"حریت عرفانی" ضد آزادیست؛ آزادی جسمی و آزادی روانی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد عنوان بالا نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.
چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتاب"درخششهای تیره" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
جعفررضائی
نویسنده: آرامش دوستدار
با در نظر گرفتن این که آخوندزاده نخستین کسیست که در دورۀ نوین فرهنگ ما قربانی دینخویی میشود و در عین حال آن را پیمی ریزد، دیگر تعجبی ندارد وقتی او در جستجوی آزادی منشأ آن را نزد خود ما مییابد و اصطلاح عرفانی "حریت" را برای مفهوم آن بکار میبرد. در دورۀ نوین تاریخ اروپا ایدۀ آزادی مادرزادی یا فطری از عناصر تفکر ژان ژاک روسو و طرح وی برای بنیانگذاری جامعهای هماهنگ در ساختمان سیاسی-اجتماعی-فردی آن است، ایدهای که بعداً در اعلامیۀ حقوق بشر 1789 فرانسه منعکس میگردد و محتملاً از آنجا یا از پیرامون آن به آخوندزاده میرسد...آزادی فردی که نخست با انقلاب فرانسه رسماً از نظر سیاسی-اجتماعی مطرح و پیریزی میشود دوجنبه دارد، یکی آزادی روحی-روانی و دیگری آزادی مادی-بدنی. آخوند زاده در متن سخنش دربارۀ این دو آزادی، ترم های اصلی فرانسوی را به فارسی بازنویسی کرده است. و اینک سخن او:
هر فردی از افراد نوع بشر که از کتم عدم بر عالم وجود قدم گذاشته است باید بحکم عقل سلیم از نعمت حریت کامله بهرهمند شود. حریت کامله عبارت از دو قسم حریت است، یکی حریت روحانیه است و دیگری حریت جسمانیه. حریت روحانیه را اولیا دین اسلام از ما گرفتهاند، ما را در جمیع امورات روحانیه بلکلیه عبد رذیل و تابع امر و نهی خودشان کرده اند [...] حریت جسمانیۀ ما را فرمانروایان دیسپوتی از دست ما گرفته اند. این دو ماده مذکور اصول حریت کامله شمرده میشوند. و هر یک از این اصول فروعات متنوعه دارد که در کتب مبسوط فرنگستان مشروح است، و مساوات عبارت از وجود این دو ماده است. طوایف مشرق زمین بواسطۀ ظهور دین عربها و بواسطۀ تسلط ایشان در آسیا حریت کامله را بیکبارگی گم کرده اند، و لذا مساوات و از نعمت حقوق بشریت کلیتاً محرومند و بر فهم این حرمان عاجزند. به زبان فرانسه حریت روحانیه را لیبرته مورال میگویند و حریت جسمانیه را لیبرته فزیق.
از آنچه در این سخنان برای ملاحظات ما اساسی نیست میگذریم. اساسی برای ما دو چیز است. یکی آنچه آخوندزاده دربارۀ منشأ فرهنگی مفهوم حریت نمیگوید اما در سخنش مستتر است و دیگری تنها معنایی که واژه حریت به سبب بار و پیشینۀ فرهنگیاش نزد ما در مغایرت با مفهوم آزادی به معنای اروپایی آن داشته و در استعمال آخوندزاده با آن خلط شده است. آنچه آخوندزاده دربارۀ منشأ حریت "روحانیه" و "جسمانیه" میگوید این است که اولی را "اولیای اسلام"، و دومی را فرمانروایان مستبدش، از ما باز گرفتهاند، چندانکه اقوام شرقی و طبیعتاً در رأسشان ایرانیان به سرحدی این نعمت را از دست داده اند که دیگر حتا قادر به درک آن هم نیستند. معنای مستتر در این سخن چیست؟ این است که تا پیش از سلطۀ اسلام و فرمانروایان مستبد آن ما ایرانیان از "حریت" برخوردار بوده ایم. در چه زمان؟ ناچار در یکی از دوره های پیش از اسلام. از فحوای سخن آخوندزاده چنین برمیآید که آزادی را به معنای اروپایی آن از زمان انقلاب فرانسه به این سو گرفته، یعنی آزادی فردی و اجتماعی آدمی، که قانون تضمین کنندۀ آن بوده و هست. اما آزادی به این معنی، که برای یونانیانِ نه بیگانه به آن نیز مأنوس و پذیرفته نبوده، چگونه میتوانسته برای ایرانیان باستان اساساً شناخته باشد؟ ایرانیان حتا در درخشانترین دورۀ سیاسی و تمدنی خود، یعنی در دورۀ هخامنشی، چه مهتر و چه کهتر به سبب جهانبینی سرزمینیشان یکسره بندۀ یکتن بوده اند، بندۀ شاه، در نتیجه نه آزاد بوده اند ونه آزادی را به معنای بالا اصلاً میشناخته اند. در حالیکه در یونان و در رم و متصرفاتش شهروندان حقوقاً آزاد و تابع قانون بوده اند، نه بنده و فرمانبردار کسی...
...پس آزاد در ایران باستان چه معنائی داشته است. پاسخ دقیق و مشروح این پرسش را حداکثر پژوهشهای آینده میتوانند بدهند. اما اینقدر میتوان گفت و دانست که در ایران کهن، آزاد و یا آزاده به بزرگزاده و مهترنژاد میگفته اند، در برابر کهترنژاد و بویژه بنده، و از چنان منشأیی به آنچه بزرگزاده و مهترنژاد را متصف میساخته یا به او نسبت داده میشده است. از آن جمله اند صفات و خصوصیاتی چون آزادگی، آزادخوی، آزادچهر، آزاددل و آزادبخت. شاهنامۀ فردوسی که دستیاب ترین و معتبرترین مأخذ در ایران اسلامی از بینش و کنش ایرانیان باستان است شواهد همۀ این ترکیبات را افزون بر شواهد واژۀ آزاد و آزاده و جمع آن آزدگان بیش از آن آورده است که بدست دادن نمونهای از آن در اینجا لزومی میداشت...
مفهوم آزدای و مفهوم فردیت به معنای اروپایی آن لازم و ملزوم هماند. مفهوم فرد که ایدۀ آزادی نخست در پیوند درونی با آن معنی پیدا میکند و بعکس، از تشخصها و شناختهای فرهنگ اروپایی در دورۀ تاریخ نوین آن است. فردیت یعنی متمایزبودن از دیگری در اندیشه، روان، کردار و گفتار، و آزادی یعنی داشتن امکان برای تحقق این بُعدهای فردی در تقابل با فردیتهای دیگر. آزادی تنها امکان و ضرورت برای پرورش گوناگونیهای فردی، میانفردی و اجتماعیست. جامعهای که در این ابعاد نبالیده باشد جامعۀ گوناگونیهای فردی نیست، اجتماع آحاد یا اجزای همگونه است. هرقدر فردیت به این معنا در جامعهای ناشکفته تر، بیخویشتن تر و ناخویشاگاه تر بماند، آزادی در آن جامعه ناممکن تر و ناشناخته تر میشود. بنابراین نه میتوان آزادی های مسلم قومی و دینی در ایران باستان را حمل بر وجود آزادیای خویشاوند با مفهوم آزدای غربی نزد پیشنیان ما نمود و نه میتوان فروریختن نظام سیاسی-اجتماعی و مآلاً سقوط تمدنی ایران در اسلام را بهانه کرد و گفت این رویداد ویرانگر تاریخی، کمترین رد و اثری از آن آزادی نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر باقی نگذاشته است. برای اینگونه بهانه تراشیها دستاویز به اندازۀ کافی وجود دارد، مهمتر از همه این واقعیت که هرچه از نظام سیاسی، تمدنی، فرهنگی و اجتماعی در صدر اسلام و در تحولات بعدی آن نزد خودمییابیم یکسره میراث ایران باستان بوده است. اینکه اسلام در دورۀ عباسیان سازمان خلافت خود را از اسکلت باقیمانده از پیکر دولت ایرانی اقتباس کرده و با چنین الگویی پایۀ حکومت خود را ریخته، جزو مسلمات تاریخیست و راهی هم جز این به سبب بدویت محض عشیرهیی، بیفرهنگی و بیتمدنی مطلق بومیاش نداشته است. طبعاً بهره مندی اسلام از مردهریگ ایران کهن را باید امتیاز و غنیمتی برای سازمانیابی حکومتی دین مبین دانست که تمام دارایی روحیاش بدایتاً به یک کتاب آسمانی تقلیل مییابد...
"حریت" ترکیبیست در اصل ساخته شده از "حُر" قرآنی که خود بعنوان مقولهای حقوقی-اجتماعی باید توسط محمد از مناسبات مستولی در زمانۀ پیش از اسلام حجاز گرفته و به آیین او منتقل شده باشد. این واژه که فقط دو بار در قرآن به مناسبت قصاص در کنار عَبد و اُنثی، یعنی بنده و زن، و در تفکیک از این دو نوع دیگر آدمی عرب آمده(بقره، 178)، با در نظر گرفتن این تمیز و تقابل نهایتاً به معنای صاحب اختیار و مالک نفس خویش است در برابر مملوک و وابسته (بنده و زن). بدینسان باید نتیجه بگیریم که "حُر" قرآنی به مردان واجد شرایط حقوقی-اجتماعی مربوط در برابر بندگان و زنان اطلاق میشده است...
معنای "حریت" و معنای "آزادی"
وحالا معنای "حریت" چیست؟ در وهلۀ اول درست ضد آزادی روحی و جسمی، معنوی و مادی. چرا؟ زیرا این دو آزادی، از اینرو و در این حد که موجد فردیت و بدینگونه مانع همگانیشدن آدمی اند. یعنی نمی گذارند او در یک دستگاه جرگهیی، دینی، سیاسی و بافتهای اجتماعی آن تحلیل رود، روح و جسم او را چنان میپروراند که به تشخیص ذهنی و حسی خود امور را برآورد کند، بخواهد، مردود شمارد یا بپسندد. بدینسان آدمی که از این دو آزادی، یعنی آزادی تن و روان، فردیت مییابد و تشخص می گیرد آن است که بر حسب کششها، و خواستها، سنجشها، یا رد و پذیرش های خویش با خود و در جامعهاش میزید و میبالد، نه آن که از فیضان منبعی زمینی یا آسمانی، از پیرامون بیواسطۀ خودش گرفته تا مقدسات آبا اجدادی جامعهاش تغذیه میکند، و در اینصورت هرچه و هرکه باشد همه چیز دارد جز فردیت. از اینرو فردیتیافتن نخست مستلزم داشتن بستگی و دلبستگی روحی و جسمی به امور، به چیزها، یعنی داشتن رابطه با آنها به گزینش درونی و برونی دو بُعد روحی و جسمی آدمیست، نه گسستن از آنها به حکم دین، سنن اجتماعی، رسوم قومی یا آرمانهای عرفانی. به محض آنکه شخص ارتباط درونی خود را به سبب این مشرب و آن مسلک، یا هر طرفه معجونی از دین و مکتب و ایدئولوژی و این قبیل غولواره های آسمانی و زمینی با جهان یا پاره ها و جلوه هایی از آن قطع نماید و در نتیجه ارتباط برونی خود را با آنها به حداقل رفع نیازهای دستوری و ابتدایی تقلیل دهد، فردیت یا به اصطلاح معمول عرفانی "من یا منیت" خود را، اگر داشته، از دست داده، و اگر هنوز متحقق نساخته پاک تحقق ناپذیر کرده است. این یعنی هدم فردیت، و هدم فردیت عیناً آرمان عرفانیست و اصطلاحاً "حریت" نامیده میشود...
..."حریت" یعنی دل کندن از همه چیز و همه کس و مآلاً دل کندن از جهان و هرچه جهان است، به خاطر رسیدن به "معبود"، به "مسجود"، به "معشوق". همۀ این نامها نهایتاً در زبان و احساس عرفانی کنایه ها و استعاره هایی از نام نامی خدا هستند و به همین جهت هم میتوانند نام تجلیات محسوس او در پیکرها و پدیده های زمینی باشند، تا ضمناً کششهای حسی ما را برانگیزند و ما را مجذوب و لااقل تصویراً ارضا کنند، آنطور که شواهدشان در اشعار عرفانی بصورت یار، دلدار، دولت، شاهد، ساقی، خرابات و جز اینها نشان می دهند. بدینسان وقتی "حریت" جز آزادی و رهایی از بند هستی تعین یافته نباشد، معنائی نیز جز نیستخواهی و نیستگاری ندارد و در نتیجه رافع فردیت است که از هستی و درهستگاری زمینی میسر میشود و تعین مییابد.
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط
-
استعدادهای بزرگی که برای دو واژۀ قرآنی تلف شدند
-
ذهن بازاری و "پرسش" عرفانی مولانا جلال الدین محمد بلخی
-
تجاوز ابن سینا به مفاهیم بنیادی فلسفۀ ارسطو
-
ابن سینا سردستۀ تحریف کنندگان فلسفه در فرهنگ اسلامی
-
غربی های بد، غربی های خوب و غربی های...
-
اسلام و فلسفه
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی (قسمت دوم)
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عرفان ریشه در اسلام ندارد
-
دوآلیسم عرفانی منشأ اسلامی ندارد
-
عارفان و انحطاط فرهنگی ما
-
عرفان ارگاسم مشترک روحی جامعه ایست که اسلام حرمان و محرومیت جنسی را بر آن تحمیل نموده است
-
شعر حافظ قصه برای بزرگها است؛ حافظ: لسان الغیب، لسان الکید، لسان الکذب و یا هیچکدام
-
خیام پرسندۀ قاطع با جرأت محدود
-
با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد
-
روشنفکر یعنی ضد مطلق آدم قالبریزی شده و مرجع پرست
-
مغایرت دینخویی و روشنفکری
-
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
-
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت