29 اسد قصه ای از جنس تکرار
پنج سال از انتخابات جمهوری اول گذشت و بار تاریخ گردید و اینک با پایان پنج آغاز پنج دیگر را روی دست داریم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
میدانم و شاید همه میدانند که قصه از جنس تکرار هست. جمهوری دوم را با شخصی آغاز خواهیم کرد که آدرس پوستی اش در پنج سال گذشته ارگ ریاست جمهوری بوده است، دل تشویشی از جمهوری دوم دارم که همچون جمهوری اول............بگذرد. ولی به خود امید میبخشم و آرزو میپرورم که شاید ارگ نیشینان ریاست جمهوری از سالهای گذشته اندک تجربه را توشه ای سفر جدید شان کرده باشند.
....میدانیم در 29 اسد تکرار رفتن میکنیم، ولی بار ها بسته شده و کاروان باید رفت! ....ساربان محتاط باش!
در همه جاه، در شهر و ده آوازه پیچید و خبر رسیده بود که فلان ا ستاد، فلان رهبر و فلان...... وبرادر شهید ملی با فلان ....زی ائتلاف کرده اند، در ده ما هم خبر دهان به دهان نقل میشد، عده ای مردم میپرسیدند ائتلاف چیست؟ ا شخاصی هم صدا جواب میدادند که آنان یکدست شدند و فرد دیگری با صدای بلند ادای دوازده پاس بودن را در آورده گفت: او کاکا آنان اتحاد کردند و..................
مردم بیچاره بیخبر از همه جاه گرد هم جمع شده میگفتند و می پرسیدند که به کی رای دهیم؟ دیگری با قهر غُریده گفت به همان کس که استاد، رهبران و برادر شهید ملی یکدست شده..... شخصی پرسید او که هست؟ جواب عکس قرقلی سر بود........!؟
روز انتخابات عکس جمهوری اول دولت اسلامی...... فرا رسید......مردم بدون اندک شناخت و اندک خبر ازکاندیدای ریاست جمهوری و سیاستها، برنامه ها و اهداف آنها، عکس جمهور شان را با اندک شناخت تصویری انتخاب کردند، چون آن سه تا عکس کنار هم چوکات شده بودند.
مادر بزرگ پیر و مریض را به زور و خلاف میل و خواستش میان گادی دستی (فورغن) نشاند و از مسیر پر سنگ و کلوخ و جوی و جر به عجله تمام به مرکز رای دهی رساندند، از فرط عجله حتی فراموش کرده بودند که توشکچه و یا حد اقل پتوی نازک در کف گادی دستی زیر پای مادر کلان مریض می انداختند.
مادر بزرگ با صدای لرزان پرسید مرا کجا میبرید؟
نواسه نفس زنان که گادی دستی را میدواند جواب داد، تو را میبریم که رای بدهی!...... راستی مادر بزرگ یادت باشه همان عکس که قرقلی ده سر داره........عکس قرقلی سر ...............
مادر بزرگ با صدای لرزان که در اثر حرکت گادی روی زمین نا هموار میلرزید، پرسید: بچیم او قرقلی سر کی هست و مه بخاطر چه به او رای دهم! من تازه نامش را شینیدم و عکسش را امروز دیدیم چه رسد که اور بشناسم.
نواسه: او مادر کلان انتخابات هست و نام او قرقلی سر ....زی هست، او میخواهد ریئس جمهور شود تو دنبال شناخت نباش، اربابان منطقه و ریش سفیدان گفتند به عکس قرقلی سر رای دهید چون فلان استاد و فلان.... با او یکدست شدند.
مادر بزرگ: انتخابات چی هست؟ و رئیس جمخور چی است؟ امو که پادشاه میشه و سر مردم ظلم میکونه....؟
نواسه: او مادر کلان تو پشت ای گپا نگرد فقط عکس قرقلی سر ..................
مادر بزرگ بیچاره بیخبر از همه جاه بلاخره عکس قرقلی را از میان عکسهای لنگی و چپن و نیکتای پیدا کرد وبدون اندک شناخت و آگاهی انتخابش را کرد و حق دنیا و آخرتش را فقط با رنگ کردن انگشتش نصیب گردید و با بدن تب دار و سر دردی شدید دوباره میان گادی آهنین سخت راهی خانه گردید. هرلحظه یک سوال را با دلهرگی میپرسد که آیا این رنگ از انگشتم پاک میشود؟ آیا با این رنگ نماز خوانده میشود؟
مادر بزرگ مریض از روزانتخابات فقط دو چیز به ارمغان برد، تب شدید و انگشت رنگی، تا بالاخره تب جانش را گرفت وانگشت رنگی که نشانه آغاز جشن و پایکوبی برای رئیس جمهور و هم پیمانانش بود، نقطه پایان زندگی مادر بزرگ را اعلان داشت. با انگشت رنگی به سوی آنانی شتافت که نسل در نسل زیستند و رفتند و هیچگاه حق انتخاب نداشتند و کلمه انتخابات کمیاب تر از نیش داروی دردشان در عصر و دورانشان یافت نمی شد و حتی نشنیده بودند. اینک مادر بزرگ خوشبخترین تازه رسیده ها در جمع رفته گان بود و انگشت رنگی اش نماد خوشبختی و سعادت بود چون رفته گان آرزو ها، امید های بر باد رفته و حقوق پایمال شده شانرا در تجلی رنگ انگشت میدیدند که تازه از سرزمین انتخابات آمده بود. همه همچون نگین مادر بزرگ را حلقه زده بودند و قصه انتخابات را در سر زمین باز ماندگان از زبان مادر بزرگ میشنیدند و از دل خاک دعای خیر و خوشبختی نثار نسل زنده شان میکردند.
......ولی انگشت رنگی همچنان مرکز توجه و دید چشمان را به خود بخیه زده بود........
مادر بزرگ از قافله انتخابات جدا شد و رفت و انگشت رنگی را با خود به گور برد ولی به سوالاتش هرگز و هیچ کس پاسخ نداد که آیا آخرین نمازهای عمرش قبول شد و یا نه!؟ او دیگر اهمیت و ارزش نداشت تا کسی سوالش را جواب دهد چون رایش را داده بود........
بلاخره عکس قرقلی سر برنده انتخابات شد و جناب حامد کرزی را د یدیم که وارد ارگ ریاست جمهوری گردید و سالها گذشت تا به پنج رسید و اینک عدد پنج با پایانش آغاز میگردد و بار دیگرنه تنها سر نوشت ساز برای کاخ نیشینان و قصر روانان هست بلکه سر نوشت یک کشور و یک ملت را رقم میزند. پنج سال از انتخابات جمهوری اول گذشت و بار تاریخ گردید و اینک با پایان پنج آغاز پنج دیگر را روی دست داریم. کاش دنبال کمییت و اعداد نمی بودیم و هدف از جنس کیفیت و کارکردها خواب دیرینه ما را تعبیر میکرد.
.....................این بود قصه پنج دیروز..............!
و اما قصه آغاز پنج امروز آنچنان شبیه داستان دیروز هست که انگار تعبیر خواب دیروز اخبار امروز باشد، فقط عکس برادری شهید ملی جایش را به عکس یاری شهید ملی داده و با کلمه مارشال تزیین یافته است و در کنار عکس قرقلی سر و استاد چوکات شده است و با عکس حاجی آقا و جنرال تداوم یافته است.
من میدانم و شاید همه مثل من میدانند که قصه از جنس تکرار هست، جمهوری دوم را با شخصی سپری خواهم کرد که آدرس پوستی اش در پنج سال گذشته ارگ ریاست جمهوری بوده است، دل تشویشی از جمهوری دوم دارم که همچون جمهوری اول ............بگذرد، ولی به خود امید میبخشم و آرزو میپرورم که شاید ارگ نیشینان ریاست جمهوری از سالهای گذشته اندک تجربه را توشه ای سفر جدید شان کرده باشند.
در تلاشم تا منفی نگر نباشم و گیلاس آب را نیمه خالی نه بلکه نیمه پر بیبینم و مثبت بین بوده و بر همت و صداقت و استقامت مردم دل ببندم. و نه سخنم از جنس توقع زیاد هست تا انتظار شهر آرمانی افلاطونی داشته باشم و نه توقع نسل اصلاح شده و رهبران معصوم دارم که هیچ کم و کاستی را در جامعه نداشته با شیم. ازقیل و قال مدرسه تامس هابس قرنهاست که گریزانم و به شور و آهنگ مکتب جان لاک دل بسته ام و اما راهی دراز را باید پیمود تا به وادی لیبرالیزم جان لاک رسید و بوی از آن برد، مزه از ان چشید و معرفتی را حاصل کرد.
خیلی از لیبرالها آنروزی و بعد از آن مفکوره تامس هابز را یک اندیشه عقبگرا خواندند و آنرا به باد استهزا قرار دادند و نظریه لیبرالزم جان لاک را ستودند، ولی شاید هابز که قرنها پیش می زیست میدانیست که نظام و حکومت مطلقه اشرف تر و بهتر است نسبت به نظام که بر پایه دروغ و هر و مرج مردمی وسران فرصت طلب و معامله گر، و نقاب پوشان سیاست رنگ و نیرنگ زیر نام دموکراسی رقم زده شود. حرف اینجا نیست که تامس هابز با دموکراسی مشکل داشته و یا مداح و نوازشگر نظام کهن سال شاهی مطلقه بوده است، حرف اینجاه هست که ایشان حرف برای گفتن داشته و نظر برای شیوه حکومت داری و بر قراری صلح و امنیت.
با اینکه نظریه و شیوه فکری ایشان تحت تاثیر شرایط زمانش و جنگهای خونین داخلی انگلستان قرار گرفته بود و این امر با عث شده بود تا ایشان نسبت به دموکراسی مشکوک و بر استحکامات نظام مطلقه و یا شیوهُ حکومتداری ارستوکراسی مهر تایئد بکوبد. یکی از علل که ایشان به آن به دید شک میدید سوهُ استفاده از اراده جمعی و حرکت همگانی و انتخاب مردم بود، که آیا سیل مردمی چگونه میتواند به آرامی به آب سبز و خوشگوار تبدیل شده زراعت اجتماع و حکومت را با شیوه خوب ابیاری کند. او شاید ترس از سیل آنی و یک شبه مردمی داشت که نا آگاهانه با یک روزه جوشش و خروش انتخابات میتواند رهبری نا سالم را بر گردن ملت نشانده و بالای اراده مردم مسلط نماید و در مسیر اشتباه هدایت داده شوند و احتمال آن رود که درخت کشور آرام ارام از ریشه خشک و نابود گردد، شاید چند تا شاخ و برگ سبز تا چند مدت نماد دموکراسی و برگ برنده به دست رئیس انتخابی باشد ولی در نتیجه نسل جدید با ید سالیان دراز را هزینه پردازی نموده و بهای سنگین بپردازند تا نهال جدید غرس نموده و در رشد آن سالها و یا دهه ها جانفشانی کنند تا به ثمر نیشیند.
با اینکه شیوه فکری تامس هابز در جامعه پر هرج و مرج امروزی ما صادق هست ولی من هنوز از مکتب ایشان گریزان و امیدم را به راهی دور دوخته ام که شاید روزی ما هم به مکتب جان لاک برسیم و استشمام آزادی نموده، حق انتخاب بر مبنای شناخت، اراده ای حرکت بر اصول خردورزی و تصمیم کار بر مبنای آگاهی کنیم تا در سرزمین اصیل دموکراسی و مردم سالاری تابعیت شهروندی گیریم و هر پنج سال در صف انتخابات آگاهانه، عادلانه و با درک و شناخت از هم پیشی گرفته و جمهوری های سوم، چهارم، پنجم و .......را به ثمر رسانیم. پس این راه را باید رفت و پیمود ولو آغازش بر مبنای هرج و مرج باشد و یا بیهوده در تاریکی بار سفر بستن، بازهم نا رفته ها را باید رفت تا رسید به نارسیده ها.
هر بار کلمه ای را تکرار میکینم که داشتن بهتر و اشرفتر از نداشتن هست و ما نسلی هستیم صاحب اراده و حق انتخاب، خوشبختر نسبت به نسلهای رفته که حتی نشینده بودند و نمی دانستند که چگونه از اوج الف به فلات ت برسند تا به پیشواز انتخابات گام بگذارند و انتخاب گر باشند، و ما جمهوری اول را پنج سال پیش انتخاب و تجربه کردیم و اینک گام زن هستیم تا تولد جمهوری دوم را جشن گرفته و پنج سال دیگر را به شمارش گیریم.
جناب رئیس جمهور، معاونین و شخصیتهای ائتلافی! با ائتلاف یکشبه تان مردم بیچاره و بیخبر را حیران و سر گردان ساختید و امید وارم که ائتلاف سیاسی تان معامله شخصی بده و بیگیر نباشد و سرنوشت میلیونها انسان را به بازی نگرفته و بهای چوکی نکرده باشید .آرزو مندیم اهداف، عزم و مرام تان یکشبه و یک روزه نباشد و در فردای انتخابات که قرعه فال بنامتان بیرون شد و همه با هم وارد کاخ گردیدید و هرکی بالای چوکی تیر (چرخ) دار تان قرار گرفتید، این مردم خسته و محکوم شده و نشاط مرده را فراموش نکنید.
جناب رئس جمهور دیروز مردم با همه صداقت و شوق بدون شناخت از شخص شما و با اندک آشنایی با عکس شما، به صاحب عکس اعتماد کردندو انتخابش نمودند و شما را به جایگاه مرد شماره یک کشور نشاندند و امروز شناختی که از شما دارند در شک و ترددند و شاید از روی ناچاری وبا دلهرگی اینبار نه به عکس مورد اعتماد دیروز شما بلکه به شخص بی اعتماد امروز شما رای دهند چون گزینه بهتر از شما نیست، دوست ندارم از مقوله " بد و بدتر و بد بهتر از بدتر است "، استفاده کنم ولی نگذارید در فرداها این کلمه پسوند نامت گردد. لطفا یادت باشه با دل ساده و آرمان دیرینه مردم بازی نکن که درآینده نه تنها به اشخاص کاندید اعتماد نخواهند کرد بلکه به کلمه انتخابات بی اعتماد شده و مسیر تازه رفته را نیمه تمام خواهند گذاشت.
حفیظالله خرمی خرم
اگست 2009