عارفان و انحطاط فرهنگی ما
باید قطعی باشد که عرفان در ریشه ها و انگاشتهای آغازینش از خارج به ایران اسلامی نفوذ کرده، از جمله از رهبانیت مسیحی. برای آنکه مانند موارد دیگر، از آزمندی و غنیمت دانی بدوی اسلام، که از جمله در تعیین سهم رسول الله و بستگانش از غنایم جنگی منعکس است(انفال، 41) انتظار بریدن از دنیا را هم نمی توان داشت.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد عرفان نمی باشد و بلکه بخشها و جملاتی از ملاحظات اوست. دقیق تر بگویم: آنچه در ذیل آمده آن قسمتی از نظرات آرامش دوستدار است که من هنگام خواندن کتابهای او زیر آن خط کشیده ام. لذا برای خواندن کل مطلب لطفاٌ به کتابهای آرامش دوستدار مراجعه نمایید. البته اینرا نیز باید دانست که تایپ و نشر کامل مطلب حق چاپ را نقض می نمود.
چون هدف اصلی فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، لذا مطلب بدون هیچگونه دخل و تصرف و تکرار از متن کتاب برگزیده و تایپ شده است. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
جعفررضائی
آغاز مطلب، نویسنده: آرامش دوستدار
هر قدر اندیشه کاونده تر باشد، سنخیتش با اندیشنده بیشتر می شود. یا طور دیگر بگوییم: هرگز نمی توان اندیشه را از اندیشندۀ آن چنان جدا کرد که هر شبحی جاگزین او شود. جایی که این دو با هم نمی خوانند با تقلب سروکار داریم نه با تفکر. اما به همان گونه که هنر عرفانی در شعر به اوج خود می رسد و عموماً ما در هر مجالی در تأیید نظر خود شاهدی از آن می آوریم، خالی بودن عرفان از اندیشۀ جدی در نثر آشکارتر می گردد.
آخوندزاده هم به نوبۀ خود قربانی اندیشه نمایی عرفان به ویژه در پیکر شعری آن شده است. با این افسون هنری ست که عرفان توانسته آدمی جز این تیز و روشن بین و از نظر ذهنی متهور چون آخوندزاده را مصلح دینی کند و به کام توده خوار قرآن و حدیث بیاندازد. چنین است که او در فرهنگی که منبع تاریکیهای هزاروچندساله اش را پیشتر و بهتر از هرکس تاکنون دیده و روی آن انگشت نهاده چشمه های روشنایی عرفانی کشف کند و از نظرش مخفی می ماند که آن ظلمت و این نور بی کم و کاست همچون سایه روشنِ دورنمای فرهنگ ما هر دو از یک منبع اند، از منبع دینی بطور اعم و نوع اسلامی اش بطور اخص، و در نتیجه به تعارضی که با تقابل آن تاریکی و این روشنایی در نگرش خود ناگفته منعکس کرده و پذیرفته آگاه نمی گردد. اگر آخوندزاده ناآگاهانه بنا را بر چنین تعارضی نمی گذاشت نمی کوشید خودکوری عمومی فرهنگ ما را با نگاه عرفانی تشخیص دهد و درمان کند. علت وجودی این تعارض ناخویشاگاهِ نگرش او در بُعد فرهنگی جامعۀ ما، تعارضی که طبعاً در واقعیت این فرهنگ وجود ندارد، این است که او از خود نمی پرسد چگونه فرهنگ ما با وجود داشتن این پزشکان حاذق خانوادگی، یعنی عرفا، که اکسیر تیمار و درمان از سراپاشان می ریزد، تندرستی اش را به زعم او زمانی از دست داده و دیگر بازنیافته است، آنطور که او می بیند، درست از زمان استیلای اسلام. در حالیکه عیناً در دامن همین اسلام است که عرفان[عرفان اسلامی] زاده شده و پاگرفته و هرگز دیگر، برخلاف کلام و "فلسفه" ما که یا به مرگ درونی مرده اند یا عتیقه و عقیم شده اند، در دل ما نفرسوده و از پا درنیامده است. فقط دینخویی می تواند این تعارض ناخویشاگاه را در نگرش فرهنگی و اجتماعی میسر نماید. در غیر اینصورت، یعنی اگر او خود را با تعارضی رو به رو می دید، ناچار برای رفع آن یکی از دو راه حل متنافی زیر را بر می گزید: یا جامعۀ ما از نظر فرهنگی و تاریخی با سیطرۀ اسلام منحط نگشته بلکه اعتلا یافته است و در این اعتلا کلیت فرهنگی ما و نخبگان عرفانی اش از یک خمیره اند؛ یا جامعه ما از نظر فرهنگی منحط شده و باز عارفان ما نخبگان همین کلیت فرهنگی در انحطاط آن هستند. فقط شق دوم می توانست بنیادی استوار و خردمندانه برای تز آخوندزاده در نفی فرهنگ اسلامی باشد.
باید قطعی باشد که عرفان در ریشه ها و انگاشتهای آغازینش از خارج به ایران اسلامی نفوذ کرده، از جمله از رهبانیت مسیحی. برای آنکه مانند موارد دیگر، از آزمندی و غنیمت دانی بدوی اسلام، که از جمله در تعیین سهم رسول الله و بستگانش از غنایم جنگی منعکس است(انفال، 41) انتظار بریدن از دنیا را هم نمی توان داشت. سراسر قرآن و تاریخ غزوات اسلام لودهندۀ این خوی و پیشه است. کوششهایی که خصوصاً ریشۀ رهبانیت مسیحی را در تصوف انکار می کنند از یکسو می خواهند از دَینی که اسلام تاریخاً به مسیحیت دارد بکاهند و از سوی دیگر ثابت نمایند که اسلام از خودش آبستن می شده است، و تصوف را دلیل آن می آورند! اما قطعی آن است که عرفان در هستۀ اصلی اش از ایران باستان به ایران اسلامی نیامده.
داروندار فکری ما
دیدیم آخوندزاده بر اثر دینخویی، که او نخستین نماینده اش در دورۀ نوین ایران اسلامی بوده، چگونه الگویی از پروتستانیسم را به معنای اصلاح دینی نزد ما در واقعه ای از جنبش باطنی می یابد، و چگونه برآن اساس عملاً حریت عرفانی را با در نظر گرفتن تقدم زمانی اش نزد ما به مفهوم آزادی دورۀ نوین اروپایی می گیرد. طبیعتاً کشف رگه های اینگونه خیالپروریها و ایده سازیها نزد ما از زمان آخوندزاده تا امروز کار آسانی نیست. اما این شبکۀ موهوم بافی وجود دارد و منبع اصلی الهامش در وهلۀ اول عرفان منظوم است، چه ما نام آن را در تکاپوهای ذهنی و روحی مان برای پیشینه یابی ایده ها نزد خود بشناسیم و ببریم و چه در وجود خود صرفاً حاملی غریزی برای جوهر آن باشیم و نام و نشان آن را ندانیم. برای آنکه اگر ما در ایران اسلامی از حرمانها و جانسوزیهامان ایده ها و پندارهایی افروخته و تابانده ایم که به گمانمان جاودانه شعله ورند و می درخشند، سرچشمۀ آنها جز عرفان در پیکر هنری اش شعر نبوده است. به همین جهت نیز همین پیکر هنری عرفان است که ما آن را بمنزلۀ شاهکار آفرینندگی مان به بازار فرهنگ جهان عرضه می کنیم و خصوصاً آن را به رخ غربیان می کشیم، گو اینکه آنها مثل همیشه متوجه این عرض اندام ما هم نمی شوند یا آن را مثل همه چیز دیگرمان جدی نمی گیرند. ارزش این شاهکار فرهنگی برای ما چقدر باید باشد که نه فقط ایرانیان دلزده و بیزار از اسلام، اگر چنین کسانی بتوان یافت، بلکه "ایراندوستان اسلامی" هم عرفان را واکنش منفی یا پالندۀ ایران در برابر اسلام می دانند و از این حیث به آن می نازند، یعنی به این مایۀ "ضد اسلامی ایرانیت"! آیا متوجهیم که با این ترتیب داروندار فرهنگی به اصطلاح "ناب ایرانی" را در مهد اسلام و بر "ضد اسلام" در پندار و روالی می یابیم که در اصل نه هرگز نفی اسلام بلکه نفی جهان به گونه ای ست که نهایتاً همیشه به نفع متولیان اسلام کامجو و جهانباره تمام می شود و تا کنون شده است، یعنی در پندار و روال جهان ستیز عرفانی که هیچ چیز به اندازۀ آن برای ایرانیان کهن چنین از ریشه بیگانه و مردود نبوده است؟ (درخششهای تیره، چاپ سوم، نویسنده: آرامش دوستدار)
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط
-
عرفان ارگاسم مشترک روحی جامعه ایست که اسلام حرمان و محرومیت جنسی را بر آن تحمیل نموده است
-
خیام پرسندۀ قاطع با جرأت محدود
-
شعر خیام ما را لاابالی می سازد نه هوشیار(سه ایراد بر نگرش خیام)
-
روشنفکر یعنی ضد مطلق آدم قالبریزی شده و مرجع پرست
-
با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد
-
مغایرت دینخویی و روشنفکری
-
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
-
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
-
شعر حافظ قصه برای بزرگها است؛ حافظ: لسان الغیب، لسان الکید، لسان الکذب و یا هیچکدام
پيامها
7 آپریل 2011, 14:33, توسط tareq
een aqa dochare taklefe rohi ast
harche megoyad charand ast
ok