صفحه نخست > دیدگاه > مهاجرت در گودال بدبختی

مهاجرت در گودال بدبختی

محمد علی سروری
شنبه 4 دسامبر 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

این مهاجر معتاد برایم گفت: ”دو سال را در زندان سپری کردم.“ پرسیدم: ”تو جوان هستی و هنوز امیدی هست که زندگی را از سر بگیری. چرا به این فکر نیافتادی و خود را در این عالم خبیث اعتیاد انداختی؟“ سرش را پایین انداخت و به گریه افتاد و گفت: ”بعد از رهایی از زندان، دیگر حالت روحی و جسمی ام به اندازه‌یی خراب شده بود، که دیگر نتوانستم حتی فکر کار را هم بخیالم راه بدهم. کابوس های شبانه ام دیگر همه و همه، فقر و ذلت خانواده ام شده است. هر شب خواب می بینم که به خانه رفته ام و یک باره متوجه می شوم که چقدر قرضدار هستم. به خواب می بینم که مرا به افغانستان رد مرز کرده اند و حتی یک لباس هم بهم نداده اند. می دوم و می دوم تا به خانه برسم و بدانم که آنها چی می کشند، اما وقتی به خانه می رسم، می بینم همه غرق فکر نشسته اند و همه امید شان را به من دوخته اند. بعد احساس می کنم که خودم بسیار و بسیار بیچاره تر از آنها هستم. روز ها وقتی به یاد این خواب هایم می افتم، قلبم می گیرد و بغضی گلویم را می فشرد، و می بینم که من همان بیچاره‌یی هستم که حتی امیدی برای زندگی خودم هم ندارم و با گذشت هر لحظه بیچاره تر می شوم. بد ترر از همه این که، هیچ مدرکی قانونیی ندارم که امید کاری را داشته باشم. به تنهای می مانم که فقط برای تنهایی آفریده شده است.“ دیگر نخواستم دردش را تازه کنم.

بسیار آرزو داشتم تا از دیگر مهاجرین افغانیی معتاد هم چیزی بدانم، اما یا آنها در حال استعمال مواد بودند و یا هم بی هوش منتظر منتظر استحقاق بعدیی شان بودند. دیدن این صحنه چندان ساده و گذرا نبود. ترسی مرا در بر گرفت که مبادا گرفتار روزگار آن ها بشوم. بد تر از همه این که می دیدم، که بین من و آنها عملاً هیچ فاصله‌ی قابل ضمانتی وجود نداشت. هرگاه نتوانم به مدرکی قانونیی دست بیابم، دیگر با آن همه بار گرفتاری و نگرانی که بر دوشم سنگینی می کرد، هر لحظه می توانستم به پرتگاه ذلت سقوط نمایم. از این که شنیده بودم که در دیگر کشورهای اروپایی، هنوز مهاجرین به عنوان یک قشر آسیب پذیر مورد حمایت قانونی و بشری قرار می گیرد، دلم از بودن در کشور یونان گرفت. بار ها شنیده بودم که پولیس یونان، مهاجرین را دست بند می زنند و بدون هیچ برهانی در زندان می افگنند. همه مهاجرین از کشور های دیگر می کوشند تا افغان ها را به وحشت و بدنامی برای مردم و مقامات کشور یونان معرفی کنند. حالت به اندازه‌ی برای مهاجرین افغان خراب است که دیگر حتی هیچ اعتنایی به مهاجرین بد بخت افغان نمی کنند. و این مسئله از همه دردآور تر بود.

درست است که یگانه مشکل ناحل شدنی، وجود طالبان و نیرو های القاعده در کشور ما بود، اما آیا هرگز کسی دیده که یک افغان، خارج از کشور خودش دست به حمله‌ی انتحاری بزند. این طالبان از سوی کشور های عربی و پاکستانی در کشور ما مورد حمایت و رهبری قرار می گیرند. ولی اکثریت حملات انتحاری از سوی اعراب افغان شده بر مردم بیگناه مردم ما تحمیل می شود. هزاران عرب در افغانستان زندگی می کنند که حالا دیگر افغانی شده اند. هر کدام از این اعراب افغانی شده بارها به کشور های پدریی شان بازگشت کرده اند، اما نسبت به خواص خشونت بار شان آنجا بارها به زندان افتاده اند و دوباره به افغانستان برگشته اند. آنها در حقیقت سردمداران ایدیولوژیی اسلامیی افراطی هستند و جنگ با غرب را با تمام نیروی ایمانی و وجدانی شان پیش می برند. آنها فقط توسط پول می توانند افغان های بومی را به جنگ و حملات انتحاری وادارند. بسیار بجا می بود که اگر کشور های غربی که بنا بر بعضی از افواهات، پشتیبانان این ایدیولوژیی قهر و خودکشی هستند، زبان به حقیقت باز می کردند و مردم بیچاره‌ی افغانستان را از این عذاب وحشیانه برائت می دادند.

اما در بین کشور های اروپایی مسئله کاملاً شکل دیگری را بخود می گیرد. در اینجا اقلیت بسیار محدود اما به شدت کور و بی رحم، شروع می کنند به پخش اشاعه و دسیسه ها که گویا ملیت های اقلیت افغانستان نیز در این وحشت کاری ها دست دارند. و یا اینکه می گویند که مردم اقلیت های ملیی دیگر در کشور افغانستان مشکلی ندارند و می توانند بدون خطر در افغانستان زندگی کنند. اما هرگز آنها به شعار وهابیت، که اکثریت این اعراب افغانی شده به آنها گرایش دارند، گوش نمی دهند. این شعار به صراحت می گوید: ”کافر کافر، شیعه کافر“. ازبک ها متهم می شوند که از کشور ازبکستان به افغانستان سرازیر شده اند، در حالیکه نمی دانند که استعمار قهریی آن زمان، وقتی کشور افغانستان را درست می کردند یک قسمت از ازبکستان، تاجکستان، ترکمنستان و ایران را وارد نقشه‌ی تحمیلیی بر افغانستان کرده اند. این سیاست ملیت شکافی یک پالیسیی سیاسیی استعمار قهریی آن زمان بوده است. چنانچه پشتونستان را در افغانستان و پاکستان تقسیم کرده اند. سرزمین آبایی بلوچ ها به سه کشور تقسیم شده است: بلوچستان پاکستان و استان های بلوچ نشین ایران و در نیمروز افغانستان. امروز وضعیت در حالتی قرار گرفته که هیچ کس نمی تواند به اشتباهات گذشته‌ی شان اقرار کنند. و این مردم بیچاره‌ی افغانستان است که قربانیی سیاست های نا انسانیی کشور های بیگانه شده اند.

سرراه برگشت به اطاق، پولیس های یونان ما را به اصطلاح بازداشت کردند. طبق معمول فکر می کردند که ما هیچ سندی نداشته باشیم، تا آنان ما را به زندان بیاندازند تا شدت نفرت ضد افغانیی شان را برما مردم بیچاره‌ی مهاجر نشان دهند. چنان معلوم می شود که دولت کشور یونان هرگز نمی کوشد، یک سیاست انسان مداری را در مقابل مهاجران بیچاره و بی هویت پیش گیرند. چنانچه آنان به عنوان یک کشور متمدن و قدرتمند اروپایی، باید به مواد قوانین مهاجرت بین المللی توجه داشته باشند. حتی یک سیاستمدار در این کشور حاضر نمی شود تا اعلان کند که این مردم بیچاره قربانیی سیاست های مردم بیگانه اند و در سرنوشت خودشان هیچ تقصیری ندارند. آنان در حقیقت می کوشند به دامان تمدن های انسان مدار غربی پناه ببرند و بسیار بجا می بود که سیاسیون غرب به آنان آن پناه راستین را می بخشیدند که یک انسان مجبور مستحق آن می بود.

کشور یونان به مهاجرین سه شکلی از کارت اقامت را می دهند: پاسپورت، کارت سرخ و کارت سبز. پاسپورت فقط به سه افغان مهاجر داده شده است و بس. کارت سبز هم چندان به مهاجرینی افغانی اعطا نشده بود. بقیه‌ی افغان ها کارت سرخ داشتند و یا هم فقط یک نامه‌ی ترک خاک و دیگر هیچ چیزی نه. با کارت سرخ می توان کار کرد، در حالیکه بسیار کم اند کسانی که به افغان های بیچاره کار می دهد. مهاجرت با این کارت اصلاً ممکن نبود و در حقیقت باید آنان در این زندان متمدن بپوسند. اما با این کارت سرخ حد اقل می توانستی پاسپورت افغانی بگیری، که باز هم معنی این را داشت که مستحق حد اقل شرایط پناهندگی را هم نمی توانستی داشته باشی. نا امید از اینکه حتی یک امکان بسیار ناچیز به بهبود وضعیت خود داشته باشم به سوی خانه برگشتم.

در خانه یک از استادان سابقه ام را دیدم بنام حسین نایل. با دیدن او باز غریزه‌ی شاگردی در من هویدا شد و فکر کردم که حد اقل از این استاد سابقه ام چیزی خوبی بشنوم. این یک امید نا امیدی بود، که فکر می کنم به هر شاگردی دیگری هم دست می داد که با دیدن استاد خود، احساس سرپرست داشتن را پیدا کند. آرزو داشتم یک جمله‌ی خیر و امید دهنده از او بشنوم، که بدبختانه با شنیدن سخنان او هر امیدی از من رخت بربست. اگر چی او گفت که افغان ها آنجا انجمنی بنام انجمن فرهنگیی نور دارند، اما او هم نتوانست مانع از سردادن شکوه و شکایت خود شود. --------. ناچار چند روز بعد راهیی شهر پاترا در مرز میان یونان و ایتالیا شدم. از این شهر مهاجران، در صورتیکه شانس می داشتند، وارد کشور ایتالیا می شدند که دروازه سایر کشور های اروپایی قلمداد می شود. دوستم مرا تا ایستگاه بوس همراهی کرد و من سوار بوس شدم. مسافرین یونانیی بوس همه بسیار به شکل غریبی به من نگاه می کردند. من که هیچ چیزی از دستم نمی آمد، کوشیدم هر چی زودتر در یک صندلی بنشینم و آرزو داشتم که کسی مرا نبیند، زیرا این نگاه ها بدترین نگاه هایی بود که من در زندگی ام، حتی در آن کشور عقب مانده‌ی افغانستان دیده بودم. یک لحظه آرزو کردم که زمین چاک شود و مرا قورت دهد. بعد از یک ساعت سفر به پاترا رسیدم. در آنجا یک تعجبی بهم دست داد: آنجا کسی بود که کنار یک درخت ایستاده بود و به من اشاره کرد که بسویش بروم. خوشبختانه او یکی از دوستان سابقم بود که دیگر یکجا با هم بسوی یک جنگل روان شدیم. در داخل جنگل مرا وحشت برداشت چون در تاریکی چیز های نامشخصی را می دیدم، اما چاره‌یی جز همراهی نداشتم. به زودی معلوم شد که آنجا جمعی از مسافرین، از کارتن های کاغذی خیمه ساخته اند و همه زیر این خیمه های کاغذی زندگی می کنند. البته بدون هیچ نوع امکانات ابتدایی: حتی آب برای نوشیدن نبود؛ تشنابی هم در نزدیکی دیده نمی شد؛ از غذا و خوراک هم هیچ اثری دیده نمی شد.

بزودی دریافتم که باید مدتی زیادی در این خیمه های کاغذی بسر ببریم تا اینکه یک شانس نا معلومی دست بدهد و ما را با یک معجزه وارد کشور ایتالیا بکند. زیر خیمه وارد شدم و از خستگی خوابم برد. فردا وقتی بیدار شدم به چشم هایم اعتبار نداشتم: با کمال تعجب باید بگویم که آنجا حدود پنج صد نفر، بین سنین 12 الی 60 در این خیمه ها زندگی می کردند. معلوم است وقتی مردم تا این حد سقوط می کنند، مانند کسی می مانند که در آب غرق می شود و به هر پر کاه دست می اندازد، به گمان اینکه نجات بیابد. آنان نیز برای شان یک مسجد درست کرده بودند و همیشه بیش از حد معمول دعا می کردند، تا مگر اینکه دعای شان قبول شود و آنان را از این زندان تلخ ناکامی رهایی ببخشد. با کمال تعجب دیدم که موتری بسوی این خیمه ها آمد و دیده شد که بارش همه نان خشک است. شخصی سن بالایی بنام حاجی پاترا به همه دستور داد که در یک صف منظم بایستند تا به همه نان برسد. او تهدید کرد که اگر کسی از صف خارج شود دیگر نانی بدست نخواهد آورد. یک نفر مسئولیت تنظیم صف را بدوش گرفت تا جلو هر گونه بی قانونی را بگیرد. وقتی دیدم که هم وطنانم برای دست یافتن به یک پارچه نان خشک این همه سختی می کشند، حالم گرفت و زدم زیر گریه.

فکر کردم که آن وطن بدبختم چی حد بی نصیب مانده که مردمش برای یک پارچه نان خشک این همه مصیبت می کشند. یادم آمد که آن همه وطن فروش؛ چی خلقی یا پرچمی یا مجاهد و یا دزدان دین و عزت مردم ما، با فریب و نیرنگ، مردم ما را به نام دین، نژاد، اندیشه و ملیت زیر پا نموده و به باداران پرقدرت شان فروخته بودند. یک بار خواستم شعار بدهم و هر چی رهبر و بادار و دزد و رهزن، که بر گرده مردم ما سوار هستند، را دشنام بدهم. اما زود به فکر رسید که وقتی آنان به ایمان و مردم شان اهمیت نمی دهند، به شعار و بد گویی یک فرد بیچاره‌ی مثل من چی پروایی خواهند کرد. بسیار دلم را درد گرفت و به دوستم گفتم که هر چی باد آباد، باید این مسئله را پشت سر بگذاریم و به زودی سرنوشت خود را تعیین کنیم. دیگر حتی از مرگ هم حراسی نداشتم و دیگر داشتم دیوانه می شدم. براه افتادیم و دوستم گفت که حق با من است، ولی برایم یاد آور شد که بکوشم تا حد ممکن در دام پولیس های یونان نیافتیم، زیر در آنصورت سه ماه باید زندان کشید. حتی اگر مردم یونان هم این مهاجرین بی کس و کوی را ببینند به لت و کوب شان می پردازند.

هرچی داخل مسایل مهاجرت می شدم، نگرانی و پریشانی بیشتر می شد. نمی دانم این فضای ضد خارجی از چی سیاستی و یا منشایی آب می خورد. این فضای ضد خارجی در دل هرکس نگرانی های بی اندازه دردناکی را ببار می آورد. وقتی از کشوری مانند افغانستان خارج می شوی، فکر می کنی که از جهنم بیرون آمده‌یی. در کشور افغانستان، زندگی فقط در لحظه حساب می شود. هیچ نمی دانی چی وقت بلایی سرت خواهد آمد. اما با آنهمه سردرگمی ها و پریشانی ها وقتی وارد سرزمین اروپا می شوی، بعداً درک می کنی که سردرگمی ها و پریشانی های دیگری سر راهت قرار می گیرد. از همین سبب مهاجرین بسیار زود به مسایل روانی گرفتار می شود و قدرت تصمیم گیری و اعتماد به نفس شان به زودی بباد سپرده می شود. در حقیقت چنان می نماید که جهان به دو قطب نا برابر تقسیم شده است: در یک طرف کشور های متمدن و در مقابل کشور های وحشی.

در کشور های متمدن، به یک جانور و یا پرنده اهمیت بیشتر از یک انسان به اصطلاح وحشی شده قایل می شوند. کشور های بربری تبدیل شده است به میدان تمرین سیاست و جاسوسی و همچنان به یک سرزمین بسیار آماده برای امتحان سلاح های جنگی. بربر ها هرگز حق تعیین سرنوشت شان را ندارند، هرگز نباید مزایای فرهنگی، رواج ها و دیگر ضروریات روحی شان را بچشند. و حتی وقتی این نا انسان ها برای حفظ جان شان آواره می شوند، نیز اهمیت یک انسان واقعی را هرگز نیابند. سگ مردم متمدن متمدن است؛ گربه‌ی مردم متمدن متمدن است؛ پرندگان مردم متمدن متمدن است. . . اما یک انسان بربر، حتی حق آواره بودن شان را نیز ندارد. حتی حق داشتن یک سندی که حیثیت انسانیی او را تضمین کند، ندارند. به راحتی به زندان انداخته می شوند، حتی اگر هیچ جنایتی مرتکب شده باشند. تا جایی که من از دوستانم که در دیگر کشور های اروپایی بسر می برند، می دانم، تقریباً نصف مردم را انسان نواز می یابند. نصف دیگر این مردم متمدن اگر دست شان می رسید، قبر ما را در پهلوی خانه های شان تعیین می کنند.

مطابق معلومات دوستم باید ما وارد شهر فنس می شدیم. شرط ورود به این شهر این بود که باید دو بوتل خالی کلان تر از یک و نیم لیتر با خود داشته باشی که شاید چندین روز زیر بار کامیون قرار بگیری. شرط دیگر این که باید چند دانه سنگ کوچک می گرفتی زیرا اگر وقتی دیگر نتوانستی تحمل کنی، باید با این سنگ ها به سر و در کامیون بزنی تا راننده تو را بیابد و رها سازد. از بس که در طول راه با آن همه شرط و شروط ساخته بودم، دیگر حتی توان پذیرش یک شرط دیگر را هم نداشتم، اما وقتی حیثیتی نداشته باشی و پناه آوردن یگانه راه نجاتت باشد، باید هزاران نوعی از این شرط های دیگری را بر خود بقبولانی.

در سر راه دیدم که یک فرد پولیس یک جوان افغان را دستگیر کرده و چنان با چوب و چماق بر سر و روی او می کوبد، که دل هر انسان رذیلی را هم به درد می آورد. دوستم برایم گفت، این است اهمیت یک افغانی مهاجر در کشور متمدن یونان. تعجب کردم که یونان مهد تمدن اروپا بوده، و دو هزار سال صحنه‌ی دانش و فلسفه را راه اندازی می کرد، حالا چرا به این گودال بی خبری و ضد بشری سقوط نموده اند. اگر می دانستم که یک مرجعی می توانست این شکلی از رخداد های ضد بشری را پی گیریی قانونی می کرد، ترجیح می دادم تمام عمرم را برای حمایت از چنین مرجعی وقف می کردم. اما معلوم است که مراجع به اصطلاح حقوق بشری، از خود همین کشور های اروپایی حق الزحمه‌ی شان را می گیرند و فقط باید به انسان دوستی در روی کاغذ اکتفا کنند.

دوستم یاد آور شد که روز ها ده ها تن مهاجر افغانی زیر کامیون ها جان می دهند و هیچ گاهی کسی از آنها نامی نمی برند. ناگهان بیادم آمد که دست اندر کاران بی بی سی هر روز از وضعیت بی سر و سامان مهاجرین افغانی در ایران خبر می دادند. بار ها و بار ها مقامات ایرانی به ناقضین حقوق بشری متهم می شدند، اما چرا یکی از این گزارشگر های این رادیو از این وضعیت وحشیانه هیچ حرفی به لب نمی آورد؟ دوستم گفت که نه، برخلاف، تلویزیون خود یونان همیشه از افغان ها به نام پرخاشگر و وحشی یاد می کند و یکی نمی گوید که آیا افغان ها هرگز حیثیت یک انسان را در کشور یونان خواهد یافت یا نه؟

بعد از چند مدتی دوستم صدایم کرد و گفت که بیایم و در یک صندوقی در عقب یک کامیون جابجا شوم و تا حد ممکن از هر گونه حرکت جلوگیری کنم. دوستم گفت که شاید چندین شب و روز در یک حالت باقی بمانی و توان شور دادن بدنت را نداشته باشی. بلاخره کامیون حرکت کرد ولی بعد از چند دقیقه ایستاد، و من دیدم که سه فرد پولیس با چماق های بسیار بزرگتر از حد معمول مرا پیاده کردند و تا توانستند لت و کوبم کردند. چاره‌یی نداشتم مگر اینکه باید با تمام قوا جیغ بزنم، تا مگر این که شمه‌یی از ترحم شان را جلب کنم. اما دیدم که اشتباه کرده ام. وقتی کاملا از هوش رفتم مرا رها کرده بودند و رفته بودند. همه به من می گفت که شانس آوردی تو را رها کردند، و گر نه آنها همیشه افغان های بیچاره را با خود می برند و تا هر وقت خواستند در زندان نگه می دارند. در زندانی که دسترسی به هیچ گونه شکلی از امکانات اولیه را نداشته باشی. اگر بد آوردی شاید هفته ها بی نان و آب به سر ببری و حتی یک بار هم حمام نتوانی. امراض جلدی در این زندان مسئله‌ی کاملاً عادی بود. وقتی به هوش آمدم دیدم که زیر یک خیمه خوابیده ام و دوستانم مرا از مردن نجات داده اند.

ادامه دارد. . . .

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس