شعر حافظ قصه برای بزرگها است؛ حافظ: لسان الغیب، لسان الکید، لسان الکذب و یا هیچکدام
از چنین پرسپکتیوی که بنگریم شعر حافظ یکسان برای خود او و خواننده اش به قصه برای کودکان می ماند، که فقط در خواندنش و شنیدنش واقعیت می یابد./کامیابی حافظ در افسون کردن ما با سخنش دو شرط مهم و صرف نظرناکردنی می خواسته که هر دو با حداکثر امکانشان برآورده شده اند: هنرمندی او در پرداختن رؤیای شعری و ناتوانی هنرمندانۀ ما در اندیشیدن./حافظ در این که با شعرش هربار از نو ما را غرق رویاهای رنگین می سازد و از واقعیت دور...شعر حافظ امکان و مجال این را نمی دهد که ما واقعیت را ببینیم، هشیار شویم و بیندیشیم.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد حافظ نمی باشد و بلکه بخشها و جملاتی از ملاحظات اوست. دقیق تر بگویم: آنچه در ذیل آمده آن قسمتی از نظرات آرامش دوستدار است که من هنگام خواندن کتابهای او زیر آن خط کشیده ام. لذا برای خواندن کل مطلب لطفاٌ به کتابهای آرامش دوستدار مراجعه نمایید. البته اینرا نیز باید دانست که تایپ و نشر کامل مطلب حق چاپ را نقض می نمود.
چون هدف اصلی فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، لذا مطلب بدون هیچگونه دخل و تصرف و تکرار از متن کتاب برگزیده و تایپ شده است. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
جعفررضائی
آغاز مطلب، نویسنده: آرامش دوستدار
...می شود قرآن را به چهارده روایت از بَر بود، به ذهن انباشته از این گنجینۀ قدسی بالید، به این مناسبت خود را "حافظ" نامید، دار و ندار روحی خود را از "دولت قرآن" دانست، و مسلمان مؤمن نبود؟ در این صورت نمی بایست حافظ را بجای لسان الغیب که نام جادویی و بسیار زشتی ست و لودهندۀ بدسلیقگی و خوی ساحرانۀ ما، لسان الکید یا لسان الکذب می خواندیم که معناً هم نامی زشت اما در عوض روا می بود؟ خوشبختانه این نسبت را به حافظ نمی توان داد. برای آنکه دنیای حافظ که شاید بزرگترین هنرمند زبانی در عرفان ماست در اصل دنیای حسرتها، انگاشتها و نویدها در اسلام رؤیایی اوست، دنیای آرزوهای دلاویز و پرنیانی ست که منحصراً در شعر بعنوان هنر رنگ و پیکر می گیرند و برآورده می شوند. برای آنکه برخورد حافظ با واقعیت از حد برحذرداشتن از ریای زاهد و محتسب و درافتادن با تزویر واعظ و داروغه، یعنی با آنچه در اصل واقعیتِ عریان و بیواسطه و نه پوشیده و کانونی دنیای اسلامی ست تجاوز نمی کند...
... و نیز ارزش هیچ اثر هنری را نمی توان وابستۀ اندیشۀ هنرمند دانست. شاهدش در ادبیات ما ارزش غالب اشعار حافظ که نمایشی هنری از پنداشتهای او هستند و نه بازنمود اندیشه ای، و چنان در پیکرهای زبانی خود از ایهام، کنایه، مجاز، استعاره و تشبیه مشحون اند که هر آینه هر اندیشه ای در آنها سر به نیست می شد!
همۀ کتابهائی که تا کنون برای گشودن معضلات شعر حافظ نوشته اند از حد کاوش در این یا آن صورت فلان واژه و یافتن رد آن در متون دیگر، یا نشان دادن امکان قرائتهای روا، کمتر روا یا ناروای یک مصراع یا یک بیت، جنگ و جدال بر سر تشبیهات مُخل و نقض غرضهای معنایی، یا کش و واکش میان طرفداران حافظ زمینی و حافظ آسمانی یا جمع میان آن دو تجاوز نکرده اند. و همۀ این کوشش ها، که برخی از آنها برای راهیابی به زبان شعری حافظ بسیار سودمند اند، قادر نبوده اند حتا یک تصور منحصر بفرد از سراسر دیوان او استخراج کنند که او خود در یک بیتش بیواسطه در ذهن خوانندۀ آشنا به فنون بیان و تعبیرات شعری و عرفانی برنینگیزد. (درخششهای تیره، چاپ سوم)
حافظ را محبوبترین شاعر ما ایرانیان باید دانست. اما آسان نمی توان گفت چرا. "چرا"ی محبوبیت بی مانند حافظ نزد ما این می تواند باشد که او جهانی با زبان و تخیلش می آفریند که در رنگارنگی و پرگونگی دائماً متغیرش واقعیت را از ذهن ما می زداید و بار آن را از ذهن ما برمی دارد. و این امر، هربار و هرگاه که شعر او را بخوانیم از نو روی می دهد. شاید به سبب زیبایی و وفور این تنوع بی واقعیت اینقدر ما مفتون شعر او هستیم، به سبب این جهان خیال انگیز و ساخته از بی واقعیتی محض. عناصر جهان شعری او طبیعتاً از واقعیت گرفته می شوند. منظور از واقعیت فقط آن نیست که به گونه ای آن را لمس می کنیم یا وجود خارجی اش را قطعی می دانیم. منظورم بیشتر آن عناصری هستند که در پنداشتهای ما حیاتی مستقل دارند و به این معنا واقعیتند. عناصر به این معنا "واقعی" را حافظ به گونه ای در شعرش به هم پیوند می دهد، یا از هم می گسلاند، که گویی واقعیت شعری او به معنای آنچه در شعر او واقعیت می یابد، در برخوردش با ما و برای ما هربار از نو روی می دهد و ما را به این سبب مفتون خود می سازد، حتا اگر بارها به آن برخورده باشیم. چنین چیزی در واقعیت زندگی و در زندگی واقعی به هیچ صورت و معنایی وجود ندارد. به این جهت هیچگاه "واقعیت" ساخته در و از شعر حافظ برای ما کهنه نمی شود. قصه نیز چنین کُنایش و ترکیبی دارد. هربار که بچه ها آن را ازنو بشنوند یا بخوانند، واقعیت قصه یی از نو روی می دهد. به این معنا شعر حافظ را می توان قصه برای بزرگها نامید... (امتناع تفکر در فرهنگ دینی، چاپ اول)
...یا مانند قصه که همواره باید از نو خوانده و شنیده شود تا حوادث بی واقعیتش برای کودکان وقوع یابد. از چنین پرسپکتیوی که بنگریم شعر حافظ یکسان برای خود او و خواننده اش به قصه برای کودکان می ماند، که فقط در خواندنش و شنیدنش واقعیت می یابد. به این جهت شعر حافظ فقط در تخیل ناشی از خواندن و شنیدن آن روی می دهد. اگر شعر را هنر بدانیم و بگیریم، از دور هم نمی توان برای هنر شعری حافظ در زبان فارسی رقیبی یافت...
...حافظ در این که با شعرش هربار از نو ما را غرق رویاهای رنگین می سازد و از واقعیت دور...شعر حافظ امکان و مجال این را نمی دهد که ما واقعیت را ببینیم، هشیار شویم و بیندیشیم...
دربارۀ شعر حافظ آنقدر نوشته اند و خواهند نوشت که میانشان خود حافظ بیش از آن گم شده است که خودش خواننده را میان موجهای شعرش سردرگم می کند.
شعر حافظ، چنانکه پیشتر گفتیم، فقط در موارد کمشار واقعیت را منعکس می نماید: یکی از مهمترین آنها ریا و تزویر زاهد است. از این موارد که بگذریم، اینطور به نظر می رسد که واقعیت را حافظ فقط به گونه ای که از آن در شعرهای رؤیایی اش دیگر هیچ باقی نمی گذارد می شناسد. یعنی شعر حافظ به هیچ صورت مابه ازای واقعی ندارد. سخنی که ما به ازای واقعی نداشته باشد من آن را "خویشگو" می نامم و سخنی که مابه ازای واقعی دارد "ناخویشگو". منظورم از واقعیت فقط واقعیت ملموس و مادی نیست. "عشق" به همان اندازه واقعیت دارد که "بوسه".
از حافظ بیش از هنرمندی توضیح شده اش انتظاری نمی توان و نباید داشت. این انتظار کم نیست و حافظ آن را به بهترین وجه برمی آورد. اما هنرمندی حافظ به سبب خصوصیت جهان و سخنش هیچگاه با هیچ پرسش اساسی و جدی مواجه نمی شود تا اصلاً بتواند ما را با بغرنجی روبه رو نماید. بلکه درست برعکس، با رؤیایی که از شعر می آفریند ما را چنان مسحور می کند که دغدغه های زیستمان برطرف می شوند و هر اندوه احتمالی ما تسکین می یابد. به این توانایی اش حافظ کاملاً واقف بوده است: منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن/از نی کلک همه قند و شکر می بارم. من البته تصور نمی کنم که اینگونه سخن که به شعر بالا منحصر نمی ماند از شعرهای خوب او باشد. اما ما همه می دانیم که او با این ادعا نسبت به تأثیر و نفوذ شعرش در ما تاکنون حق داشته است. کامیابی حافظ در افسون کردن ما با سخنش دو شرط مهم و صرف نظرناکردنی می خواسته که هر دو با حداکثر امکانشان برآورده شده اند: هنرمندی او در پرداختن رؤیای شعری و ناتوانی هنرمندانۀ ما در اندیشیدن.
...هیچ شاعری نتوانسته مانند حافظ با شور و معصومیت شعری اش زمین و آسمان را برای ما به هم پیوند زند و ما را با آموزش و پرورش التهابی و تخدیری احساساتمان تا آنجا در تمیز امور دچار اشکال سازد که رفته رفته به شیوۀ خود او همه چیز را در هم آمیزیم یا به دلخواه با هم عوض کنیم و به این ترتیب از درد سرِ پرسیدن، سنجیدن و اندیشیدن برهیم. آیا تحت تأثیر این شبیه سازی متفاوتها و یکی بینی آنها نبوده که سخن حافظ را بیش از هر چیز به سبب ایهامی بودنش شاهکار فکری- زبانی پنداشته ایم؟ با وجود این، شعر حافظ در یک مورد مطلقاً خالی از ایهام و ابهام است. آنجا که به قرآن عشق می ورزد و از عشقش به قرآن می گوید. این را که آدم نمی تواند هم مفتون اثری باشد و هم از چنگ آن رهایی یابد قطعاً کسی انکار نخواهد کرد. (امتناع تفکر در فرهنگ دینی، چاپ اول)
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط
-
خیام پرسندۀ قاطع با جرأت محدود
-
شعر خیام ما را لاابالی می سازد نه هوشیار(سه ایراد بر نگرش خیام)
-
روشنفکر یعنی ضد مطلق آدم قالبریزی شده و مرجع پرست
-
با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد
-
مغایرت دینخویی و روشنفکری
-
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
-
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
پيامها
25 مارچ 2011, 23:39, توسط شبیر "کاکر"
محترم جعفر رضائی سلام!
ورود پرمیمنت شما را در وادی های تحیر وگمراهی وضلالت که ناشی از زنده گانی پوچ شما درایران آخوندی وتغیر آن به یک زنده گی مدرن دریکی ازجوامع غربی میباشد خیر مقدم میگویم. آرزو دارم که شمارا قوه ماوراء الطبیعی که ما خدایش میخوانیم بیشتر توفیق بدهد که درمعرفی چهره های گمراه ایرانی مانند این آقا به خواننده گان وکاربران کابل پرس? بیشتر مصدر خدمت شوید.
راستش، سرگردانی برادران هزاره عزیز هموطنم بخاطرپیدا نمودن پاسخ به این سوال که : من کی هستم؟ ازکجا آمده ام وبکجا میروم برای من قابل درک است. ولی راه را که شما برخلاف هم تباران دیگر تان چون مهدوی وحسین زاهدی انتخاب کرده اید اندکی قابل تشویش ومملوء ازاضرار ونقصان اجتماعی است. زیرا آنها که تا دیروز اصل دین را مورد تمسخر واستهزاء قرار میدادند و بر اعمال اسلامی چون حج وقربانی ومناسک دیگر اعتراض داشتند امروز سر از انجمن های حضرت کمیل براورده اند و دو دست را به گوش برده وآواز ملکوتی قرآن را به تقلید ازعبدالباسط مصری وبرکات الله سلیمی افغانی زمزمه میکنند اما شما برای یافتن قبر حضرت چنگیز جد بزرگوار تان سرگردانید. نشود که آنها زودتر ازتو حقیقت را دریابند ونسبت به تو سبقت جویند.
به نظرمن تمام اینها مشغله های روزگم کردن در دنیای مدرن غرب است که ازفرط بیکاری حیران مانده اید که چه کاری را انجام دهید . بیگانه گی با محیط خودش موجب افزایش امراض روحی میگردد. اگر در سرزمین خودت غرجستان می بودی شاید اینقدر به تکلیف روانی مبتلا نمیشدی زیرا سخنت وحرفت شنوینده وخواننده داشت اما درمحیطی که با زبان وفرهنگ تو بیگانه است تو باید با آن بسازی ورنه به بیرون پرت ات خواهند کرد
اما یک نظریه ات هیچ فراموشم نمی شود که گفته ایی هزاره ها باید به عوض کیهان و روزنامه های فارسی ایرانی باید واشنگتن پوست ونیورک تایمز بخوانند تا بازبان عصر آشنائی حاصل کنند. بناء این بندهء حقیر فقیر سراپا تقصیر بنا به همان توصیهء علمی ات بخودت توصیه میکنم که ازخواندن این پیرهای گمراه ایرانی فرتوت بگذر وکتاب های داروین ومارکس را به زبان انگلیسی پیدا کن ومورد مطالعه قرار بده تا حدود مطالعه ات از دایره فارسی خرافاتی به مدرنسیم انکشاف کند