. وی مدعی شده بود که طالبان به دربار سعودی پیام داده اند که آیا بن لادن را تحویل می گیرید، یا آن که در افغانستان باقی بماند؟

رهبری سعودی درجواب گفته بود: بهتر است درافغانستان بماند.

قبل از آن، وقتی بن لادن در ماه مه 1996 بار دیگر با گروهی از جنگجویان عرب، محافظان و اعضای خانواده اش- از جمله سه همسر و 13 فرزندش- به وسیله هواپیمای کرایه شده آریانا در جلال آباد فرود آمد، عربستان سعودی هیچ اعتراضی نکرد. وی تا زمان تسخیر کابل و جلال آباد توسط طالبان در سپتامبر 1996، در آنجا تحت محافظت شورای جلال آباد به سر می برد. او در 1996 اولین اعلامیه جهاد علیه امریکایی ها را انتشار داد که به گفته وی قصد داشتند عربستان سعودی را به اشغال خود در آورند. در اعلامیه آمده بود:

«دیوار های سرکوب و تحقیر جز با رگبار گلوله ها ویران نمی شود».

او در سال 1997 با بر قراری رابطه دوستانه با ملا عمر به سوی قندهار حرکت کرد و تحت حمایت طالبان در آمد.

مولوی محمدیونس خالص اولین رهبر جهادی بود که به بن لادن بیعت کرد. به زودی پیشروی های طالبان به سوی کابل آغاز شد و اسامه بن لادن درآستانه سقوط جلال آباد از سوی طالبان، سه میلیون دالر در اختیار آن گروه قرار داد و پناه گاه خود درجلال آباد را« سرزمین خراسان» نامیدکه اشاره ای به پیشینه امپراطوری اسلامی درین مناطق بود.

درهمین زمان امریکا پیام سری فرستاد:

خواهان تماس با طالبان هستیم!

به نظر می رسید که خطر القاعده برای کاخ سفید چندان به اندازه ای جدی نبود که امریکا به حذف فزیکی اسامه بن لادن راضی شود. یک مقام سیا در کاخ سفید اظهار داشت:

استفاده از قوه نظامی برضد بن لادن را زمانی مجاز می دانم که حمله بن لادن برضد امریکا یک امر حتمی باشد.

درآن زمان احمدشاه مسعود فرمانده اصلی جنگ برضد طالبان والقاعده که به سوی گردنه های هندوکش عقب نشسته بود، اعلام کرد:

بیست وهشت هزار افراطی عرب و پاکستانی برای حمله قطعی برای اشغال کل کشور وارد جبهات نبرد شده اند. بربنیاد اسناد سیا، مسعود به رهبران امریکا هشدار داد:

امریکا در نهایت به این نتیجه خواهد رسید که طالبان دشمن آن کشور اند.

مسعود در دیدار با هیأت سی آی ای و کارل اندرفورث مقام ارشد وزارت خارجه امریکا گفت:
برنامه سیا بر علیه بن لادن محکوم به شکست است. زیرا امریکا تمام توجه خود را علیه بن لادن و چند تن از همکارانش معطوف داشته و عواملی را که باعث نیرومند شدن او شده، ازنظر انداخته است.

مسعود افزود:

اگر بن لادن بازداشت هم شود، امریکا با مشکلات بزرگی درافغانستان مواجه خواهد بود؛ زیراالقاعده بزرگ تر از بن لادن وظواهری است وصدها وهزاران پیرو بن لادن به کمک طالبان به حملات علیه امریکا و کشور های آسیای میانه دست خواهند زد.

با این حال پیش از آن، بانو رابن رافایل معاون وزارت خارجه امریکا درجلسه سری شورای امنیت سازمان ملل متحد گفته بود:

طالبان اکنون یک واقعیت بین المللی اند. به نفع افغانستان و هیچ کدام ما نخواهد بود که آنان را تجرید کنیم.

سازمان سیا افشا کرده است که درآن زمان، امریکا هنوز متقاعد نشده بود که مسعود می تواند یک«متحد مطمئن» باشد.

با روی کار آمدن مولوی عبدالوکیل متوکل به کرسی وزارت خارجه طالبان، فشار ها بر اسامه بن لادن افزایش یافت. متوکل هوشمند ترین چهره سیاسی طالبان، برخلاف بسیاری از سران آن گروه احساس کرده بود که اگر حکومت نوبنیاد طالبان، اسامه را از آغوش خویش به دور نیاندازد، به مشروعیت بین المللی دست نخواهند یافت. وی سعی داشت وضعی پیش بیاید که طالبان اراده خود را برای اخراج و یا تحویلی اسامه به امریکا مشخص کنند تا بقای حکومت طالبان دست کم در انظار غربی ها مسجل شود.

در زمان حضور متوکل در وزارت خارجه، بحران رابطه میان وی و اسامه وایمن الظواهری از پرده برون افتاد و تقریبا شکل علنی به خود گرفت. حتی در ایام عید، اسامه به دیدار متوکل نرفت و آقای متوکل نیز از رفتن به خانه اسامه که در جوار خانه ملاعمر واقع بود، احتراز جست. آقای متوکل با اشاره به حضور اسامه در افغانستان، گفت:

مهمان نباید خانه را خراب کند!

پیش از آن، به دستورمقامات طالبان، تجهیزات ارتباطی و تبلیغاتی اسامه بر ضد عربستان وامریکا ضبط شده بود و بن لادن در رهبری جنگجویان و اصدار دساتیر به شبکه های خویش به خارج از افغانستان، با دشواری های دست و پاگیری رو به رو شده بود. اسامه از مولوی متوکل عمیقا ناراض بود و از فشار های وی به ستوه آمده بود. او درجایی گفته بود:

ما دو دشمن داریم، یکی امریکا و دیگرش وزارت خارجه طالبان!

برای رفع کدورت میان مولوی متوکل و بن لادن، تصمیم گرفته شد که ملا امیرخان متقی عضو شورای رهبری طالبان، با بن لادن ملاقات کند.

ترجمان افغان که صورت گفت وگو های بن لادن و متقی را به زبان پشتو و عربی برگردان می کرد، چنین می گوید: نام وشهرت ترجمان بن لادن و متقی محفوظ است.

هنگام نزدیک شدن به خانه، بن لادن شخصا در آستانه در ظاهر شد. خانه اسامه مسما به دارالسلام بود که درجنوب شهر قندهار واقع بود. این خانه از خشت خام درست شده و دیوارهای کاه گلیش هنوز رنگ نشده بود. درمیان اتاق چند دوشک هموار بود و نقشه بزرگ کره زمین از دیوار آویخته بود. کشورهای اسلامی درین نقشه، با خط درشت سبز مشخص شده بودند.
وما را به درون هدایت کرد. اسامه بلافاصله از موقعیت خویش ابرازنارضایی کرد و طالبان را مورد ملامتی قرار داد. وی گفت:

شما ( طالبان) وقت مرا ضایع کردید. درین گوشه، دستانم را بسته اید. ( اسامه با حرکات دست خویش، حالت دسته بسته بودن خویش را تمثیل می کرد) و زبانم را نیز مهر کرده اید. (او دست خود را به سوی دهانش برد و بستن دهان را تمثیل کرد. ) مرا از فریضه جهاد مانع می شوید. این چه وضعی است؟ چه گونه ممکن است این وضع ادامه یابد؟ شما باید وضع وموقعیت جهان اسلام را در نظر داشته باشید که در فلسطین، کشمیر و چچین چه می گذرد؟

ملا امیرخان متقی در پاسخ اسامه گفت:

وقتی یک مسلمان عقب امام اقتدا می کند، باید از وی متابعت کند.اشاره به ملاعمر رهبر طالبان است که بر اثر یک شورای چند صد نفری به حیث امیرالمؤمنین اعلام شد که ظاهرا اسامه نیز نسبت به این گزینش بیعت کرده بود و درسایه حکومت طالبان زندگی می کرد. اگر چنین نکند، نمازش اجابت نمی شود. ما از بابت حضور شما در افغانستان به شدت زیرفشار هستیم. حالا که افغانستان حداقل پناه گاه مسلمانان است، اگر این جا هم خراب شود، چطور خواهد شد؟ وقتی بر امامی اقتدا کردید، آیا در نصف نماز می توانید قطع نیت کنید؟ امارت اسلامی یک چیز می خواهد و شما چیز دیگر. ما زیر فشار جنگ و مشکل اقتصادی قرار داریم و در برابر مردم خویش نیز مسئولیت هایی داریم.

مترجم می افزاید:

متقی در توجیه اعمال فشار طالبان بالای اسامه، از مقاومت مسعود به حیث بزرگترین معضل داخلی یاد آوری کرد وفشار های عمومی جهانی برضد اداره طالبان را تشریح کرد.

بعد از صرف غذای چاشت، اسامه با کلماتی فشرده و احتیاط آمیز به طور سربسته به ملا متقی گفت:

من مشکل داخلی شما را حل می کنم!

سخن اسامه هرچند کوتاه و فاقد توضیح جزئیات بود، اشاره قاطعی به حل «مشکلات داخلی» بود. چون دیگران حضور داشتند، استعمال عبارت مؤجز از سوی اسامه، قابل درک بود؛ اما من متوجه شدم که ملامتقی پیام مهمی را از گفتار کوتاه اسامه در نیافته است و درین باره سوالی هم مطرح نکرد. فکر کردم که وی برای طالبان، امکانات مالی و تجهیزات جنگی ویا کمک های مالی بیشتر فراهم می کند؛ اما آینده نشان داد که اسامه احمد شاه مسعود را به عنوان یکی از"مشکلات" کلیدی در سرنوشت خودش و طالبان، هدف گرفته بود.

بخش دوم

جلسه القاعده درقندهار

سال 2000

اسامه نشست بزرگی را به اشتراک سران چند کشوری القاعده درخانه اش درقندهار ترتیب داد. محمد هاتف و ابوحفص"کبیر" از مهره های درشت شبکه القاعده نیز حضور داشتند. اسامه در جمع حضار، از وضع دشوار القاعده در قلمرو طالبان سخن راند و ضرورت همکاری اساسی با طالبان را در امر درهم کوبیدن "جبهه مقاومت" به فرماندهی احمدشاه مسعود مطرح کرد. به زودی روشن شد که هدف اصلی این نشست، جو سازی علنی درمیان فرماندهان و فعالان القاعده به منظور حذف فزیکی احمدشاه مسعود بود.

جلسه قندهار در پایان فیصله کرد که "ابوحانی" یکی دیگر از سران القاعده که با استاد سیاف درافغانستان از گذشته رابطه نزدیک داشت، طرح ترور مسعود را تهیه کرده و در محضر رهبر القاعده نهایی سازد. ابوحانی ظاهرا دربوسنیا ازدواج کرده و درهمان جا زندگی داشت. وی ریش سرخ رنگ و صورتی خال دار داشت واز زمره فعالان عملیاتی القاعده به شمار می رفت. ابوحانی که خود نویسنده مستعد بود، در زمان جهاد، مدیر مسئول مجله عربی زبان البنیان المرصوص ارگان نشراتی اتحاد اسلامی به رهبری استاد عبدالرب رسول سیاف در پشاور بود.او در چچین، سومالیا وتاجکستان نیز جنگیده بود.

ابوحانی برای اجرای مصوبه جلسه القاعده از بوسنیا وارد قندهار و کابل شد. مانع اصلی بر سر اجرای برنامه ترور مسعود، روند پیچیده قانع کردن فعالانی بود که باید برای اجرای عملیات انتحاری آماده می شدند. طالبان در آوان مقابله با مسعود، قصد ازمیان بردن او را نداشتند. تا حالا نیز مدارکی در خصوص دست داشتن صریح مقامات طالبان درترور مسعود در دست نیست. اگر چنین نیتی در کار بود، طالبان به آسانی قادر بودند که مسعود را در جریان مذاکره در شهرستان میدان شهردرسال 1374، بازداشت و یا نابود کنند. سازمان القاعده با درک این نکته که مسعود همچون دیوار استواری در رخنه به سوی آسیای میانه و افغانستان در برابر برنامه "جهانی" القاعده قرار گرفته است، ظاهراَ از مدت ها پیش، تلاش هایی را آغاز کرده بود تا روحیه فعالان خود را برای حذف مسعود از صحنه جنگ، تغییر بدهد؛ اما این تلاش ها هنوز نتیجه دلخواه به بار نیاورده بود.

اعضای القاعده دست کم می دانستند که مسعود یک فرمانده مسلمان است و قتل فرمانده مسلمان جایزنیست. مسأله ترور مسعود از نخستین حملات گسترده طالبان والقاعده در خطوط نبرد"شمالی" درزمستان سال 1375 خورشیدی باردیگر به عنوان یک امر کلیدی مطرح شده بود. در حملات نوبتی هزاران طالب و جنگجویان عرب بر مواضع مسعود در شهرک های قره باغ و بگرام و نواحی وسیع کوهدامن، تقریبا تمامی طلایه داران یا «خط شکنان» به سوی پنجشیر کشته شده و یا به دام افتاده بودند.

نتیجه گیری سران القاعده و طالبان این بود که پروژه اشغال سراسر افغانستان در موجودیت مسعود، عملی نخواهد شد؛ مگر این که احمد شاه مسعود از صحنه خارج ساخته شود. مانع دیگر درامر تعمیل برنامه القاعده آن بود که در وصیت نامه عبدالله عزام، مؤسس سازمان القاعده با صراحت ذکر شده است که اعضای القاعده باید به رهبران جهاد افغانستان، فرماندهان ارشد آنان به خصوص احمد شاه مسعود، احترام داشته باشند!

دکتر عبدالله عزام در ابتدا مخالف احمدشاه مسعود بود اما وقتی به پنجشیر- پایگاه مسعود- سفر کرد و از نزدیک با مسعود آشنا شد، تغییر عقیده داد و به خدا سوگند خورد که مسعود بزرگ تر از ناپلئون است که زمانی کمر به فتح سرزمین روسیه بسته بود اما شکست خورده بود. منظور دکترعزام آن بود که مسعود امپراطوری شوروی را بر لبه پرتگاه شکست رسانیده است که زمانی همین امپراطوری، ناپلئون را مغلوب کرده بود. دکتر عزام در24 نوامبر سال 1989همراه با دو فرزندش در پشاور به هنگام ورود به مسجد براثر انفجار بم از پا درآمد. براساس اسناد سازمان سیا، عزام بنیان گذار سازمان حماس فلطسین نیز بود. بدین ترتیب خیلی احتمال دارد که اسرائیلی ها درعقب ترور وی قرار داشتند. گروهی بدین باورند که ممکن است حکمتیار و بن لادن در قتل وی دست داشتند اما سازمان سیا احتمال می دهد که بن لادن درقتل وی دست نداشت؛ زیرا "وی تا هنوز آبدیده و بی رحم نشده بود

رهبران القاعده در جلسه قندهار به وصیت دکترعبدالله عزام التزام چندانی نشان ندادند و برای ایجاد یک بهانه قوی و تولید عصبیت در ذهن مجریان ترور تلاش های شان را دو برابر کردند. در نشست های قبلی طالبان و القاعده، دست کم در باره بازداشت احمد شاه مسعود توافق حاصل شده بود.

در مرحله نخست، درطرح القاعده، بازداشت مسعود بیش بینی شده بود. به همین منظور ابوعلی یکی از کادر های القاعده که درزمان جهاد با انور"دنگر" فرمانده جمیعت اسلامی درقره باغ کابل ( که به تازه گی به طالبان پیوسته بود) مأمور اجرای این برنامه شد. براساس طرح ابوعلی، نیروهای انوردنگردر خطوط مقدم نبرد درشمالی، براساس یک سازش قبلی، باید صف طالبان را ترک کرده و به نیروهای تحت فرمان مسعود تسلیم می شدند و دریک عمل مشترک ناگهانی، مسعود را به دام می افگندند و یا به زندگی اش خاتمه می دادند.

پیش بینی القاعده چنین بود که بعد از تسلیمی افراد دنگر، روحیه رزمی نیروهای مسعود بالا می رفت و احساس قدرتمندی برای شان دست می داد و به زودی به سوی کابل یورش می بردند. برای نیروهای خط اول طالبان دستور داده شده بود که در صورت یورش قوت های مشترک مسعود و انور دنگر به سوی گردنه های اطراف پایتخت، عقب نشینی کنند و مهاجمان را فرصت دهند که به کابل نزدیک شوند. پیش بینی ابوعلی آن بود که مسعود ازین فتح بزرگ و غیرمنتظره به هیجان می آید و به زودی برای دیداراز صحنه های جنگ در خطوط مقدم می شتابد که به زودی از سوی نیروهای انور دنگر بازداشت شده به کابل انتقال داده می شد و یا در بدترین حالت به قتل رسانیده می شد.

بر بنیاد طرح القاعده نخست تصمیم گرفته شد که خانواده های رزمندگان خط اول تحت فرمان انور"دنگر" که به طور ساخته گی به نیروهای مسعود ملحق می شدند، درکابل و قندهار اسکان داده شوند. هدف ازین اقدام، تأمین مصئونیت خانواده ها و اطمینان خاطر جنگجویان خوانده شده بود، اما این اقدام در واقع مقابله احتمالی با تفنگدارانی بود که احتمال می رفت دریک موقعیت متغییر، واقعا با مسعود متحد شوندو درجهت خلاف نقشه طالبان والقاعده عمل کنند. انتقال خانواده ها نوعی اسارت غیررسمی آنان به شمار می رفت. اما فرد رابط میان طالبان و مسعود به زودی اطلاع داد که شبکه مسعود ازین طرح آگاه شده است!

یکی از سران القاعده با لحنی صریح به ملاعمر می گوید:

این راز از سوی افراد شما فاش شده است. این شخص بدون شک با مسعود رابطه نزدیک دارد!

ملاربانی رئیس شورای رهبری طالبان درکابل درجلسه القاعده و طالبان حضور داشته است و نتیجه گیری احتمالی این بود که ملا ربانی ازین راز پرده برداشته است. آنان به یاد می آوردند که ملاربانی درجریان مذاکره مسعود با سران طالبان درمیدان شهر در سال 1373 نیز حضور داشت. واقعیت این است که مسعود با تکیه بر حضور ملاربانی حاضر شده بود برای مذاکره با سران طالبان با دست خالی به میدان شهر برود. شرح بیشتر این قضیه را درکتاب" مسعود درنبرد استخباراتی" نوشته همین نویسنده می توانید دنبال کنید.

القاعده همچنان درکمین فرصت بود تا برای از بین بردن مسعود، ازحوادث بهره برداری کند. تبلیغات القاعده به منظور مخدوش کردن اعتبار جهادی و اسلامی احمد شاه مسعود از سال ها قبل درسراسر جهان اسلام ادامه یافته بود.

همزمان با افزایش تنش ها در افغانستان، زمین لرزه مرگباری در شهرک رستاق ولایت تخار، جان هزاران تن را گرفت و آبادی های زیادی را ویران کرد. دولت اسلامی به رهبری پروفیسور برهان الدین ربانی که با طالبان درچندین جبهه می جنگید، از تأمین خواروبار و سرپناه برای هزاران تن از زلزله زده گان عاجز بود. مترجم افغانی الاصل القاعده می گوید:

شماری از کشور ها به آسیب دیده های زمین لرزه شهرستان رستاق کمک های اضطراری بشردوستانه ارسال کردند. به سازمان القاعده گزارش رسید که دولت اسرائیل نیز محموله های امدادی را از طریق خاک تاجکستان به رستاق فرستاده است و سرپرستی ارسال کاروان های امدادی اسرائیل به ولایت تخار به دوش سفیر آن کشور در دوشنبه پایتخت تاجکستان بوده است. کشف خبر ارسال محموله های امدادی اسرائیل وپذیرش آن از سوی حکومت آقای ربانی به القاعده فرصت فراهم کرد که این مسأله را در یک عملیات بمباران تبلیغاتی برای پیروان خویش در سراسر جهان تسری بخشد. القاعده همچنان درتبلیغات خویش پیوسته شایع می کرد که دولت اسلامی به رهبری آقای ربانی از سران اسرائیل تقاضا کرده است که درزمینه رابطه دولت اسلامی با ایالات متحده امریکا، به آنان یاری برساند. مطبوعات پاکستان براساس هدایات سازمان استخباراتی آن کشور نیز با نشر اخبار وعکس های احمد شاه مسعود و پروفیسور برهان الدین ربانی درین تبلیغات از قبل سازماندهی شده، شرکت جستند. تا کنون فرد و یا افراد رابط که به گفته مترجم القاعده از سوی حکومت اسلامی با اسرائیل در ارتباط بوده است، معرفی نشده و هیچ مدرکی نیز درین زمینه فاش نشده است.

با انتشار این شایعات در واقع تبر القاعده دربرخورد با دولت اسلامی به ویژه برضد احمد شاه مسعود دسته پیدا کرده بود. از لابه لای عملیات تبلیغاتی القاعده که عمدتا ازطریق پخش اوراق تبلیغاتی و پیام های ویدیویی انجام می گرفت، به مخاطبان این طور تلقین می شد که احمد شاه مسعود با جهان اسلام به مقابله برخاسته است و حاضرشده است که حتی از اسرائیل- دشمن سوگند خورده مسلمانان- کمک دریافت کند.

رد پای فرعون

نقش ایران در ترور احمد شاه مسعود/ سرگفتار نویسنده

بخش اول: مهمان سرکش

بخش دوم: جلسه القاعده درقندهار

بخش سوم: به سوی هندوکش

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • وقتی که اوغان ها وحشی دشمن انسان ها میشه همچی کتاب گمراکونینده را خوانده

    ( دویمه سقوی ) حاصل کار دسته جمعی یک گروه از پشتونیست های تند رو اوغانستان ، کسانی مانند اسماعیل یون ، انزور گل سور خلقی ، انورالحق احدی ، حسن کاکر ، عثمان روستار تره کی ، سلیمان لایق و چند نفر دیگر از فاشیست های دکتورا دار و پروفیسوری دار شان ، اما در روی جلد آن تنها یک نام مستعار " سمسور اوغان " درج شده است !کتاب دویمه سقوی ، به زبان پشتو ، بار نخست به سال 1377 هجری - خورشیدی از طرف " د اوغانستان کلتوری ودی تولنی " در پشاور چاپ شد و با شتاب فراوان به هر سو فرستاده شد و در دسترس پشتون ها قرار گرفت . به مدت بسیار کوتاه ، بار بار و در چندین کشور ، باز چاپ شد و پخش گردید. کتاب مقدس دویمه سقوی ، در زمان حاکمیت باند پشتونیست و ضد بشری طالبان ، به هزاران هزار نسخه چاپ و باز چاپ گردید و در پشاور و دیگر بخش های پشتون نشین پاکستان و اوغانستان مفت و رایگان تقسیم شد . از زمانی که زبان قبیله یی پشتو ، صاحب دبیره ( رسم الخط ) گردیده است ، هیچ کتاب پشتو به اندازه ی کتاب مقدس دویمه سقوی پرشمار چاپ و باز چاپ نشده است . استقبال گرم و خروشان تمام پشتون ها و پشتونیست ها از این کتاب ، در تاریخ زبان پشتو ، کم نظیر می باشد. در مقدمه ای که برای چاپ دوم کتاب دویمه سقوی ، نوشته اند میخوانیم : " زمانی که این کتاب پخش شد ، شمار زیاد از موافقین و مخالفین پیدا کرد ، هر دو جناح خواهان چاپ بیشتر این کتاب شدند . از این رو ، بدون اجازه ی ناشر اصلی ، این کتاب در پشاور چندین بار بازچاپ گردید که شمارش از ده ها هزار هم بیشتر می رسید . در ماسکو هم دو هزار نسخه اش چاپ و پخش شد . در برخی جای های دیگر هم چاپ شد . ... و به نقاط مختلف جهان رسانیده شد . .... اینکه چرا این کتاب این همه دوستدار پیدا کرده است .... باید گفت که این کتاب به همان آرزو و آرمان ملی که نوشته شده بود ، به همان هدف خود رسیده است . اوغان های ملت پرست از چاپ این کتاب خوشحال شده اند ..... " ( نگاه کنید: سمسور اوغان ، کتاب دویمه سقوی ، چاپ دوم ، 1379 هجری – خورشیدی ، صفحه پنجم ). در ذهن کسانی که کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقوی ) را هنوز نخوانده اند ، این پرسش پیدا خواهد شد که در کتاب دویمه سقوی چه چیزی نگاشته شده است که در میان پشتون ها و پشتونیست ها و فاشیست های اوغانستان این همه محبوبیت و مقبولیت پیدا کرده است ؟ آن کتاب چه چیزی دارد که سورخلقی ها ، اوغان ذلتی ها ، گلبدینی ها ، طالبان و دیگر پشتونیست های چپ و راست و میانه ، همه به آن چنگ می زنند و در پی عملی ساختن دستوراتش می باشند ؟ برای یافتن پاسخ مناسب ، بهتر است هرکس خودش کتاب را مطالعه کند . اما ، بسیار کوتاه می توان نوشت که کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقوی ) ، نخستین بار ، همه آن سخنان دل و همه آن حرفهای نهان هر پشتونیست و فاشیست اوغانستان را، بدون هراس از کسی و بدون تشویش از چیزی ، روشن و آشکارا نوشته است و برای عملی شدن آرمان های تمامیت خواهی و عظمت طلبانه پشتونی در اوغانستان رهنمود های مشخص و قطعی پیشکش کرده است . افزون بر حرفهای بسیار دیگر ،از خواندن و مطالعه کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان( دویمه سقوی ) به این نتیجه گیری ها می رسیم که : * پشتون ها یک قوم اکثریت در اوغانستان استند که نفوس شان دو برابر بیشتر از نفوس جمعی تمام اقوام دیگر در آن کشور می باشد . یعنی تاجیک ها ، اوزبیک ها ، هزاره ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها ، پشه یی ها ، ایماق ها ، عرب ها و همه اقوام بزرگ و کوچک دیگر را که در اوغانستان در کنار هم بگذارید و جمع کنید ، برابر نصف نفوس پشتون ها هم نمی شوند ! * پشتون ها ، بنیانگذاران ، به وجود آوردنده گان ، نگهبانان و پاسداران آزادی ، استقلال و تمامیت ارضی اوغانستان در طول تاریخ اش بوده اند و همیشه پیش تر و بیش تر از هر قوم دیگر قربانی داده اند . همین پشتون ها بودند که سه بار پوز تجاوزگران انگلیس را به خاک مالیدند و آزادی و استقلال اوغانستان را بدست آوردند. همین پشتون ها بودند که در مقابل تجاوزگران شوروی ( روس ها ) مردانه وار ایستادند و جهاد کردند و با قبول قربانی های بیشمار اوغانستان را از چنگ ارتش سرخ آزاد ساختند و باعث شکست و نابودی شوروی شدند. اقلیت های قومی در جنگ های آزادیبخش هیچ سهم شایسته نداشته اند و تاجایی که دست شان رسیده است خیانت کرده اند و خواسته اند که نام اوغانستان را از نقشه جهان پاک سازند . * پشتون ها ، از هر نظر و جهتی که نگاه کنید ، سزاوار ، مستحق و شایسته ی حاکمیت و رهبری کشور می باشند و باید قدرت سیاسی در اوغانستان در دست پشتون ها باشد . * پشتون ها ، یگانه قومی استند که توانایی و تجربه و مشروعیت حکومت کردن در اوغانستان را دارند . * اما ، با وصف اینکه پشتون ها اکثریت مطلق و دو برابر بیشتر از نفوس جمعی همه اقوام دیگر استند و با وصف آنکه به ظاهر حاکمیت سیاسی در دست شان بوده است ، از سال ها به این سو در جایگاه یک اقلیت قومی قرار داده شده و از هر نگاه از حقوق خود محروم بوده است . در حقیقت همه قدرت و امتیازات و حقوق به اقوام کوچک داده شده و با پشتون ها برخورد درست صورت نگرفته است . * زبان پشتو که زبان اکثریت مطلق باشنده گان اوغانستان است ، مورد تبغیض و بی مهری شاهان و حاکمان به اصطلاح پشتون قرار گرفته است . * پشتو باید زبان اصلی ، رسمی و ملی اوغانستان می بود ، اما هیچ کس به این مساله توجه نکرده است و در عوض ، زبان فارسی را که یک زبان خارجی و زبان یک اقلیت کوچک و ناچیز در اوغانستان است بالای تمام ملت اوغانستان تحمیل کرده اند و مخصوصا مردم بیچاره و محروم پشتون را مجبور ساخته اند که به فارسی صحبت کنند . این یک جنایت بزرگ و فراموش ناشدنی است .* شاهان و حاکمانی که در جهت تحکیم و گسترش زبان پشتو کار کرده اند و خواسته اند که زبان پشتو را به زبان همگانی تمام باشنده گان اوغانستان تبدیل کنند و پشتون ها را به عنوان اکثریت مطلق در جایگاه واقعی و شایسته شان در نظر داشته اند ، شاهان و حاکمان خوب بودند ، اما آن هایش که به زبان پشتو التفات و توجه لازم را نداشته و حتا خود شان و خانواده ی شان به زبان پشتو گپ زده نمی توانستند ، بد و نابکار بودند.* گل محمد خان مومند بابا یک قهرمان پشتون بود که برای حاکمیت همه جانبه ی ملت پشتون و اعتلا و تسلط زبان پشتو کوشش می کرد . تمام کسانی که در همان خط فکری " مومند بابا " حرکت می کنند و برای حاکمیت مطلق پشتون ها و مسلط ساختن زبان پشتو و فرهنگ پشتونی در تمام ساحات اوغانستان میکوشند ، اوغان راستین و پشتون واقعی می باشند. * هر کسی که پشتون هست ، هرکسی که پشتو را یاد دارد و میتواند گپ بزند ، هرکسی که برتری پشتون ها و زبان پشتو را می پذیرد ، خوب هست ، انسان هست ، قابل اعتماد هست ، وطن دوست هست ، باغیرت هست ، از اوغانستان هست ، اما هر کسی که پشتون نیست و پشتو را یاد ندارد و برتری پشتون ها و زبان پشتو را قبول نمی کند ، از اوغانستان نیست ، قابل اعتماد نمی باشد ، حتما خائن و نوکر خارجی هست ، مهم نیست که در کدام حزب و گروه و تنظیم مذهبی و سیاسی حضور دارد .* فارسیوان ها همگی شان " ستمی " استند . طاهر بدخشی ، ببرک کارمل ، برهان الدین ربانی ، احمد شاه مسعود و خیلی دیگر از فارسیوان های مشهور، با وجودی که اندیشه های متفاوت و متضاد حزبی و تنظیمی و عقیدتی داشتند ،همگی شان ستمی بودند و به دستور دستگاه های جاسوسی کشور های خارجی در داخل حزب ها و جریان های سیاسی و فکری مختلف جای گرفته بودند .همگی شان خائن و دشمن پشتون ها و زبان پشتو و دشمن اوغانستان بودند و میخواستند کشور را تجزیه کنند و اوغانستان را نابود سازند .* تاجیک ها و اوزبیک ها و هزاره ها و غیره اقوام ساکن در اوغانستان،همیشه به کشور خیانت کرده اند و آله دست دشمنان بیگانه قرار گرفته اند و وطنفروش استند . آنها از کشور های همسایه ، از تاجیکستان ، اوزبیکستان و ترکمنستان و غیره جا ها وارد خاک اوغانستان شده اند و کدام علاقه ی واقعی به آن کشور ندارند . تمام علایق قلبی و احساسی و فرهنگی و زبانی و مذهبی شان به کشورهای همکیش و همنژاد و همزبان شان می باشد . از همین خاطر است که آنها همیشه به ساده گی و آسانی در خدمت دولت های همسایه قرار میگیرند و بر ضد منافع ملی کشور میزبان ( اوغانستان ) عمل می کنند . از این خاطر است که مرز های شمالی و غربی کشور ما همواره به مثابه نقاط ضعف و بخش های زخم پذیر پیکر اوغانستان بوده است . هرگاه همسایه میل کرده اند که دولت مرکزی را در اوغانستان زیر فشار قراردهند و آنرا بی ثبات و مختل سازند ، از ساکنین مرز های شمال و غرب کشور ما ، از تاجیک ها ، اوزبیک ها ، ترکمن ها و شیعه ها ، حد اکثر استفاده را کرده اند و آنها را بر علیه دولت مرکزی تحریک کرده اند و باعث شورش ها و درد سر های مداوم شده اند. * هر گاه قدرت به دست پشتون ها که مالکان اصلی اوغانستان استند نباشد ، کشور به طرف تشنج و بی ثباتی و نابودی سوق می یابد . حاکمیت سیاسی باید به صورت مطلق و اساسی به دست پشتون ها باشد

  • این حق مشروع پشتون ها در اوغانستان باید هرگز مورد سوال و تهدید قرار نگیرد . اقلیت ها باید به این واقعیت گردن نهند که وارثان راستین و مالکان حقیقی اوغانستان پشتون ها استند و قدرت و حاکمیت سیاسی هم تنها حق آنهاست .* حقوق اقوام اقلیت باید از طرف پشتون ها و با در نظر داشت برتری منافع و حقوق پشتون ها ، مشخص و تعیین شود . هر حق و امتیازی را که پشتون ها لازم می دانند به اقلیت ها می دهند و اقلیت ها باید از مهربانی و اعطای بزرگانه ی پشتون ها خوش و راضی و ممنون باشند و دیگر دعوای حق و حقوق بیشتر نکنند .* اقلیت ها حق ندارند که خود را با اکثریت برابر بدانند و دعوای حقوق مساوی کنند. حقوق اقلیت ها معدود است و از طرف اکثریت تعیین می شود. کسانی که گپ حقوق برابر را می زنند و اکثریت را با اقلیت مساوی می سازند ، ستمی و تجزیه طلب و مزدور خارجی استند . * قدرت سیاسی و حاکمیت پشتون ها در دو صد شصت سال اخیر دو بار از طرف تاجیک ها مورد دستبرد قرار گرفته است ، یکبار توسط " بچه سقاو" و بار دیگر توسط برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود . * دولت حبیب الله کلکانی ، دولت سقوی اول بود . دولت ربانی – مسعود ، دولت سقوی دوم . هر دو دوره و هر دو دولت ، ضد پشتون ها و ضد منافع ملی اوغانستان بودند و توسط بیگانه ها بر ملت اوغان تحمیل شدند و کشور در هر دو دوره در معرض تباهی و نابودی قرار گرفته بود . * اوغانستان همیشه از طرف همسایگانی که از مناطق پشتون ها دور استند ، یعنی از طرف شمال و غرب ، مورد تجاوز قرار گرفته است و همسایه های شمالی و غربی همیشه در امور داخلی کشور ما مداخله می کنند . ایران ، تاجیکستان ، اوزبیکستان ، ترکمنستان و روسیه دشمنان اصلی کشور ما استند که باید در برابر شان اقدامات دفاعی جدی و ریشه یی را روی دست بگیریم . * تا زمانی که ما یک برنامه درست و اساسی برای جلوگیری از تجاوز سقوی ها نداشته باشیم و تا زمانی که یک پروگرام بسیار روشن برای محکم بندی و قایم سازی حاکمیت پشتون در اوغانستان روی دست نگیریم ، هیچگاهی یک حکومت مرکزی مقتدر و توانا و موفق پشتون نخواهیم داشت و پس از هر چند وقت همین گونه کشور ما دچار هرج و مرج و نابسامانی خواهد شد و حاکمیت پشتون ها دچار اختلال و گسستگی خواهد گشت . در این نوشتار ، از نقد و بررسی تمامی برگ های کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقاوی ) پرهیز می کنم و به تحلیل ها و نظریه های عجیب و غریب آن کاری ندارم . اما برای روشن شدن جوهر اصلی و ماهیت خبیثه ی کتاب دویمه سقاوی ، تنها بخش پایانی کتاب را که در برگیرنده ی پشنهاد ها و رهنمود های عملی فاشیزم پشتونی می باشد ، اینجا نقل می کنم . البته لازم به گفتن است که آنچه در زیر می خوانید از متن اصلی کتاب که به زبان پشتو نگارش یافته است به پارسی دری ، به سبک آزاد ، برگردان شده است . انتقال معنای محتوا و اصل پیام متن در نظر می باشد ، نه ترجمه ی کلمه به کلمه ی آن . افزون بر این ، باید بنویسم که کتاب دویمه سقاوی چندین بار و در کشور های مختلف نشر شده است و از قراری که دیده می شود ، در چاپ دوم تغییراتی وارد کرده اند . به ویژه در بخش اصلی و بسیار مهم کتاب دویمه سقاوی که همان بخش پیشنهاد ها در پایان کتاب است ، میان چاپ اول و چاپ دوم تفاوت های زیاد وجود دارد . پیشنهاد ها در چاپ اول سیزده فقره است ، اما در چاپ دوم کمتر می باشد . همچنان جمله بندی چند فقره از پیشنهادات در هر دو چاپ بکلی فرق دارند . من برای آسان شدن کار و خاصه به خاطر ساده سازی مطالعه این متن برای خواننده گان عزیز ، از مقایسه و مقابله متن های متفاوت چاپ اول و چاپ دوم پرهیز کرده ام و تنها کوشیده ام که به اصطلاح شیره و شربت رهنمود ها و پیشنهادات سمسور اوغان را با در نظرداشت هردو چاپ در همان سیزده فقره و ماده ای که در اصل طرح شده بود بگنجانم و به تغییرات محیلانه ای فاشیست ها که برای فریب مردم و کاستن وحشتناکی چاپ اولی و اصلی در چاپ دوم وارد کرده اند اهمیتی قایل نشوم . در سیزده فقره ی پیشنهادی ، گفته های تغییر یافته را هم با گفته های اصل درهم آمیخته ام تا به این صورت تغییراتی که فاشیست ها در چاپ دوم وارد کرده اند ، نتواند وحشتناکی متن اولی و اصلی را بپوشاند . از این رو ، باید بنویسم که به تعداد دو یا سه فقره های پیشنهادی که در این متن آمده است با همان دو یا سه فقره های هیچ یک از دو چاپ متفاوت کتاب دویمه سقاوی به تنهایی مطابقت ندارد ، بلکه همان دو یا سه فقره از درهم آمیختگی اظهارات ناهمگون چاپ اول و چاپ دوم باز آفرینی شده اند . البته بازهم باید تاکید کرد که آنچه می خوانید از متن کتاب دویمه سقاوی با حفظ امانت داری به شکل آزاد ترجمه شده است. از بس که طرح ها و رهنمود های این متن وحشتناک و دور از تصور انسان است ، شاید بعضی عزیزان باور نکنند که کسانی همچو حرف ها و طرح هایی را واقعا به نشرسپرده باشند . پس از خواندن این متن ، لطفا کوشش کنید که کتاب دویمه سقاوی را به دست آورید و با دقت مطالعه نمایید تا به ماهیت افکار و برنامه های فاشیست های اوغانستان بیشتر و بهتر پی ببرید . این هم اصل متن بخش آخر کتاب دویمه سقاوی که خدمت شما پیشکش می گردد : " پیشنهاد هایی برای جلوگیری از سقاوی سوم و پاسداری از یگانگی ملی و تمامیت ارضی اوغانستان " علم جامعه شناسی ، فراز و نشیب زنده گی عملی روزمره و شرایط سیاسی ، نظامی و اقتصادی و افزون بر آن مداخله گری های خارجی ، روشن می سازد که اقلیت های قومی و مدعیان حقوق آنها ، تاب تحمل شرایط بحرانی و توان مبارزه با آن را ندارند . بعضی اوقات این گونه هم می شود که اقلیت ها و مدعیان حقوق ایشان فرصت طلبی می کنند و هرطرفی که یک روشنایی را ببینند و منافع شان ایجاب کند به همان سو خود را پرتاب می کنند و منافع شخصی و گروه اقلیت قومی خود را بر منافع ملی ترجیع می دهند . هر زمانی که بالای یک جامعه از خارج تجاوز صورت می گیرد ، فشار و خطر زیاد متوجه قوم اصلی و اساسی آن جامعه می باشد. قوم اکثریت در هر جامعه و هر کشور حیثیت مرکز ثقل و سرچشمه اساسی حاکمیت آن جامعه و کشور را می داشته باشد . هنگامی که مرکز ثقل یک اجتماع انسانی ازبین برود ، آن اجتماع نظم و هماهنگی خویش را از دست می دهد . یکی از هدف های بزرگ قدرت های خارجی همین است که یک جامعه یی را که میخواهند مورد تجاوز قرار دهند ، باید بی ثبات و کم توان سازند و هرج و مرج عمومی را در آن حاکم گردانند ، چون آنگاه می توانند دام فریبنده ی خویش را پهن نمایند . هرگاه در یک جامعه به جای و مقام عنصر طبیعی ، حقوقی و قانونی حاکمیت اجتماعی ، عنصر مصنوعی و ساختگی نصب شود ، در آن جامعه خود حاکمیت اجتماعی دچار بحران و تشتت و از هم پاشیده گی می گردد . در تاریخ معاصر کشور ما ، سه بار به شکل غیر طبیعی و به همکاری و کومک بیگانگان برای جدا ساختن حاکمیت سیاسی از سرچشمه های اصلی آن و سپردن آن به یک سرچشمه ی مصنوعی و ساختگی تلاش و کوشش شده است . هرچند که آن کوشش ها هرسه بار به ناکامی انجامید ، اما هر بار آن فاجعه های برای کشور ما چنان زیان های رساند که جبران آن کار و تلاش توانفرسا را طلب می کرد و طلب می کند. هر باری که آن فاجعه ها روی داد ، کشور ما دهها و صد ها سال از کشور های دیگر و از تمدن جهانی به عقب انداخته شد و به حیثیت و شخصیت حقوقی اوغانستان عزیر در جهان صدمه های بزرگ وارد کرد

  • در تاریخ معاصر کشور ما ، تغییر مصنوعی و کین توزانه ی حاکمیت ، بار نخست در سال 1307 هجری خورشیدی به همکاری و پشتیبانی و مداخله مستقیم انگلیس ها و با حمایت ارتجاع داخلی ، حبیب الله کلکانی ( بچه سقاو ) که یک دزد و رهزن و داله مار بود ، در اوغانستان روی کار آورده شد و تمام آرزو های ایجاد یک تمدن نوین در کشور ما به نا امیدی بدل گشت . انگلیس ها در واقع از طریق روی کار آوردن بچه سقاو انتقام شکست های خود را از اوغان ها گرفتند و اوغانستان را از تمدن جهانی و دست آورد های فرهنگی محروم ساختند. فاجعه ی به قدرت رسیدن و حاکمیت بچه ی سقاو صرف 9 ماه دوام کرد ، اما در آن 9 ماه تمام کشور ما به رنج های نا امنی ، تباهی ، بحران ، بدبختی و بی فرهنگی گرفتار شد . نزدیک بود که بازسازی تمامیت و یگانگی اوغانستان هم با موانع بزرگ روبرو گردد . آن فاجعه و مصیبت مرگبار حاکمیت سقاوی توسط غازی های اوغان و نیرو های راستین میهنی و آنانی که به سرچشمه اصلی اراده و حاکمیت ملی تعلق داشتند خاتمه یافت و اوغانستان باز به شاهراه های تمدن جهانی و ترقی و زنده گی قانونی گام نهاد . بار دوم ، سال 1358 ، به تاریخ ششم جدی بود که روس ها به زور عساکر خود یک شخص بی هویت ( ببرک کارمل ) را بر تخت کابل نشاندند و یک بار دیگر در تمام کشور بی ثباتی همه جانبه رونما گردید که از سقاوی قبلی هم زیان های این دوره بیشتر بود . در ده سال حضور نظامی شوروی در اوغانستان ( 1979- 1989 ) هر روز کم از کم 418 نفر اوغان کشته میشد ( سه نفر پاسداران رژیم ، صد نفر مجاهدین ، همچنان 288 نفر غیر نظامیان به شمول زنان ، اطفال و کهنسالان ) . اگر هر فرد کشته شده 7،2 لیتر خون از دست داده باشد ، پس می توان گفت که هر روز بیشتر از سه هزار لیتر خون انسان بر زمین ریختانده میشد و یک هزار و شش صد و هشتاد نفر به ماتم می نشست و به این ترتیب کم از کم ده لیتر اشک در گریبان هر فرد جاری بود .اوغان ها در بدل قربانی های بسیار بزرگ دشمنان داخلی و خارجی را به شکست مواجه ساختند و به روی تجاوزگران روس چنان سیلی محکم کوبیدند که در طول تاریخ خود آن گونه سیلی نخورده بودند. اما در پایان بازی ، روس ها یک بار دیگر از پشت به ملت اوغان خنجر زد و در وجود ربانی – مسعود و این بار در شکل سقاوی دوم یک فاجعه دیگر را بالای اوغان ها چیره ساخت . این سقاوی در ماهیت خویش هیچ تفاوتی با سقاوی اول نداشت . به خاطری که هر دو سقاوی به تحریک و کومک و مداخله ی بیگانگان سرهمبندی شدند و در هر دو سقاوی حاکمیت سیاسی به یک عنصر مصتوعی سپرده شد و در هر دو دوره در راه بی ثباتی اجتماعی و سیاسی و برباد دادن حیثیت اوغانستان و تخریش غرور ملت اوغان تلاش های زیاد صورت گرفت . اما بازیگران در دوره سقاوی دوم در برخی زمینه ها از سقاوی اول هم پا فرا تر نهادند . اظهار دشمنی آشکار با قوم اکثریت ، غارت کردن دارایی های عامه و شهر ها ، زمینه و امکانات مداخله را برای کشورهای خارجی فراهم ساختن و ایفا کردن نقش خود شان به مثابه آله ی دست بیگانگان ، بی ناموسی ، غارت و چپاول و غیره چیزهای بودند که سقاوی دوم از سقاوی اول فرا تر و بیشتر انجام دادند. بد تر از هر چیز دیگر این بود که بازیگران سقاوی دوم به گونه ی آگانه به ویرانی و بربادی و تجزیه کردن کشور کمر بسته بودند. مسعود و ربانی خود را پیشگامان و پیشمرگان آن گروه های ضد ملی می دانستند که به همکاری بیگانگان راه تجزیه و تقسیم اوغانستان را اساس گذاری می کردند. آن ها به همکاری بیگانگان تا به یک حدی این امکانات را مهیا ساخته بودند که به سلامتی کشور خطر های جدی پیش آید .اما ملت اوغان با دادن قربانی های بی شمار آن نیات و آرزو های آن ها را خنثا ساخته و درهم شکست . اما با وجود این هم با گذشت زمان موجودیت فزیکی و فکری آن گروه های ضد ملی برای سلامتی و پیشرفت کشور و سرزمین ما و برای انکشاف اقتصادی و حفظ شیرازه ی زنده گی اجتماعی ما یک خطر جدی محسوب می شوند. برای جلو گیری از خطر آنها و جلو گیری از دیگر خطرات باالفعل و بالقوه احتمالی دیگر و برای از میان برداشتن قطعی و دایمی آن خطرات و مانع شدن از پیدایش سقاوی سوم ، چند پیشنهاد ذیل پیشکش می گردد : نخست - دین مبین اسلام حیثیت حلقه وصل میان تمام اقوام اوغانستان را دارد . تمام اقوام برمحور عقیده ی اسلامی جمع می شوند و محکم شدن عقیده ی اسلامی در اوغانستان باعث محکم شدن یگانگی ملی اوغانستان می گردد . برای محکم شدن وحدت ملی در اوغانستان ، به تبلیغ ، ترویج و قایم ساختن دین مبین اسلام ضرورت اساسی وجود دارد . به این اصل باید نه تنها به مثابه فریضه ی دینی مردم ما نگریسته شود ، بلکه به عنوان عامل اساسی یگانگی ملی نیز به آن باید نگریست . دوم – از آن جایی که اکثریت مطلق نفوس اوغانستان مسلمانان می باشند و باز هم اکثریت شان پیروان مذهب حنفی استند ، لذا با در نظر داشت حقوق اکثریت باید مذهب حنفی به عنوان مذهب رسمی کشور شناخته شود . فایده و سود رسمی شدن مذهب حنفی این که در میان اکثریت نفوس اوغانستان ( پشتون ها ، اقلیت ها تاجک ها ، ازبک ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها یک تعداد هزاره ها و اقلیت های دیگر ) حیثیت حلقه ی وصل را دارد . در پهلوی مذهب حنفی به رسمیت شناختن مذهب دیگری در کشور اختلافات مذهبی و قومی را افزایش می بخشد و به وحدت ملی زیان می رساند . البته اقلیت های مذهبی می توانند که در چوکات داخلی خود مراسم مذهبی خویش را برگزار نمایند. سوم - در پهلوی یگانگی دینی و مذهبی ، کلمات " اوغان " و " اوغانیت " برای مردم کشور ما چنان الفاظ و ظروف مناسب استند که هم پس منظر تاریخی و قومی دارند و هم نام کشور از همین الفاظ به وجود آمده است. آن کشور های که به نام یک قوم نامگذاری شده اند از نگاه روانی و سیاسی نشان دهنده پیوند روحی مردم با کشور و آشکار سازنده میهن دوستی شان می باشد و برای یگانگی ملی کشور مفید تمام می شود . پس ، تمام اقوام اوغانستان را به چوکات " اوغان ملت " آوردن و مفکوره ی اوغانیت را تبلیغ و ترویج کردن هم به نفع کشور و هم به مفاد تمام اقوام اوغانستان می باشد . از همین سبب ، مفکوره ی اوغانیت باید در روح و روان و ذهن و فکر هر باشنده ی اوغانستان ترزیق ، تبلیغ و ترویج شود . در هرج و مرج ها و انارشی های بزرگی که قبلا یاد کردیم ، برضد فکر ملی " اوغانیت " به صورت شعوری و غیر شعوری کوشش های منفی انجام شد و همان کار ها هنوز هم جریان دارد . اما برای بهم پیوستن تمام اقوام اوغانستان ، تبلیغ و ترویج مفکوره های اسلامیت و اوغانیت بی نهایت ضروری می باشد .چارم - همان گونه که در قسمت به رسمیت شناختن مذهب معمول است که مذهب اکثریت به مثابه مذهب رسمی کشور شناخته می شود ، در قسمت به رسمیت شناختن زبان هم در جهان همین رسم معمول است . مثال برجسته آن همین کشور ایران است که مدعی حقوق اقلیت ها در اوغانستان می باشد . در ایران بسیار مذاهب و اقوام مختلف وجود دارد ، در آن جا وضع طوری است که نفوس هر قوم و مذهب از نظر تعداد نفر به همدیگر بسیار قرین می باشند و آن گونه که پشتون ها در اوغانستان از مجموع تمام نفوس اقلیت ها دو برابر بیشتر استند ، درایران یک قوم وجود ندارد که از دیگر اقوام از نگاه تعداد و نفوس خیلی بیشتر باشد . در ایران آن قومی که ادعای اکثریت بودن دارد تعداد نفوس آن از هر یک قوم دیگر در آن کشور خیلی کم تفاوت دارد و مجموعه ی تمام نفوس اقوام دیگر از آن قوم خیلی زیاد تر است که در ایران حاکمیت را در دست دارد و مدعی است که اکثریت می باشد. با این وصف ، در تمام ایران تنها یک مذهب شیعه و یک زبان فارسی رسمی شده اند. ملت گرایان ایران به این عقیده استند که همین رسمی شدن مذهب شیعه و زبان فارسی زنده ماندن و بقای ایران را تضمین کرده است. آن ها به این عقیده استند که هرزمانی که حاکمان ایران همین موقعیت مذهب و زبان را سست سازند ، همان وقت ایران به تجزیه قومی و زبانی سوق می یابد . اما ملت گرایی در اوغانستان مانند ایران بر افراط گرایی استوار نیست . در اوغانستان نفوس پشتون ها بیشتر از دو برابر از نفوس مجموعی اقلیت ها می باشند . پس میتوان گفت که رسمی شدن زبان پشتون ها در اوغانستان حق قانونی شان و یک ضرورت اساسی می باشد. این مساله به نفع اقوام کوچک نیز تمام می شود چون آن ها برای اینکه بتوانند با قوم اکثریت یک زنده گی سالم و با تفاهم را به پیش ببرند باید زبان ملی کشور خود را بیاموزند و از آن پاسداری کنند . رسمی شدن و مسلط گشتن و مورد استفاده قرار گرفتن زبان پشتو در تمام اوغانستان به وحدت ملی و حفظ تمامیت ارضی کشور بسیار کومک می کند و زبان پشتو در کنار مذهب برای ملت سازی و یگانه شدن ما یک عنصر اساسی دیگر است . تجارب نشان داده است که آن عده از مردم متعلق به اقوام کوچک که در حوزه ی فرهنگی پشتون ها در اوغانستان علاوه بر زبان مادری خود زبان پشتو را هم یاد گرفته اند ، نه در مقابل پشتون ها کینه نشان می دهند و نه سخن از تجزیه کشور می زنند و نه هم گپ از فدرالیزم به میان آورند و نه از جدایی . اما برعکس ، آن عده از مردمان متعلق به اقوام کوچک که بر اساس برخی شرایط و به ویژه به اثر نفوذ زبانی ، فرهنگی و سیاسی و مداخلات بیگانگان از زبان پشتو دور نگهداشته شده اند ، در میان آن ها بعضی افراد و گروه هایی سر بلند کرده است که نه تنها در مقابل پشتون ها کینه نشان می دهند ، بلکه اوغان ، اوغانیت و اوغانستان را هم قبول ندارند و برای تجزیه کشور و جدایی تلاش می کنند . همگانی شدن و دفتری شدن زبان پشتو به معنای محو کردن زبان های اقوام کوچک نمی باشد ، بلکه هرقوم کوچک حق دارد که در بین خود زبان خود را به مثابه ابزار افهام و تفهیم استفاده کند و با آن تعلیم نماید . اما وقتی که سخن از تمام کشور به میان می آید ، پس آن ها مجبور و مکلف استند که به حیثیت حقوقی قوم اکثریت گردن نهند و آن قانون را بپذیرند که در تمام دنیا برای حل مشکل زبانی پذیرفته می شود . پنجم - رسمی شدن و دفتری شدن زبان پشتو از آن بروکراسی مبتذل هم جلوگیری می کند که با گذشت زمان یک بخش از مردم اکثریت کشور را تحت ستم زبانی یک اقلیت قومی قرار میدهد و بعد از آن از ایشان چنان افرادی ساخته می شود که ذهن و زبان شان بیگانه شده است و برخلاف وطن خود آله ی دست بیگانگان می گردند . همگانی شدن و عمومیت یافتن و دفتری شدن زبان پشتو برای ساختن ملت اوغان یک عامل اساسی و بزرگ می باشد که اگر عملی شود با گذشت زمان یک ملت واحد ساخته می شود و مشکل زبانی و دیگر معضلات قومی از میان میروند و از بروز آن ها جلو گیری می گردد . ششم - برای آن که تمام اقوام و طایفه ها به هم پیوسته و درهم تنیده شوند و برای به هم بستن دانه های زنجیر ملی ، این ضرورت است که همان مقدار زمین های شالی که در شرق و جنوب کشور وجود دارند به مردم بی زمین سمت شمال داده شوند و آن مقدار زمین های شالی که در سمت شمال وجود دارند به مردم بی بضاعت سمت های مشرقی و جنوبی توزیع گردند . هفتم - برای آن که روس ها و کشور های نوبنیاد در مرز های شمالی اوغانستان نتوانند هیچگاهی برنامه های آزمندانه خویش را جامه عمل پوشانند و مداخلات شان به شکست ابدی و قطعی روبرو گردد ، لازم است که تعداد زیاد از مردمان مشرقی ، جنوب غربی و جنوبی را به صورت گروهی و فردی به بخش های شمال اوغانستان فرستاده و مسکین گزین سازیم و زمین های کشت ناشده را برای شان توزیع کنیم . با این کار توازن قومی در بخش های شمال اوغانستان بهتر می شود و پشتون ها مانند یک سد محکم در برابر مداخله روس ها و دیگر بیگانگان قرار می گیرند .هشتم - به خاطر امنیت دایمی شهر کابل و برای جلوگیری از هر گونه هرج و مرج باید برای ساختن چنان یک استراتژی ملی فکر کنیم که در صورت وقوع کدام رویدادی که توسط گروه های سیاسی و نظامی به وقوع می پیوندد ، باید جلو غارت وچپاول شهر گرفته شود

  • آقای مامون هر چند در این نوشته خواسته مانند گذشته از یک خائین ملی، جنایتکار خبیث و منحرف دفاع کند و از او قهرمان افسانوی بسازد ولی مانند نوشته های قبلی شان راز های دیگر زندگی احمق شاه مسعود را افشا کرده است.

    اول اینکه این گروه شورای نظار احمق شاه مسعود بود که به عربها بعد از سقوط دولت داکتر نجیب الله ویزه صادر کرده و آنها را به افغانستان دعوت کرد.

    دوم این تروریستهای القاعده بود که احمق شاه مسعود را بعد از سقوط و ویرانی کابل کمک مالی مینمودند و حتی در جنگهای که بر ضد گروه های دیگر بخصوص جنرال دوستم و مزاری دوشادوش قوای احمق شاه مسعود میجنگیدند.

    طوریکه قبلا گفته بودم طالبان به کمک همین احمق شاه خبیث تا دروازه های شهر کابل رسیدند و مسعود خائین به آنها کمک کرد تا تمام نیرو های مخالف خود را بوسیله آنها سرکوب کند. اگر طالبان به این خائین یک منطقه کوچک را هم میگذاشتند شما باور کنید که او دختران پنجشیر را همانطوریکه به روسها در زمان قرارداد آتش بس میفرستاد به آنها هم میفرستاد ولی طوریکه مامون اشاره کرده است طالبان میخواستند که او تمام مناطق را در اختیار آنها قرار دهد ولی قصد مرداری او را نداشتند.
    فقط وقتی احمق شاه مسعود دانست که طالبان هیچ منطقه را برای او نمیگذارند به جنگ علیه آنها شروع کرد والی او حتیوقت فرار ترجیع داده بود که طیارات را به جای فرستادن به مزار شریف به دوستم ، در اختیار طالبان قرار گیرد.

    این مطلب را دگرجنرال ارکانحرب عبدالروف بیگی در کتاب خویش افشا کرده است:

    http://i189.photobucket.com/al...

    http://i189.photobucket.com/al...

    مسله همکاری اسرائیل با احمق شاه مسعود نشاندهنده این واقعیت است که این جنایتکار و خائین ملی برای قدرت همانطوریکه با پنجابی های بویناک و کثیف پاکستان=چتلستان همخوابه شد ، با روسهای که هزاران هزار بیگناه افغان را به قتل میرساندند معاهده امضا کرد ، حاضر بود با هر کسی دیگر معاهده و قرار داد امضا کند ولی خداوند متعال در آخر او را بوسیله همان عربهای تروریست که او را در اول درآغوش گرفتند به همکاری پنجشیری های خودش چون عارف و غلام فهیم مردر کرد.

    • برای سالگرد شهادت مسعود
      گرفته شده از انترنت

      زمین اینقدر گیچ و حیران چیست؟/

      فلک التهاب غم جان کیست؟/

      جذامی چرا هست سیمای ماه/

      و خورشید در هالهء دود آه/

      رگ جان هستی چرا مرده است/

      و زخم نبود کرا خورده است/

      چها ز این زمین و زمان کم شده/

      که رنگ جهان رنگ ماتم شده/

      می شور عشق ازکدام کوزه ریخت/

      که دل ها شررهای افسوس بیخت/

      دو چشم زمانه چه بر خاک دید/

      که دل رابه دندان حسرت گزید/

      چرا تال مجنون آزاده گی/

      سراید نواهای دلمرده گی/

      چرا غصه دارد دل این وطن/

      چرا عقده کرده است تاریخ من/

      چه یک سطرجاوید وفخرقرون/

      شکسته براوراق این متن خون/

      کدامین سپیدارقامت برفت/

      که برما غم صد قیامت برفت/

      چه آورد برما قضاء وقدر/

      فلق تیره گشت و شفق بی سحر/

      چه خاکی بریزد به سرخاک من/

      چه شرحی کند سینه افلاک م/

      چه شهکار هستی ز یزدان پاک/

      به دست پلیدی بگشته هلاک/

      مگر مرده سهراب یا پورزال/

      فلک رفته ازخود زمینم زحال/

      مگرکاوه را کشته باشد ضحاک/

      که فریاد خیزد زهرذره خاک/

      ویا رفته فرزند لیث صفار/

      که غم کرده خم قامت هر عیار/

      مگرمرده آرش یلی آهنین/

      که برخاک ساید ستاره جبین/

      و یا شد سیاوش به ملک غریب/

      گرفتار کین یکی نا نجیب/

      مگرمرده بیژن به چاه سیاه/

      که خونابه ریزد گدا تا به شاه/

      مگررفته باز ازخراسان زمین/

      ابومسلمی سوی جلاد کین/

      ویا طاهری رفته در خواب مرگ/

      فلک اشک ریزد نه شبنم به برگ/

      که بود او شکوه کدام دودمان/

      کدام آفتاب ازکدام آسمان/

      نه سهراب باشد نه اسفندیار/

      نه کاوه نه یعقوب لیث صفار/

      نه بومسلم و بیژن و رستم است/

      فراتر ز آنان، نه زآنان کم است/

      ز رستم گرفت عرش مردانه گی/

      و از کاوه عنوان فرزانه گی/

      به دریا و سنگی رگ و ریشه داشت/

      کمانی ز آرش همان پیشه داشت/

      نه افسانه بود او نه دیروز بود/

      که مردی ز شهکار امروز بود/

      یکی کج کله افسر تیز بین/

      سپیدارقامت شرافت جبین /

      یکی نسج ایمان به هنگام جنگ/

      که میزد سرش را به خارا و سنگ/

      یکی مرد پرورد گهواردرد/

      شکوهی به میدان داغ نبرد/

      نه شه بود و شحنه، نه هم میر بود/

      جنون هریرود و پامیربود/

      حریم شرف را نگهبان بود/

      بلوط ستبری زایمان بود/

      نه خم کرد قامت نه گردن گذاشت/

      نه عار و نه ننگی به دامن گذاشت/

      کسی کو درش را به انگشت زد/

      به پوسیده مغزش چنان مشت زد/

      نه دیدم گروگان زور و زرش/

      نه در بند ترس ازکسی پیکرش/

      هواخواه خورشید و خاور زمین/

      نه بومی که گیرد به کنجی کمین/

      دریغا که یک مرد نامرد کشت/

      دو - سه ناجوانی جوانمرد کشت/

      دومار از ضحاکان جای تبار/

      بزد نیش خنجر به پشت عیار/

      ولی کشته نی عشق ساریست او/

      ودر جان این باغ جاریست او/

      چراغی به ما داد ونقش رهی/

      که روشن بود هر گه و بیگهی/

      یلان را چه پروای جان و تن است/

      به رزمی که با دیو و اهریمن است/

      تهمتن نه هر جای گردن نهد/

      فقط سر به دامان میهن نهد/

      کجا کس تواند رهیدن ز مرگ/

      کو بامی نبارد به آن این تگرگ/

      بمیری و بهتر کمان در برت/

      ز میری که خفت ببارد سرت/

      چه فخری به از مرگ مردانه وار/

      که عمری چو منصور یابی ز دار/

      چه خوش گفته بود آن یل ارجمند/

      کجا زنده باشد تنی درکمند/

      به من قطره قطره ز دریا و جوی/

      به من ذره ذره ز صحرا و کوی/

      همه پنجشیر و همه خانه است/

      خبر دار! گویی که بیگانه است/

      اگر یک کله جای ماند به من/

      به "بابا" و "بکوا" و یا "انجمن"/

      ببندم کمر را فلاخن بدست/

      دهم دشمنش را نشان ضرب شصت/

      چنین بوده رسم دلیران ما/

      و راه نبرد شهیدان ما/

      نه عمر آن بود تا که داری نفس/

      بسایی به ذلت درون قفس/

      و مرگ آن که ناگه دلی در برت/

      به ایستد و خاکی بریزد سرت/

      دو روزی بزی و مگر سربلند/

      نه عمری که گردن بسایی به بند/

      به ننگی که یابی امان از ضحاک/

      چه بهتر که خونت بریزی به خاک/

      کجا دست مرگی تواند ربود/

      یلی را که شه بیت شهنامه بود/

    • مسعود بزرگ تو قهرمان قهرمانان هستی ! مامون صاحب بگزار هرکه هرچی میگه بگوید چراکه با لقلق سگ دریا
      مردار نمی شود وسلام.

  • قهرمانی صفت مردان بود
    نه که شان یک مشت حیوان بود
    تقدیم به شیر بچه های روباه صفت جنایتکار ملی افغانستان احمد شاه مسعود

    این قهرمان ساختگی ، این سنگ فروش لعنتی

    آخر سقوط میکند

    این قاتل بیچارگان این مزدور بیگانگان

    این آمر غارتگران ، آخر سقوط میکند

    مام وطن افسرده شد ،کابل بسوخت ویرانه شد

    این اقتدار ظالمان ، آخر سقوط میکند

    عزت نماند به مرد و زن ، آواره شد خلق وطن

    این شیر بچه ای کاغذی، آخر سقوط میکند

    موزیم کابل چور شد ، اهل قلم ترور شد

    این خیل غارت پیشه گان، آخر سقوط میکند

    ای جابران سخت دل این کابل است شهر سخا

    این شیرچور کاخها، آخر سقوط میکند

    ای تو ز کوه پائین شده، گم شو برو از کابلم از این دیار خوشگلم

    این کرگسان کوه نشین ، آخر سقوط میکند

    ای توت و تلخان خوره کان، کتاب سوزان جاهلان

    این بت خود تراشتان، آخر سقوط میکند

    فهیم و عبدالله ببین، ولی و بسم الله ببین

    این راهیان بز بچه، آخرسقوط میکند

    ای پنجشیری کوهستانی، بدهیکلان سرچپات

    دور سیاه شوم تان ، آخر سقوط میکند

    این شیوه ای سخن زدن ، نه دری است نه پارسی

    این لهجه کوهستانی ، آخر سقوط میکند

    ای کابلی زبان توست ، دری دل نشین توست

    این لهجه زشت شمال ، آخر سقوط میکند

    "حق آید و باطل رود ، پای شما در گل رود

    اندیشه شیطانکی آخر سقوط میکند"

    ختم شود این دور شوم دور سقاوی دوهم

    غلام بچه به هر لباس، آخر سقوط میکند

    شاهد کابلی

    توضیح: منظور از شمال دزدان و کیسه بران شمالی است که در کابل عزیز من از دیر بار به همین نام مشهور اند. در زمان ظاهر شاهی اگر کسی به بس های ملی سفر میکرد و لهجه کوهستانی مردم شمالی را میشنید به دوست یا مسافر دیگر هشدار میداد که دزدان شمالی سوار بس اند.

  • قهرمان شیاد

    قهرمان خون و آتش
    قهرمان قتل و غارت
    قهرمان مسعود !
    ای اسطوره بیداد و ظلمت
    ****
    نام تو یاد یتیمان است
    نام تو یاد سیه پوشان خاموش است
    نام تو یاد آور جهل است و نامردی

    ای تو ضحاک بر شده در دامن ابلیس
    کدام شهکاریت چون راد مردانست ؟
    ****
    ابن همه شیون که بالا است
    صدای ناله های خفتگان صبح افشار است
    صدای پیر مردان در نبرد با کرگسان توست
    غریو مادر کبرای ده ساله
    عذر و زاری ناهید معصوم
    گریه های جانسوز آن فریدون است

    تو ای قهرمان شیاد، خونخوار بز
    کدام رسمت به سان مرد میدان است ؟
    ****
    قلب آسیا زار است
    از هر بیشه و هر برکه اش کرگان نمایان است
    طالب بچه ای وحشی بر مردار نعش ات جلوه باران است
    ناکس چون غلامان زیستی بی آبرو رفتی
    بگو ای شیر بچه از تبار جغد
    کدام رزمت به یاد رستم زال است ؟
    ****
    این سیه کاران مست از خون
    راهیان راه مسعود راه جهل
    قاصدان ظلم و وحشت ناکسان دون صفت
    باز چنگال در گلوی خلق بیجان اند
    که همچون خیل"بد گستر و بی بنیاد و بد گوهر"
    به نعش آمر بی مایه گان فخر و ثنا دارند

    شاهد کابلی
    کابل 1383

    http://www.youtube.com/watch?v...

    http://www.youtube.com/watch?v...

    • هاهاهاها!

      شعر یک غول مثل تنویر باید هم چنین باشد. او خدای من! این چه حماقت است که بنام شعر بچاپ رسانده است. هاهاها واقعاً غول، غول است و این هم یکی از مظاهر هنری غول بی تمدن. هاهاهاها! عجب شعری نوشته کرده. شما خود فهم و درک این کره خر را میتوانید از روی همین شعر غول گونه اش قیاس کنید. هاهاها. مردیم از خنده!!!

      یارب که چو تنویر خری را نشان مباد/

      غولزادهء چو او دیگر در جهان مباد/

    • آقای سپهر سلام ! این لندی فارسی از خان تنویر خان نیست ، بلکه از شاهد ناقل است که کابلی تخلص میکند . این لندی درازگونه که از استعداد کوهی خان شاهد خان استفراق شده ، بزبان خودش نیز دکلمه شده که در صفحۀ یوتوپ موجود است . اگر این لندی درازگونه رابه زبان خودش بشنوی ، برایت اطمینان میدهم آنقدر میخندی که در زنده گی نخندیده باشی . صدایش چنان از گلویش خارج میشود که گویا از درد ... زجه و فریاد درون دارد .

      نتوانستم آدرسش را پیدا نمایم ورنه بار عبرت خان تنویرخان برای همه نشانش میدادم . پیروز باشی .

    • آقای مزاری سلام ما هم به شما!
      بیادر جان مشکل مه همرای تنویرک نیست. مشکل دشنام دادن او هم به این و آن نیست. مشکل بی منطقی تنویرک است که مانند تمامی گوساله های قبیله سر در آخور قبیله دارد و سرگین نشخوار میکند.

      دیگر این که در همین بیوگرافی مسعود، یک چیز را از قلم انداخته است. و آن واقعه جماع مسعود با ... همین تنویرک باشندی که بدبختانه بنابر نداشتن پول سیاه، بهای خدمتش نپرداختی و تنویرک را از نپرداختن آن پول تا امروز غم چنین غم درون ساختندی!

  • بیوگرافی احمد شاه مسعود :

    احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد در سال 1332 برابر با 1953 میلادی در قریه جنگلک ولسوالی پنجشیر تولد شد. پدر کلان او زمرد شاه از قریه ده بیدی سمرقند در زمان امیر امان الله خان به افغانستان مهاجرت کرده و در دره پنجشیر اقامت گزید. این زمانی بود که انور پاشای ترکی که برای مبارزه بر علیه سلطه روسها به آسیای میانه آمده بود آخرین روز های حیات خویش را سپری میکرد ، زیرا قوت های او یکی پی دیگری در مقابل بولشویکها متحمل شکست شده و تاجیکها و ازبکها او را رها کرده بودند . در ماه اگست 1922 او فقط با 25 جنگجوی ترکی خویش در مقابل یک کندک 300 نفری روسها قرار گرفته بود. او هم میتوانست مانند هزاران تاجک، ازبک و ترکمن از سرحد عبور کرده و به افغانستان بیاید ولی او و ترکهای وفادارش مقابله را ترجیع دادند و مستقیما ً سوار بر اسپهایشان در حالیکه شمشیر های از غلاف بیرون شده را بالای سر هایشان میچرخاندند بر روسها حمله ور شدند. در این حمله که در حقیقت انتحاری بود تمام آنها کشته شدند و روسها سلطه خویش را در آنجا مستحکم کردند. در جریان این حمله و ختم آن هزاران هزار تاجیک، ازبک و ترکمن که مطابق بعضی از آمار و ارقام تعداد شان به بیشتر از سه میلیون میرسید، سرحد را عبور کرده و داخل افغانستان شدند. این دومین مهاجرت دسته جمعی به این کتله وسیع از شوروی سابق به افغانستان بود. بار اول این نوع مهاجرت کتلوی در زمان تزار روس که آسیای میانه را زیر کنترول میاورد، صورت گرفت بود. تعداد زیادی از مردم سمرقند و از جمله قریه ده بیدی که در بار اول به افغانستان آمده بودند از طرف حاکمان افغان در دره پنجشیر زمین بدست آورده و از اینرو پدر کلان احمد شاه مسعود هم پنجشیر را برای زندگی برگزید.
    استقلال افغانستان و نزدیکی دولت مستقل افغانی با حکومت بالشویکها در شوروی که استقلال افغانستان را به حیث اولین کشور برسمیت شناخته و وعده هر همکاری را داده بود باعث گردید که ضد انقلابیون در آسیای میانه مشهور به باسمچی ها از کمکهای نظامی که از خاک افغانستان بدست میاوردند ، محروم گردند ولی به جای آن تعداز زیادی از آنها افغانستان را به حیث کشور امن برای مهاجرت برگزیدند و مقیم شدند.
    حکومت امان الله خان و اصلاحات او شرایط یکسانرا برای تمام اتباع کشور از جمله مهاجران تازه وارد که افغانستان را کشور شان انتخاب کرده بودند، برابر کرد. چون در شمال کشور زمینهای فراوانی غیر قابل استفاده وجود داشت دولت فرمانی را به تصویب رسانید که مطابق آن به مردم ولایت کابل و سایر ولایات کشور اعلان گردید که اگر خواهان زندگی در شمال کشور و دریافت زمین باشند به ادارات ذیربط دولتی مراجعه کنند. از این توزیع زمین تعداد زیادی از مهاجران جدید هم استفاده کردند. با به پایان رسیدن غیر مترقبه حکومت امانی که اولین دولت دموکراتیک در تاریخ افغانستان بود اوضاع کشور نیز با تغیرات گسترده مواجه گردید. حبیب الله کلکانی مشهور به بچه سقاو بوسیله ملا های دست نشانده انگلیس به بهانه اینکه اسلام در خطر است مانند یکعده دیگر به بغاوت تشویق میشد. انگلیس ها به این سرکرده باند دزدان و جنایتکاران از طریق ملا های وابسطه خویش پول و اسلحه فرستاده و او را تا جایی تجهیز کردند که بتواند حکومت نو پاه را سقوط دهد. اما این فقط گام اول توطئه انگلیس ها بود، انگلیس ها پلان داشتند تا بوسیله اشخاصی چون بچه سقاو چنان شرایطی را به میان آورند تا مهره مورد نظر شان به کرسی کابل بنشیند. این مهره مورد نظر آنها نادر خان بود که باید مشروطه خواهان را که با روسیه شوروی نزدیک بودند از سر راه دور کند تا بلوسیله نفود روسیه کمونیست در افغانستان به زیر صفر برسد.
    قبایلی که نادر خان را برای رسیدن به سلطنت و پاکسازی کشور از گروه های چپاولگر و رهزن کمک کرده بودند نقش بزرگی در ایجاد حکومت مرکزی و بخصوص سرکوب یاغیان شمالی که تعدادی زیادی مهاجران آمده از آسیای میانه هم در میان شان بود ، بازی کردند. مهاجران آسیای میانه از جمله تاجکان سمرقندی چون حکومت نوبنیاد امان الله از جمع کشور های جهان با روسیه بلشویک هم روابط نزدیک داشت ، کمر بچه سقاو را بسته بودند.
    بسیاری از مردمان قبایل بخصوص قبایل منگل و جاجی بعد از سرکوب بیرحمانه و خونین یاغیان بخصوص در شمالی، در همان مناطق باقی ماندند و جوانان مجرد منگل و جاجی دختران زیادی را از جمله از جمع مهاجران آسیای میانه شوروی سابق به عقد نکاح خویش درآوردند. سلسله این ازدواج های تا حد زیاد جبری ، آنقدر وسیع بود که به گفته بعضی از مورخین و افغان شناسان حتی در ظاهر فزیکی و سیمای مردمان شمالی بخصوص مهاجران، تاثیر دایمی به جاه گذاشت. به دربار شاهی و فامیلهای نزدیک به دربار هم کنیزان و غلامان زیادی برای کار فرستاده شدند که در بین آنها دختران خوش صورت و جوان برای پر جلوه کردن شب نشینی ها نیز شامل بودند.
    نادر خان با درایت که داشت اجازه نداد تا در گرو پشتونهای که او را برای رساندن به تخت و تاج یاری کرده بودند، قرار گیرد. از اینرو از روز اول آنانی را که میخواستند تا جز اردوی منظم گردند به صفوف اردو جذب کرده و توسط آنها حکومت مرکزی را بیشتر مستحکم نمود. به باور اکثر تحلیلگران برای ختم ملوک الطوایفی ، باند های مسلح و حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، در آنزمان به شخص قاطع با مشت های آهنینی چون نادر خان ضرورت بود ، با آنهم تصفیه مشروطه خواهان را صفحه سیاه دوره نادر خانی قلمداد میکنند.
    بعد از قتل نادر خان بوسیله عبدالخالق پسر خوانده غلام جیلانی خان چرخی موج دیگری از انتقام گیری ها و تصفیه مشروطه خواهان و طرفدران جنبش امانی آغاز شد که تا سالهای 60 یا دهه دموکراسی ادامه داشت.
    در این زمان احمد شاه مسعود صنف اول مکتب ابتدایی قریه جنگلک بود و فامیل او بر اساس نزدیکی با غلام بچه دربار، عبدالرحیم که اهل پنجشیر و به قول بعضی نیز از مهاجران سمرقندی ، به کابل میرود. به قول تعداد کثیری مردم پنجشیر عبدالرحیم غلام بچه هم فرزند یک مهاجر سمرقندی بود و او بود که به پدر مسعود دگروال دوست محمد کمک کرد تا به اردوی افغانستان راه یابد. پدر مسعود بعداً به هرات رفته و به پست عالی قومندان ژاندارم و پولیس آن ولایت که در آنزمان به نزدیکان دربار داده میشد، مقرر گردید.
    فعالیت های سیاسی مسعود زمانی شروع شد که در پولتخنیک کابل به تحصیل آغاز میکند و با یکعده از اعضای جوانان مسلمان آشنا میشود. این زمانی است که شخصیت مسعود شکل گرفته و او خصوصیات از خویش نشان میدهد که بیشتر تبارز شخص بود که آرزوی نام کشیدن دارد تا دفاع از مذهب و عقیده. در 1973 یا 1352 زمانی که شهید سردار محمد داود خان بنابر خواست اکثریت مردم افغانستان برای آوردن تغیرات ، ختم دولت شاهی را اعلان کرد ، احمد شاه مسعود دوره سیاه زندگی خویش را آغاز میکند او با بیشرمی به همان دولتی پناه میبرد و تمرینات نظامی کسب میکند که پدرش دگروال دوست محمد آنرا کشور مصنوعی و ساخته و پرداخته انگلیسها میدانست. او بر اساس دستور و هدایات همان دولت مصنوعی پنجابی های پاکستانی برعلیه مردی اعلان بغاوت کرد که پدرش او را سردار قهرمان و سمبول وطنپرستی میدانست.
    در زمان کسب تمرینات نظامی در دوره اول اقامت در پاکستان، احمدشاه جوان که هنوز ریش و بروت نکشیده بود با حکمتیار خیلی نزدیک میشود و در همین زمان حکمتیار به او پیشنهاد میکند تا تخلص مسعود را انتخاب کند که او آنرا پذیرفته و از همان زمان به بعد خود را احمد شاه مسعود خطاب میکند. بعد از دور اول تمرینات نظامی بوسیله نظامیان پاکستان که جنرال بابر مسولیت مستقیم آنرا به عهده داشت، گروپ مسعود مخفیانه از راه کنر ، نورستان و لغمان به پنجشیر آمده و بالای پسته های دولتی به حمله آغاز میکنند. مردم محل از جمله فامیل پهلوان مشهور کشور احمد جان که سردار محمد داود خان را شخصیت ملی و وطنپرست میدانستند به همکاری دولت شتافته و باند جنایتکار و فروخته شده به پنجابی های بویناک پاکستانی مسعود را با شکست شرمسار مواجه میسازند.
    مسعود از محل فرار کرده و دوباره راهی پاکستان میشود و با بیشرمی غلامی پنجابی های پاکستان را قبول کرده و بوسیله آنها اعاشه و اباته میشود. در این زمان گفته میشود که او با یک میجر( جگړن) پاکستانی و به روایت دیگر با شخص بابر روابط جنسی داشت – او در آن زمان اصلا ً ریش و بروت نداشت و به خام بچه ی مشابه بود. پاکستانی ها نسبت اینکه حکمتیار هم به زبان انگلیسی، هم پشتو و هم اردو بلدیت داشت و تحلیلگر خیلی زیرک بود، مسایل و پلان های شانرا با او مطرح میکردند تا دیگران از جمله مسعود را با خبر کند و این چیزی بود که به مزاج مسعود خوش نمیخورد و برای اینکه خود را با پاکستانی ها نزدیک سازد تا سرحد بر قراری روابط جنسی با افسران پاکستانی پیش رفت.
    بعد از تجاوز روسها به افغانستان مسعود به دستور پاکستانی ها و با پول زیادی که از طریق سی آی ای در اختیار او قرار گرفته بود با یکعده دیگر داخل افغانستان شده اول در نورستان زیر حمایه مجاهدین آن دیار قرار گرفته و بعدا ً به پنجشیر رفته و با پول که سی آی ای از طریق آی اس آی پاکستان به او میپرداخت یکعده را بدور خویش جمع کرده و بر علیه روسها اعلان جنگ کردند. ولی این حملات بر علیه متجاوزین روس وقتی قوای مربوط به اردوی سرخ داخل دره پنجشیر شدند،خاتمه یافت. مسعود اول به کوه ها فرار کرد ولی روسها که از گذشته او بوسیله جواسیس خویش آگاهی داشتند ، انتظار همکاری او را بعید ندانسته و به جای قتل او و جنگجویانش از طریق یکعده از کارمندان خاد و حزب بر سر اقتدار رژیم کابل از جمله مانوکی منگل با او تماس بر قرار کرده پیشنهاد همکاری کردند. مسعود خائین این قرار داد را که در اول به نام قرار داد آتش بس بین نیرو های روس و گروپ مسلح پنجشیر یاد میشد ، امضا کرده و به قول اکثریت ناظران اوضاع افغانستان به جای جنگ علیه روسها تمام نیروی خود را وقف تصفیه مخالفان خویش در دره پنجشیر نموده و مطابق مواد قرار داد آتش بس برعلیه هر نیروی دیگر مجاهدین که در شاهراه سالنگ بر علیه کاروان های نظامی روس حملات پارتیزانی انجام میدادند ، عمل میکرد. مسعود بهترین وطنپرستان کشور از جمله آن دسته از ماویست های افغان را که برعلیه روسها میجنگیدند تحت نام های مختلف از بین برد. یکی از وطنپرستان مشهور کشور که بدست مسعود خائین جام شهادت نوشید ، احمد جان ، پهلوان مشهور کشور است که فامیل او مسعود و دسته قاتلان او را از پنجشیر در زمان سردار شهیدان محمد داود خان رانده بودند. به قول آنانی که از خیانت مسعود آگاهی داشتند ، گروپ او حتی به جان آن راننده های افغان که با مشکلات برای مردم کابل از بندر حیرتان تیل و دیگر مواد اولیه زندگی میاوردند، رحم نکرده و آنها را بعد از دستگیری مجبور میساختند تا روی سرک بخوابند و بعداً لاری و یا موتر شانرا بالای شان عبور میدادند.
    بعد از خروج روسها از افغانستان که عبور شان از شاهراه سالنگ به علت همکاری مسعود با آنها بدون هیچ مشکلی صورت گرفت مسعود بر اساس قرارداد با روسها هیچگونه اقدامی بر علیه حکومت نجیب الله در کابل انجام نداد و به جای آن تمام تلاش خویش را بر علیه گروه های رقیب مجاهدین بخصوص گروه حکمتیار متوجه ساخت. ولی روسها به زودی دریافتند که نجیب الله دیگر آن کمونیست گذشته نه بلکه شخصیت ملی گرای شده که سردار داود سالهای 1976- 1978 را به یاد آنها میاورد. خشم روسها زمانی به اوج خویش رسید که داکتر نجیب الله 15 فبروری روز خروج روسها را، روز نجات ملی اعلان کرد. داکتر نجیب الله همچنان به کشور های غربی هئیت های را فرستاد تا از تغیر سیاست کشورش و آرزوی نزدیکی با جهان غرب اطلاع دهند. روسها هم وقت را از دست نداده اول ببرک کارمل را به کابل فرستاده و بعدا ً جنرال مومن و جنرال دوستم را از طریق کارمل و اجنت هایشان نبی عظیمی ، وکیل و بریالی به بغاوت بر علیه نجیب الله ترغیب کردند.
    حکومت نجیب الله بر اساس معاهده ننگین جبل السراج بین اجنت های معلوم الحال روسیه گروه کارمل ، مسعود و گروه تحت حمایه ایران ، حزب وحدت سقوط داده شد و مسعود داخل کابل شد.
    بعد از سقوط کابل مسعود از هیچ جنایتی بر علیه مردم بیگناه کشور برای حفظ سلطه ی خونین اش فروگذاری نکرد. این جنایتکار و خائین ملی جنگ های گروهی را دامن زده و باعث ویرانی کابل و قتل هزاران هزار بیگناه گردید که نتیجتا ً راه را برای طالبان تحت حمایه پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی باز کرد.
    او تا آخرین لحظه زندگی رقت بار خویش با روسها همکاری داشت و به حیث سمبول خیانت، جنایت و ویرانی کشور ثبت تاریخ گردید.

    http://kabulpress.org/my/spip....

    • خان تنویر خان ! برایت یک مشوره دارم ، عاجل پیش روان شناسی و یا داکتر عقلی و عصبی مراجعه کن ! از درد درون داری هزیان کاپی میکنی . بدین یاوه سرایی ها دل خوش مدار که مردم پی به حقیقت ها برده اند . دیگر این کاپی خط های پته خزانه را نزد قوم و دوستانت بخوان که غرق دهل زدن و کاکل شورانیدن اند . حال میدانیم که کی شمشیر زن است و کی ... ! ضرورت نیست اینجا و آنجا بار بار باد درون برهانی و اشک حسرت و بیچاره گی بریزانی . تحمل کن که هنوز آغاز کار است ، شخی و دبلی اش را درهمین نزدیکی برخواهی داشت و آنگاه چی خواهی کرد . کمی شرم اگر داری بشرم و حیا کن ، آخر دیده پارگی وبی حیایی هم حدی دارد .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس